هادی خرسندی: اشتباه در بغل کردن شهید کربلا

یکشنبه, 2ام شهریور, 1399
اندازه قلم متن

آیا در صحرای کربلا می‌شود کشک و لبو خورد؟

محرم رسید. ماه  عزا و سوگواری و سینه‌زنی. اول از همه این دستور مقام معظم رهبری توجهم را جلب کرد و تحسینم را برانگیخت که برای رعایت بهداشت در این ایام کرونایی، فرمودند واجب است برادران سینه‌زن امسال با دستکش سینه بزنند.
بعد هم من که عاشق و دلباخته ادبیات فارسی هستم چقدر برایم دل‌انگیز بود این کلیپ ویدیویی که جوان نوحه‌خوانی با صدای بلند می‌خواند و جماعتی سینه می‌زدند:
کل دیوان نظامی، رودکی و دهلوی
انوری وعنصری، خاقانی و صد مولوی
 قصه‌های شاهنامه رستم و اسفندیار
 شعرهای سعدی و خیام و صدها شهریار
 هاتف و عطار و صائب، حافظ و عشق شهود ….
به وجد آمدم. چیزی نمانده بود پیراهنم را دربیاورم خودم هم بپرم توی ویدیو و بی‌دستکش شروع کنم به سینه زدن!
چقدر خوب بود برای اولین بار به جای شنیدن توصیف‌های اغراق‌شده نبرد کربلا با ایرادهای منطقی و اصولی که بر آن می‌گیرند (که مثلاً چرا امام طفل شیرخوره را به میدان جنگ برده؟) برای اولین بار می‌شنیدم که نگاهی هم به ادبیات سراسر عشق و زیبایی و حکمت و انسانیت ما شده:
کل دیوان نظامی رودکی و دهلوی (شارپ)
انوری وعنصری، خاقانی و صد مولوی (از قول من هم بزن برادر)
 قصه‌های شاهنامه رستم و اسفندیار
 شعرهای سعدی (آخ سعدی) و خیام و صدها شهریار
 هاتف و عطار و صائب، حافظ و عشق شهود…
 از شما چه پنهان پای کامپیوتر داشتم سینه می‌زدم، که دنباله‌اش آمد:
به فدای شاعری که این دوبیتی را سرود
زدم توی سرم!
چی؟ پس این بابا داشت شاعران عزیزم را قربانی کسی می‌کرد و منِ ابلهِ سینه‌زن، داشتم ابلهانه همراهی می‌کردم!
حالا می‌مردم که بدانم این دوبیتی چیست که بزرگان شعر و ادب ما باید یکی‌یکی و مولوی باید صدتا صدتا و شهریار صدها صدها فدایش بشوند.
دوبیتی:
بر مشامم می‌رسد هرلحظه بوی کربلا (آخ بو!)
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا (آخ آرزو)
تشنه‌ی…(آخ تشنه‌ی)
تشنه‌ی آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
وا! حالا من حکیم ابوالقاسم فردوسی را مجسم می‌کنم، در حال نوشتن شاهنامه، قلم را می‌گذارد توی قلمدان، درِ دوات را سفت می‌کند. کتابچه سنگین را از روی زانو می‌گذارد کنار… از جا برمی‌خیزد و ابهّت قامت بلندش فضا را دگرگون می‌کند. آن‌گاه بزرگ‌مرد حماسه‌سرا یک بچه‌قنداقی را از آن گوشه برمی‌دارد می‌آورد بالا و می‌گوید:
– فداش شم!
و به سبک خودش آن دوبیتی را تکرار می‌کند:
یکی بو رسیدم همی بر مشام
که از کربلا بود و اطراف شام
چنان تشنه باشم به آب فرات
که پیدا نگردد به دیگر کرات
معلوم می‌شود استاد به فرضیه نبود آب در کرات آسمانی هم توجه دارد.
خیام در پاسخش رباعی می‌خواند:
اندیشه کنم به گردش چرخ‌وفلک
وز این‌همه حقه‌بازی و دوز و کلک
مبهوت مشو حکیم ابوالقاسم جان
