نگاه دقیق‌تر به آنچه در اوکراین می‌گذرد

دوشنبه, 1ام فروردین, 1401
اندازه قلم متن

این نبردی است بین دیکتاتوری و دمکراسی؛ نبرد مردمی که نمی‌خواهند بی‌سروصدا زیر پوتین‌‏های متجاوزان له شوند.
(‎‎نامه نسرین ستوده به دبیرکل سازمان ملل در حمایت از مردم اوکراین‎)

‎روزهایی را پشت‌سر می‌گذاریم که گویی «ظلمات چاه بیژن» جهان را فرا گرفته، ‏گویی بار دیگر درگوشه از جهان نگهبانی عزت آزادگی را باید با سینه ‏چاک‌خورده و پاهای قلم‌شده زیر تانک پرداخت.‏‎ ‎

اگر چه ارزیابی درست حوادث تاریخی، به‌ویژه نقاط عطف در میانه گردبادها بسیار ‏دشوار است و آنگاه که طوفان فرونشیند و پس از اولین بارش، می‌توان به قضاوت ‏دقیق‌تر نشست و دریافت که چه روی داده، معهذا هم اکنون در میانه شلتاق ‏تانک‌های روسی در اوکراین می‌توان دریافت در ۲۴ فوریه گردبادی برخواست که ‏چارچوب‌ها و معیارهای چنددهه گذشته و شاید بعد از جنگ دوم جهانی را لرزاند، و بسیاری از ‏پیش‌فرض‌ها را در همین چند هفته تغییر داد.‏‎ ‎

شاید موجزترین توصیف لحظه کنونی چنین است:‏‏ تجمع نیروهای قانونمدار و هوادار دموکراسی در برابر جبهه مشترک دیکتاتوری، ‏ارتجاع و تمامیت‌خواهی (روسیه، جمهوری اسلامی، رژیم اسد در برابر اتحادیه اروپا، ‏جهان آزاد، اتحادیه‌های سیاسی با گرایش‌های دموکراتیک از سراسر جهان).‏

پس از جنگ جهانی دوم و بویژه پس از درهم پاشیدگی «بلوک شرق»، جهان در ‏راستای پاسخ‌گویی به سئوال چگونه جهان هماهنگ‌تری برپا کنیم، ایده «وابستگی ‏متقابل» را مطرح کرد. بر اساس این ایده اقتصاد کشور های هر منطقه مکمل ‏هم و نه رقیب همدیگر تلقی می‌شوند (به دیگر سخن رقابت در چارچوب همکاری ‏و تفاهم) و به دنبال این هماهنگی اقتصادی در سایر عرصه‌ها هم تشنج فروکش ‏می‌کند. چنانکه «اتحادیه اروپا» بر همین مبنا پایه‌گذاری و گسترش یافت، حتی ‏مناسبات با «چین» هم بر همین روال بنا گردید.(البته در مواردی مانند مناسبات با ‏جمهوری اسلامی، این پروسه پیش نرفت) از این رو در ۲۴ فوریه در برابر چشمان ‏حیرت‌زده جهانیان این سوال مطرح شد: چرا بعد از دهه‌ها آرامش اروپا به‌هم ‏ریخت؟ چرا بار دیگر ارتشی در اروپا از مرزهای رسمی عبور کرده و قصد تسخیر ‏کشور دیگری را نموده؟

برای پاسخگویی به این سوالها ابتدا نگاهی می اندازیم به تحولات چند دهه اخیر ‏روسیه ، آنگاه به وضع کنونی اوکراین و جریانات سیاسی آن ، سپس به ریشه یابی ‏تجاوز نظامی روسیه به اوکراین پرداخته و در پایان سعی میشود پرتوی افکنده ‏شود بر آنچه حوادث اوکراین احتمالا راه به آن می‌برند. ‏

