سه برادر به نامهای نوید، وحید و حبیب افکاری سنگری به اتهام محاربه، قتل یک مأمور امنیتی که خبرگزاری میزان او را حسن ترکمان، کارمند [حراست] سازمان آب منطقهای شیراز معرفی کرده و شرکت در اعتراضات مرداد ۹۷ در شیراز، به اعدام و حبسهای طولانیمدت محکوم شدهاند.
نوید و وحید افکاری در شهریور ماه ۹۷ سال توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند و در حال حاضر در زندان شیراز به سر میبرند. حبیب افکاری هم از آذر ماه ۹۷ در بازداشت و زندانی است.
منابع حقوق بشری همچنین از بازداشت یک شهروند دیگر با هویت سعید ارجمندی در ارتباط با این پرونده خبر دادهاند.
بر اساس گزارشهای منتشر شده از سوی منابع حقوق بشری، نوید افکاری، کشتیگیر ۲۷ ساله، به دو بار اعدام محکوم شده و با رد درخواست اعاده دادرسی حکم دادگاه کیفری، در معرض خطر اعدام است.
همچنین وحید افکاری، شهروند ۳۶ ساله و بردار بزرگتر نوید هم بابت اتهام معاونت در محاربه، به ۲۵ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
حبیب افکاری، بردار بزرگتر این برادران هم به ۲۷ سال و سه ماه حبس و تحمل ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
خانواده این زندانیان سیاسی اما اعلام کردهاند این سه برادر در طول دوران بازداشت در اداره آگاهی و اداره اطلاعات شیراز برای اعتراف اجباری به شدت شکنجه شدهاند.
در فیلمی که در روزهای اخیر از سوی بهیه نامجو، مادر این سه زندانی سیاسی منتشر شده، او اعلام کرده پسرانش شکنجه شدهاند تا علیه یکدیگر تن به اعتراف اجباری بدهند.
او همچنین از اقدام به خودکشی یکی از پسرانش در زندان خبر داده و خواستار برگزاری یک دادگاه عادلانه برای فرزندانش شده است.
زمانه در گفتوگو با یکی از نزدیکان خانواده افکاری به کنکاش در این ماجرا و احکام صادر شده پرداخته و روایت این منبع را بیکم و کاست ارائه میکند.
شرح ماجرا از زبان راوی
به دو شکل میتوان به روند ماجرا نگاه کرد. یکی اتفاقاتی که از دید خانواده افتاده و یکی اتفاقاتی که در پرونده درج شده و بعدا مشخص شدند. خانواده از بچهها خبر نداشت و بعدتر، در تماسی از درون زندان، متوجه میشوند چه اتفاقاتی افتاده است.
۲۶ شهریور ۹۷، نیمه شب-حوالی صبح، مأموران لباس شخصی به خانه خانواده افکاری میریزند و بدون ارائه مدرک شناسایی یا حکم قضایی، نوید و وحید افکاری را که در خانه حضور داشتند با خود میبرند. بعد از مدتی مشخص میشود دو برادر توسط اداره آگاهی بازداشت شدهاند و مدتی بعدتر معلوم میشود دایره قتل یا بخشی که مربوط به پروندههای قتل است آنها را بازداشت کرده. پس از آن روشن میشود یکی از دوستان نوید (افکاری) هم بعد از دو برادر بازداشت شده است.
در این دوره به خانواده اجازه ملاقات نمیدهند و فقط در یک نوبت، حدود یکماه و نیم بعد، اجازه ملاقات کوتاهی با پدر، مادر و برادران داده میشود. در این ملاقات هم هیچ گفتوگویی درباره اینکه چه بر سرشان آمده، انجام نمیشود. این ملاقات پس از مراجعه و پیگیری بسیار انجام میشود که خانواده میخواست دستکم از زنده بودن آنها مطمئن شود.
در این مدت خبری به خانواده میرسد و این خبر در محله مقتول هم پخش میشود مبنی بر اینکه یکی از دو برادر را آنقدر کتک زده و شکنجه کردهاند که در حال مرگ است. خانواده نمیتواند خبر دقیقتری در این زمینه به دست بیاورد تا اینکه میفهمند وقتی مأموران اداره آگاهی وحید (افکاری) را برای نوشتن اعترافات اجباری تحت فشار و شکنجه قرار میدهند، راهی جز اعتصاب غذا نمیبیند- این مسأله به دستخط وحید در پرونده هم موجود است.
او مینویسد: «من در حال خودکشی تدریجی هستم.»
این در حالیست که در آن زمان هیچکس از اعتصاب غذای او خبر نداشته تا اینکه در اثر فشارها او رگ گردن خودش را میبرد.
