روز شنبه ۲۵اردیبهشت۱۴۰۰ ایران وایر یک فایل صوتی اختصاصی مربوط به تیرباران ۴ تن از سران رژیم پهلوی در بهمن ۱۳۵۷ منتشر کرد. در این فایل که از سوی یک منبع معتبر در اختیار این رسانه قرار گرفته است، لحظاتی از خواندن اتهامات و اجرای حکم تیرباران ارتشبد «نعمتالله نصیری»، رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و سپهبد «مهدی رحیمی»، آخرین رییس شهربانی و آخرین فرماندار نظامی تهران، سرلشکر «رضا ناجی»، فرماندار نظامی اصفهان و سرلشکر «منوچهر خسروداد»، فرمانده هوانیروز در روزهای ابتدایی انقلاب در سال ۱۳۵۷ به گوش میرسد.
بر اساس اخبار منتشر شده در رسانههای آن زمان، محاکمه این چهار نفر صبح ۲۶ بهمن آغاز و تا ساعت هفت غروب ادامه داشته است. چند ساعت بعد از پایان جلسه و یک ربع به نیمه شب، هرچهار نفر از سوی چهار جوان به رگبار بسته شدند.
روزنامه اطلاعات روز جمعه ۲۷بهمن۱۳۵۷ برای انتشارخبر تیرباران شماره فوقالعاده منتشر کرده است. گزارش کامل و تصویر اجساد سران رژیم پهلوی در صفحه اول این روزنامه به چشم میخورد. این گزارش را عیلرضا نوریزاده، دبیر سیاسی وقت روزنامه اطلاعات نوشته است، تنها خبرنگاری که در زمان تیرباران رحیمی، نصیری، خسرو داد و ناجی بر پشت بام مدرسه علوی حضور داشته است.
آقای «نوریزاده» روزنامهنگار و فعال سیاسی ساکن لندن، حالا حدود ۴۳ سال بعد از آن شب درباره حضور آیتالله «خمینی» بر سر جنازههایی که روی برف افتاده بودند، نقش «صادق خلخالی» و «ابراهیم یزدی» با ایران وایر صحبت میکند.
***
شما چطور متوجه برنامه اعدام در آن شب شدید و خودتان را به مدرسه علوی رساندید؟
- من به واسط اینکه دبیر سرویس سیاسی بودم با روحانیونی که با خمینی وارد ایران شده بودند، آشنایی پیدا کرده بودم؛ روزها برای تهیه گزارش به مدرسه علوی و رفاه میرفتم. صبح پنجشنبه ۲۶ بهمنماه هم به مدرسه علوی برای تهیه گزارش رفتم. همان روزی که ۲۹ نفر مثلا محاکمه شدند. تا حدود ساعت ۴ و نیم عصر آنجا بودم. بعد به روزنامه برگشتم و از آنجا هم به خانه رفتم. حدود ساعت ۶ عصر بود که مرحوم «هادی خسروشاهی» که با من دوست بود، تلفن زد و گفت: «علیرضا امشب آتشباران است، پاشو بیا.» با راننده و عکاس روزنامه تماس گرفتم، آمدند و با هم به مدرسه رفتیم. فضای مدرسه با چند ساعت قبل که آنجا را ترک کرده بودم، کاملا متفاوت بود. خلخالی من را که دید، خندید و گفت: «آمدی نعشکشی؟» آستینهایش را بالا زده بود. گفتم: «چه خبره؟» گفت: «امشب اینها را میفرستیم جهنم.»
