سیزده آبان آمد و گذشت؛ و مانند هر سال حکومت ولایت فقیه ایران همراه با نشریات و دیگر وسائل ارتباط جمعی اش به آن عمل زشت حمله به سفارت ایالات متحد نازید و از چنین کرداری با همان عنوانی که آقای خمینی بر آن نهاد یعنی «انقلاب دوم» یاد کردند و از تمام زشتیها و زیانها و زشت کرداریهای حاصل از این کار ابله هانه چشم پوشیدند.
هیچ کس و هیچ گروهی اشاره به نتایج و ثمرات این اقدام زیانبار نکرد و چنان نمودند که گویا با بالا رفتن از دیوار سفارت، نیمی از خاک ایالات متحده را به چنگ آورده و تسخیر کرده اند.
کسانی که به عنوان دانشجویان پیرو خط امام از دیوار ساختمان سفارت یک کشور که طبق تمام قوانین و مقررات بین المللی باید حریم امنی باشد و افراد درون آن مصون از هرگونه تعرض و گزند باشند، خود جزای این کار بچگانه را چشیدند و سزایش را دریافت کردند و نیمی از آنان حبسهای دراز مدت را تحمل کردند و هنوز چند کسی دیگر از آنان – طبق تعریفی عوامانه – در زندان حکومت ولایت آب خنک می خورند. تنها آقای ضرغامی خوش شانس بود و بر همان توهم باقی ماند و ترقی کرد و سالهاست مدیر عامل و سرپرست رادیو تلویزیون ایران است.
در تسخیر سفارت ایالات متحد، اشاره به کار بچگانه کردم زیرا این عنوان را من از یکی از همان دانشجویان شنیدم. آقای عبدی یکی از همان دانشجویان حمله کننده به سفارت امریکا چند سال پیش در یک مصاحبه و اعتراف تلویزیونی اقرار کرد که آن کار در آن زمان عملی بچگانه بود و ناشی از بی عقلی.
درست است آن دانشجوها پس از پایان تحصیل تا مدتی قدر دیدند و در صدر نشستند و بورسهای تحصیل درخارج کشور را نیز دریافت کرده و راهی کشورهای غربی(غیر از ایالات متحد) برای ادامه تحصیل شدند، اما با گذشت زمان و جا به جائی مهره ها و قدرتها، از چشم قدرتمداران جدید افتادند و نه تنها عزتشان از بین رفت، بل به عنوان مخالف و حتا دشمن حاکمیّت رده بندی شدند؛ و زندان و زجر و شکنجه را نیز تحمل کردند.
نخستین فردی که از این دانشجویان به زندان افتاد و شکنجه شد آقای عباس عبدی بود که وقتی پس از چندین ماه با قید ضمانت آزاد شد و مصاحبه تلویزیون فرمایشی انجام داد، هر آنچه را که کرده بود نفی کرد و به مجیز گوئی سران حکومت پرداخت و چنان خود را حقیر کرد که نه دوست پذیرایش بود و نه دشمن.
تحقیری که این دانش آموختگان دانشگاهی – که گمان فرهیختگی و دانائی از آنان در نظر خاص و عام می رفت – بر سر کارکنان و کارمندان و دیپلوماتهای ایالات متحد آوردند، در نوع خود بی نظیر بود. . . چشمهایشان را با شالگردن های بزرگ و کلفت بسته و پوشانده و دستهایشان را از پشت به هم بسته بودند و برخوردی چونان جنایتکاران بر آنان روا داشتند. من آن زمان در ایران بودم و با دولت موقت همکاری می کردم و فرماندار شهرستان مریوان بودم. روز پس از استعفای دولت موقت ماهمه فرماندارن استان کردستان همراه استاندار استعفا دادیم و راهی تهران شدیم. بنابراین هر روز تصویر این اسیران را از تلویزیون حکومتی نظاره گر بودم و می دیدم که حتا آلمان نازی نیز با اسیران جنگی چنین محقرانه برخورد نکرده بود؛ و یا من ندیده و به یاد نداشتم.
چیزی که تازگی داشت و بسیار مسخره می نمود لقبی بود که حضرات دانشجو به سفارت امریکا اهدا کرده و آن را به نام «لانه جاسوسی» معرفی می کردند و عقیده داشتند که سفارتخانه نیست و یک لانه جاسوسی بوده است و به همین دلیل به آن هجوم برده اند. زیرا به زعم خودشان مدارکی کشف کرده و به دست آورده بودند که نشان از شناخت سفارتخانه به رموز و موقعیّت و کار و روش حکومت ایران داشت.
