از ۸۸ اگر چیزی به یاد مانده، جانباختگانش هستند، نه مطالباتش. مطالبه اکثریت شهروندان نه رایگیری در نظام ولایت فقیه، بلکه تغییر این نظام است
شعار معترضان، از سال ۹۶ به بعد، از بنیان با شعارهای معترضان در سالهای قبل فرق داشت و رادیکالتر بود- عکس ایندیپندنت فارسی
چرا در جمهوری اسلامی دیگر با پدیدهای به نام رسانه سر و کار نداریم؟ چرا آنچه دستگاه تبلیغاتی نظام ولایت فقیه بازتاب میدهد، نه تنها ارتباطی به واقعیت جاری در بطن جامعه و خیابان ندارد، بلکه کوششی خودآگاه و ناخودآگاه برای قلب و جعل واقعیت است؟
بررسی یک نمونه، میتواند بخشی از پاسخ این پرسشها را نمایان کند.
دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی، در چند روز گذشته، تقریبا همه مسایل مهم و اصلی جامعه را کمابیش به کناری نهاده، با پرداختن به تظاهرات فرمایشی و حکومتی دی ماه ۱۳۸۸، طوری عمل میکند که اگر کسی بیخبر از تحولات سالهای اخیر جامعه ایران باشد، ناخواسته گمان میبرد مسئله اصلی در ایران و در مناسبات میان جامعه و حکومت، هنوز انتخابات سال ۸۸، اعتراضات پس از آن، شکلگیری جنبش سبز و سرکوب آن است.
آنچه در رسانههای حکومتی جمهوری اسلامی دیده میشود، البته اگر هنوز بتوان آنها را رسانه خواند و به حضور و فعالیت «رسانه» در نظام ولایت فقیه باور داشت، چیزی جز یک کژتابی نیست.
آنچه این روزها، مقامات لشکری و کشوری جمهوری اسلامی میگویند چیزی جز بیعت دوباره و اعلام وفاداری به علی خامنهای نیست و آنچه در دستگاه تبلیغاتی نظام دیده میشود، تصویری است کج و معوج و به شدت تحریف شده از واقعیت امروز ایران و معنای تحولات و جهتگیری آنها.
«حماسه ۹دی» در همان سال ۱۳۸۸ هم، حماسه که نه، کاریکاتوری بیش از نشان دادن پایگاه و جایگاه مردمی حکومتی نبود که بیش از سه دهه توانسته بود مسیر استمرار قدرت خود را با بسیج تودهها همسو و همراه سازد.
تظاهرات حکومتی ۹ دی، به عنوان واکنشی دیرهنگام به اعتراضات بیسابقه گسترده تا آن زمان در چارچوب جمهوری اسلامی، بر دو پایه استوار بود: تدوام سیاست پوپولیستی بسیجگری تودهها و نوعی اعترافگیری استالینستی از نشستگان به گرد سفره انقلاب.
اما این آخرین باری بود که جمهوری اسلامی توانست از این دو ابزار برای پیشبرد مقاصد خود و حل و فصل منازعات بهره بگیرد.
هم علت و هم نشانه از کار افتادن این ابزارها، هشت سال بعد در اعتراضات دی ماه سال ۱۳۹۶ پرده از چهره برداشتند.
شعار «اصلاحطلب، اصولگرا/ دیگه تمومه ماجرا» که ابتدا از پشت نردههای سبزرنگ دانشگاه تهران به گوش رسید و بعد با سرعتی باورنکردنی در سراسر کشور پژواک یافت، جمعبندی روشن و قاطع تحولاتی بود که مردم ایران در نزدیک به چهار دهه تحمل نظام ولایت فقیه و به ویژه پس از تجربه رویدادهایی چون دوم خرداد ۱۳۷۶ و ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، از سر گذرانده بودند.
از نگاه رهبران جمهوری اسلامی و دستگاههای تبلیغاتی آنان، گویی هنوز مجادله و منازعه جناح چپ و راست، اصلاحطلب و محافظهکار، میانهرو و تندرو و میدان و دیپلماسی در درون کارگزاران نظام ولایت فقیه، اصلیترین گسل و بنیادیترین مرز ممیز نیروهای سیاسی و اجتماعی از یکدیگر است.
چنین راه حلی البته که به سود نظام است، چرا که در نهایت قصد دارد تمامی منازعات را فارغ از ماهیت و عمق آنان، در چارچوبهای درون حاکمیتی حل و فصل کند. جمهوری اسلامی، نزدیک به چهار دهه از این روش برای انکار و سرکوب هر اعتراض بیرون از ساختارهای حاکمیتی خود نهایت بهره را برد، اما این قیچی نیز سرانجام روزی باید کند میشد، و شد.