قرار بود چند نفر اعدام شوند، در همان روز حکم اعدام همه آنها تایید شد؟
- خلخالی میخواست همه آن ۲۹ نفر را اعدام کند؛ اما با پادرمیانی ابراهیم یزدی فقط اعدام ۴ نفر تایید شد. من چند تا شماره روزنامه اطلاعات آن روز را با خودم برده بودم، دیدم آقای خلخالی یکی از آنها را برداشت و چیزهای رویش نوشت. ابراهیم یزدی گفت: «چه کار میکنی؟» گفت: «میخواهم پیش امام بروم، اجازه اینها را بگیرم که کلکشان را بکنیم، بروند جهنم.» یزدی روزنامه را گرفت و یکدفعه رنگ و رویش پرید و گفت: «من خودم پیش امام میروم.» در طبقه سوم مدرسه علوی راهرویی بود که به ساختمان مجاور دیگری متصل میشد، خمینی با تمام خانوادهاش، همسرش، احمد آقا، حسین آقا و بقیه در آنجا زندگی میکرد. یزدی بالا رفت و حدود ساعت ۷ و نیم برگشت. روزنامه خطخطی بود. گفت: «خوشبختانه آقا موافقت کردند که فقط ۴ نفری که در جنایتها مستقیم دست داشتند، اعدام شوند.» گفتم: «اما آقای دکتر محاکمهای که صورت نگرفته است، چطوری؟» گفت: «دیگر چه میشود کرد؟ این مرتیکه دیوانه خلخالی همه اسامی را نوشته، آقا مردد بود. همین که جلوی مرگ ۲۵ را گرفتیم، خوب است.» البته بیشتر آنها در روزهای بعدی اعدام شدند و تنها چند نفر جان سالم به در بردند. من چند نفر از آنها را میشناختم؛ از جمله مرحوم «هویدا»، تیمسار «نادر جهانبانی»، دکتر «محمدرضا عاملی» و «منصور رحمانی».
بعد چه شد؟
- پس از آن برخی از حاضران به زیرزمین که آمفیتئاتر مدرسه هم بوده، رفتند. فیلم بازگشت آقای خمینی را یکبار دیگر با هم تماشا کردند. بعد سفره شام را کشیدند، پلو و جوجه آوردند و مشغول خوردن شدند. حدود ساعت ۱۰ و نیم شب بود که گفتند دارند آنها را به بالا میبرند. آن شب هوا به شدت سرد و برفی بود. اصلا حال غریبی بود. خدا شاهد است که هنوز وقتی به یاد آن شب میافتم، بدنم میلرزد؛ ولی همیشه به خودم میگویم: «اگر من نمینوشتم چه کسی مینوشت؟» وضعیت هر کدام از آنها متفاوت بود. مرحوم ناجی خیلی خودش را باخته بود، اشک هم ریخت. نصیری به خاطر اینکه در بازداشتگاه خواسته بودند او را دار بزنند و طناب پاره شده بود، گردنش زخمی بود و صدایش گرفته و به سختی شنیده میشد، سر وصورتش هم به خاطر مشتهایی که به او زده بوند، زخمی بود؛ مرتب میگفت: «یا علی»؛ رحیمی بسیار استوار و قدرتمند ایستاد و چندین بار «جاوید شاه و پاینده ایران» گفت و تیرباران شد. اما خسروداد از همه دلاورتر بود، ته ریشی هم درآورده بود. اجازه نداد که چشمش را ببندند، گفت: «چون من اینجا ارشدم، خودم دستور تیر را میدهم» و خودش دستور شلیک به خودش را داد. بعضیها گریه میکردند. حالا هرکدام به دلیلی. من هم گریهام گرفت. عکاس روزنامه آمد بهم گفت: «دکتر بسه، میتواند به ضررت تمام شود.» اما من نمیتوانستم باور کنم. تا آنموقع باور نمیکردم که جمهوری اسلامی یعنی خون، یعنی آدمکشی، یعنی جنایت. چون اسلامی که از پدرم و بقیه اطرافیانم شناخته بودم، چنین نبود. حتی خانوادههای آنها باخبر نشدند، فردایش در روزنامه مرگ عزیزانشان را خواندند و یا از طریق برخی از اعضای روزنامه اطلاعات که با آنها اشنایی داشتند، زودتر از چاپ خبر در روزنامه متوجه شدند.