من گمان نمی کنم که این دانشجویان نسبت به کار و وظیفه سفارتخانه ها در کشورهای دیگر نا آگاه و نادان بوده باشند. زیرا همه مدعی بودند که دانش آموخته و تجربه اندوخته اند و به مقولات سیاسی و اجتماعی اشراف دارند. اما چرا کار و وظیفه عادی یک سفارتخانه را جاسوسی نامیدند، معمائی است که برای من هنوز حل نشده است. زیرا یکی از وظائف سفارت هر کشور در مکانی که مقیم است، بررسی کنش و واکنشهای گوناگونی است که در آن کشور نسبت به کل جهان و به ویژه کشور متبوع آنها به انجام می رسد. این تنها ویژه ی سفارت امریکا نبود و نیست که در صدد باشد از سیاست کشور مقیم و عکس العمل دولت آن کشور نسبت به حکومت خود و سیاست جهان کسب اطلاع کند. زیرا در تمام سفارتخانه ها یک بخش امنیّتی وجود دارد که از سوی سازمان امنیّت آن کشور نمایندگی می شود و گزارشهای سری را تهیه و به کشور متبوع روانه می کند. هم اکنون تمام سفارتخانه های ایران در کشورهای جهان دارای چنین دایره ی امنیّتی است و روزانه از آنچه در آن کشورها می گذرد کسب خبر کرده و به مسئولان کشور ایران ارائه می دهند.
دانشجویان تسخیر کننده سفارت امریکا بسیاری از همان گونه اسناد و مقولاتی را که نسبت به مخالفان آخوندها در سفارت به دست آورده و به عنوان سند خیانت رو می کردند، نسبت به سران و بزرگان حکومت فقاهتی نظیر بهشتی و رفسنجانی و حتا خود خمینی هم یافته بودند، ولی یا آن را نادیده انگاشته و رو نکردند و یا به نوعی تغییر موضع، آنها را درجهت سود و خوش نامی آخوندها معرفی می کردند. تمام آن اسنادی که دانشجویان به عنوان مدرک جاسوسی از سوی امریکائیان معرفی کردند، بسیار بیشتر از آن را سفارت کشورهای شوروی و چین و بریتانیا و فرانسه و… نیز همان زمان داشتند و در بایگانی آن سفارتخانه ها نگهداری می شد. وظیفه مهم سفارت هر کشور همین است که از سیاست کشور مقیم و کنش و واکنش آن کشور از هر لحاظ نسبت به دولت متبوعش آگاه شود؛ و آنها را به وزارت خارجه کشورش بفرستد. بنابراین آن هنگام سفارت امریکا همان اندازه لانه جاسوسی بود که سفارت شوروی و بریتانیا و حتا سفارت ترکیه.
از این رو من هیچگاه به عنوان تسخیر لانه جاسوسی به آن کار نابخردانه مشتی جوان بی تجربه ننگریسته ام؛ و آن را نوعی چپ روی دانشجویان مسلمان و متعصب شیعه در برابر کمونیستهای وطنی ارزیابی کرده ام. برحسب اتفاق دلیلش نیز همان زمان روشن شد و با شرکت کمونیستها و مجاهدین خلق که آن هنگام ضد امپریالیست بودند و اعضا و هواداران حزب توده در تجمع های روزانه در مقابل ساختمان سفارت، این مهم به اثبات رسید که عمل بیشتر به سود شوروی بود تا ضرر امریکا.
تنها زیان امریکا در آن برهه نتایج حمله کوماندوئی برای نجات گروگانها بود که به مرگ چند کوماندو و نابودی چند هلیکوپتر انجامید. اما ایران علاوه بر از دست دادن ۱۴ میلیارد دلار ذخیره ارزی در بانکهای امریکا که به عنوان خسارت به همان گروگانها رسید، جنگی هشت ساله با عراق را متحمل شد که غربیها حتا فرانسوا میتران سوسیالیست نیز ارتش عراق را یاری می دادند؛ و فزون برآن ۳۴ سال است پی آمد آن کار ابلهانه را تحمل می کنند… پول رسمی کشور چنان سقوط کرد که دلار بالغ بر چهارهزار تومان رسید. بهای ارزاق و لوازم زندگی به حدی بالا رفت که امروز طبقه متوسط در ایران وجود ندارد؛ اندک تعدادی به علت رانت خواری و دلال بازی و حقه و سازش با دولتیان به ثروتهای افسانه ای رسیده اند؛ و بقیه مردم در فقر و تنگدستی دست و پای بی حاصل می زنند. یعنی یک اقلیّت بسیار کوچک اولترا ثروتمند شده اند؛ و یک اکثریّت عظیم فقیر و تنگدست!
