دکتر بختیار در ۶ اوت ۱۹۹۱ کنار یکی از یاران وفادارش، سروش کتیبه، در شهرک سورن پاریس به قتل رسید – توییتر afshineemrani
ترور بختیار بخشی از تلاش جمهوری اسلامی برای پایان به تشکل و اتحاد در اپوزیسیون بود
روز جمعه ۱۵ مرداد سال ۱۴۰۰، حوالی ساعت چهاربعدازظهر به وقت محلی، چندین ایرانی در گوشهای از گورستان مونپارناسِ پاریس گرد آمدند. سرود «ای ایران» پخش شد و شماری سخنرانی کردند. آنها به دعوت «نهضت مقاومت ملی ایران» و به یاد مردی گرد آمده بودند که ۳۰ سال پیش در چنین روزی وحشیانه در منزل خود به قتل رسید؛ دکتر شاپور بختیار که «نهضت» در بیانیه خود از او چنین یاد میکند: «آخرین نخستوزیر نظام مشروطه ایران، ادامهدهنده ثابتقدم راه مصدق، نخستین، اصولیترین و استوارترین مخالف نظام ولایت فقیه، بنیانگذار و رهبر نهضت مقاومت ملی ایران.»
دکتر بختیار در ۶ اوت ۱۹۹۱ کنار یکی از یاران وفادارش، سروش کتیبه، در شهرک سورن پاریس به قتل رسید.
بختیار از آن شخصیتهای کمنظیر تاریخ ایران است: سیاستمداری که میکوشید بین اصولمداری و عملگرایی پل بزند؛ اشرافزادهای که تا مغز استخوان به مفهوم دموکراسی ایمان و اعتقاد داشت و از فرانسه تا ایران برایش نبرد میکرد؛ میهندوستی که عشق به ایران را ناقض تفکر جهانگرایانه انسانی از یک سو و هویت مسلمانی از سوی دیگر نمیدانست؛ سوسیال دموکراتی راسخ در زمانهای که کمونیسمِ اردوگاهی و چریکگرایی زبانهای رایج چپ بودند؛ «مرغ طوفانی» که در خطیرترین دوران تاریخ معاصر، جرات کرد سکان کشتی کشورمان را در دست بگیرد تا به قول کیهانِ لندن «تنهای تنهای تنها» شود.
بختیار اما در ضمن سالها است به عنوان فرصتی از دست رفته در تاریخ ایران تلقی میشود؛ انگار که آن بلایایی که در این چهل سال و اندی سر کشورمان آمده، کفاره آن اشتباه تاریخی سال ۱۳۵۷ است که مردی را که آمده بود تا آرمانهای انقلاب مردمی را عملی کند، به ناحق «نوکر بیاختیار» خواندیم و از کشور راندیم. در سال ۲۰۱۱ فرج سرکوهی در مقالهای نخستوزیری بختیار را «حاصل انقلاب و فرصتی تاریخی که ایران از دست داد» خواند تا حرف دل خیلیها را زده باشد، اما در همان روزهای تاریخی، در ۱۷ بهمن ۱۳۵۷، صدایی نادر در میان روشنفکرانی که انگار همگی مسخ خمینی شده بودند پیدا شد تا بانگ ضرورت دفاع از بختیار را در «آیندگان»، همان روزنامهای که به زودی از اولین قربانیان جمهوری اسلامی شد، بلند کند.
شورای مرکزی جبهه ملی ایران بختیار را بخاطر پذیرش نخستوزیری شاه اخراج کرده بود، اما مهشید امیرشاهی که نگران سرنوشت کشور و قدرت روزافزون مذهبیون بود، لزوم دفاع از مردی را میدید که هوادارانش شعار میدادند: «استقلال، آزادی، قانون اساسی.» امیرشاهی روشنفکران را به باد تمسخر گرفت که «بحمدالله اخیرا طی مقالات و رسالات به دین مبین اسلام مشرف شدهاند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آوردهها جا کنند.»