نوید افکاری
کارگر گچکار ساختمان، متولد ۱۳۷۲، مجرد، کشتیگیر بوده و در سطح کشوری مقام قهرمانی دارد. در مسابقات نیروهای مسلح کشور و نوجوانان کشور عنوان دارد. به تیم ملی هم دعوت شده و همزمان پیش برادر دیگرش وحید، گچکاری میکرده. او بامداد ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ و یک ماه و نیم پس از فروکش کردن اعتراضات سراسری مرداد همان سال توسط نیروهای لباس شخصی در منزل خود در شیراز بازداشت شد. بازجویان برای اخذ اعترافات اجباری مبنی بر شرکت در تجمعات اعتراضی مرداد و قتل یک مأمور لباس شخصی، او را در اداره آگاهی و اداره اطلاعات تحت شکنجههای شدید جسمی و روانی قرار دادند به نحوی که دستش شکسته است. شواهد نشان میدهند در جریان برگزاری جلسات دادگاه، او از روند دادرسی عادلانه محروم شده است. نوید افکاری اکنون از سوی مراجع قضایی شیراز به دوبار اعدام، شش سال و شش ماه حبس و تحمل ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
نوید هم در اداره آگاهی و در زیر شکنجه از ناحیه دست دچار شکستگی میشود. او را به بهداری منتقل نمیکنند و استخوان شکسته دستش به همان شکل و بدون درمان لازم جوش میخورد.
فرزند دیگر خانواده، حبیب که متأهل است -جای دیگری زندگی میکرد-، در این مدت (تا آذر ماه) پرونده را پیگیری میکند تا اینکه خودش هم بازداشت میشود.
پرونده، اعترافها، شهادتها
بر اساس پرونده، در ۱۱ مرداد ۹۷ در خیابان داریوش شیراز اعتراضاتی صورت میگیرد و در تجمع، یک مأمور لباس شخصی هم بوده که مأموریت شناسایی داشته – از اینجا به بعد هیچ مدرکی وجود ندارد که حرفها تأیید یا رد شود: همکار این مأمور میگوید به اتفاق همکارم به خیابان داریوش رفتیم. در آنجا یک سوپرمارکتی به آنها گفته یک فرد مشکوک شما را دید میزند و آنها هم نگاه میکنند اما کسی را نمیبینند. به قول خودشان آنها برای اقدامات تأمینی آنجا بودهاند. چراغ قرمزها را هم رد میکردهاند تا مطمئن شوند کسی دنبالشان نیست و گفتهاند کسی نبوده. وقتی به مقصد میرسند و همکار فرد مقتول میخواسته او را پیاده کند، دو موتور از جلویشان رد میشود. یکی مأمور بوده اما دیگری با مکثی کوتاه نگاهی به چهره مقتول میکند. مقتول هم پیاده میشود و میرود.
بعد از جدا شدن مأموران، مقتول در یک ضرب و جرح فوت میکند. اعضای خانواده مقتول میگویند وقتی او خونین و نیمه جان به خانه میرسد، فقط میگوید به اورژانس زنگ بزنید و هیچ صحبتی نکنید.
در پرونده اما به یک موتور اشاره میشود -با ذکر شماره پلاک دقیق آن- که از سرنشینانش به عنوان قاتل یاد و شکایت شده. پلیس تحقیق میکند و متوجه میشود این موتور در یک کارگاه است و افرادی که به عنوان کارگر کارگاه بودهاند، بازجویی میشوند اما به صرف اینکه گوشی آنها در زمان مورد نظر در محدوده مورد نظر آنتندهی نداشته، از آنها گذر میکنند.
بعد میروند سراغ همان سوپرمارکتی و او میگوید احساس میکرده فردی که به او مشکوک است، میخواهد از مغازه او چیزی بدزدد اما با زیر نظر گرفتن او، میبیند آن فرد مشکوک در حال پاییدن آن طرف خیابان است و سوپرمارکتی به مأموران اطلاع میدهد که این فرد شما را زیر نظر گرفته است.
طبق شرحی که در پرونده موجود است، دوربین سوپرمارکت هم کنترل میشود و در این فیلم چند بار یک فرد از جلو دوربین رد میشود. در نهایت اما چون هیچ سرنخی به دست نمیآید، به دادهیابی مخابراتی در مسیری میپردازند که از سوی همکار مقتول اعلام میشود.
بر اساس تایم دوربین، شمارهها را تفکیک میکنند تا اینکه به شماره نوید میرسند. با ردیابی تماسها به سه شماره تلفن میرسند: شماره دو برادر افکاری (نوید و وحید) و دوست نوید و بر اساس آن میگویند اینها در خیابان داریوش بودهاند، اما هیچکدام از این شمارهها در محل قتل (دروازه شاه داعی) هیچگونه آنتندهیای نداشتهاند. از خیابان داریوش تا دروازه شاه داعی نزدیک به چند کیلومتر فاصله است. حدود یک کیلومتر دورتر از محل قتل، تلفن نوید آنتندهی داشته است.
