هنگامی از موانع استقرار دمکراسی پرسیده میشود، متنی که پرسش در آن پرداخته، ساخته و درانداخته شده است، بسیار اهمیت دارد. یعنی این که باید دید این پرسش چرا و چهگونه پیشگذاشته شده است.
برای ایرانیها متن چیره آن است که ما با این فرهنگ غنی و عمیق چرا نمیتوانیم دمکراسی بسازیم؟ امروز من میخواهم با ویران کردن این متن به یکی از اصلیترین موانع استقرار دمکراسی در ایران بپردازم و به آن پاسخ دهم. میخواهم بگویم ما با وجود سنت ایرانی اسلامی یا علارغم آن فرهنگ اینجا نیستیم؛ ما به علت آن نمیتوانیم و نتوانستهایم دمکراسی داشته باشیم.
یکم. بیشک برساختن دمکراسی در گرو دانستن و خواستن دمکراسی است. اما برساختن دمکراسی بیش از دمکراسیخواهی و دمکراسیدانی است؛ دمکراسی یک پدیدهی تاریخی و فرآیند جمعی و انباشتی است که در دل یک فرهنگ و تاریخ رخ میدهد و زاده میشود. دمکراسی نوعی تحول، برآیش و فرگشت اجتماعی فرهنگی است که به آسانی در جبین هر ملتی نمینشیند! دمکراسی توانایی و شانس برساختن آن هم است.
دوم. از زمانی که عباس میرزا از ژوبر فرانسوی پرسید: «اجنبی حرف بزن. بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیارنمایم؟» این “چرا ما نمیتوانیم؟ ” به جان ما هم افتاد.
گزارش و دریافت عباس میرزا از انحطاط اهمیت بسیار دارد؛ زیرا بسیار اصیل و درونزا است. در آن زمان هنوز بسیاری از بگومگوها بر سر وضعیت فرهنگی، تاریخی و دینی ایران و ایرانیان و نقش آنها در توسعهنایافتهگی سرباز نکرده بود و بسیاری از دودستهگیها یا چنددستهگیها در مورد آسیبشناسی آنها و نیز راههای گذار آن هنوز بالا نیامده و به خودآگاهی ایرانیان نرسیده بود. عباس میرزا هم نماینده راستین سنت بود و هم نماینده راستین دین، دانش و قدرت در ایران که در عالیترین سطح با جهان جدید و امکانات و الزامات آن روبهرو شده بود و کمآورده بود. ادامهی چنین درکی از سنت، فرهنگ و سیاست است که سرانجام در جایی نخست به مشروطهخواهی و سپس به دمکراسیخواهی میرسد. این پرسوجو است که سرانجام به جنگلی از انگارههای انحطاط در ایران امروز میرسد؛ جنگلی که در نبود تاریخ، حافظهی تاریخی و تاریخ اندیشه گذار از توسعهنایافتهگی را دشوارتر کرده است.
گروهی در پی پاسخهای ایرانی افتادهاند و در نهایت و در بهترین حالت به “مشروطهی ایرانی” و “مدرنیتهی ایرانی” رسیدند و گروهی دیگر در پی درسآموزی از غرب (و از آنها که توانستهاند) هستند. این دودستهگی هنوز در سرنامهای گوناگون تکرار میشود. و برآمد آن گروهی هوادار دمکراسی شدهاند و گروهی هنوز مخالف دمکراسی هستند.
در جهانهای جدید هواداری از دمکراسی کموبیش در همه جا به یک خواهش ملی نزدیک شده است؛ یعنی همهی کشورها (دستکم ملتها) خواهان آن هستند؛ اما با این وجود رسیدن به دمکراسی کار چندان آسانی نیست. در ایران خودمان علاوه بر کسانی که مخالف دمکراسی هستند، در میان دمکراسیخواهان هم یکدستی و هماهنگیی چندان و آنچنان دیده نمیشود. یعنی ما به عنوان یک ملت هنوز هم در خم خواستن و دانستن دمکراسی ماندهایم و هم در خم برساختن آن! یعنی توانایی برساختن دمکراسی را نداشتهایم و نداریم. در ادبیات سیاسی و روشنفکری ما انگارههایی که در پی توضیح شوندها وبنارها و آسیبشناسی این دشواری و ناکامی هستند را انگارههای انحطاط مینامنند.
