متون پیشامدرن جغرافیایی و تاریخی به روشنی نشان میدهند که در بیشتر مناطق افغانستان امروزی، مردمانی غیر از اوغانها زندگی میکردند
سراج الدین حقانی در حال خواندن خطبه نمازجمعه در مسجد کابل، افغانستان ۲۰۲۱ -Gattyimages
بر اساس طنزی قدیمی، «بزرگترین دستاورد اتریش این است که جهان را قانع کرد بتهوون اتریشی و هیتلر آلمانی است.» به همین سان، باید به سیاستمداران پشتون (اوغان) جایزه داد که خارجیهای زودباور و «کارشناسان» را قانع کردند که افغانستان همیشه همین مرزهای کنونی بوده است و بیشتر جمعیت آن پشتوناند. برای همین است که آنها مدعی «حق» حکومت پشتونها بر افغانستاناند.
واژه «اوغان» مترادف «پشتون» یا «پتهان/پتان» است. این واژه را در متون جغرافی و تاریخ فارسی و عربی قرن دهم میلادی میبینیم. از «اوغان» در مورد مردمانی استفاده میشود که در کوههای سلیمان غرب هند (پاکستان امروز) زندگی میکردند. اوغانها از قرون وسطی، راهزن و سرباز بودند. سلطان محمود غزنوی اوغانها را به عنوان نیروهای مزدور به خدمت میگرفت اما تیمور لنگ اوغانها را مزاحم خود میدید و قتلعامشان کرد.
قابلیتهای نظامی اوغانها و میل آنها به خشونت و نزاع از خصوصیات شناخته شده شان بود. ویلیام دالریمپل، تاریخدان اسکاتلندی، در نوشتهای غریب، در مورد رسم نزاعهای خونین آنها مینویسد: «چیزی شبیه تفریح ملی است؛ مثل معادل افغانستانیِ کریکت محلیِ شایرهای انگلستان.»
جغرافیدانان و تاریخدانان پیشامدرن هرگز از مناطق افغانستان امروزی به عنوان «افغانستان» نام نمیبردند. آنها از نامهای محلی همچون بامیان، بلخ، فراه، غور، کابل و پنجشیر استفاده میکردند. اگر میخواستند در سطح کلان نام این مکان را ذکر کنند یا «ایران» بود (یا مترادفهایش همچون ایرانشهر یا ایرانزمین) یا هند، سند، خراسان، سیستان، ترکستان یا ماوراءالنهر. شهرها و مناطقی همچون بلخ، بوست (هلمند)، فراه، هرات، کابل، مرو و غیره بخشی ماهوی از ایران شمرده میشدند. (برای نمونه نگاه کنید به نوشته تورج دریایی، «شهرستانهای ایرانشهر»، ۱۲-۷۲؛ بینام/مینورسکی، «حدود العالم»، بخشهای ۲۳ و ۲۴)
اولین اشاره به نام «افغانستان» را سیف الهروی در «تاریخ هرات» (نوشته ۱۳۲۲ میلادی) آورده اما در اینجا هم منظور از افغانستان، باریکه کوچکی از قندهار تا غزنه است که در شرق به کوههای سلیمان محدود میشود و از مهاجرت اوغانها به سوی غرب از هند به ایران خبر میدهد. اوغانهایی که اساسا ساکن سرزمین هندوستان بودند، اکنون به سرزمینهای ایران قدم میگذاشتند. مثلا شهر قندهار بخشی از ایران بود؛ اما غزنه متعلق به هند بود. (برای نمونه نگاه کنید به بینام/مینورسکی، «حدود العالم»، بخش ۲۴، بند ۹)
متون پیشامدرن جغرافی و تاریخ به روشنی نشان میدهند که در بیشتر مناطق افغانستان امروزی، مردمانی غیر از اوغانها زندگی میکردند. آنان را با نامهای قومی یا نسبهایشان میشناختند (صفاتی که از محل زندگی یا تولدشان خبر میداد)؛ مثلا هروی (هرات)، پنجشیری، بلخی، تاجیک یا بدخشانی و هنوز منظور از لفظ اوغان (پشتون)، مردمانی هندی بودند که به زبان هندو-ایرانی پشتو سخن میگفتند و سرزمینهایشان در قلب هند بود.