بعدا هم با دسترسی به پرونده روشن میشود تاریخی که اعلام شده مصادف با تاریخ برگزاری مراسم عروسی پسر خاله مادر خانواده افکاری بوده، وحید اصلا در محل وقوع قتل حضور نداشته و گوشی تلفن او دست برادرش نوید بوده. او گوشی را برده بوده در خیابان داریوش برای تعمیر چون در آن خیابان راسته موبایل فروشهاست.
وحید افکاری در زمان عروسی در منزل دایی خود بوده؛ همراه یکی از دوستانش به نام ابوالفضل برزگر که با هم گچکاری و کاشیکاری میکردند. بعد وحید با موتور خودش به منزل دوستش ابوالفضل میرود. در پرونده، شهادت دوست وحید و همسرش وجود دارد که در آن تاریخ حتی در محدوده قتل هم حضور نداشته که بخواهند اتهامی به او وارد کنند، فقط از آنجایی که گوشی موبایل او پیش نوید بوده بازجویان گفتهاند بر اساس ردیابی مخابراتی، تلفن او هم در محل قتل بوده، پس خودش هم در محل حضور داشته!
ادعای مأموران این است که طبق صحبتهای همکار مقتول، برادرها (نوید و وحید) با هم بودهاند، سوار بر موتور بودهاند و آنتندهی هم معلوم است اما حتی سوپرمارکتی وقتی برای شناسایی میرود، وحید را شناسایی نمیکند و حتی معلوم نیست -چون فیلم دوربین سوپرمارکت را کسی از خانواده افکاری ندیده- که آیا فردی که از جلوی دوربین سوپرمارکت رد میشود نوید است یا نه؟
متنی که سوپرمارکتی امضا کرده دستخط خودش نیست یعنی مأموران آگاهی برای او نوشتهاند و با توجه به شواهد، به نظر میرسد به هر کسی که در این پرونده بوده، فشار زیادی آوردهاند.
جدای از فشارها به ایشان گفته میشود که اینها (برادران افکاری) تکلیفشان معلوم است، پرونده تمام شده و مدارک دقیق وجود دارد و خودشان هم اعتراف کردهاند و تروریست هستند.
متنی که برای سوپرمارکتی مینویسند، فقط بر اساس شباهت است. او درباره وحید میگوید که اصلا او را نمیشناسد و ندیده. او میگوید فقط پای پرانتزی نوید به فردی که دیده شباهت دارد و حتی در جایی که مأموران نوشتهاند تمامرخ صورت شبیه است، او می آید یک «ابرو» باز میکند و مینویسد از بینی به پایین شبیه است. در حقیقت او اصلا شناسایی نمیکند اما حاضر هم نمیشود/نیست خودش را توی دردسر بیندازد و این را صراحتا بگوید.
اما در حکمی که در دیوان و شعبه یک کیفری دادهاند، آمده است که سوپرمارکتی متهمان را شناسایی کرده. یعنی جدا از اینکه شناسایی نکرده؛ حتی در مورد وحید هم که سوپرمارکتی اصلا در مورد او صحبتی نکرده، اعلام میکنند شناسایی کرده و به این استناد میکنند و حکم میدهند. مطلب مهمتر این است که او به هیچ وجه شاهد ماجرا نیست. تنها به فردی مشکوک میشود که به مأمور (لباس شخصی) نگاه میکرده و این هیچ ربطی به محل، زمان و اصل واقعه ضرب و جرح نداشته و ندارد.
شکنجه در آگاهی
در اداره آگاهی، برادران افکاری دو جور شکنجه میشوند: یکی شکنجههای جسمی و یکی هم تهدید خانواده. برادران را تهدید میکنند که خانواده را بازداشت میکنیم یا شما را میکشیم. حکم بازداشت پدر و داماد را نشانشان میدهند و حتی این حکم را عملی میکنند و چند روز آنها را بازداشت میکنند. علیرغم اینکه به عنوان وثیقه سند میگذارند برای آزادی پدر و داماد خانواده، باز هم قبول نمیکنند تا به این ترتیب به آنان فشار بیاورند. مأموران اعلام میکنند ما میدانیم کار شماست و حتما باید چیزهایی را بنویسید که میگوییم.
از سعید ارجمند، دوست نوید، علیه نوید اعتراف اجباری میگیرند و بعد به نوید فشار میآورند و میگویند خانوادهات را میگیریم: در این شرایط تنها راه پیش روی شما همین کاری است که ما میخواهیم. تنها وحید به حرفها عمل نمیکند و اعتصاب غذا میکند و زمانی که میبیند فشارها ادامه دارد، دست به خودکشی میزند.
