سایت نقطه – خامنهای دقیقا برای دوران پس از مرگش، آرامشی را به اهل بیت ولایت، ملایان و حکومتاش بدهکار است. سقوط مفهوم جمهوری از ترکیب ناقص الخلقهی «جمهوری اسلامی ایران»، در حال حاضر بزرگترین ضربهای است که مردم میتوانند به رژیم بزنند. مردم هیچ توانی در چینش سیاستهای میدانی سپاه و توافقهای پنهان روسیه و ایران نداشتهاند. اما هرچه هراس سپاه و رژیم از مردم بیشتر شود، در تبانیها دست تنگتر خواهند شد
یک اصل سیاسی در جهان ما، «در بسیاری» از کشورهای جهان پذیرفته شده است و حتی برای ظاهرفریبی هم که باشد تعهد بدان را ابراز مینمایند. کسب رای از سوی شهروندان، اصلی است که حتی، جمهوری اسلامی ایران، حکومت مستبد ناسیونالیستی صدام حسین، جریان سیاسی اسلامیستی – ناسیونالیستی رجب طیب اردوغان در ترکیه، کشورهای تک حزبی چون چین و کره شمالی و دیکتاتور ملتکش سوریه آنرا از یاد نمیتوانند ببرند. ادای باورمندی به جایگاه رای شهروندان را از یاد نمیبرند و نمایش بدان را با هزینهها و ترفندهای گوناگون لازم میدانند. دیرینهی این رسم، از یونان باستان شروع میشود. امتداد این رسم به رشد دموکراسی و ریشهدواندن دموکراسی در مبانی مدرنیته و کشورداری مدرن میانجامد. کم نیستند و نبودهاند کسانی و سیستمهایی که برای ناتوان ساختن دموکراسی و بدست گرفتن قدرت سیاسی توسط نیروی حاکم بر جامعه، تلاش و نظریهپردازیهای بلند نمودهاند. امروزه هم روزانه از سوی مخالفان و دلنگرانان دموکراسی، تحلیلهایی، اغلب ناآزموده و ناپخته، میخوانیم. با اینحال روند موازی سه قدرت در طول تاریخ بشر؛ قدرت مردم (در کنترل قدرت حاکمه)، قدرت سرمایه و قدرت سیاسی (برای کنترل بر جوامع)، نشانگر آنست که هیچکدام از این سه را نمیتوان از گسترهی زندگی انسان حذف نمود و زندگی اجتماعی «هوموساپیینس» ها با این سه عنصر، تنگاتنگ در ترکیب است.
حتی حکومت مذهبی روحالله خمینی و وارث او سیدعلی خامنهای نیز، دستکم از ۲۴ سال پیش تاکنون، تظاهرِ به پایبندی به رای مردم را تاکنون از ارکان سیاسی خود برمیشمرده است. اما گویی این اواخر و در هفتههای جاری، معادلات برهم خورد و همه چیز در شرایط سیاسی ایران نشان از تغییر دارد. خامنهای که میگوید اهل «دعا» ست و بسیار دعا میکند!، از دعاهای معروفاش، استقبال پرشور مردم از رایگیریها و انتخابات بود. همین آدم، اکنون، نخست، با یکسویه کردن و یک «کاندید» کردن انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در خرداد ۱۴۰۰، به مردم و تحریم کنندگان انتخابات دهن کجی نموده وغیرمستقیم به مردم پیام داده که «رای شما برای من دیگر مهم نیست» – خواستید بدهید خواستید ندهید!
بلافاصله پس از این چراغ سبز خامنهای به اصولگرایان و مجذوبان ولایت، چشمانمان به ادعاها و اراجیف روزهخوانها و پاچهخوارهای کت و شلواری بیت رهبری، در رد و مزمت رایگیری و باور به رای مردم روشن شد. با این وصف دیری نپایید و خامنهای چون همیشه، که اول تند میآید و چون زبان انتقادها بالا بگیرد و با او به جدل برخیزند، آرام مینشیند و «لبخند» را بیاد میآورد، سخن از جفای رفته در فرآیند تایید صلاحیتها کرده است.
