عینک دودیاش را نزده بود، نشناختندش!
سردار سرهنگ کاپیتان قالیباف در بازگشت از مسکو یکراست از فرودگاه به بیمارستان منتقل شد و مورد عمل جراحی قرار گرفت. دو تیم ورزیده از جراحان ظرف مدت کوتاهی، دستهای او را کوتاه کردند که خیلی از پاهایش درازتر شده بود و به شامپانزه میمانست.
در چنین شرایطی، شتری که رهبر معظم همیشه از خوابِ پنبهدانه او سخن میگفت، دارد در بیداری، لُف لُف و دانه دانه پنبهدانه میخورد، یک بفرما هم نمیزند! ماجرای آبروریزی دیپلمات زندانیشده حکومت اسلامی، بدجوری خورده توی ملاج حکومت.
***
تروریستها در پیتزایی
«چند روز قبل از برگزاری گردهمایی مجاهدین خلق، یک زوج ایرانی-بلژیکی ساکن حومه شهر آنتورپ در بلژیک برای ملاقات با کسی که او را «دانیل» میخوانند، به یکی از شعبههای رستوران زنجیرهای پیتزا هات (Pizza Hut) در شهر لوکزامبورگ رفتند؛ امیر سعدونی متولد آبادان که اکنون ۴۰ ساله دارد و همسرش نسیمه نعامی متولد اهواز که اکنون ۳۶ ساله است.»
اسدی – سلام بچهها بجنبین.
نسیمه – اوا دانیل جون تویی؟ چه اسم قشنگی. چرا اینقدر هولی؟
اسدی – خیلی باید مواظب باشیم. همینجا همه چیزو راست و ریس کنیم و تحویل بدم. به بهانه سفارش پیتزا.
پیتزایی (به فرانسوی) – تاپینگ چی میخواین؟ چی بذارم روی پیتزاتون؟ ژامبون بذارم؟
اسدی (به فارسی) – بچهها چی بذاره؟
نسیمه – نارنجک.
سعدونی – مواد منفجره.
اسدی (به فرانسوی) – ژامبون بذار.
پیتزایی – دیگه چی؟
اسدی – بچهها دیگه چی؟
نسیمه – کنترل از راه دور.
اسدی (به فرانسوی) – آناناس هم بذار!
سعدونی – یک هفتتیر هم باشه.
پیتزایی – چه سایزی؟
اسدی – بچهها چه سایزی؟
سعدونی – یک هفتتیر کوچک، عنداللزوم.
اسدی (به فرانسوی) – عنداللزوم هم بذار!!
پیتزایی – پاردون؟!
اسدی – بچهها من قاطی کردم. (به پیتزایی) عنداللزوم به زبان ما یعنی آناناس!
پیتزایی – آناناس رو یکبار گفتین.
سعدونی – چی میگه؟
اسدی – هیچی، داره به ما شک میکنه.
نسیمه – پس ساکات را بردار بریم مکدونالد روبرو.
سعدونی – شما برین مکدونالد، من میرم کنتاکی!
اسدی – ایرانیبازی درنیار، ما برنامهی…
سعدونی – تروریستیشو نگو یارو میفهمه.
سهنفری خارج میشوند.
***
شاعر در دادگاه
«مهرداد عارفانی سومین مظنون، یک شاعر متولد ۱۹۳۶، بیخبر از بازداشت امیر و نسیمه، منتظر آنان بود تا مراحل نهایی طرح بمبگذاری را اجرا کنند. عارفانی به ۱۷ سال زندان محکوم شد. او تنها متهم حاضر در جلسه دادگاه بود.»
قاضی – شما تنها متهم حاضر در دادگاهی. میدونی همکارانت کجا هستند؟
شاعر – همکارانم؟ سعدی و حافظ در شیراز هستند، شهریار در تبریزه، احمد شاملو هم توی امامزاده طاهر کرج.
قاضی – دفاعی از خودت داری؟
شاعر – فریب خوردم. به من گفته بودند اگر مجاهدینو منفجر کنم میبرندم تهران، توی مجلس شعرخوانی رهبری شرکت میکنم رهبر بهم میگه طیب الله انفاسکم.
قاضی – برای چی یک جلیقه ضدگلوله نظامی، یک ضبطصوت جاسوسی و یک میکروفون یقهای خریداری کرده بودی؟
شاعر – دروغه آقای قاضی، اینها قافیههاشون به هم جور نیست. حقیقتش فقط میکروفن یقهای درسته، اونم واسه اینکه یقه پیرهنم دگمهاش افتاده بود، با گیره میکروفن میبستمش.
