زیرا که قبل از همه مصدق در پاریس حقوق مدرن خوانده بود، حقوقی که در قانون اساسیشان قبل از همه نوشته است “هرانسانی حق دارد” و در کشور ما حتی با انقلاب مشروطه هم انسان دارای “حق و حقوقی” چنانکه باید و شاید نشد و تا این زمان رجالمان یا بیسواد بودند یا “انگلوفیل یا روسوفیل” – و کشور توسط اینها به دو منطقه نفوذ از مدتها قبل تقسیم شده بود. به همین دلیل رضاشاه با یک کودتای مورد حمایت انگلستان و شراکت سیدضیا و البته “ایرون ساید” افسر انگلیسی به علاوه “اغتشاشات بیست گروه ناشناخته که زمینهساز کودتا شدند”.(۱) در زمانی که روسها سرگرم انقلابشان بودند حاکم شد، و بعد از سه ماه به سیدضیا مشکوک و در صدد قتل او برآمد که با وساطت سفیر انگلیس از مرگ جست و به لبنان رفت و دلال فروش زمین های فلسطینان شد، در حالیکه سید ارتباط او را با سفارت انگلیس برقرار نموده بود، مردی که تا آخر عمر انگلوفیل ماند و بدان افتخار میکرد حتی از آنجا یک “نشان …” گرفت.(۲)
بعد ازآن قتل تیمورتاش مهمترین مشاور شاه که میخواست نفت را به کشوری غیر از انگلستان بفروشد با گم شدن کیفش “بازهم در سفر به آلمان و روسیه توسط عوامل انگلیس و خبر کودتای دیگری که به رضاشاه داده شد و او بدون درنگ او را به قتل رساند” و خانه و زندگیاش را مصادره نمود. عادت ضدانسانی قرون وسطایی که در کشورهایی مثل ما ادامه یافت که هرکه مغضوب شد خانوادهاش هم جریمهاش را باید بپردازند…
و بعد هم خودکشی داور، پدر دادگستری مدرن که با اشتباهی مغضوب رضاشاه واقع شد که بدو گفت “بروبمیر” و او هم رفت و انتحار نمود؛ به خاطر امری که بدو مربوط نبود. کسی که بیشترین دفاع را از رضاشاه در مجلس کرد. جایی که مصدق در رابطه با دیکتاوری به او گفت “در زنگبار هم کسی چنین حکومتی ندیده است که رییس تمام سه قوه باشد”. بعد هم کشتن عشقی شاعر ملی که قبلا طرفدار او بود. بعد فرخی شاعر که از آلمان با سوگند به قرآن او را به ایران بازگرداند. و مهمتر مجلس فرمایشی و فراتر که طویله مینامید و به رییس شهربانیاش، سرهنگ درگاهی، هر که مورد نظرش بود میگفت “اورا به طویله بفرست”، مجلسی که با چه تلاشها سرانجام چند سال بیشتر ادامه نیافت، و چپ معترض دوازده نفره کمونیست اولیه را رییس شهربانیاش ۵۳ نفره اعلام نمود”(۴). دکتر ارانی در این زندان گویا فوت نمود یا کشتندش و مابقی را تا برداشتن رضاشاه زندان بودند. (انورخامهای)
در نهایت مدرس که در تشکیل دادگستری جدید کمک کرده بود و مصدق، بازداشت شده و به یکی شهرهای شمال خراسان تبعید شدند. بدینگونه “فضا روزبروز بستهتر شد” زیرا که در انتخابات مجلس چهارم که مدرس انتخاب نشد و با اعتراض در برابر اوباشی که به مجلس حمله کردند گفت “یک رای خودم چه شد؟” و … بعد از مدتی مدرس به قتل رسید و مصدق بازداشت گردید “زیرا که دیکتاتورها ازسایه خودهم میترسند”.
بعدها مصدق با وساطت معلم و راهنمای محمدرضا پسرش آزاد و البته در تبعید تا بعد بردن رضاشاه در نیمههای شب باآغاز جنگ جهانی دوم و حمله متفقین – با شایعه بمباران تهران و خاموشی برق به خاطر خطر کشتناش توسط آنها که زمین و باغشان را غصب کرده بود، آزاد شد. ابتدا رضاشاه به اصفهان و خانه “کازرونیها” از کارخانهداران بزرگ اصفهان که در تاسیس کارخانه کمکشان کرده بود رفت و دو سه روز آنجابود. در دومین روز اقامتش دکتر سجادی استاندار اصفهان برای گزارش و… میخواسته به خدمت برسد که به هنگام ورود پشت درب میشنود که شاه درحال قدم زدن میگوید “اعلیحضرت – قدرقدرت، آی زکی”.