کش و قوسهای تحلیلی
بنا بر شرایطی که گفته شد، در طول چند هفتهی گذشته، تحلیلهای بسیار و پیشبینیهای فراوانی از هموطنان بویژه، در خارج کشور، خواندیم. این تحلیلها که مبانی و نقاط اشتراک درستی هم داشتند، بیشتر روی این متمرکز بودند که آمدن علی لاریجانی در برابر ابراهیم رییسی، ترفندی برای کشاندن مردم به صندوقهای رای است. کاری که با توجه به تاکتیکهای حکومت برای استناد به برخورداری از مشروعیت مبتنی بر رای مردم، چندین دهه با مهرههایی قبلی کاندید ریاست جمهوری سامان داده شده بود. از این رو، این تحلیلها ابدا خیالبافی نبودند، زیرا کار تا جایی داغ شده بود که «پیکنتی» ها آرزوی هوشیاری و هوش از سوی مردم و ایستادن در پشت سر علی لاریجانی را نمودند و مینمایند.
حتی نگاه به اینکه خامنهای حکمی صادر کند تا علی لاریجانی باز گردد چندان دور از تحولات سیاسی ایران و پا در میانیهای خامنهای نبود و سابقه چنین رفتاری را از او داشتهایم. خامنهای، همین دو هفته پیش، یکبار با صراحت گفته که راه همین است، دلسوزهای مردم رای میدهند، گزینشها را تایید کرده و آرزوی استقبال از انتخابات را نموده است. اشکال کار در ارائهی تحلیل، آنجا دیده میشود که برای جبران تحلیل به انحراف رفتهی قبلی، به سرعت تحلیل بعدی را روی میز بگذاریم که آنهم استنادهای مستقیم به گفتهها و برنامههای سیاسی پیشین و آتی شخص علی خامنهای است.
تحلیل چند جانبهای را هم در سایت ایندیپندنت فارسی پس از این اظهارات و دفاع خامنهای از تصمیمهای شورای نگهبان خواندیم که اهداف درازمدتی را، یا به یبانی استراتژیهای جدیدی را، از سوی خامنهای برای سالهای آتی نظام به تصویر میکشد. اهدافی از جمله برای مقابله با اتحاد بین نگرشهای کارزارهای تحریم انتخابات، پایین کشیدن سطح توقع از «معیار» مشارکت بالای مردم در انتخابات و تثبیت بافت شرایط سیاسی جدید برای آینده بود.
سایت نقطه نیز، دو تحلیل برای و از پر شور نمودن انتخابات۱۴۰۰ را روی میز آورد که هر دو بی سرانجام ماندند. با توجه به اشارات محمد خاتمی به سیستم فدرالیسم و برای برونرفت از مشکلات تصمیمگیری و تبعیض سیستماتیک جمهوری اسلامی، اگر زمان کافی وجود داشت، حکومت میتوانست این رویکرد یا راهکار جدید را برای نمایش حل مشکلات کشور و ایجاد امید در مردم بکار گیرد. اما چنین نشد. زیرا تصمیمهای دیگری در روی میز بود و از سویی فساد و ناکارآمدی مدیریت در جمهوری اسلامی، ابدا حتی امکان بررسی تئوریک سیستم اجرایی فدرال را نداشت و از پیاده ساختن آن کاملا درمانده بود. ولی یقین داشته باشیم که گفتمان (دیسکورس) نامتمرکز در ایران پتانسیل بسیار بالایی دارد. تحلیل دیگر از شرایط این بود که قهرمانی مترسکی از میان کاندیدها، به مخالفت صوری با قرارداد تجاری با چین برخیزد و سیلی از مردم را بدنبال خود بکشد. این نیز، ابدا در برنامههای سیاسی بیت رهبری قرار نداشت.