این اوضاع در قرن نوزدهم تغییر کرد. بریتانیاییهای مستقر در هند یک چهره پشتونِ خارجیستیز و ضدشیعه به نام عبدالرحمان را امیر افغانستان کردند و به او پول نقد و تسلیحات مدرن دادند. به امیر گفتند در مقابل دستاندازیهای احتمالی ایران و روسیه از مرزها حفاظت کند. او برای این کار، نسلکشی مردمان هزاره را غالبا شیعه بودند به راه انداخت و مناطق غیرپشتون در شمال، شمال شرق، غرب و مرکز را زیر سلطه خود درآورد. جانشینان او تا محمد داود (که در سال ۱۹۷۸ در کودتایی مارکسیستی سرنگون شد) در دولتسازی بهشدت شکست خوردند اما آغازگر روند تحمیل زبان پشتو و هژمونی پشتونها بر مردمان متکثر افغانستان شدند.
مرزهای افغانستانِ معاصر را بریتانیاییها و ٰژوزف استالین تعیین کردند و واژه «افغانستان» بر این کشور ساختگی تحمیل شد. طولی نکشید که غربیهای بیمبالات از جمله «کارشناسان افغانستان» از بلوچها، هزارهها، پنجشیریها، ازبکها و دیگران به عنوان «افغان» نام بردند. با توجه به تاریخ سوءاستفاده، بردگی، شکنجه و نسلکشی که تداعی کننده حاکمیت یک قوم می باشد، بیشتر غیرپشتونها از استفاده از واژه اوغان برای شناسایی خویش به عنوان شهروند افغانستان پرهیز میکنند.
افغانستان کشور است نه ملت. اکثریت سرزمین افغانستان ایرانی است؛ بخشی از آن هم هندی است. فرهنگ افغانستان فارسی-اسلامی است؛ این فرهنگی است که از آن مولوی، حافظ، رودکی، خیام، غزالی، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، نظامالملک، خواجه نصیرالدین طوسی و غیره بر آمدهاند؛ و هنر درخشانی که در نمایشگاه «ایران شکوهمند» موزه ویکتوریا و آلبرت دیدیم. زبان اکثریت در افغانستان فارسی است. امپراتوری بریتانیا مردمان هندی را بر فارسیوانهای (فارسیزبانهای) خراسان، بامیان و سیستان تحمیل کرد. زبان پشتونها از نظر فارسیوانها غیرقابل فهم است. حاکمان پشتون برای صحبت با بندگان خود (یعنی قربانیان خود) میبایست فارسی یاد میگرفتند. این است که گویش «دری» (منصوب به گویش درباری در دوره ساسانیان) در فارسی پا گرفت.
خلاصه اینکه «افغانستان» یعنی «قُلابستان». پشتونها از این واقعیت آگاهاند. پشتونها چیزی برای برابری با پنج هزار سال تاریخ و فرهنگ ایرانی ندارند. همین است که بر «پشتونسازی» اصرار میکنند؛ یعنی حذف یا انقیاد سایر هویتها، فرهنگها و زبانهای رایج. کارزارهای پشتونسازی مشابه کارزارهای روسیسازیاند که تزارها و کمیسرها سر مسلمانان آسیای مرکزی آوردند.
در تاریخ جلو بیاییم و به ۱۱ سپتامبر و لشکرکشی آمریکا به افغانستان برسیم. متحدان آمریکا همگی غیرپشتون بودند: ازبکها، پنجشیریها و هرویها. پشتونها در آمریکا و اتحادیه اروپا از اینکه میدیدند کابل به دست پنجشیریها میافتد یا ازبکها و هزارهها و هرویها حاکم بر میهن خویشاند، هراسان بودند. در همان حال که افغانستان بمباران میشد، ناسیونالیستهای قومی همچون اشرف غنی و زلمای خلیلزاد بازگشت پشتونها به اوضاع پیش از جنگ را تدارک میدیدند. همکار و همراه آنها در این راه «بهاصطلاح کارشناسها» و اخضر ابراهیمی، فرستاده ویژه سازمان ملل برای افغانستان بودند.