ناگفته نماند که البته خدماتی انجام داد که یک دانشگاه تاسیس نمود و چند نفر دانشجو به فرانسه فرستاد با این شرط که “جز رشتههای علمی و تکنیکی” رشتههای دیگر چون علوم انسانی و… نیاموزند که از آن تعداد دو سه نفر به آموزش علوم اجتماعی و سیاسی و… پرداختند که سهمیهشان قطع شد و به ایران نیامدند، امری که یادآور شاه قاجار “ناصرالدین شاه” میشود – در زمانی که تکلیف آموزش عالی هم اجباری بود (زمان ناصرالدین شاه که امیرکبیر دارالفنون را تاسیس کرده و استادان خارجی دعوت میکند، بعد از بازداشت و قتلاش – روز افتتاح آنجا شاه شرکت کرده و به استادان خارجی هشدار میدهد “حواستان جمع باشد اینجا با همه آموزشها فقط نوکر باید تربیت شود”!!
در رابطه با “نفت و تجدید قرارداد که رضاشاه به خاطر بیسوادی و طولانی شدن مذاکرات پرونده را به بخاری انداخت و بعد در جلسهای که تقیزاده، فروغی، داور و یکی دو نفر دیگر روی زمین نشسته و رضاشاه روی صندلی و فریزر نماینده شرکت بههمچنین؛ رضا شاه گفت “اینها فقط نوک دماغ خود را میبیند” و فریزر ادامه داد” اعلیحضرت از همه اینها بهتر میفهمند” و تنها مبلغ چند شلینگ به نرخ قبلی اضافه نمود” که رضاشاه بعد ها گفت “ما منعقدکنندگان قرارداد اول سی سال قبل را نفرین میکردیم و سی سال بعد مردم مرا نفرین خواهند نمود.(کتاب “نفت، قدرت و اصول”)
دکتر مصدق در چنین شرایطی پا به صحنه گذارد که استعمار انگلستان آفتابش در جهان غروب نمیکرد و در بسیاری از نقاط جهان دولت میآورد و میبرد، حتی سرمایه ملی ما را به راحتی و ثمن بخس میبرد. تا جایی که چرچیل نخست وزیر در کتاب ”طوفان نزدیک میشود” نوشت: “اگرنفت تقریبا مجانی ایران نبود ما در جنگ اول و دوم جهانی برنده نبودیم”. در حالی که در همان زمان ما جنبش گرسنگان را تحربه کردیم که در جلوی مجلس فریاد میکردند “ما نان میخواهیم” و مورد هجوم نیروهای نظامی قرار گرفته و تعدادی کشته و زخمی شدند. و بعد هم به هنگام ملی شدن “تحریم” را تجربه کردیم. تا ورود ناو بزرگ ”موریشس درآبادان، و بعد هم توقیف کشتی ایتالیایی دربندر عدن که آن زمان خلاف قوانین بینالمللی دریاها بود.
در جنگ اول انگلیسها غلات را برای نیروهایشان جمع کرده که کشور با قحطی و بیماری روبرو شد و در خیابانها روزانه تعداد زیادی ازگرسنگی مرده که باگاری جمعآوری کردند، حتی امریکایی ها و کشورهایی خواستند کمک کنند اجازه ندادند، که معروف شد “انگلیسها معتقدند ایرانیان باید گرسنه باشد و عربها سیر و…”
بعد از اشغال ایران و بردن رضاشاه درنیمههای شب که برق سراسر کشور رفت و همه جا تاریک شد، و ارتش به خاطر اتکا به فرد ازهم پاشید و سرانش همه گریختند. زیراکه ارتش ملی نبود و ایران به سرعت تحت اشغال نیروی روسیه از شمال و انگلیس و آمریکا از جنوب قرار گرفت و مجددا “گندم قاچاق شد” زیرا که نیروهای اشغالگر متفقین مهمتر بودند و برای ما مساله مهمتر “نان مردم بود”.