بنابراین، جای تعجبی نخواهد داشت اگر هسته مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی و دستگاههای تبلیغاتی آن بخواهند بکوشند چنین وانمود کنند که مسئله امروز ایران، همچنان مسئله «فتنه» است؛ به ویژه آنکه اگر موقعیت چنان باشد که یکی از «رهبران» همین «فتنه» در انتخاباتی مانند انتخابات ۱۴۰۰ فراخوان شرکت در مراسم رایگیری دهد.
از اعتراضات سال ۸۸ و جنبش سبز ، اگر امروز چیزی در ذهن مردم مانده باشد، تنها سرکوبهای خونین است و کهریزک و عاشورای ۸۸. نامی اگر به یاد مانده باشد، ندا آقا سلطان است و سهراب اعرابی و مصطفی کریمبیگی و محسن روحالامینی و همه آنها که حتی تا امروز فهرست کامل و دقیقشان بر ما معلوم نشده است. از مطالبات صندوق محوری که به مایل به حل و فصل مسایل در چارچوبهای درون حاکمیتی نظم مستقر بود، هیچ چیز بر جای نمانده است و مردم دیری است که به کلی از آن مطالبات گذر کردهاند و اکنون، خواستههای به مراتب رادیکال را در هر سخن و تجمع و اعتراض خود، فریاد میکشند.
جنبش سبز در عین حال، آخرین حرکت اعتراضی مبتنی بر مطالبات طبقه متوسط شهرنشینی بود که تا آن زمان، به رغم همه فشارها تاب آورده و استقامت کرده بود. آخرین شعلههای خیابانی جنبش سبز در بهمن و اسفند ۱۳۸۸ اما، نوید این را میداد که دور بعدی اعتراض ماهیت و جلوهای دیگر خواهد داشت.
فرآیند حوادث، و میل و طمع و فساد بی حد و حصر مافیای حاکم، که ثروت و منابع ملی ایران را نه حتی ارث پدری، بلکه غنیمتی جنگی به حساب میآورد که خود میداند روشن نیست تا کی در اختیارش خواهد ماند، در عمل طبقه متوسط را نحیفتر و نحیفتر کرد.
تجلی و نمود عینی این تحول را به روشنی میتوان از اعتراضات دی ماه ۹۶ به این سو پی گرفت. اگر اعتراضات دی ماه ۹۶ عمدتا به طبقات فرودست و تهیدست جامعه نسبت داده شد، در مورد اعتراضات آبان ۹۸ دیگر چنین سخنی، موضوعیتی نداشت. واکنش جامعه به سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی و تحریم گسترده انتخابات ۱۴۰۰ هم به خوبی نشان میدهد که اکثریت جامعهای که گرفتار فقر، تبعیض سیستماتیک، ستم و بیداد، بیقانونی، ناکارآمدی و انواع و اقسام گسلها و شکافهای فعال و نیمه فعال شده، بر خلاف گذشته، راه حل را دیگر نه در درون ساختارهای حقیقی و حقوقی قدرت مسلط، بلکه در برانداختن نظام ولایت فقیه و جایگزینی آن با حکومتی سکولار و دموکراتیک میداند که در آن شکل نظام، اعم از اینکه جمهوری باشد یا پادشاهی مشروطه، اهمیتی ثانویه دارد.
به همین دلیل است که در چنین وضعیتی، پرداختن به «حماسه ۹دی» و یا «فتنه»، تنها نمایانگر زمانپریشی حاکمان، کژتابی رسانههایشان و سودای آنان برای بازگشت به دورانی است که در آن مردم همچنان پذیرای این گزاره باشند که حل و فصل مشکلات و منازعات در چارچوب جمهوری اسلامی هم مطلوب و هم ممکن است.
این گسست گفتمانی، از همان اعتراضات دی ماه ۹۶ روشن بود. دست کم خود من و شماری دیگر، همان زمان بارها از جدا شدن قطعی و نهایی مسیر مردم از کلیت جمهوری اسلامی و تمامی جناحهایش سخن گفتیم. از دی ۹۶ به این سو، شهروندان ایرانی به طور فزایندهای به این نتیجه رسیدهاند که حل مشکلات عمیق موجود و به سامان رساندن این همه ناسامانی، در چارچوب جمهوری اسلامی نه ممکن است و نه حتی مطلوب.
از: ایندیپندنت