رویکرد جدید خامنهای در رابطه با انتخابات، شیرینی انتخابات پر شور برای او، و دوران سخت زندگی مردم در سه سال اخیر، تراکم و پراکندگی تحلیلها را، چند هفتهای است که لازم ساخته است. اما مشکلی در پس تحلیلها به چشم میخورد، و آن اینکه، سالهاست یک روند عادی شده و روتین در تحلیلهایمان از رویدادهای سیاسی وجود دارد و باید آن را مورد بازدید قرار داد. پرسشی همیشه با ما همراه است: تحلیل را برای چه و برای که مینویسیم؟ تحلیلها را باید برای مردم نوشت. حتی آنگاه که به پاسخگویی و نقد از تحلیل دیگری برمیآییم، باید هدفمان محاکمه و یا دفاع از خود یا تحلیلگر نباشد. این نکته بسیار مهم و بزرگ است که مردم و مخاطبان را دچار سرگیجه و بیتفاوتی نسازیم. انبوه تحلیلها و شتاب در تحلیل، آنهم بدست خود تحلیلکننده، نوعی عدم اعتماد به تحلیل از سوی مخاطبان را دامن میزند. یادمان نرود ما برای اهل تحلیل، تحلیل نمینویسیم، برای مردم و تاثیر در «رفتار سیاسی» آنها مینویسیم. این مزیت را به ما برای این هدف دادهاند: یک تحلیل چند خطی در توییتر، تحلیلی در فیس بوک و سپس بلندتر در سایتهای اینترنتی، همه باید بتوانند روی رفتار سیاسی مردم، کار اصلی را انجام دهند.
بازگشت به آغاز معما
با کنار هم چیدن تحلیلهای فوق به دو پارادایم از نگرشها در رابطه با انتخابات و در روزهای اخیر بر میخوریم:
۱ – رژیم جمهوری اسلامی، برای وجه بینالمللی، همچنان به مشارکت بالای مردم در انتخابات نیازمند است و میتوان هنوز در انتظار ترفندی بود و چه بسا این تا قبل از روز انتخابات شود.
۲ – رژیم جمهوری اسلامی دیگر با برگ سوختهی ۲۴ سالهی اصلاحطلبان بازی نمیکند، سیاست دادن اعتبار به اصلاحطلبان و زمان خریدنهای آنها و تاکتیک کشاندن مردم به صندوق رای را کنار گذاشته است و بسوی استبدادی علنیتر از گذشته قدم برمیدارد.
پس، آنچه که از چشم ما پنهان است: آ) نوع و زمان آن ترفند احتمالی است، ب) دلیل این رویکرد سیاسی جدید از سوی رژیم است که جایگاه رای مردم را کمارزش میانگارد و برای احیای خود راهی جدید در پیش دارد.
اگر حالت دوم را در نظر بگیریم، باید قدری با دقت بیشتری به پارامترهای موجود نگاه کرد و از جمله، شتابزده پیشبینی فروپاشی و پایان کار رژیم را ننمود. این استیلای ولی و رهبر، در درازای سه دههی گذشته در همهی امور کلان و حیاتی برای نظام، کاملا کارکرد داشته است و از سویی خامنهای خود گهگاه خواهان تظاهر به محدود بودن اختیارات و قدرتاش بود، حال اگر این اختیارات و قدرت قرار است «در سالهای پایانی عمر او» علنی بشود، چه چیز او را به این مرحله کشانده است؟ دادههای مشهود ما برای پاسخ به این پرسش چه هستند؟:
الف) خامنهای از إصلاحات، نه به معنای اصلاحطلبان، بلکه در معنای واقعی کلمه یعنی بهبود شرایط اقتصادی و مدیریت کشور، ناامید شده است. فهمیده که او نمیتواند فساد سیستماتیک کشور را چاره سازد. (البته ایراد اصلی در سواد سیاسی و تحلیل غلط خامنهای از فرایندهای کشورداری در دوران مدرن است.)