در این مدت اجازه داشتن وکیل هم به آنها نمیدهند. بعد میگویند «وکیل معتمد» میتواند وکالت را قبول کند اما وعده دروغ میدهند چون وقتی پیش وکلای معتمد میروند، بعضی از آنها از اول قبول نمیکنند و برخی دیگر بعد از تماس با نهاد امنیتی اعلام میکنند امکانش نیست.
وحید افکاری
متولد ۱۳۶۴ است و فوق دیپلم متالوژی دارد. او که بعد از سربازی به شغل گچکاری مشغول شده همراه برادرش نوید بازداشت شد. وحید به دلیل شکنجههای روانی و فیزیکی که در جهت اخذ اعترافات اجباری بر او اعمال شده، ابتدا اعتصاب غذا کرده و سپس به علت تداوم فشارها در دوران بازداشت، دو بار اقدام به خودکشی کرده است.
او به اتهام معاونت در قتل یک مأمور لباس شخصی، به ۲۵ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده است.
در پیگیریها خانواده متوجه میشود تا اخذ اعتراف، اجازه گرفتن وکیل نداشتهاند. بعد اجازه میدهند و میگویند میتوانند وکیل بگیرند.
بعد از گرفتن اعتراف اجباری، خانواده موفق میشود یک وکیل برای برادران افکاری بگیرد اما او بعد از مدتی استعفا میدهد و میگوید نمیتواند وکالت این پرونده را قبول کند چون با او تماس گرفتهاند و توی دردسر میافتد.
در حال حاضر اما برادران افکاری وکیل دارند.
فشارهای دامنهدار
فشارها در اداره آگاهی بر نوید و وحید افکاری ادامه پیدا میکند تا اینکه در آذر ماه برادر دیگرشان، حبیب هم بازداشت میشود و هر سه را به اداره اطلاعات منتقل میکنند. در آنجا فشارها و شکنجهها چند برابر میشود؛ با چشم بسته و با دست و پای بسته، بازجویی توأم با ضرب و شتم و ….
در اداره اطلاعات حبیب از ناحیه پا و دست و کتف آسیب میبیند. در اداره اطلاعات تهدید میشوند که مسائل خصوصی شما را منتشر میکنیم.
پس از اتمام بازجوییها با صدور قرار نهایی آنها به زندان منتقل میشوند.
وحید یک نوبت دیگر به دلیل فشارهایی که در بازجویی اداره اطلاعات به او میآید، با قرص اقدام به خودکشی میکند و احیای قلبی میشود. با وجود اینکه پزشکان بیمارستان به صورت کتبی تأیید میکنند او نیاز به درمان دارد -در حالی که به شدت وضعیت جسمانی وخیمی داشته-، اجازه نمیدهند حتی به دستشویی برود. دست و پایش را به تخت میبندند و مأموران در این شرایط او را مجبور میکنند برگهای را امضا کند مبنی بر اینکه خودش تصمیم به بازگشت به زندان دارد و نمیخواهد در بیمارستان بماند. مأموران پزشکان را فریب میدهند که در زندان همه امکانات درمانی وجود دارد اما پس از انتقال به زندان، وحید را به سلول مخصوص تنبیه زندانیها میبرند و ممنوع الملاقات و ممنوع از تلفن میکنند.
دفعه قبلش هم که او رگ گردن خود را میزند، عدم رسیدگی پزشکی باعث میشود زخم گردنش عفونت کند. یعنی هر بار به جای اینکه مراقبتهای درمانی لازم را از او به عمل آورند، شرایط را برای او بدتر میکنند.
شکل خودکشی در بار اول گویا اینطور بوده که وقتی وحید اعتصاب غذا میکند، مأموران برای شکستن اعتصاب غذایش آب و غذا برای او میبرند اما وحید لیوان آب را میشکند و با استفاده از آن رگ گردن خود را میزند. در پرونده آمده که وحید نوشته: قصد خودکشی تدریجی دارم تا صدایم به یک مقام قضایی برسد. اما صدای او به جایی نمیرسد.
بعد از اینکه سه برادر به زندان منتقل میشوند، از شکنجههای وارد شده از سوی بازجویان در اداره آگاهی و اداره اطلاعات شکایت میکنند. پرونده اصلی به شعبه یک دادگاه کیفری ارجاع داده میشود و خانواده تلاش میکند روی آن اقدام کند. پس از اعزام نوید به پزشکی قانونی، شکستگی دستش تأیید میشود. حتی یک شاهد عینی در زمان شکنجه بوده که او را به دادگاه معرفی میکنند. یک شاهد عینی دیگر هم هنگام بازداشت بوده که تأیید میکند او در زمان بازداشت کاملا سالم بوده است.
هر چند همه این شواهد و مدارک وجود داشته/دارد، اما قاضی حین جلسه دادگاه از توجه به برگه پزشکی قانونی خودداری میکند و اعلام میکند این مسأله به دادگاه ربطی ندارد و بروند جای دیگری شکایت کنند.