تلاش ناسیونالیستها برای بازگرداندن افغانستان به اوضاع پیش از جنگ، زمانی که تنها پشتونها بر این کشور حاکم بودند، به روی کار آمدن حامد کرزای به عنوان رئیسجمهور موقت منجر شد. «کارشناسان» افسوس خوردند که افغانستان «چندپاره شده» و شاید افغانستان هم مثل یوگسلاوی به چند کشور تجزیه شود. غنی و خلیلزاده این خط فکری را تشویق کردند و تجمیع قدرت در یک نهاد سیاسی، یعنی ریاستجمهوری به عنوان پادتنی برای بیماری خیالی «بالکان سازی» تجویز شد.
به رهبران جوامع غیرپشتون برچسب «جنگسالار» یا «ناقض حقوق بشر» زده شد. احمد رشید با پیشبرد برنامه سازمان اطلاعات پاکستان در جهت به حاشیه راندن رهبران سیاسی و نظامی غیرپشتون، سیاهنمایی درباره رهبران غیرپشتون را آغاز کرد و تقریبا در هر گفتوگوی تلویزیونی، از آنها به عنوان جنگسالار نام برد. به برخی رهبران غیرپشتون هم که به مذهب اسلامی خود عمل میکردند، لقب «اسلامگرا» و «افراطی» داده شد و نمایندگان آمریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل طردشان کردند و ترجیح دادند با پشتونهای غربیشده ارتباط و همکاری داشته باشند. «دموکراتهای سکولار» و «تکنوکراتهای» وارداتی (مثل اشرف غنی) مد شدند و غنی مدعی شد که نابغه متخصص ترمیم دولتهای ناکام است و حتی در این مورد کتاب نوشت!
کارشناسان واقعی میگفتند که رهبران خوشههای قومی متنوع افغانستان به بازیکنان پوکر میمانند؛ میخواهند ژتونهای بازی را قسمت کنند، نه میز پوکر را. در ضمن چندپاره بودن حالت طبیعی افغانستان بود؛ تنوعات قومی-زبانی و جغرافیایی این سرزمین نکات مثبتیاند که باید از طریق مرکززدایی از آن استقبال شود. چارچوب فدرال در کشورهایی همچون استرالیا، آلمان، سوییس و آمریکا به این دلیل موفق شد که تنوع نهادینه آنها را در نظر گرفت؛ اما به کارشناسان واقعی توجهی نشد.
خلیلزاد، غنی، کرزای، ابراهیمی و غیره اراده خود را بر لویی جرگه قانون اساسی سال ۲۰۰۳ تحمیل کردند. قانون اساسی در ۴ ژانویه ۲۰۰۴ تصویب شد و قدرت را در دستان ریاستجمهوری متمرکز کرد و در نتیجه، سامانه «همهچیز از آن برنده» ایجاد شد که هدفش درهم کوبیدن آمال سیاسی غیرپشتونها بود. ویلیام مالی، دانشور حقوقی استرالیایی، در نظراتی که برای گروه سازمان ملل نوشت، با این الگو مخالفت کرد. به نظر او بیتوجهی شد. به جای به رسمیت شناختن تنوعهای نهادینه منطقهای، قومی و زبانی «قلابستان»، خارجیها سامانه اداره مرکزی و ناکارامدی را تحمیل کردند.
توافق بُن (۵ دسامبر ۲۰۰۱) به «سرشماری مردم افغانستان» (بند ۳، تبصره دو) پیش از انتخابات فراخوان داد اما اجرا نشد چرا که پشتونها مدعی اکثریت بودند و سرشماری نشان میداد که درست نمیگویند. اگر پشتونهای پاکستان هم محسوب میشدند شاید در اکثریت بودند؛ اما در آن صورت، باید میلیونها ایرانی و تاجیکستانی را هم به درصد تاجیکها اضافه کرد و ازبکستانیها را به درصد ازبکها.
