بیچاره جوانان وطن محو چراغان / علاف خیابان / “مُچکر” که دوباره پرزیدنت، “خَفَن” شد / محمود حسن شد // انگار هخای دگری آمده از راه! / با نقشهی دلخواه / بنگر که چه پرهیبت و هنجارشکن شد / محمود حسن شد // در سفرهی او حرف حقوق بشری نیست / اصلاً خبری نیست / حق بشری مصرف آفتابه لگن شد / محمود حسن شد
یادآوری: هشت نه سال پیش آقائی به نام فتح الله خالقی یزدی ساکن آمریکا که نام کوچکش را به «اهورا پیروز» ترجمه کرده بود!، در رسانه های برونمرزی چو انداخت که فلان روز جمعه با هواپیما در ایران پیاده میشویم و آخوندها قلع و قمع میشوند. او میگفت کلید همه مشکلات را در دست دارد و سوئیچ چندتا هواپیما را در جیب.
تلویزیون ها از یکطرف، رادیو اسرائیل از یکطرف. مصاحبه پشت مصاحبه با این آقا که خودش را «هخا» میخواند و مرام «هخامنشی» را مژده میداد. یکی از باورها این بود که شاید آمریکا و سیا او را جلو انداخته اند و حرف هائی که میزند روی حساب و کتابی است. باور دیگر، او را فرستاده جمهوری اسلامی برای ساختن جریانی انحرافی و لوث کردن مبارزه میدانست. قضیه چندان جدی بود که در فرودگاه تهران احتیاطاَ آماده باش داده بودند و اعلام کرده بودند که اگر هواپیمائی اینطرف ها بیاید میزنیمش.
سرانجام روز موعود آمد (جمعه ای در پائیز ۲۰۰۴) اما هخائی در تهران پیاده نشد و پیدا نشد و از آن پس گم و گور شد و گویا عده ای فریب خورده هم در تهران گرفتار پاسداران شدند.
پیش از او و بعد از او هم خیلی ها در اپوزیسیون نقش هخا را بازی کردند و بعضاَ هنوز مشغولند، اما هخای اصلی باعث شد که این افراد، و مبتکران اینگونه جریان های انحرافی، با این نام سه حرفی، به این راحتی، مشخص و تعریف شوند: «هخا»! («بالاترین» و «یوتیوب» و «گوگل» را ببینید. طنزهای ابراهیم نبوی را بخوانید و این را از من نگاه کنید: «اهورا نیامد»)
و حالا خدا مرا ببخشد که در چهره ی مثبت آقای حسن روحانی نقش «هخا» را می بینم. بر چهره ی منفی اش هم البته همه ی جنایت های جمهوری اسلامی سایه انداخته است.
این سروده ی «مستزاد» تنها یک بیت اش به هخا اشاره دارد. شکرخدا که فقط همین یک بیت اش اینهمه یادآوری میخواست.
***
محمود حسن شد
دیدی که چه تغییر خوشی سهم وطن شد
محمود حسن شد
فردوس برین قسمت تو قسمت من شد
محمود حسن شد
تکیه زده بر جای شغالی سگ زردی
ای رأی چه کردی!
خرس آمده در رقص و شتر دایره زن شد
محمود حسن شد
بیچاره جوانان وطن محو چراغان
علاف خیابان
«مُچکر» که دوباره پرزیدنت، «خَفَن» شد
محمود حسن شد
انگار هخای دگری آمده از راه!
با نقشه ی دلخواه
بنگر که چه پر هیبت و هنجارشکن شد
محمود حسن شد
در سفره ی او حرف حقوق بشری نیست
اصلاً خبری نیست
حق بشری مصرف آفتابه لگن شد
محمود حسن شد
زان روز که نسرین ستوده شده آزاد
دل ها همه شد شاد
اما چه سرانجام «بهاره»، مثلاَ، شد
محمود حسن شد
ساکت! بتوچه، صبر بکن، تفرقه ننداز!