قاضی همچنین درباره شکنجهها میگوید حرفی که در خارج از دادگاه زده شود برای دادگاه ملاک نیست و اقرار متهم در دادگاه مورد قبول است اما بعد از آن و در حکم، کاملا به برگههای اعتراف اجباری استناد شده است. قاضی حتی در مقابل خواسته نوید که شاهد عینی به دادگاه احضار شود میایستد و این درخواست او را رد میکند.
دادگاه نصفه و نیمه
دو جلسه دادگاه کیفری برای رسیدگی به این پرونده تشکیل میشود. در جلسه اول دادگاه، قاضی پرونده بابت نقصهایی که در پرونده وجود داشته، اعلام میکند جلسه لغو شده و در جلسه بعد به پرونده رسیدگی میشود.
برادران افکاری از این فرصت استفاده میکنند و از قاضی میخواهند با توجه به اینکه در این مدت هیچ عدالتی ندیدهاند، از جلسات دادگاه فیلمبرداری شود تا همه حرفهایشان را بشنوند اما قاضی نمیپذیرد. حتی برادران افکاری میخواهند که حداقل صدایشان ضبط شود اما در جلسه بعدی دادگاه قاضی میگوید امکانات ضبط صدا وجود ندارد و زمانی که خانواده میگوید هر تجهیزاتی لازم باشد خودشان مهیا میکنند، قاضی باز هم مخالفت میکند.
حبیب افکاری
کارگر جوشکار، متولد ۱۳۷۰ و متأهل. او در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۹۷ توسط مأموران اداره اطلاعات شیراز و به اتهام «تشکیل گروه» بازداشت شد. حبیب در اداره اطلاعات تحت شکنجههای شدید قرار گرفته به نحوی که از ناحیه کتف، پا و دست آسیب دیده است. بازجویان او را تهدید کردهاند اگر علیه برادرانش اعتراف نکند، مسائل خصوصی او را منتشر خواهند کرد. او در همان شهریور ماهی که برادرانش دستگیر میشوند، ازدواج کرده و سه ماه بعد از ازدواجش بازداشت شده و همین روزها دومین سالگرد ازدواجش را در زندان پشت سر میگذارد.
آنها همچنین از قاضی میخواهند هر کس که در پرونده اظهار نظر کرده حضور پیدا کند و صرفا به اعترافات اجباری گرفته شده در اداره آگاهی و اداره اطلاعات استناد نشود. حتی از قاضی میخواهند حداقل مستندات این اعترافات از سوی دادگاه ارائه شود و برای مثال اگر در برگه بازجویی نوشته شده که در خیابان داریوش حضور داشتهاند، دستکم فیلم یا مدرکی دال بر این ادعا ارائه شود که هیچکدام از این اتفاقها نمیافتد.
به این ترتیب دادگاه خلاف قانون و بدون ارائه ادله برگزار میشود.
تعمیرگاه موتور و باک سوراخ
یک تعمیرگاه موتور در محل سکونت برادران افکاری وجود دارد که آنها معمولا موتور خود را برای تعمیر به آنجا میبردند. مأموران با مراجعه به این تعمیرگاه، مکانیک شاغل در آن را تحت فشار قرار میدهند و مجبورش میکنند کتبا تأیید کند علیرغم اینکه باک بنزین موتور متعلق به برادران افکاری سالم بوده، باک را تعویض کرده. بعد از دادگاه اما مکانیک مورد نظر میگوید از لحاظ فنی نمیتوان با چشم تشخیص داد که یک باک سوراخ است یا نه. برای این کار باید تست انجام شود. او هم میگوید که تستی انجام ندادهام. مکانیک تأیید میکند برگهای که به اجبار مأموران نوشته خلاف اصول فنی است.
برادران افکاری اما در همین رابطه از قاضی میخواهند کارشناس فنی بیاورد تا ثابت شود باک سوراخ نبوده اما قاضی با استناد به نوشتههای آن مکانیک که بعدا حرف خود را هم پس گرفته، بر سوراخ بودن باک بنزین مهر تأیید میزند.
در جلسه دادگاه کیفری، قاضی از حضور سعید ارجمند، دوست برادران افکاری جلوگیری میکند و بدون حضور او، از او به عنوان «مطلع پرونده» یاد میشود در صورتی که سعید ارجمند بازداشت و انفرادی بوده و تحت شکنجه اعتراف اجباری میکند و بعد با قرار وثیقه آزاد میشود. اکنون او هم به عنوان «متهم پرونده» شناخته میشود اما او را مطلع معرفی میکنند.
همچنین در حین بازجویی نوید را مجبور میکنند بنویسد با چاقویی که هنوز هم در منزل بوده، اقدام به قتل کرده است. نوید از قاضی میخواهد درباره این چاقو کارشناسی صورت بگیرد اما بعدا متوجه میشود این درخواست از طرف پزشکی قانونی رد شده است. با این حال در کیفرخواست اعلام شده که قتل با «چاقویی شبیه چاقوی موجود» صورت گرفته.