با وجود تمام این فلاکتها که از نتیجه آن حمله ی نابخردانه نصیب کشور و ملت ایران شد، هنوز جراید ایران و رادیو تلویزیون دولتی از آن کار زیانبار به عنوان شاهکار نام می برند و آن را می ستایند. نارواتر از این کار، بحث و اظهار نظرهائی است که این روزها در مورد شعار «مرگ بر امریکا» نقل محافل و رسانه های ارتباط جمعی ایران است. جهت ارزیابی سود و زیان این شعار که عده ای از فضلای معممشان معتقدند که سردادن و فریادکردنش سبب رستگاری در دنیا و آخرت شده و تکرارش ثواب هزار بار صلوات بر نبی اکرم را دارد…چنان ریز و درشت حاکمیّت به این شعار مرگ بر امریکا سرگرمند که گوئی کشف و اختراع جدیدی نصیبشان شده است. فرومایگانی که تصور می کنند با شعار مرگ بر امریکا، این سرزمین با دولت و ملتش نابود شده و۵۱ ایالت امریکا با ۳۰۰ میلیون جمعیّت به زیر آب اقیانوسها خواهد رفت، هیچ نمی دانند چه اندازه فریاد کنندگان خود بی قدر و منزلت می شوند. زیرا به درستی می بینند که امریکا در این ۳۴ سال واکنشی نسبت به این بی تربیتی تاکنون نشان نداده است.
سر دادن این شعار در مورد هر کشوری تنها حمق و بلاهت گویندگان را ثابت می کند و گرنه همگان می دانند چنین حلق پاره کردنها هیچ زیانی به کشور و دولت و سرزمین مورد نظر نمی رساند. چنین شعاری بی مایگی و عدم خرد گویندگان را ثابت می کند. البته مرگ بر کس و افراد، شاید نشان دادن نوعی تنفر نسبت به آن فرد تا حد مرگ و ترور و قتلش توسط گوینده شعار باشد، ولی مرگ بر سر زمین تنها ساخته گروهی ایرانی است که نمی داند چه می خواهد. مثلاً اگر کسی بگوید «مرگ بر خامنه ای» باید به این نتیجه رسید که اگر دست دهد گوینده این شعار خامنه ای را خواهد کُشت. و اگر چنین نظری نداشته باشد، شعارش بی اساس و توخالی است. اما در مورد شعارهائی نظر مرگ بر امریکا؛ مرگ بر روسیه و یا هر کشور دیگر، بنیاد و بنیان شعار هجو است و حتا در حد و قواره ی یک فحش هم نمی گنجد. شاید ننگ بر امریکا پر مایه تر و رساتر از مرگ بر امریکا باشد. اما از آخوندهای بی مایه و نابخرد مانند احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران، جز این فرومایگی توقعی دیگر نیست. وقتی آخوند احمد خاتمی در خطبه نماز جمعه اش که جانشین یک رکعت نماز است و باید مانند نماز در سکوت و رعایت ادب اجرا شود، می گوید ما تا پایان جهان مرگ بر امریکا را از یاد نخواهیم برد و مؤمنان نشسته در مصلای عبادت نیز با عربده آن را تکرار می کنند، جز فرومایگی چه صفتی شایسته این غول معمم است.
به هر حال این حضرات خرد گمکرده از یک سو با تمام توان می خواهند کاری کنند که امریکا و کشورهای غربی تحریمها را از روی دوش ایران بردارند؛ و به زمامداران امریکا می خواهند چشمک دوستی و روابط بزنند، و از دیگر سو از شعار مرگ بر امریکا صرفنظر نمی کنند و امام جمعه اش فریاد می زند تا نابودی امریکا این شعار ادامه خواهد داشت.
بیچاره ملت ایران که سی و چهار سال است اسیر دست چنین دولتمردان نادان و فرومایه ای شده است.
موضوع مهم در این جشن سالانه ای که به مناسبت هجوم به سفارت امریکا – در سال ۱۳۵۸- هر سال تکرار می شود این است که اکثریّت عاملان هجوم و تسخیر کنندگان ساختمان سفارت و عمل گروگانگیری، سالهاست از کرده پشیمانند و در روز سالگرد آن بی تربیتی خود را از انظار پنهان می کنند. اما دیگرانی که شاید در آبان ماه ۱۳۵۸ هنوز به دنیا نیامده بودند، به تحریک آخوندها جلو ساختمانی که در مالکیّت خود حکومت است جمع می شوند و شعار مرگ بر امریکا می دهند. در واقع سالهاست که کسانی دیگر میراث دار آن عمل مخالف تمدن و شئونات دیپلوماسی شده اند؛ و دستکم نیمی از آن دانشجویان مهاجم از چشم حضرات معمم افتاده و مورد اقبال و محبت دستگاه نیستند.
اما به قول انشتین، آنچه انتها ندارد حماقت است نه کائنات!!
محمد علی مهرآسا
کالیفرنیا ۵/۱۱/۲۰۱۳