ب) خامنهای و سپاه مدام در یک اضطراب بیپایان روزگار میگذرانند که چگونه خیزشها و اعتراضات آتی مردم را کنترل کنند. آنها میدانند که اگر نتوانند توسعهی اقتصادی را به مردم ایران بدهند و نتوانند با فقر مبارزه کنند، کشور در یک شرایط سخت و غیر قابل کنترل خواهد پیچید.
پ) خامنهای هرگز حاکمی کمهوش نبوده است. بلکه در موارد و مقاطع بسیاری نشان داده است که در «راس» یک «حکومت مستبد مذهبی»، توان و استعداد خنثی نمودن امکانات مخالفان و بر هم زدن محاسبات آنها را دارد. او، هرچند با اتکای به سرکوب و ارعاب فراوان و نادیده گرفتن رفاه و آسایش ملت ایران، اما به هر روی، موجبات بر هم خوردن طرحها و برنامههای تمام مخالفان خود را تا امروز خوب حفظ کرده است. از این رو، از او، رفتاری ناشیانه و پر ریسک را نمیتوان دید.
ت) او درعمل نشان داده است که رهبریست مستبد و بیرحم، اما متکی به پرهیز از جنگ، و پرهیز از درگیریهای بزرگ و شرایط ناامن است. اغراق نیست اگر بنویسیم که ملایان، راحتی و ثروت و قدرت خود را، در طول تاریخ شیعه، بیش از هر کسی مدیون علی خامنهای هستند.
ث) اینکه خامنهای تا چه اندازه شرایط جدید را برای ولی فقیه بعدی تدارک میبیند نیز بسیار مهم است. اینکه چینش امکانات، راه را برای رهبری «رییسی» و یا پسرش مجتبی و یا بدیل سوم هموار سازد نیز از دید خامنهای دور نیست. اما در وضع موجود، دلایل و قرائن برای رهبر شدن مجتبی خامنهای اندک و ناپخته میباشند. با این احوال، دل علی خامنهای برای آیندهای مبهم و تیره به کجا گرم است؟
آنچه مرور شد، تلاش میکند ما را به جایی برساند که ببینیم آیا آینده سیاسی ایران اینقدر برای خامنهای مبهم است یا اینکه او میداند دارد چه میکند. همه شواهد در سیاست داخلی و خارجی نشان از آن دارد که او شکست خورده است. با تمام زیرکی و پس زدن و پیش کشیدنها، او نتوانسته پس از بیش از سه دهه ریاست، کشوری را که در قد و قوارهی حتی پنجاه کشور اول جهان باشد، در توشهاش ببیند. کشوری که با توجه به داراییهای ملی و طبیعی و انسانیاش دست کم باید در حد اگر نه ترکیه، در اندازهی یکی از کشورهای بلوک شرق دیروز، و جوان امروز میبود. ** اما این رهبر مستبد و برخوردار از کشوری ثروتمند و مستعد، یک کارنامهی سراسر سیاهکاری و خلاف و اشتباه را از خود بجای گذاشته است. زیرا نمیدانست و نفهمید که با سپردن مدیریت و پستهای کلیدی کشور به دستبوسان و «چریکها» و «جانبازان» سپاه پاسداران، نمیتوان در هزارهی سوم ادعایی در توسعه و طرحهای استراتژیک داشت.
در راستای این شکست همهجانبه و آشکار، او کاملا در پس و پیشهای تایید صلاحیتهای کاندیدهای ریاست جمهوری ۱۴۰۰ به تمام ایرانیان پیامی روشن فرستاد. پیام او ادامهی سرکوب، ارعاب و تداوم سیاستهای پیشین یا استراتژیهای دهههای گذشته است. حتی اگر لاریجانی را هم وارد بازی کند، اما پیامش روشن است: مردم! بدانید که باتوم استبداد، در آینده بیشتر و سختتر فرود خواهد آمد! ولی آنچه خامنهای را به درماندگی کشانده، این است که ایران در فقر بیشتری فرو میرود و او میداند برای تنگدستهای ایران، هیچ روزنهای بهبودی وجود ندارد. او و سیستم بجا مانده از او نمیتوانند ایران بیمار را درمان نمایند. پس، بنبست خامنهای ادامه خواهد داشت.