جدا از اتهامهای دیگری که در اداره اطلاعات به نوید منتسب میکنند، او را تحت فشار قرار میدهند تا بنویسد قتل با چاقوی دیگری انجام شده و بعد آن چاقو را در محلی انداخته که کسی نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد: دقیقا از او میخواهند که بنویسد چاقو را در آب روانی انداخته و نمیتوان آن را پیدا کرد. آنها به این ترتیب نبودن آلت قتاله را توجیه کردهاند.
از طرفی همکار مقتول در اظهاراتش عنوان میکند که در محدوده محل قتل دوربین دیگری وجود داشته و میگوید در فیلم ضبط شده توسط آن دوربین، دو نفر سوار بر یک موتور از جلوی دوربین رد شدهاند و بعد از ۴۸ ثانیه برگشتهاند، در حالی که جای راکبین عوض شده بوده. این مأمور میگوید موتورسوارانی که در حین پیاده کردن مقتول مشاهده کرده، شباهتهایی به موتورسوارانی دارند که در فیلم این دوربین وجود دارد. اما شماره پلاکهایی که همکار مقتول میگوید هیچ شباهتی با شماره پلاک موتور برادران افکاری ندارد و این اظهارات درباره پلاک در متن کیفرخواست و حکم نیامده و در متن جوری نوشته شده که بتوانند موتور برادران افکاری را بهعنوان موتور قاتل یا قاتلان جا بزنند.
اعترافات اجباریای که از نوید گرفته شده بیانگر این است که موتور سواران در حال حرکت یک ضربه به مقتول زده و فرار کردهاند، اما در تأییدیه پزشکی قانونی صراحتا اعلام شده «دو ضربه با جسم نوک تیز و دو ضربه با جسم سخت» به بدن مقتول وارد شده است و این از نظر کارشناسی امکانپذیر نیست که با یک موتور در حال حرکت بتوان چهار ضربه با جسم نوک تیز و جسم سخت به مقتول وارد کرد.
پرونده و متهمان
دادگاه در نهایت قبول میکند پرونده را در اختیار متهمان قرار بدهد تا در جلسهای دیگر بتوانند از خود دفاع کنند اما بعد از تحویل پرونده بدون تشکیل شدن جلسه بعد، حکم را صادر میکند. در حقیقت قاضی برادران افکاری و وکیل آنها را فریب میدهد:
در مهلت ۱۰ روزهای که تا صدور حکم داده بودند بعد از پیگیری زیاد موفق میشوند پرونده را به زندان ببرند و هر سه برادر میتوانند در زندان متن مندرج در پرونده را ببینند.
آنها شکایت در مورد شکنجهها را از مراجع مختلف قضایی از جمله دادسرای نظامی، دادگاه کارکنان دولت، دادسرای انتظامی قضات و … پیگیری میکنند اما وقتی شکایت را به دادستانی میبرند، دادستان پرونده را مجددا به همان بازپرسی میسپارد که پرونده را از اداره اطلاعات تحویل گرفته بوده.
بابت این مسأله به دادستان اعتراض میکنند و میگویند در حقیقت این بازپرس قبلا قرار نهایی خودش را صادر کرده و ممکن نیست علیه خود اقدام کند اما دادستان هیچ اقدامی نمیکند و بازپرس برخلاف قانون دوباره در مورد شکنجه، منع تعقیب صادر میکند. با پیگیریهای خانواده و وکیل، یک شاهد برای پرونده احضار میشود اما بازپرس او را تهدید میکند و شهادت او را اخذ نمیکند.
از طرف دیگر با وجود اینکه حبیب افکاری هم توانسته بوده تأییدیه پزشکی مبنی بر شکنجه شدن از پزشکی قانونی بگیرد اما بازپرس مدارک او را نمیپذیرد و در این مورد هم منع تعقیب صادر میکند.
از دادسرای نظامی میخواهند پرونده را جداگانه پیگیری کند چرا که این دادگاه صلاحیت پیگیری شکایت از نظامیان را دارد اما ترتیب اثری نمیدهند و هیچ اقدامی نمیکنند. دادسرای عالی قضات هم بعد از سه ماه دوندگی میگوید که نمیتواند کاری برای این پرونده بکند: گفتهاند ما بیشتر حالت ارزشیابی برای قضات داریم.
در نهایت پرونده به دیوان عالی ارجاع میشود و در آنجا هم اعتراض میکنند اما از آنجا که حکم خیلی دیر به برادران افکاری ابلاغ میشود و با توجه به اینکه پرونده فقط دو ساعت در اختیارشان بوده، زمان زیادی برای پیگیری از طریق دیوان برایشان باقی نمیماند. وکیل میگیرند و وکیل هم با جمعآوری ادله و آوردن شاهد برادران افکاریَ اقداماتی انجام میدهد.