چند نفر در زمان اعدام روی پشتبام بودند؟ از آدمهای مطرح این روزهای نظام چه کسانی بودند؟
- حدود ۲۰ نفری روی پشت بام بودند. «محسن رفیقدوست» نظارت میکرد، «حمیدرضا نقاشیان» محافظ آقای خمینی هم بود، خانواده چند نفر از کشتهشدگان مجاهدین خلق و فداییان اسلام هم حضور داشتند. مثلا پدر و مادر «مهدی رضایی» از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در دوران قبل انقلاب اعدام شد و مادر «معصومه شادمانی» معروف به مادر کبیری از اعضای سازمان مجاهدین خلق که در سال ۱۳۵۳ بازداشت و به حبس ابد محکوم شد و چند نفر دیگر را که بهشان خبر داده بودند، دیدم. اما مثلا مرحوم «طالقانی» با وجود اینکه به او خبر داده بودند، حاضر نشده بود بیاید. به پدر رضایی اسلحه برای شلیک دادند؛ اما گریه کرد و گفت من نمیتوانم. چند نفر دیگر از خانوادهها هم حاضر نشدند تیر بزنند. بعد چهار جوان انقلابی به عنوان مسئول تیراندازی آمدند؛ اما صورتشان را پوشانده بودند. هوا آن شب سرد و برفی بود، با کلاه و کاپشن و پارچهای روی صورت، چهرههایشان قابل شناسایی نبود. افسری به نام «همافر» تیر خلاص را به آنها زد و جنازهها روی برف افتادند.
روحالله خمینی هم در زمان اعدام حضور داشت؟
- نه نبود؛ فکر کنم ساعت حوالی ۴ صبح بود که آقای خمینی را بالا آوردند. آقای خمینی یک نگاه و لبخند پر رضایت زد و گفت: «الحمدالله به جهنم واصل شدند، بروید نماز شکر به جا بیاورید.» بعد هم پایین رفت و یک عده هم پشت سرش ایستادند و نماز خواندند. من مستقیم به خانه برگشتم، دوش گرفتم و از همسرم که کرد سنی است و از اول دشمن خمینی بود، عذرخواهی کردم. گفتم: «تو راست میگفتی، من امشب چهره واقعی خمینی را دیدم.» دیگر جمعه سر رسیده بود. با تایید مرحوم «صالحیار»، سردبیر اطلاعات، به روزنامه رفتم تا شماره فوقالعاده را دربیاورم. خبر را در حد امکان آن روزها نوشتم و با عکسهایی که عکاس روزنامه از اعدام و پس از آن از جنازهها در پزشک قانونی گرفته بود، منتشر کردیم.
همه این ۲۹ نفر در مدرسه رفاه نگهداری میشدند؟
- بله، حدود ۶۰، ۷۰ نفر در یکی از سالنهای مدرسه زندانی بودند. خیلی فضای بدی بود، تصور کنید حدود ۷۰ نفر از بزرگان ارتشی، شهربانی، مجلس و دولت در یک اتاق باشند. نفس نمیتوانستند بکشند. فقط مرحوم هویدا در یک اتاق مجزا با پیپاش و چند تا از کتابهایش نگهداری میشد. یک بار من هم برایش کمی توتون و کتاب بردم. چند تا از اتاقهای مدرسه را هم شبیه سالن محاکمه کرده بودند.
نقش ابراهیم یزدی در محاکمهها و حکمهای اعدام تا چه حد بود؟ رسول صدرعاملی در گفتوگویش به ما گفت شبی که او آنجا بوده؛ ابراهیم یزدی، ارتشبد نصیری و سپهبد رحیمی را محاکمه کرده است.
