درباره اخراج مجری “زاویه”
جعفر محمدی، سردبیر عصر ایران
۱۱ اردیبشهت ۱۳۷۸
سوار تاکسی شده ام و راننده رادیو را روشن کرده است. هم او و هم من و سایر مسافران با دقت به حرف های نمایندگان مجلس که درباره استیضاح سیدعطاء الله مهاجرانی سخن می گویند، گوش می کنیم و هر از گاهی یکی از ماها، حاشیه ای بر کلام نمایندگان می زنیم و بعد، گوش تیز می کنیم تا ببینیم آخر و عاقبت این ماجرا چه می شود.
تاکسی به سید خندان می رسد و من باید سوار ماشین دیگری شوم. مثل کسی هستم که وسط فیلم سینمایی از سالن سینما بیرونش کرده باشند! سوار تاکسی که می شوم، می بینم که موج رادیوی این تاکسی هم روی رادیو مجلس تنظیم شده است و راننده و مسافران دارند گوش می کنند و نظر می دهند… .
آن روز، ۴ – ۳ ساعت بیرون بودم، چند بار سوار تاکسی شدم و به چند مغازه هم سر زدم. تقریباً در تمام تاکسی ها و مغازه ها، مردم داشتند استیضاح وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی را پیگیری می کردند.
آن روزها، وقایع کشور، حتی جابجایی یک وزیر برای مردم مهم بود؛ خیلی مهم.
۲۲ سال بعد
فلان وزیر عوض می شود، مردم توجهی ندارند، رقابت برای تصاحب کرسی ریاست مجلس شکل می گیرد، برای مردم مهم نیست، در نطنز یک انفجار رخ می دهد و هزاران سانتریفیوژ منهدم می شوند، مردم فقط سری تکان می دهند، انتخابات ریاست جمهوری روز به روز نزدیک تر می شود، برای مردم اهمیت خاصی ندارد و … .
سِر شدگی، فراتر از بی تفاوتی
ما، گاهی در قبال پدیده ای، اقدام مسؤولانه می کنیم. در دوران دفاع مقدس، مردم ایران در راستای همین اقدام مسؤولانه، حتی از جان شان گذشتند.
ما، گاهی در قبال موضوعی، احساس مسؤولیت می کنیم ولی به دلایلی (مانند ترس، ترجیح منافع فردی، مصلحت اندیشی) وارد فاز اقدام نمی شویم ولی از این که از کنار ماجرا با بی تفاوتی گذشتیم، عذاب وجدان داریم. مثلاً اگر ببینیم کسی تصادف کرده و کنار خیابان افتاده، ممکن است او را به بیمارستان برسانیم (اقدام مسؤولانه) یا این که برای این که توی دردسر نیفتیم، گازش را بگیریم و از کنارش رد شویم؛ اما تا مدت ها فکرمان پیش اوست که آیا مُرد یا زنده ماند؟ و برای این که وجدان مان را آسوده کنیم می گوییم حتماً کسی پیدا شده و به او کمک کرده است.
اما گاه، نسبت به برخی پدیده ها، دچار “سِر شدگی” می شویم. کسی که خانه اش کنار خط راه آهن است، اوایل سکونت، از صدای رد شدن قطار سرسام می گیرد ولی بعد از مدتی، حتی متوجه نمی شود که قطار کی آمد و کی رفت.
به باور من – که ای کاش اشتباه کرده باشم – جامعه ایران در قبال پدیده سیاست و سرنوشت اجتماعی، دچار “سِر شدگی” شده است. این جامعه، نه تنها نسبت به اتفاقات مهم سیاسی، بی تفاوت شده، بلکه اساساً آنها را نمی بیند و برایش اهمیتی ندارد. آمدن و رفتن سیاستمداران، این که مجلس چه قانونی تصویب کرد، چه حجم جدید و بزرگی از اختلاس کشف شد، فلان مسؤول چه کرد و … شده است مثل آمدن و رفتن قطار از کنار خانه ساکنان لب خط.
چرا سِر شدیم؟
سیلی اول و دوم و سوم که به صورت کسی زده شود، احساس درد می کند ولی بعد از سیلی دهم و بیستم، صورت سِر شده، دردی را حس نمی کند، هر چند که ضربات وارد می شوند و آسیب می زنند.