بنبست شرایط سیاسی ایران
ایران از این بنبست، تا زمانی که مردم ایران به پا نخیزند، خروجیی را شاهد نخواهد بود. متاسفانه، شواهد نشان میدهد که مردم ایران در حال حاضر نگاهشان به شرایط اقتصادی و رفاه مادی دوخته شده است. واقعبین باشیم، باید گفت که ایران روی یک بنای سنگین و در عین حال شکننده زمان میخرد. دلایل این شرایط ایستا را باید در بیرون از ایران هم جست:
اروپا هرگز تمایلی در دیدن جانشینی برای رژیم جمهوری اسلامی را ندارد. اروپا به قدر کافی به درماندگی خود در سالهای آتی واقف است. بعد توان اقتصادی اروپا در کنار رشد اقلیمهای مستعد و دارای منابع طبیعی چون چین، کره و ژاپن و آمریکا مدام رو به محدودیت میرود. چرا باید از خاورمیانه هم برای اروپا رقیب زاده شود؟
آمریکا، بویژه پس از تحریمهای دوران دونالد ترامپ و سیاست مماشات سختگیرانهی ترامپ، کاملا به همهی ما ثابت کرد که قصد درگیری و حذف فیزیکی جمهوری اسلامی را ندارد. دموکراتهای آمریکا در کنار «برادران» و اجداد مجافظهکاراروپاییشان دو چنگولی ایدههای شکست خوردهی گلوبالیسم را سر دست نگاه میدارند تا زمان چگونه سامانی برساند. آمریکاییها در تقابل با چین، امپریالیست برتر زمان، ناچارند که خاورمیانه را به حال خود بگذارند. اسلام سیاسی چهار دههی اخیر، خطر مسلمانان افراطی را در درون هزارهی سوم کاملا به شکل جدید و واقعی به اروپا و آمریکا نشان داد. آمریکا دیگر ارزش چندانی برای خاورمیانه قائل نیست. حتی دونالد ترامپ هم برای کنترل گروهها و گروهکهای مسلح خاورمیانه و باز گرداندن آرامش به خاورمیانه، کاشهی داغتر از آش شده بود و سرانجام هم دست خود را سوزاند. اسراییل هم در این میانه قول این را که ایران به سلاح اتمی دست نیابد یا از روسها گرفته یا خواهد گرفت.
در چنین شرایطی، که باید شاهد آن و تا دست کم در دو دههی آینده جهان باشیم، و زمانیکه نوع جدید از انرژی را در اختیار بشر ببینیم شاید نظم فعلی بهم بخورد، پس خامنهای متاسفانه، و با تبریک به رفقای «پیکنتی» و «تودهای»، به آغوش روسیه و چین پناه میبرد. خامنهای، بازماندگانش، سپاه، بسیجیها، لباس شخصیها ولابیکارهای جمهور اسلامی در غرب، پناهگاه و ملجایی جز این دو کشور، و صد البته، یافتن «لیاقت» استراتژیهای مشترک با روسیه نخواهند داشت. سخت است باور کرد که در ایران، امروزه تصمیمی بدون مشورت و نظر روسها اخذ و اعلام شود. یادمان هست جملهی معروف محمدرضا شاه پهلوی که «نمیگذاریم ایران ایرانستان شود!». امروز، اگر مردم ایران نتوانند کشور را از رژیم جمهوری اسلامی پس بگیرند، آنوقت این جمله، نحیف مینماید و در عمل، علیرغم رای و نیای مردم ایران، در نظم جهانی جدید، حکومت ایران محتاج است که با دگردیسی نوع استبداد، استراتژی همگام با روسیه را برای جلب حمایت روسیه و برای دوام و بقای خود بپذیرد. اما مشکل بزرگی بر سر این همگامی استراتژیک بین ایران و روسیه هست.