قاضی – تو اگر شاعری، با اون طبع حساس چطوری میتونستی آدم بکشی؟
شاعر – زکی. آقای خمینی یک مصراعِ «من به خال لبت…» گفته بود، صد برابر این کشت. آقای خامنهای یک بیت هم نگفته.
قاضی – تو از اسدی ۲۲۶ هزار یورو پول گرفته بودی. میدونی این پول مال اون ملت گرسنهایه که توی سطل آشغال دنبال غذا میگرده؟
شاعر – آره، میخواستم پولهارو غذا بخرم بریزم توی سطل آشغالهای تهران که برنامه شکست خورد.
***
در بازداشت پلیس
«در جریان تحقیقات، امیر سعدونی بیش از همسرش اعتراف میکرد و نسیمه نعامی هم وانمود میکرد که فکر میکرده این مواد منفجره برای «آتشبازی» است.»
پلیس – یعنی هیچ چیزی در این جریانات شک شما را باعث نمیشد؟
نسیمه – نهخیر. فقط گاهی اوقات تعجب میکردم که چرا چهارشنبه سوری افتاده به وسط تابستون!
***
تروریست خنگ!
«امیر سعدونی فردی سادهلوح توصیف شده که حتی از هویت جعلی همسرش هم فریب خورده بود. نسیمه نعامی همچنین با یک هویت جعلی به نام «نگار»، بدون این که همسرش مطلع شود با او از طریق اینترنت رابطهای «عاشقانه» برقرار میکند و در زمینه پیشبرد طرح توطئه تلاش میکرده است.»
نسیمه – ببینم اون دختره کی بود بهت تکست میزد عاشقش شده بودی؟
امیر – نگار؟ اون گمون کنم خودش تنهائی منفجر شد! خیلی اس.ام.اس میزد منو تشویق میکرد. میگفت معطل زنت نشو، خودت بمب رو بردار برو توی جمعیت منفجر کن! میگفت زنت عرضه نداره. میگفت همه یوروهاتو بده به زنت که اگه خودت منفجر شدی، نتونن سر نخی پیدا کنن. واسه همین من اون روز همه پولامو بهت دادم.
***
تروریست مشنگ!
«بر اساس تحقیقات، امیر سعدونی نسبت به همسرش فردی «سادهلوح» بود. اما نسیمه نعامی فردی «حیلهگر» توصیف شد. دادگاه امیر سعدونی را به ۱۵ سال زندان، اما همسرش را به سه سال بیشتر، یعنی ۱۸ سال زندان محکوم کرد.»
امیر – نسیمه جون اینا میخوان منو با چند نفر دیگه بندازن توی انفرادی. ولی من دوست دارم تنها باشم!
نسیمه – عیبی نداره. عوضش سه سال زودتر از من آزاد میشی. شیطونی نکنی تا من بیامها.
امیر – نه دیگه. همونجا دم زندان قدم میزنم.
نسیمه – نه خره. میری یک کاری واسه خودت پیدا میکنی پول میگیری واسه من میآری .
امیر – باشه. میرم لوکزامبورگ، توی همون پیتزائیه، پیتزا دلیوری میکنم. منو میشناسن دیگه!
نسیمه – ولی ممکنه اینا برگردونت ایران.
امیر – باشه. میرم مثل سردار محسن رضائی قیافهمو عوض میکنم سوار تاکسی میشم ببینم مردم راجع به من چی میگن!
نسیمه – آره دیگه. سلبریتی شدی رفت!
امیر – اصلاً میرم کاندیدای رئیسجمهوری میشم. چرا که نه. سابقه تروریستی که دارم تازه میگم قرار بوده بعد از ترور، تیر خلاص هم بزنم.
نسیمه – آره، فقط اول خوب چِک کن ببین حکومت عوض نشده باشه، وگرنه ممکنه دوباره بری زندان.
امیر – شایدم برگشته باشیم به دوران طلائی امام!
نسیمه – شایدم رد شده باشیم!
امیر – راستی به اون شاعره هم ۱۷ سال دادن. بنظر من هر سه مون باهاس صبر کنیم بیست سال آقای اسدی هم تموم بشه …
نسیمه – آره، دستجمعی بریم به مکدونالدی که اوندفعه رفتیم.
امیر – خیلی خوبه. شما برین مکدونالد، من میرم کنتاکی. گفتم که مکدونالد دوست ندارم.