انتخابات معیوب و پرتقلب هژمونی پشتونها را تحکیم و سرنوشت افغانستان را محتوم کرد. پشتونها در ۲۰ سال گذشته از نهاد ریاستجمهوری و تمام نهادهای دولتی و سازمانهای غیردولتی نه برای دولتسازی که برای تحمیل سیاستهای قومی-ناسیونالیستی پشتون استفاده کردند. یک نمونه کارت شناسایی زیستسنجی است. غنی و دارودستهاش اصرار کردند که تمام شهروندان، فارغ از قومیت، به عنوان «اوغان» ثبت شوند. این موضوع شکافهای تلخ و غیرضروری را سبب شد.
یکی دیگر از آسیبهایی که ناسیونالیسم قومی پشتون وارد آورد، «برنامه همبستگی ملی» بود. افغانستان پیش از فرود آمدن خارجیها با سوغات دموکراسی و دولتداری، مکانی بیدولت و بیحکومت نبود. سازوکارهای بومی حکمرانی، مالیات، قانون و نظم از زمان باستان شکوفا شده بودند. شوراهای روستایی مناطق را مدیریت و اختلافها را حل میکردند. شورای مشورتی شمال که احمد شاه مسعود بر پا و رهبری کرد، برای پسران و دختران آموزش فراهم کرد و مدیریت و عدالت را به مناطق تحت سیطره خود آورد اما کابل بهجای توسعه نهادهای موجود حقوقی و اجرایی، اصرار کرد که از طریق «برنامه همبستگی ملی» نهادهای جدید درست کند. هدف اصلی این برنامه نابود کردن نهادهای قومی و بدینسان دریغ کردن قدرت اجرایی و سیاسی از غیرپشتونها بود. این مستقیما به ناکامی کابل در ارائه خدمات دولتی منجر شد و به شورش به رهبری طالبان کمک کرد.
در دوره ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ که طالبان سر کار بودند، ناسیونالیستهای قومی پشتون در غرب از اینکه جوامع و مناطق غیرپشتون (به جز پنجشیر) شکست خورده و به حاشیه رانده شدهاند، ابراز رضایت میکردند. آنها به «برادران پشتون» خود افتخار میکردند. در پی ۱۱ سپتامبر، لحنِ خود را در عرصه عمومی عوض کردند اما سازشان هنوز بر همان کوک بود. پشتونها با توافقهای تشریک قدرت مخالف بودند چرا که چنین توافقهایی به غیرپشتونها (و پشتونهای به حاشیه رانده شده که جذب طالبان شدند) از قدرت سیاسی و بودجههای موجود سهم میداد. ناسیونالیستهای قومی ترجیح میدادند طالبان به قدرت برسد تا اینکه قدرت را با تاجیکها، ترکها، ازبکها و هزارهها قسمت کنند.
آنها در اواخر ژوییه و اوایل اوت ۲۰۲۱ هم دقیقا همین کار را کردند. حاکمان شهرستان و ولایتها که غنی تعیین کرده بود، استانها را به «برادران پشتون» خود تحویل دادند. ارتش ملی افغانستان پر از افسران پشتون شده بود. آنان هم مثل والیان پشتون به برادران پشتون خود تسلیم شدند. (در ازای پول نقد و جوایزی که قرار بود وقتی طالبان به منابع مالی دولت دست یافت به آنان بدهد) مثلا در هرات، افسران و داوطلبان تاجیک و هروی میخواستند بجنگند اما به آنان دستور داده شد به طالبان تسلیم شوند و آنها ترجیح دادند با تسلیحات و تجهیزات خود به ایران فرار کنند.
تنها دوستان واقعی آمریکا جوامع غیرپشتون بهخصوص هزارهها و پنجشیریها بودند. آنان از طالبان متنفرند و اگر آمریکا با تسلیحات، اطلاعات و پوشش هوایی، بهخصوص پهپاد، از آنها حمایت کرده بود، حاضر به جنگیدن بودند؛ اما دولت آمریکا، از بوش تا بایدن، همواره جانب پشتونها را گرفته است.
از: ایندیپندنت