سپاه و روسیه آیندهی ایران را مینویسند
مشکل، ملایان هستند. هر چه به انتخابات ۱۴۰۰ نزدیکتر میشویم، خامنهای را کمرمقتر مییابیم. نوعی «گیجی» و «سردرگمی» در رفتار خامنهای دیده میشود. چنانچه در بالا اشاره شد، او با خود در حال خلف وعدههای سنگین است. گویی دستی قویتر از او در حال نوشتن سیاستهای سال ۱۴۰۰ است. حکومت روسیه یک حکومت قهقرایی و مرتجع نیست؛ در بسیاری از زمینههای توسعه و تکنولوژی و علمی، کشوری مطرح و رو به کسب نوآوریهای علمی جهان را شاهد هستیم. اگرچه روسها آهیخته نشدن به دموکراسی غربی را از الزامها و مزیتهای حکومتی خود برای دستیابی به توان رقابت با آمریکا میدانند، اما راهبردهای مدرنیزه شدن و ارتباط فرهنگی و سیاسی با اروپا را هرگز از خود دریغ نمیدارند. در اتوبان همسویی استراتژیک و بهرهجویی روسیه از ایران، ملایان به معنای کامل کلمه کارشکنان و مزاحمان («انگل») برنامههای توسعهی استراتژیهای روسیه در ایران هستند.
روسیه ابدا از همکاری با ایران در جنگ داخلی سوریه پشیمان نیست. خرسند هم هست. اما بلندپروازیهای خامنهای و سران سپاه را تحمل نمیکند. اگر خوب دقت کنیم، روسیه با هیچ کشوری، آنگونه که با ایران در سرکوب مردم کشور دیگری همسو شد، همکاری نکرده است. روسیه از جنون و آرمانهای خونریز شیعه بهترین بهره را در همپیمانی با بشار اسد برد. اما تفاوت بشار اسد با خامنهای بسیار زیاد است. این تفاوت، مزاحم پیادهکردن پروژههای نظامی با همکاری ایران و روسیه است. روسیه، اکنون که خیال راحتی از سوی آمریکا پیدا کرده و به درگیریهای لفظی و دیپلماتیک با آمریکا راضی است، به چین نیز روی خوش نشان نخواهد داد که ایران را چون کشورهای افریقایی به کام خود بکشد. روسیه منابع و امکانات همسایه ثروتمند مجروح و مغرور را برای خود نگاه خواهد داشت.
تمام برخوردهای ولادیمیر پوتین در سالهای اخیر، حاکی از روش مدارا و کجدار مریض او با خامنهای و ملایان است. روسیه نمیتواند در دراز مدت همگام با آرمانهای مذهبی و ارتجاعی ملایان ایران سازش داشته باشد. از سویی روسیه میداند که نمیتوان با سیاستهای استثماری و استعماری، مردم ایران را کنترل کرد. روسیه باید به ایران «توسعهی» اقتصادی و صنعتی را متفاوتتر ا زگذشته روا بدارد تا برای سالهای زیادی ایران را همپیمانی قابل اعتماد بداند و ببیند. اینجاست که سپاه پاسداران، تکنوکراتهای ثروت اندوز، و چپهای آمریکاستیز و برخی از پادشاهیستیزان ایران، حاضرند تا ایران بدون «توسعه سیاسی» را، دست کم چند دهه، به مردم ایران «بقبولانند» و توسعهی اقتصادی را برای مردم کافی ببینند.
بسیاری از کنشگران سیاسی و بویژه لابیسازان جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا، مدتها دل به کودتای سپاه پاسداران بسته بودند. این انتظار ابدا دور از واقعیت نبود. هر چند که سپاه همه چیز و بسیار بیش از آنچه که میباید و میشاید، داشت. اما با آمدن دونالد ترامپ و بالا گرفتن تنشهای داخلی بر اثر فشارهای حداکثری، در ایران دگرگونیهای زیادی زیر پوست حکومت روی داد. وابستگی «میدان» و بزرگنماییهای سپاه پاسداران، سپاه را به روسیه نزدیکتر و نزدیکتر ساخت. این حرکت متاسفانه از چشم بسیاری و حتی از چشم آمریکاییها و ترامپ دور ماند. سپاه، لاجرم، برای نجات خود و هژمونیاش در خاورمیانه، اتکای تنگاتنگتری به روسیه کرد و بدان خو نمود.