در روسیه امروز که حاکم است؟

آیا ممکن است بدتر از آنچه در «نظام شوروی» حاکم است، بر سر روسها بیاید؟ ‏بله آنچه بعد از آن نظام می‌آید.
(در ذهن پوتین، میشل الچانی اف)‎

هنگامی که در آگوست ۱۹۹۱ عده‌ای از ژنرال‌های ارتش شوروی دست به کودتا بر علیه ‏میخاییل گورباچف زدند، برای بسیاری از کسانی که حوادث شوروی را دنبال می‌کردند، این ‏یک شوک بود، چرا که کودتا در خاورمیانه، افریقای مرکزی یا امریکای لاتین انتظارش می‌رفت ‏اما چرا شوروی؟

اما حوادث بعدی که در کمتر از چهار ماه پس از آن به فروپاشی اتحاد شوروی و ممنوعیت ‏حزب کمونیست منجر شد نشان داد که در زیر پوسته شب دریایی از تلاطمات نهفته بود ‏و هست که تا به امروز از این کوه یخ تنها قله‌اش را نظاره گر بوده‌ایم. برای درک آنچه ‏امروز در روسیه می‌گذرد باید نظری به «اتحاد شوروی» در دوره گورباچف و یلتسین افکند. ‏گورباچف خود امپراطوری به بن‌بست رسیده‌ای را به ارث برد. در اثبات این مدعا شاید این ‏نکته کافی باشد که ضرورت اصلاحات در کشور ابتدا از «اندروپف» جانشین برژنف مطرح ‏شد. فراموش نکنیم که «اندروپف» سالها ریاست «کا گ ب» را بر عهده داشت و خود با ‏مشت آهنین قیام مردم مجارستان را در دهه پنجاه به خون کشیده بود، از همین رو بدون ‏شک کسی نبود که از سر تفنن بر ضرورت رفرم های بنیادی پا فشرده باشد.

اما متاسفانه آنگاه که گورباچف ایده‌های اصلاحی خود، «پروستریکا»، ‏‏«گلاسنوست» را شروع کرد این رفرم‌ها در شرایط خاص روسیه نتایج سریعی ببار ‏نیاوردند. عمق بحران به حدی بود که کنترل همه امور از دست دولت خارج شد. ‏آنها که قبل از همه متوجه طوفان در راه شدند، رده‌های بالای حزب و «کا گ ب ‏‏» بودند و اولین اقداماتشان فروش میلیاردی اموال حزبی، ایجاد کانال‌های مالی و ‏خارج کردن میلیاردی ارز، سنگ‌ها و فلزات قیمت معادن و ذخایر «اتحاد شوروی» و ‏روان کردن ارز حاصله آنها به «بهشت‌های مالیاتی» بود.

ادامه و نتیجه این پروسه ‏پدید آمدن نسلی از الیگارش‌ها در دوره یلتسین شدند که حیات سیاسی اجتماعی ‏روسیه را در دهه ۹۰ متاثر کردند. نگاهی کوتاه به سیر شغلی «میخائیل ‏خودورکوفسکی» شاید پرتوی افکند بر مسیری که این نسل از الیگارش‌های روس ‏پشت سر گذاشتند. او از اعضای با استعداد کامسامول (سازمان جوانان حزب ‏کمونیست) بود و ظاهرا بدون آنکه خود بداند از طرف باندهایی در حزب و «کا‏گ‌ب» انتخاب و تشویق شد که شرکتی برای واردات «آی‌تی» در شوروی تاسیس ‏کند و البته از رانتهای دولتی به نحو وافری برخوردار گردید و سریعا در رده ‏الیگارش های نو ظهور روسیه درآمد. «میخائیل خودورکوفسکی» از سوی این دار ‏و دسته‌ها تشویق به تاسیس بانکی در اروپا شد که به واسطه آن «عالی‌جنابان ‏خاکستری» توانستند میلیاردها از روسیه خارج و رهسپار «پاناما»، «لیختن‌اشتاین» ‏و نمایند.