او از «حسرتهای» خود در مواجهه با آنانی گفت که «مرعوب» اکثریت شدهاند و فریاد زد: «یک نفر، حتی یک نفر، در این ملک نیست که صدا و یا قلمش را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟»
او از «شرافت، صمیمیت و وطنپرستی» بختیار گفت و او را ستود و در آخر قاطعانه افزود: «من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام. ولی این بار می ترسم؛ نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»
آنچه خانم امیرشاهی در بهمن ۱۳۵۷ میدید، بسیاری در سالهایی که از پی آمد، دیدهاند. جالب اینجا است که باور به اینکه بختیار فرصت نابی بوده که از کف ایرانیان رفته، در بین افرادی با گرایشهای متنوع سیاسی یافت میشود: از سلطنتطلبها و پهلویدوستها که هر چه باشد او را منصوب آخرین پادشاه ایران میدانند؛ تا چپگرایانی مثل آقای سرکوهی که به ترقیخواهیاش به عنوان بدیلی در مقابل استبداد و اسلامگرایی تکیه میکنند؛ و لیبرالها و آزادیخواهانی که منش و سابقهاش در دفاع از آزادی را میستایند.
بختیار بدین سان پتانسیلی برای ایجاد وحدت بین عناصر مختلف ملت ایران و برساختن جبهه وسیعی از مخالفین با دیکتاتوری جمهوری اسلامی را داشت؛ همان جبهه وسیعی که سعی کرد در قالب «نهضت مقاومت ملی» گرد بیاورد.
جمهوری اسلامی خوب این پتانسیل را میدانست و همین بود که از روز اول کمر به قتل او بست. اولین تلاش در سال ۱۹۸۰ ناکام ماند ولی دومین تلاش در ۱۹۹۱ به فرجام رسید تا «مرغ طوفان» در ۷۷ سالگی اسیر نیروهای بزرگترین دولت اهل ترور در جهان معاصر شود.
بختیار البته تنها یکی از بیش از ۵۴۰ مخالفی است که جمهوری اسلامی در این سالها در خارج از مرزهای خودش کشته یا آنها را ربوده؛ مخالفینی از همه گرایشهای سیاسی: از شهریار شفیق، خواهرزاده محمدرضا شاه پهلوی؛ تا ارتشبد اویسی و برادرش؛ تا عبدالرحمن قاسملو و صادق شرفکندی، رهبران حزب دموکرات کردستان ایران؛ تا صدیق کمانگر، عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران؛ تا فریدون فرخزادِ شهیر و محبوب؛ و تا عبدالرحمن برومند، از یاران نزدیک بختیار و رهبران «نهضت مقاومت ملی.»
اما در میان این همه، شاید هیچ شخصیتی به اندازه او پتانسیل رهبری اپوزیسیون را نداشت. درد ترور او زمانی بیشتر میشود که به یاد آوریم دولت فرانسه در دو دوره مختلف و تحت رهبری احزاب مختلف اجازه داده عاملین آن به ایران برگردند و مورد تکریم قرار بگیرند.
دولت سوسیالیست فرانسوا میتران اجازه بازگشت انیس نقاشِ لبنانی را به ایران داد که عامل اصلی ترور نافرجام ۱۹۸۰ بود که در طی آن بختیار زنده مانده بود، اما دو نفر دیگر کشته شده بودند. آقای نقاش تا پیش از اینکه همین اواخر دربگذرد، سالها پای ثابت تلویزیونهای ایران و کشورهای عربی بود و از تحلیلگران «محور مقاومتِ» جمهوری اسلامی.