اینک مشکل بر سر آرمانهاست؛ یک حکومت با مشخصههای کامل یک ابرقدرت قاطع، که دارای زمینههای کمونیستی و ضد «امپریالیستی» ست، میتواند با حکومتهای ناسیونالیستی خاورمیانه بسازد و آنها را زیر بال خود نگاه دارد تا از آمریکا دور بمانند. اما چنین ابرقدرتی نه نتوانسته است و نه میتواند با ملاهای مرتجع ایران و مفتیها متهجر افغانستان کنار بیاید.
یک نکتهی تاریخی مهم را نباید فراموش کرد. روسها همیشه برای «بدست آوردن» ایران در تلاش بودهاند. اما آنگونه که با افغانستان، بلوک شرق و کشورهای بالکان در جدال افتادهاند، با ایران درگیرنشدهاند. روسها شناخت دقیقی از مردم ایران دارند. میدانند هرگز در میان ایرانیان دوست و طرفدار مردمی نداشتهاند. حتی سیاستهای چپهای ایران که از پرهزینهترین و پیچیدهترینهای سیاستهای نهادهای مردمی در خاورمیانه بودند، نتوانست روسها را به خانههای مردم ایران بکشاند. اکنون، پس از سالهای سیاهکاریهای ملایان، ایران به کشوری مفلوک بدل خواهد شد و اینکه طرحهای توسعهی اقتصادی و آرامش در سیاستهای خارجی ایران میتواند دوران متفاوتی را دامن زند، برای روسها دوران غنیمتهای بیشتر از همسایهی قدیمی را نوید میدهد.
چه باید بکنیم؟
هر برگه رای در انتخابات پیش رو در خرداد ۱۴۰۰، خیانت مسلم به مردم ایران وآیندهی کشور است. زیرا عدم استقبال مردم، با آگاهی یافتن رژیم و روسها از تعداد واقعی آرا، کار را بر آنها برای تبانی علیه منافع مردم ایران سختتر خواهد کرد. خامنهای دقیقا برای دوران پس از مرگش، آرامشی را به اهل بیت ولایت، ملایان و حکومتاش بدهکار است. سقوط مفهوم جمهوری از ترکیب ناقص الخلقهی «جمهوری اسلامی ایران»، در حال حاضر بزرگترین ضربهای است که مردم میتوانند به رژیم بزنند. مردم هیچ توانی در چینش سیاستهای میدانی سپاه و توافقهای پنهان روسیه و ایران نداشتهاند. اما هرچه هراس سپاه و رژیم از مردم بیشتر شود، در تبانیها دست تنگتر خواهند شد. رای ندادن یعنی اینکه پوستهی درصد مشارکت را که رژیم میخواهد با آب بادش کند سوراخ نگه داریم. هیچ رییس جمهوری، دیگر توان ایستادن در برابر این سیلاب را ندارد. سدهای جلوی این سیلاب را اصلاحباوران و «اصلاحطلبان» با سوزاندن فرصتهای یک ربع قرن، نابود ساختند. تنها امید برای نجات ایران باید امید به نیروی مردم باشد.
مردم ایران با دادن ۲۴ سال به حکومت و بدون دریافتی از حکومت، خود را به یک سراشیبی تند از تحولات مبهم و پر مخاطره رساندهاند. اکنون بیشترین دغدغهشان نان و آب است و دل پرخونی که از این حکومت دارند. قدرت آنها چنانچه لازم ببینند حکومت را از پای دراندازند، هرگز کم نیست.
** (با پوزش، ایران هرگز نمیتوانست با بار فرهنگ مردمیاش به گسترهی توسعهی کره جنوبی امروز برسد! ترکیه را برانداز نمایید!).
نقطه