گوزیده مؤلف دوبیتی به الک
حالا آواز دل‌نشینی از گوشه‌ای:
بوی جوی کربلا آید همی
سینه‌زن‌ها را صلا آید همی
تا نیفتد ناگهان شلوار شعر
بند تنبان از هوا آید همی
فردوسی – بنان بود؟
خیام – نه خیر رودکی بود.
سعدی – آقا اینکه قافیه‌اش غلطه. بوی کربلا، آرزوی کربلا، بعد می‌شه شهید کربلا! شهید که با بو و آرزو هم‌قافیه نیست. این شاعر باعظمت با این‌همه فدائی که ماها باشیم…
خیام – عرض کردم گوزیده به الک.
سعدی – من می‌گم تا شاعران دیگر متوجه نشده‌اند قافیه‌اش را درست کنیم. این‌جوری خوب نیست. برای خود شهید کربلا هم آبروریزیه که این‌همه شاعران را تک‌تک و صدتا صدتا ضایع کنند به خاطر یک دوبیتی این‌جوری.
خیام – چکار کنیم؟ قافیه زیادی هم بهش نمی‌خوره.
سعدی – ما در شیراز لبو که می‌گرفتیم کشک می‌ریختیم روش، می‌شد کشک و لبو.
خیام – ها. ما هم در نیشابور داشتیم.
حکیم ابوالقاسم فردوسی:
-تشنه آب فراتم، ای اجل مهلت بده
تا دلم را خوش کند کشک و لبوی کربلا… عالیه.
سعدی – ایرادش اینه که ربطی با مصراع قبلش نداره که می‌گه «تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده.» یکی آب فرات می‌خواد، ما کشک و لبو بهش بدیم؟
خیام – شعر اصلیش هم ربطی نداره. یارو تشنه آب فراته ولی میخواد بره قبر شهید کربلا رو بغل کنه. اگر می‌گفت بشکه کوکاکولارو بغل کنم بیشتر معنی می‌داد.
سعدی – آره، میتونه ربطی نداشته باشه، نه دیگه تا حد کشک و لبو خوردن در صحرای کربلا.
خیام – خودت حرفشو زدی. پس حالا درستش کن که استاد سخن هستی.
حافظ که از راه رسیده و یک چیزهایی شنیده، می‌گوید:
دوش با یار زدم کشک و لبوئی که مپرس
دل ما، نور خدا برد به سوئی که مپرس
سعدی – کوتاه بیا بابا، سوژه، کشک و لبو نیست. ما یک مصراع می‌خوایم که دوبیتی سرور شاعران و سرایندگان را اصلاح کنیم چون قافیه‌اش بدجوری غلطه. بوی کربلا داریم، آرزوی کربلا داریم…
حافظ، بالبداهه:
تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده
تا بنوشم جرعه‌ای از آب جوی کربلا
فردوسی – عالی شد.
سعدی – نه. این مصراع دقیقاً به مصراع قبلیش وصله و معنیش خیلی درسته. اگر ما شعر را این‌جوری بکنیم توهین کردیم به بی‌شعوری شاعر.
حافظ – پس چکار کنیم؟
سعدی – من این‌جوری عقیده مه که نه سیخ بسوزه نه گوجه‌فرنگی.
خیام – بخون ببینیم.
سعدی:
تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده
تا بخوابم یک شبی زیر پتوی کربلا
فردوسی:
درودم ترا باد شیخ اجل
از این طبع شعر و ازین راه‌حل
حکیم از ذوقش بچه‌ای را که در بغل دارد بالا می‌اندازد و «فدات شم، فدات شم» می‌گوید.
عمر خیال با تندی می‌گوید:
– بذارش زمین حکیم جان. نمی‌بینی این، هم شعر را خراب کرده، هم نوحه را خراب کرده، هم عزاداری را خراب کرده، هم خودش را خراب کرده، دارد چکّه می‌کند!

از: ایندیپندنت


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.