یکبار دگر، باز
بر امت بیچاره تفکر قدغن شد
محمود حسن شد
از شکوه حذر کن که شده موقع شادی
خرسندی هادی!
بنگر که عجب سرو چمانی به چمن شد
محمود حسن شد
دیگر چه نویسی سخن یاوه و یامفت؟
اصلاح طلب گفت
چون ختم غم و رفع ستم، دفع محن شد
محمود حسن شد
گفتم به جوابش که تو اندازه نگهدار
بع بع مکن این بار!
بر گردن تو بود طنابی که رسن شد
محمود حسن شد
ما اولی و دومی از هم نشناسیم
کم هوش و حواسیم!
در مذهب ما دزد کفن، دزد کفن شد
محمود حسن شد
همدست جنایات، قوی پنجه و فعال
در این سی و شش سال
دیروز خفی بوده و امروز علن شد
محمود حسن شد
وقت است که خود بر سر خود شیره بمالیم
از دست که نالیم؟
از ماست که بر ماست! همین ختم سخن شد
محمود حسن شد
***
پاسخ فردوسی به روحانی
که در اجلاس سازمان ملل بیتی از شاهنامه در نطقش گنجانده بود
شنیدم فریدون صاحب کلید
به تالار (یو.ان) بیامد پدید
بچسباند بر هم در و تخته را
به هسته هلو زد زغال اخته را
سخن گفت از صلح و نیز از ترور
که این یک چطور است و آن یک چطور
پس آنگه بیان را به اوجش رساند
یکی بیت زیبای شهنامه خواند
«بکوشید نیکی به کار آورید – چو دیدید سرما بهار آورید»
من اول ز کارش شدم شادمان
ز نام فریدون دلم شد جوان
ولی بعد دیدم که آن، پوشش است
به امنیتی کاریش کوشش است
پس اینک بگویم که روحانیا
تورو حضرتعباس کوتاه بیا
مخوان شعر فردوسی پاکزاد
بتو هیچکس این اجازه نداد
ترا من فریدون نه بشناختم
چه شد آن فریدون که من ساختم
فریدون من ضد ضحاک بود
نه در خدمتش مثل دلاک بود
فریدون من با بدی بود بد
نه همدست بودی به بشار اسد
تو حالا برای فریب عوام
پس از آنهمه کشتن و قتل عام
دم از نیکی و مردمی میزنی
بنازم به گوزت که خوش باسنی
کلام تو گوز است ای پهلوان
رها گشته در مارکت مسگران*
تو ای یکه آخوند امنیتی
کجا باشدت جز بدی نیتی
تو بیچاره نیکی چه دانی که چیست
در انبان تو جز بدی هیچ نیست
اگر یادت آید ز کشتار شصت
تو هم داشتی در جنایات دست
تو با آن امام جنایت شعار
تو با رهبر ناقص نابکار
تو با هاشمی، خاتمی، موسوی
نمودید باند جنایت قوی
کنون گر رسیدی به کاخ ملل
وز آنجا اگر بگذری تا زحل
مپندار گشتی عوض ای حسن
ببین تا چه گفتم به شهنامه من:
«درختی که تلخ است وی را سرشت»
«گرش برنشانی به باغ بهشت»
«ور از جوی خلدش به هنگام آب»
«به بیخ، انگبین ریزی و شهد ناب»
«سرانجام گوهر بکار آورد»
«همان میوهٔ تلخ بار آورد»
پس اکنون تو ای جانی نابکار
غلط کن، بزن جا، درش را بذار
ـــــــــــــــــــ
* اشاره به ضرب المثل «لاف در غریبی، گوز در بازار مسگران» (که هیچکدامش لو نمیرود.)
ـــــــــــــــــــ
سایت و فیسبوک هادی خرسندی
www.AsgharAgha.com
https://www.facebook.com/pages/Hadi-Khorsandi/247819131902635?ref=hl
از: گویا