مردم ما هم آنقدر وعده دیدند و امید بستند و به جوش و خروش آمدند و هزینه دادند و بعد دیدند که برگشته اند سر جای اول شان و ای بسا بدتر، که دیگر نسبت به وعده ها و سخنرانی ها و درِ باغ سبز نشان دادن ها سِر شده اند.
مردم ایران آنقدر دعوای مسؤولان شان را دیده اند و داد و قال و دروغ و تهمت و پرده دری ها آزارشان داده، که الان اصلاً برایشان مهم نیست که فلان رسانه این وری، پته فلان سیاستمدار آن وری را روی آب ریخته است چه برسد به این که بدان توجه کنند و قضاوت کنند و موضع بگیرند.
مردم ایران آنقدر فرافکنی دیده اند که هزار بار هم گفته شود فلان مشکل از آمریکاست یا از کارشکنی جناح مقابل، فقط همهمه ای می شنوند و به کار خویش مشغول می شوند.
مردم ایران که زمانی اختلاس معروف ۱۲۳ میلیاردی برایشان یک فاجعه بود، اگر الان خبر از کشف اختلاسی با کلی صفر جلوی این عدد بیاید هم برایشان مفهوم خاصی ندارد.
اما اگر بخواهم همه این علت ها را در یک کلمه خلاصه کنم، به واژه تلخ “نا امیدی” می رسیم. جامعه ما رفته رفته از رویا، از آرزو، از امید و از آینده تهی شده است.
وقتی فردا در نظرمان بهتر از امروز جلوه نکند، وقتی به تجربه دریابیم که تلاش هایمان به ثمر نمی نشیند، وقتی جوانی احساس کند که استعدادش نادیده گرفته می شود، وقتی برای یک شهروند دورترین آینده قابل تصور، سر ماه است که آیا حقوقش کفاف مایحتاج اولیه را می دهد یا نه؟ وقتی مهم ترین خبر برای بخش مهمی از جامعه این است که فلان قصابی دارد مرغ را به قیمت دولتی می دهد و اگر دیر بجنبد، مرغ می پرد و … آیا امیدی به آینده می ماند؟
حتماً بهشان برمی خورد و بدشان می آید ولی صراحتاً می گویم که مسؤول تبدیل یک مردم پرنشاط، ایثارگر، پر انرژی، امیدوار و آینده دار به یک جامعه پژمرده که حتی برایش مهم نیست دو ماه دیگر قرار است رئیس جمهور جدیدی برای کشورش انتخاب شود، یک یک مسوولانی هستند که در این سال ها حرّافی و ناکارآمدی، سکه رایج شان بود؛ فرقی هم نمی کند نامشان اصلاح طلب است یا خود را اصولگرا می خوانند یا دم از اعتدال گرایی می زنند.
ویروس سِر شدن، مانند کرونا ،مدام جهش یافته و بیشتر ما را فرا گرفته است؛ یک فاجعه تمام عیار اجتماعی، سیاسی و حتی تمدنی!
از این رو، فارغ از سیاست و انتخابات و روزمرگی ها، دلسوزان کشور باید با طرح جدی و عیانِ این موضوع و همفکری درباره بازگرداندن روح امید به مردم ، آینده ایران را نجات دهند. فارغ از شعار و کلیشه می گویم که مردم ایران، برغم تمام مشکلاتی که بر آنها عارض شده است، از توان ذاتی بالایی برخوردار هستند و اگر زمامداران، اصلاحی واقعی را در روندها شکل دهند، با سرعتی بیشتر از آن که تصور می شود، جامعه ایران خود را باز خواهد یافت و حرکت خواهد کرد.
کسانی که بر راه نادرستی که نتیجه اش شده است وضعیت امروز، اصرار و در برابر اصلاح امور مقاومت کنند، یا آنقدر نادان هستند که نمی دانند پیمودن صدباره یک راه، به مقصد جدیدی منتهی نمی شود و یا دشمنان دانایی هستند که لباس دوست پوشیده اند و با تظاهر به خیرخواهی، جامعه ما را به سمت پرتگاه می برند.
خیرخواهان ایران، کاری کنند قبل از آن که دیگر نشود کاری کرد.