بعد از دادگاه کیفری اما دادگاه انقلاب تشکیل میشود و با وجود اینکه تفهیم اتهام میشوند و وکیل از متهمان دفاع میکند -برادران افکاری در این دادگاه میگویند که همه اقرارها دروغ است و سعید ارجمند هم در دادگاه انقلاب اعلام میکند اعترافات مندرج در پرونده زیر شکنجه و فشار گرفته شده. وقتی قاضی مستندی برای صدور حکم پیدا نمیکند، فردای آن روز دوباره به بهانه اینکه یکی از برگههای دادگاه امضا نشده، متهمان را فریب میدهد و با گرفتن امضا از آنها، اتهام را تغییر میدهد.
سعید ارجمندی
شهروند ۲۲ ساله اهل شیراز، گچکار و مجرد. او به دلیل دوستی با برادران افکاری در شهریور ۱۳۹۷ توسط مأموران اداره آگاهی شیراز بازداشت میشود. بازجویان برای گرفتن اعتراف اجباری از این شهروند او را شدیدا شکنجه کردهاند. او اکنون با تودیع قرار وثیقه آزاد شده است.
علیرغم اینکه وکیل پرونده به این روند اعتراض میکند و در پرونده ثبت میشود، اما قاضی دادگاه به اتهام محاربه به نوید حکم اعدام میدهد و بابت اتهام معاونت در محاربه به وحید ۲۵ سال حبس میدهد.
احکام صادر شده در دادگاه انقلاب در حال حاضر در انتظار تأیید دیوان عالی کشور هستند.
جمعبندی و اطلاعات تکمیلی
- نوید و وحید افکاری در زمان بازداشت در سلولهای انفرادی جداگانه نگهداری میشوند. سلولها بهقدری تنگ بوده که آنها حتی نمیتوانستهاند در این سلولها بخوابند.
- در دوره بازداشت، در مقاطعی در کنار افراد دیگری نگهداری میشوند اما هیچوقت در یک سلول و در کنار یکدیگر قرار نمیگیرند.
- اداره اطلاعات از ابتدا در این پرونده نقش داشته اما در پرونده قتل ردپایی از آن نیست. بعد از اینکه اعترافات اجباری در اداره آگاهی گرفته میشود، برادران افکاری را به اداره اطلاعات منتقل میکنند و با این بهانه که بازپرس قبلی از پدر برادران افکاری شکایت کرده، بازپرس پرونده هم عوض میشود.
- بازپرس اول پرونده به خاطر توهین و انتساب تهمت شکنجه از پدر خانواده شکایت میکند.
- در اداره اطلاعات اتهامهایی سیاسی مثل شرکت در اعتراضات پیگیری میشود.
- کل گفتههای سوپرمارکتی این است که یک نفر را در حالی دیده که دو نفر دیگر را زیر نظر گرفته و موتوری هم ندیده. او گفته اصلا وحید را نمیشناسد اما در برگه بازجویی نوشتهاند هر دو متهم به رویت او رسیدهاند. فروشنده در قسمت شناسایی وحید چیزی ننوشته -یعنی شناسایی نکرده- و در مورد نوید هم گفته از بینی به پایین و همچنین پاهای پرانتزی فرد مشکوک به او شبیه بوده است.
- همکار مقتول در اداره آگاهی صراحتا میگوید هیچکدام از دو برادر افکاری را نمیتواند شناسایی کند.
- پرونده در زمان ضرب و جرح مقتول باز میشود و فاصله زیادی میان وقوع ضرب و جرح تا فوت او نبوده است.
- موبایل نوید در محل قتل آنتندهی نداشته یعنی حتی موبایل در محل قتل نبوده است و چند کیلومتر آنطرفتر بوده است.
- وحید در اداره اطلاعات حتی اوراق بازجویی هم امضا نمیکند و شکنجه و فشار روانی وارده بر او در نهایت منجر به اعتصاب غذا و اقدام به خودکشیاش میشود. اقدام او برای خودکشی باز هم تکرار میشود.
- شکل خودکشی او در نوبت دوم با قرص بوده و مدارک پزشکی آن هم موجود است.
- فشار اصلی بر روی وحید این بوده که علیه نوید بنویسد و چون وحید نمیخواسته باعث شود اتفاقی برای برادرش بیفتد، اقدام به خودکشی میکند.
- به نوید فشار میآورند تا مثل یک داستان بنویسد که چرا چاقو برده و چرا این کار را کرده است. مأموران احتمالا فکر میکردهاند/میکنند وقتی مانند داستان بنویسد، باورپذیرتر است. در متنی که نوید نوشته، آمده که چاقو کند بوده و او آن را برای تیز کردن برده اما موفق به تیز کردنش نمیشود اما پزشکی قانونی صراحتا تأیید کرده که قتل با شی تیز و برنده انجام شده است.