- یک یا دو شب قبل از اعدام، ابراهیم یزدی چند نفر از آنها از جمله رحیمی و نصیری را محاکمه کرد که رسول صدرعاملی هم از طرف روزنامه اطلاعات در آنجا حضور داشت و صبح مطلبش را بهم داد که ادیت و منتشر کردم. ولی در شب ۲۶ بهمنماه یعنی شب اعدام؛ باید انصافا بگویم که یزدی جان ۲۵ نفر را نجات داد. خلخالی میخواست همان شب ۲۹ نفر را اعدام کند. یزدی نگذاشت، پیش خمینی رفت و چانه زد و فقط ۴ نفر اعدام شدند. بعد از آن شب دیگر یزدی خودش را کنار کشید و دنبال راه بازرگان رفت. بعدتر هم زندانیان به زندان قصر منتقل شدند و محاکمه و اعدامها آنجا صورت گرفت؛ اما دیگر یزدی دخالتی نداشت.
محاکمه ۲۹ نفر در صبح روز ۲۶ بهمنماه چگونه گذشت؟
- آقای خلخالی به آنها میگفت: «شما جنایت کردید و مفسد فی الارض هستید.» بیچارهها اکثرشان حتی نمیدانستند معنی مفسد فی الارض چه هست و سوال کردند: «یعنی چی؟» خلخالی میگفت: «یعنی تو حتی نباید آب بخوری. تو وجودت در زمین باعث انتشار فساد میشود و همین الان باید تو را کشت.» حتی قبل از اعدام روی پشتبام گفتند بهشان آب داده شود اما آب هم ندادند، گفتند مرتد و مفسد هستند و نباید آب بخورند. یادم نمیرود که فقط مرحوم هویدا و «جعفریان» که عربی بلد بودند، میدانستند معنی مفسد فی الارض و محاربه خدا چیست و الّا بقیه نمیدانستند. مرحوم «منصور روحانی» میگفت: «من چه محاربهای با خدا کردم؟» بعد خلخالی با لحن بدی گفت: «تو بهایی هستی» یا «احمد خمینی» به تیمسار نادر جهانبانی گفت: «شما خارجی هستید» گفت: «نه من همه اجدادم ایرانی بودند»؛ هنوز چهره نجیباش از یادم نمیرود. هر بار آن شب را به یاد میآورم، حالم بد میشود.
در شب اعدام، به غیر از شما روزنامهنگار دیگری حضور نداشت؟
- نه، آقای «صابر» هم از تلویزیون در شب اعدام نبود. در محاکمه یکی دو شب پیشتر رفته بود که عکسها و تصاویرش نیز بارها منتشر شده است؛ اما در شب اعدام تصویری جز عکسهای عکاس روزنامه اطلاعات از جنازهها وجود ندارد.
بعد از ۴۳ سال، وقتی دوباره این فایل صوتی را شنیدید که البته تنها دقایقی از آن روز است، چه احساسی داشتید؟
- راستش را بخواهید از آن شب روزبهروز بر نفرت من به این رژیم و شخص خمینی افزوده شد. من هرگز فکر نمیکنم که کسی کینهتوزتر و وحشیتر از خمینی در تاریخ بوده، با چنگیز و نمونههای شبیه او قابل مقایسه است.من این مرد را بالای جنازهها دیدم، فکر کردم آیا کسی میتواند جنازه و خون را ببیند و با لبخند بگوید به جهنم که رفتند، برویم نماز شکر بخوانیم؟ الانها فکر میکنم چرا نسل ما و نسل قبل ما فریب خوردیم و چرا به تاریخ و اتفاقات صدر اسلام دقت نکردیم، چرا ما خوب فکر نکردیم. نمیدانم. نمیدانم این جنون چه بود که به جان ما افتاد.
توضیح: معصومه شادمانی از چهرههای شناخته شده مجاهدین، اگرچه با پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد؛ اما کمتر از سه سال بعد، در آبان ۱۳۶۰ بازداشت و در تاریخ ۵ دی همان سال در زندان اوین اعدام شد.