از این زمان بود که بعد از سکوت و خفقان دوران رضاشاهی، فروغی نخست وزیر وقت از “مجلس سیزدهم”، مجلسی که رضاشاه آن را “طویله” مینامید، برای محمدرضا پهلوی برای سلطنت ایران رای اعتماد گرفت و باعث واکنشهای بازار و روشنفکران شد که استعفا داد و روند حوادث دیگر گردید. البته سران سه کشور متفقین روزولت، استالین، و چرچیل به فروغی پیشنهاد ریاست جمهوری ایران نمودند که او نپذیرفت. گفته شد “در این شرایط جرات نکرد”.
فروغی، نخست وزیری که به هنگام کسب مقام “وزارت دارایی” در زمان رضاشاه تمام هزینههای نیروهای اشغالگر انگلیسی در جنگ اول به علاوه رشوه های داده شده برای قرارداد ۱۹۱۹ به وثوق الدوله، نصرت الدوله، و صارم الدوله از خزانه دولت پرداخت که دکتر مصدق در جواب اظهارداشت “چقدر کار خوبی است برای اختناق و فروش ایران پول بگیرند و اضافه کرد “تنها وثوق الدوله رییس قوه قضاییه آن زمان ۲۰۰ هزار تومان معادل (یکصد و سی لیره انگلیسی آنروز) گرفته بود”.
ناگفته نگذارم که جنگ بدبختانه “برای ما برای اولین بار آزادی آورد” که احزاب متعدد و… منتها قبل از همه تشکیل مجلس چهاردهم که هنگامی که افراد تیم سیدضیا و قوام اجازه ندادند دکتر مصدق صحبت کند و حتی کریم پورشیرازی روزنامهنگار را از بالکن به پایین و روی سر نمایندگان اوباش معروف میدانی چون شعبان بیمخها پرتاب نمودند، مصدق به میدان بهارستان کنار دکه روزنامهفروشی آمد و چهارپایه از مغازه کفاشی گرفت و جمعیت بازار و دانشجویان برخلاف زمان رضاشاه که سکوت قبرستانی از وحشت داشته و در جنگ قحطی و بدبختیها را تجربه کرده، کنشگران اجتماعی در واقع شده بودند و گروههایی بیکار حتی همیشه تعدادی در میدان بهارستان حضور داشته که بیکباره دبیرستانهای نزدیک میدان علمیه، دارالفنون و… حتی میزداران لباس و قماش که آنزمان در ناصرخسرو روی جوی آب بودند خبردار شده و هجوم به میدان بهارستان آوردند. بهعلاوه احزاب ملی؛ ایران، زحمتکشان، مردم ایران، ملت ایران فروهرها و….که اطراف میدان بهارستان کلوپهاشان بود همراه با مردم میدان را اشغال نمودند که مصدق با اشاره به مجلس گفت “آن جا دزدگاه است و مجلس اینجاست که شما مردم هستید”. انقلابی که بعد از جنگ جهانی دوم در واقع از مردمان سرخورده از جنگ و عوارضاش به حرکت درآمدند.
و اما برآمدن جبهه ملی که در مجلس پانزدهم حزب دموکرات و سیدضیا حزب حلقه احزاب دیگر حتی حزب توده همانند حزب ایران، در این مجلس حضور داشتند و فعال بودند. حتی دولت ائتلافی با قوام، حزب ایران و حزب توده، یک دوره دولت ائتلافی داشتند. منتها در این زمان فرقه دموکرات آذربایجان از پیشهوری و غلام یحیی در آذربایجان و در کردستان همینگونه نوعی خودمختاری داشتند. البته هنگامی که اعتبار نامه پیشهوری در مجلس ردشد به آذربایجان رفت و این فرقه را با غلام یحیی و بخشی از تودهایهای محلی تشکیل داد. حتی یکبار خلیل ملکی را دعوت کردند که او در میتینگی دو ساعت به فارسی صحبت نمود و چون اعتراض کردند اظهار داشت “اگر من به ترکی صحبت میکردم از فردا هر قومی و گروهی صحبت خواهد کرد، ولی نمیخواهم کشور بدینگونه تجزیه شود”.(نقل به مضمون)
مشکل روسیه با ایران آن بود که وقتی نفت جنوب را انگلستان میبرد نفت شمال باید متعلق به روسیه استالینی باشد. در این زمان روسیه از فرقه دموکرات آذربایجان دفاع میکرد. در این زمان قوام به مسکو رفت و علا وزیر دربار هم به سازمان ملل و آمریکا که حمایت اینها راجلب کند و کرد. بدینگونه بود وقتی قوام قول نفت را به روسها داد، از طرفی در بازگشت در مجلس دکتر مصدق در لایحهای ” هرگونه قرارداد را از هر مقام و وزیری نفی و برایش زندان معین نمود” که تصویب شد.