خودورکوفسکی در دوره یلتسین وارد فعالیت‌های سیاسی شد و مانند اکثر الیگارش‌های ‏این دوره بعد از سال ۲۰۰۰ مورد غضب پوتین قرار گرفت و قسمت زیادی از ‏اموالش به نفع «نسل نو الیگارش‌های روس» مصادره شد. چند سالی را در زندان ‏گذراند و آنگاه روسیه را به قصد لندن ترک کرد.(مردان پوتین، کاترین بلتون) این ‏پروسه پس از فروپاشی «اتحاد شوروی» و در دوره یلتسین ادامه یافت و الیگارش‌‏ها با دست‌اندازی بر تاسیسات نفت‌وگاز روسیه، معادن نیکل و طلا، به ‏ثروتهای بادآورده‌ای رسیدند و عملا در سیاست و اقتصاد روسیه حرف آخر را ‏می‌زدند(حلقه تنگ اطراف یلتسین).

پیامد این وضع تخریب سریع اقتصاد شوروی ‏و زیر ساخت‌های آن بدون آنکه آلترناتیوی برای آن پیشنهاد شود(تورم ۲۶۰۰۰ درصد در ‏روسیه، درگیری‌های نظامی مابین «دومای روسیه» و یلتسین که در نتیجه آن ‏دولت در سال ۱۹۹۸ خود را ورشکسته اعلام کرد). در اینجا باید به نقش منفی ‏دولت وقت امریکا در این تحولات اشاره کرد که با اعلام دفاع همه‌جانبه از ‏یلتسین، این باند الیگارش را در به ورشکستگی کشاندن کشور حمایت کرد.(دوره ‏یلتسین به عنوان «پریود دمکراسی معیوب» در روسیه شناخته میشود).‏

روسیه یلتسین عملا به یک فاجعه ختم شد، اما فاجعه بزرگتر در راه بود. از آنجا که ‏زیر پرچم یلتسین ادامه وضع موجود غیر ممکن بود، براساس یک برنامه حساب ‏شده حلقه تنگ الیگارش‌های اطراف یلتسین، پوتین در میانه ۱۹۹۶ از پترزبورگ به ‏مسکو منتقل شد و به سرعت مدارج ترقی را طی کرده و بالاخره در میانه ۱۹۹۹ ‏سمت نخست‌وزیری از سوی یلتسین به او تفویض شد. چند ماه بعد در پایان ‏سال با کناره‌گیری یلتسین، او در حالیکه بیش از ۲ تا ۳ درصد محبوبیت ندارد، موقتا بر ‏صندلی ریاست جمهوری تکیه می‌زند.‏

پوتین از اولین ساعات به قدرت رسیدنش با دو حرکت نمادین موقعیت سیاسی ‏خود را تثبیت کرد؛ تاکید بر پیوند محکم خود با خانواده‌های الیگارشی اطراف ‏یلتسین و نشان دادن مشت فولادین در رابطه با ناآرامی‌های داخلی و قبل از همه ‏چچن(این حرکت به‌ویژه موجب محبوبیت او در میان روس ها گردید، به طوری که در ‏انتخاپات سال ۲۰۰۰ بیش از ۵۰ درصد محبوبیت داشت.) ‏

دوره زمامداری پوتین را می‌توان به عنوان یکی از اشکال «دموکراسی هدایت‌‏شده» به حساب آورد که ازنظر اقتصادی عمدتا بر صادرات نفت و گاز و سایر ‏فرآورده‌های معدنی وابسته است و نه تولیدات صنعتی.(از لنینیسم تا ‏پوتینیسم: دلایل فروپاشی اتحاد شوروی، کاظم علمداری) این دوه را می‌توان به ‏دو مقطع زمانی تقسیم کرد:‏