- بر اساس پروندهای که مأموران مینویسند، وحید راننده موتور بوده (به عنوان معاون) و نوید به عنوان ضارب معرفی میشود. اتهامهای سنگین را به نوید منتسب میکنند و وحید را هم معاون او قرار میدهند. سناریویی در پرونده شعبه یک کیفری ساخته میشود و در پرونده دادگاه انقلاب هم به همان سناریو استناد میکنند.
- حبیب افکاری به اتهام عضویت در گروه بازداشت میشود.
طرح پرونده در رسانهها
این موضوع برای متهمان و خانوادهشان چنان واضح و آشکار بود که فکر میکردند بدون اینکه کسی به دردسر بیفتد و از مسیر قانونی، میتوانند مشکل را حل کنند و به همین دلیل آن را با رسانهها مطرح نکردند.
در مقطعی وحید میگفته که مشخص است بیگناه است و نیازی نیست به افراد شاهد زحمت بدهند و برایشان دردسر درست کنند.
تصورشان این بود که دادگاهی تشکیل میشود و در آنجا کسی نمیتواند بگویند «روز»، «شب» است و چیزی که وجود نداشته را نمیتوانند به برادران افکاری نسبت بدهند. بیشتر نگاه به متن قانون بود نه عملکرد دادگاه و آنچه اتفاق افتاد ….
علاوه بر این وقتی اجبارا وکیل معتمد میگیرند و وکیلی هم که وکالت را قبول میکند کمی بعد استعفا میدهد، از همه چیز و از اینکه همه علیهشان باشند، میترسند و دیگر سخت میشود برایشان که به کسی اعتماد کنند و این باعث میشود مسیر را خودشان به تنهایی طی کنند.
روایت یک شاهد عینی از اعتراضات مرداد ۹۷ در شیراز
از روز ۹ و ۱۰ مرداد ماه ۱۳۹۷ و مصادف با گران شدن دلار در کشور، در شبکههای اجتماعی فراخوانی برای برپایی یک تجمع اعتراضی از سوی شهروندان در محل فلکه شهرداری نزدیک به تقاطع خیابان زند و داریوش (خیابان توحید) داده شده بود.
فردای آن روز و به دنبال حضور پر تعداد مأموران لباس شخصی و پلیس ضد شورش در فلکه شهرداری، این تجمع حدود ساعت پنج بعدازظهر در تقاطع خیابان داریوش و زند برگزار شد که تقریبا پس از گذشت نیم ساعت با حمله مأموران و شلیک گاز اشکآور، معترضان به داخل خیابان داریوش رفتند.
کمتر از یک ساعت مأموران امنیتی و نیروهای پلیس با مسدود کردن ابتدا و انتهای خیابان داریوش، معترضان را محاصره کرده و به آنها حمله کردند. به همین دلیل شرکت کنندگان در این تجمع برای در امان ماندن از یورش مأموران به کوچههای فرعی و پاساژهای محل فروش موبایل پناه بردند.
ساعتی بعد که تقریبا تعداد قابل توجهی از جمعیت حاضر در تجمع پراکنده شده بود، تعداد زیادی مأمور لباس شخصی و بسیجی با موتورهای تریل اقدام به برپایی رژه کردند و همچنین با سر دادن شعار، در میان شهروندان رعب و وحشت ایجاد میکردند.
نیروهای پلیس ضد شورش هم از انتهای خیابان که راسته فروشگاههای لوازم خانگی است، با عربدهکشی و بهکار بردن الفاظ رکیک و همچنین با کوبیدن باتوم به در مغازهها، کاسبان را وادار کردند تا مغازههای خود را تعطیل کنند.
این مأموران وقتی به حوالی ابتدای خیابان داریوش (نزدیک تقاطع زند) رسیدند، به افرادی که در پاساژی به نام «شهر» پناه گرفته بودند، علیرغم اینکه گاز اشکآور به داخل این پاساژ رسیده بود، اجازه خروج ندادند.
در این حین تعداد نامعلومی از شهروندانی که در خیابان مانده بودند توسط لباس شخصیها بازداشت شدند. زن و مرد و کوچک و بزرگ برایشان تفاوتی نداشت، هر کس که آن لحظه در خیابان بود توسط مأموران کتک میخورد.
مأموران لباس شخصی همچنین چند نفر از افرادی که با گوشی موبایل خود اقدام به فیلمبرداری کرده بودند را با ضرب و شتم بازداشت کردند.
این در حالی بود که نیروهای امنیتی تمام خیابانهای اطراف را هم کاملا قرق کرده و اجازه تردد به وسایل نقلیه و عابران نمیدادند.
از: رادیو زمانه