بعداز این مجلس پانزدهم بود که مصدق را اجازه حضور ندادند و اشرف این زمان حزب قوام السلطنه به نام “دموکرات” را با نیروهای درباری که در مجلس داشتند منحل نمود زیرا که او هر وقت به حضور شاه با سایر رجالی رسیده بود بعد از رفتن همه برای احوالپرسی به شاه به اصطلاح رجوع کرده و میگفت “بچه چطوری”؟! و از این هنگام رابطهاش با دربار بد و مورد غضب قرار گرفت.
دراین زمان، حزب مردم ایران، زحمتکشان، نیروی سوم و البته احزاب درباری حتی فاشیستی حزب سومکا به رهبری دکتر منشیزاده دانشآموخته آلمان هیتلری و حزب آریا از افسر بازنشسته رکن دوم ارتش، هر دو اینها با کمک دربار پهلوی با روشهای فاشیستی و تعدادی اوباش برای درگیری با تمام احزاب در مجموع، تا احزاب مستقل “حزب استقلال” و “مجمع مسلمانان مجاهد” ازآیتاله کاشانی و شمس قناتآبادی که هر دو از بعد از ملی شدن از مصدق جدا و دومی تا بدان جا رفت که لباس را کنار گذاشت و رییس دفتر ملکه مادر شد. و آیتاله کاشانی با تحریک فرزندان نزدیک به دربار و زاهدی و بعداز کودتا پشیمان که مقامی به افراد و پسرانش ندادند. منتها معروف است که “شاه یک هفته قبل از فوتش به عیادتش رفت”.
و حزب توده تا توانست با روزنامههای فراوان و رهبرانی که بعضی بعدها معلوم نشد چرا کمونیست شدند که بعدها با زندگی در آلمان شرقی بعضیشان، جودت و بهآذین و… در ایران با زندگی اشرافی تا انقلاب ساکن شدند و…. و شعرایی معروف چون شاملو، اخوان، سایه، سیاوش کسرایی و… عضو حزب توده و علیه مصدق شعر و … سرودند”(بابک امیرخسروی – پاریس)، و محمد عاصمی که هر روز تیتر اول روزنامه به سوی آینده شعر و فحشی با تیتر “عامل امپریالیسم آمریکا” به مصدق، حزبی که بودجهاش از مصطفی فاتح رییس پخش شرکت نفت انگلیسی”(انورخامهای) میگرفت و کاغذ را از سفارت روسیه و با این نشریات که پیرمرد را مینواختند و قبل از سیام تیر بیشترین آشوبهای خیابانی راه انداخته و درگیری با نیروهای انتظامی و لشگر گارد در جلوی مجلس که در ۲۳ تیر تعدادی کشته داداند و شهربانی ۵۳ نفر زخمی با سنگ و آجر و فرماندهشان “سرهنگ نوری شاد” با آجر که برسرش کوفتند شهید شد. در چنین شرایطی فرمانده ارتش و پلیس شاه بود که بر این آشوبها دامن میزد. امری که باعث شد مصدق در سیام تیر استعفا دهد و شاه در یکی دو روز اول خواست اعلام نکند.