دوره نخست از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷: دوره احیای نسبی نظم عمومی و تا اندازه‌ای اقتصادی ‏‏(صادرات منظم نفت و گاز)، متعاقب آن به رسمیت شناختن حقوق بیکاری، ‏افزایش رفاه اقشار متوسط و بالای جامعه. در این دوره، همچون دوران یلتسین، ‏برای بهبود روابط با جامعه جهانی تلاش‌هایی می‌شود. مشخصه دیگر این دوران ‏جایگزینی نسل اول الیگارش‌ها با نسل دوم آنهاست. این نسل از الیگارش‌ها ‏عمدتا از همکاران سابق پوتین و یا فرزندان آنها در دستگاه‌های امنیتی بودند، و ‏بر خلاف نسل اول الیگارش‌ها تمایل یا اجازه شرکت مستقیم در عرصه سیاسی را ‏نداشتند. بعلاوه گروهی ازباند های «کا گ ب» و مافیا همراه پوتین ازپتزبورگ به ‏مسکو نقل مکان کردند، ترور آشکار و پنهان از ویژگی های دیگر این دوره ‏است(بمبگذاری های نیمه دوم ۱۹۹۹ در مسکوتوسط نهاد های امنیتی و بنام ‏شورشیان چچن، ترور بیش از ۲۱ خبرنگار روس در فاصله ۲… تا ۲..۷).‏

دوره دوم از ۲۰۰۷ تا امروز: نطق پوتین در سال ۲۰۰۷ در«کنفرانس امنیت» در ‏مونیخ را می‌توان آغازگر مرحله جدیدی در سیاست داخلی و خارجی روسیه دانست. ‏او در این نطق سیاست‌های امریکا را غیردموکراتیک، غیراخلاقی و در راستای ‏ایجاد و گسترش یک مرکز قدرت(امریکا)، که همه باید از آن پیروی کنند، ارزیابی ‏کرد.‏

همزمان شاهد محور های جدیدی در سیاست‌های روسیه هستیم:‏

– گسترش سیاست‌های اختناق‌آمیز در زمینه داخلی(قتل «بوریس نمتسف» درست ‏در نزدیکی کرملین در ۲۰۱۵، «گزارشگران بدونه مرز» در  سال ۲۰۱۸ برخورد دولت روسیه ‏با رسانه‌ها را بسیار بد ارزیابی کردند، رتبه ۱۴۵ در میان ۱۸۰ کشور).
– میلیتاریسم بی‌پروا و گسترش همه‌جانبه مجتمع‌های نظامی‌صنعتی روسیه ‏‏(بودجه نظامی کشور در این سال‌ها معمولا بالاترین درصد را نسبت به ‏تولید نا خالص ملی در جهان داشته است. بالای ۴٫۳ درصد، این در حالی است که از سرمایه ‏گذاری در صنایع، بنادر و بالا رفتن استاندارد های زندگی خبری نیست)‏
‎- تبلیغ ایدئولوژی های راست افراطی و شبه ‏فاشیستی(الکساندر دوگین، ایوان ایلین‏‎)
– سیاست خارجی تهاجمی (دخالت وحشیانه در سوریه، آواره و کشتن میلیون‌ها ‏سوری، ضمیمه‌سازی کریمه) ‏

بدینگونه «روسیه متحد» با میلیتاریسم و شبه‌فاشیسمی که سایه خود را بر ارکان ‏دولت و کشور انداخته ، به سوی دهه ۲۰۲۰ شتافت.‏

در مقالات بعدی می‌بینیم چگونه و پوتین و حلقه پیرامونش از سالها قبل خود را ‏برای چنین روزهایی آماده کرده، و در دهه‌های گذشته در اوکراین چه گذشت.‏


——————————————
منابع:

‎۱-Putin’s People: How the KGB Took Back Russia and Then Took ‎on the West, Catherine Belton
‎۲- Inside the Mind of Vladimir Putin, Michel Eltchaninoff
‎۳-USSR Collapse, Dr Kazem Alamdari

از: ایران امروز 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.