از سه عامل ترور ۱۹۹۱، دو نفر (فریدون بویراحمدی و محمد آزادی) همان موقع فرار کردند و سومی، علی وکیلیراد، که حکم حبس ابد گرفته بود در سال ۲۰۱۰ پس از بیش از ۱۶ سال زندان آزاد شد تا در فرودگاه مورد استقبال حسن قشقاوی، معاون وقت وزیر خارجه (که همین عنوان را در زمان جواد ظریف هم حفظ کرد) قرار بگیرد. دولتهای ایران و فرانسه (به ریاست جمهوری وقت محمود احمدینژاد و نیکولا سارکوزی) منکر هرگونه توافق در این زمینه شدند، اما در همان روزها شاهد بودیم که از یک سو کلوتید رایس، دانشجوی بیگناه فرانسوی، آزاد شد — هم او که در جریان جنبش سبز در ایران زندانی شده بود و به همراه نازک افشارِ ایرانی-فرانسوی و حسین رسام، کارشناس ایرانی سفارت بریتانیا در تهران، جزو متهمین محاکمههای نمایشی آن سال بود؛ و از سوی دیگر مجید کاکاوند که در فرانسه دستگیر شده بود و آمریکا خواهان استردادش بود به ایران تحویل داده شد. ویکیلیکس که بعدها اسناد سفارت آمریکا در پاریس را منتشر کرد معلوم شد دولت ایران خواهان معاوضه کاکاوند و رایس بوده است.
اما آیا ما مخالفین حکومت توانستهایم خشم خود از ترورهای جمهوری اسلامی را، که آخرین نمونه بارزشان ربایش و اعدام روحالله زم، بود به عاملی مثبت بدل کنیم؟ مخالفت با جمهوری اسلامی هیچ گاه به گستردگی امروز نبوده است. میراث اصلی بختیار اما دو موضوع است که همین باعث شد جمهوری اسلامی او را هدف بگیرد: یکی حرکت تشکیلاتی و سازمانیافته، دیگری تلاش برای تشکیل جبههای وسیع از مخالفین جمهوری اسلامی.
متاسفانه اپوزیسیون در هر دو زمینه همچنان ناکام است. «نهضت مقاومت ملی» هم مثل خیلی احزاب دیگر (از جبهه ملی تا حزب توده تا حزب ایرانی که بختیار زمانی دبیر کلش بود) روی کاغذ وجود دارد، اما فعالیت جدی و گسترده نمیکند.
کارزارهایی مثل «نه به جمهوری اسلامی» که به وجود میآیند در سطح هشتگ میمانند و فعالیت پایدار و مستمر ندارند. روحیه اتحاد علیه جمهوری اسلامی فرای اختلافات نیز وجود ندارد. بزرگترین دستاورد جمهوری اسلامی و عامل بقای آن همین است که موفق شده جلو اتحاد و سازمانیافتگی اپوزیسیون را بگیرد. این دقیقا آن میراث بختیار است که باید احیا کنیم؛ تنها در این صورت است که خواهیم توانست به واقع یک جنبش سراسری مقاومت ملی را علیه جمهوری اسلامی زنده کنیم — جنبشی که خواست سادهاش کنار زدن جمهوری اسلامی و ساخت آیندهای دموکراتیک برای ایران باشد و ایران را برای همه ایرانیان بخواهد.
جمهوری اسلامی بختیار را غرق خون کرد و وحشیانه کشت چرا که از پتانسیلش خبر داشت و از تعهدش به دموکراسی. بختیار بود که گفته بود: «اگر عمرم ۳۰ دفعه تکرار شود باز هم خواهم گفت دموکراسی تنها راه نجات ایران است؛ هر قدر مشکل باشد، هر قدر دشوار باشد و هر قدر که ما ناپخته باشیم.»
بهترین انتقام خون بختیار و هزاران آزادیخواه دیگری که جمهوری اسلامی کشته است، پیشروی به سوی تشکل و اتحاد در اپوزیسیون با هدف رسیدن به همان آرمانی است که بختیار میگفت «تنها راه نجات ایران» است: دموکراسی.
از: ایندیپندنت