من در این شرایط دانش آموز دبیرستان دالفنون بودم و در قیام سی تیر همراه با جنبش داشجویی و دانشآموزان دبیرستانهای تهران و سردبیر روزنامه “جوانان ایران” وابسته به حزب ایران و مردم ایران که بودجهاش را تامین میکردند. در این قیام با جوانان، بازار و دبیرستانهای تهران از خیابان اکباتان به میدان بهارستان با شعار “مصدق پیروز است”با نیروهای شهربانی درگیر شدیم. این قیام پیروز شد و مصدق فرماندهی ارتش و شهربانی را گرفت. از این زمان بود که در خیابان اکباتان، سرهنگ قربانی فرمانده نیروهای اعزامی از رشت نیروهای ما را از دبیرستان و شاگردهای بازار و تعدادی دیک به رگبار بستند. بهویژه جلوی درب وزارت فرهنگ قدیم که نگهبان درب را باز نکرد و بسیاری کشته شدند و من با تعدادی دیگر از کوچه کنار وزارت که بنبست بود پناه بردیم و ناگهان پیرزنی درب یک خانه قدیمی را بازکرد و ما بدانجا پناه بردیم و تا یک بعداز ظهر آنجا بودیم که مهندس حسیبی از حزب ایران از سوی فراکسیون نهضت ملی اعلام کرد “مصدق با قدرت بازگشت و قوام السلطنه که جانشین مصدق شده بود استعفا داد و مصدق فرماندهی ارتش و شهربانی را بدست آورد. و ما بازماندگان تا دو سه ساعت جنازهها را جمع کرده و در کامیون ها گذاشتیم. “مصدق شب هنگام در گورستان ابن بابوی بر سر گور شهیدان حاضر شد و مجموع بهای گورهای شهیدان این چنبش را به متولی گورستان ”ابن بابوی” پرداخت.”
و اما نفت چگونه ملی شد
در رابطه با ملی شدن نفت که دکتر مصدق از تقیزاده که یکی از امضاکنندگان قرارداد ۱۹۳۳ برای شصت سال بود، در مجلس شورای ملی به ناگهان سوال نمود “تو چرا امضاکردی؟” که تقی زاده غافلگیر شد و جواب داد “المامور و معزول”. امری که بر این مبنا توانست “نفت ایران متعلق به ایرانیان شود”، امری که هنوز بسیاری امروز معتقدند نفت با آن قراداد متعلق به انگلیسهاست!! در حالی که قرارداد ۱۹۳۳ در زمان خفقان و دیکتاتوری منعقد شده و در دادگاه لاهه این امر به نفع ملی شدن تمام شد که حتی قاضی انگلیسی در برابر دفاع موسیو رولن وکیل ایران به نفع ایران رای داد و باکمال تعجب “قاضی روسی تمارض کرد و نیامد” و در نهایت دادگاه رای را به شورای امنیت فرستاد که شورا قانون ملی شدنها را تصویب نمود. از این به بعد ملی شدن در کشورهایی چون ایران ملی شدن آغاز شد همانند عراق، اندونزی تا مصر که کانال که تحت سلطه انگلیسها بود ملی شد و رهبر جبهه ملی مصر نحاس پاشا دکتر مصدق را به قاهره دعوت نمود که دکتر را از فرودگاه تا میدان شهر معروفست روی دست بردند. بعد هم خیابانی در قاهره به نام مصدق نام گرفت. شاید بعضیها مسااله غرامت را مطرح کنند که دکتر مصدق غرامت ر ا قبول داشت با یک هیئت بینالمللی والبته “با توافق ایران اعلام کنند” که به بانک بینالمللی ارسال کردند و… ناگفته نماند که نمایندگانی از انگلستان چون “هیئت استوکس” برای گفتگو و توافق آمدند ولی بعد از چند روز “دلواپسان نفتی بدانان گفتند برگردید چون “دولت او تداوم نمییابد”.
و اما در واقع حوادث بعدی در سالهای بعد از جنگ دوم – بازشدن فضا – ملی شدن صنعت نفت تا انتخابات فرمایشی مجلس موسسان تا افزایش قدرت شاه (۳) و کودتای ننگین ۲۸ مرداد که با رشوههایی که به خانواده پهلوی دادند تا فضای خفقان و…که حاکم شد و قوامالسلطنه به شاه گفته “تو بلاخره کشور را به یک انقلاب خواهی کشاند” و کشاند که دکتر ظریف به درستی اشاره میکند در جهانی که منطق “سلطه” حرف اول را میزد و میزند.
محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، سهشنبه شب دهم تیر ماه ۱۳۹۹ در جلسه آنلاین شورای امنیت که به منظور بررسی اجرای قطعنامه ۲۲۳۱ به صورت مجازی برگزار شد، سخنان خود را با اشاره به حضور دکتر محمد مصدق، سیاستمدار و نخستوزیر ایران در سال ۱۳۳۰ در شورای امنیت در مهر ماه سال ۱۳۳۰(۱۹۵۱) شروع و به پایان رساند. او در ابتدا گفت: «مایلم سخنرانی خود را با همان عباراتی آغاز کنم که نخستوزیر مصدق ۵۹ سال پیش در این شورا به کار برد. «شورای امنیت تاسیس شد تا ملل بزرگ و کوچک بهطور یکسان بتوانند دور یک میز بنشینند و برای حفظ صلح مطابق با اهداف و اصول ملل متحد همکاری کنند. شورا نمیتواند وظیفه خطیر خود را انجام دهد مگر اینکه قدرتهای بزرگ به اصولی که شورا برای محقق کردن آنها ایجاد شده، احترام بگذارند. دو سال بعد او در کودتای سیا برکنار شد.» ظریف در پایان سخنانش هم گفت: «بگذارید دوباره از سخنان نخستوزیر مصدق در شورای امنیت در سال ۱۹۵۱ استفاده کنم که گفت «این شورا نخواهد توانست در توجه به استدلالهای مستحکم ما به قانون، قصور ورزد. با این حال، این شورا یک نهاد حقوقی نیست بلکه در درجه اول یک نهاد سیاسی است که بالاترین مسوولیتهای سیاسی را بر عهده دارد. بنابراین بیتردید درک خواهد کرد که ما به فشار چه از جانب دولتهای خارجی و چه از جانب نهادهای بینالمللی تن درنمیدهیم.»
و اما قبل از این در تاریخ ۷ مارس ۱۹۶۷ آقای “گاستون فورتیه” به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر مصدق مقالهای با عنوان «معاصر کوروش کبیر»، در روزنامه لوموند منتشر نموده و خلاصه شده آن که مینویسد: “حتی مرگ که پیروزی نهاییاش بود حق وی را ادا نکرد”. در واقع موردی نمیتوان یافت که مردی با خداوندان نفت پنجه درافکند، و به مرگ طبیعی جان بسپارد. او مرد در صورتیکه بار سالیان درازی را که برکسی معلوم نیست بردوش داشت. درواقع گذشت سال و ماه بر اواثری نداشت، تو گویی او معاصر کوروش کبیر است. درزمان قدرتش رقبای وی خودرا روبرو با مساالهای یافتند که در ایران سابقه نداشت، مصدق شرافتمند و پاکدامن بود، نه خرید او امکان داشت و نه بدنام کردن و به لجن کشیدنش میسر بود. بااینحال به استهزایش پرداختند. او را مرد پیژاماپوش نامیدند، گفتند “رهبری که روی تخت کوچکی آهنی اشخاص را میپذیرد نباید جدی گرفت. اینها “حقانیت شرکت نفت ایران و انگلیس تایید را میکردند!!” علاوه براین برای او افسانههایی میساختند – تا او کوچک و دلقک معرفی شود – بدون تردید کسانی که این افسانهها را میساختند خود یک کلمه از آنها را باور نداشتند و به عمق این به اصطلاح کمدیها باور نداشتند. ،آنها “با ایران فسادپذیری که یک قرن قبل از آن قراردادهایی را که به او تحمیل کرده بودند” سروکار نداشتند، بلکه با “کوروش کبیری” روبرو بودند، با ملتی که با شعرشناسی و ظرافت سیاسی و نیرومندی در زمانه او روبرو بودند – زیرا که مصدق معلومات حقوقی خود را که به هنگام جوانی در فرانسه و سوییس آموخته بود به این ظرافت چند هزار ساله افزود.
ولی مصدق را با تمام تلاشها نتوانستند از تاریخ حذف کنند و حتی “نتوانستند لکه فسادی بر دامن یکی از وزرای او … بچسبانند”. دکتر سنجابی در همایشی در میدان بهارستان گفت ”حکومت مصدق بعد از قیام سیام تیر که در واقع جنبش همگانی بیشتر از جوانان و محرومان بود برنامه دولتش بیشتر معطوف به حمایت این طبقات شد که گفته شد “نوعی برنامه سوسیال دموکراتیک بود”.(مهندس سحابی)
پانوشتها:
۱. رضاشاه همیشه به رئیس شهربانیاش مجلس را طویله مینامید
۲. از کتاب “فولاد قلب” زندگینامه دکترمصدق” مصطفی اسلامیه
۳. مجلس موسسان فرمایشی که در سال ۱۳۲۷ اختیارات شاه را افزود
از: ایران امروز