سوم. من به عنوان یک نویسنده و کنشگر سیاسی بیش از سه دهه در مورد دمکراسی، هم اندیشیدهام، هم مبارزه کردهام و هم نوشتهام؛ در نتیجه مناسب است که اینجا، به جای آوردن نظرات دیگران، جمعبندی خودم را پیشکش جمع حاضر کنم. (مطالعات تاریخی و نیز تاریخ اندیشهی دمکراسی و دمکراسیخواهی در ایران را کسانی که اینکاره و حرفهای هستند، باید پیبگیرند.)
من در خانه و خانوادهی مذهبی زاده شدهام و در شهر قم که زمانی بسیار مذهبی بود قد کشیدهام؛ دهساله بودم که انقلاب ۵۷ رخ داد؛ و در دانشگاه از فردی مذهبی، ابتدا به فردی غیرمذهبی و نهایتن خداناباور دگردیسیدم. در نوشتههای آغازین رگههایی از دینستیزی و اسلامستیزی هم دیده میشود. در نتیجه هم در مورد پیش از انقلاب بیخاطره نیستم، هم در مورد اسلام و اسلامستیزی. از دوران دانشجویی به سیاست و سیاستورزی کشیده شدهام و از بنیانگذارن یک حزب سیاسی در ایران بودهام (۲) و در جنبش دوم خرداد، و جنبش سبز بسیار فعال. زندان رفتهام و با زندانیان سیاسی و سیاستمدارهای بسیاری دمخور بودهام و هنوز هستم؛ و هیچگاه اطاقام از اندیشمندان بزرگ جهان خالی نبوده است من در استاندارهای سیاسی ایران اصلاحطلب و تحولخواه هستم و در استانداردهای آمریکا لیبرال و پروگرسیو.
امروز میخواهم دریافت و گزارش خودم را از این ماراتن امداد (رالی) جمعی ایرانی که حدود دو سده پیش در آسیبشناسی انحطاط در ایران راه افتاده است، به شما پیشکش کنم. بگذارید برای توضیح دشواریهای کار نخست فشرده چند کلامی در مورد دمکراسی و چندوچون نظری آن بگویم و سپس جمعبندی خودم را “در موانع استقرار دمکراسی در ایران” روی میز بگذارم.
چهارم. اولین کتابی که من نوشتهام و هنوز چاپ نشده است؛ “فراسوی اختیار” (۳) نام دارد، که به این موضوع و این نشست چندان مربوط نمیشود؛ هرچند زیرساخت باروها و داوریهای من کموبیش به آنجا میرسد. اما دومین کتاب من «دانستن دمکراسی» بود که در دهه هشتاد قرار شد در نشر اختران تهران چاپ شود، که به محاق سانسور وزارت ارشاد افتاد و هرگز چاپ نشد. دریافت من از دمکراسی بازتاب آن کتاب است و در اینجا به چند نکته از آن اشاره میکنم.
الف) آبراهم لینکلن دمکراسی را حکومت مردم برای مردم و به وسیلهی مردم تعریف کرده است. این تعریف به درستی هستهی سخت دمکراسی را پوستگیری کرده است، اما از چندوچون فرآیند و الزامات و سازوکارهای حقوقی و شناختی آن چندان صحبت نمیکند.
ب) پیر هاسنر متفکر فرانسوی (۱۹۳۳-۲۰۱۸) دمکراسی را در یک مثلث طلایی فشرده کرده است. که اضلاع آن شامل حکومت (سلیقه ی) اکثریت، رعایت حقوق اقلیتها و قانونیت است. یعنی در موارد اختلاف، باید به نظر اکثریت احترام گذاشت و به طور موقت و دورهای به داوری آنها استناد و عمل کرد. داوری اکثریت همیشه باید محدود و محاط به حقوق اقلیتها باشد و مهمترین حقوق اقلیتها امکاناتی است که میتواند به اقلیتها فرصت اکثریت شدن بدهد. و در نهایت قانونیت که به این معنا است که هر دو حد و سنجهی بالا باید در مناسبات حقوقی جاری و حاکم باشد.
ج) ارنست بارکر متفکر انگلیسی (۱۸۷۴-۱۹۶۰) دمکراسی را راهحل دشواریها نمیداند؛ بلکه آن را فرآیندی میداند که بهکار جستوجوی راهحلها میآید. اهمیت این نگاه آنجاست که دشواری بنیادین امر سیاسی یعنی گوناگونی، اختلاف و تنازع میان مردم را هویدا میکند. به زبان دیگر با این تعریف در اساس ما میفهمیم کهشان نزول دمکراسی چیست و کجا است؟
د) کارل کوهن (۱۹۳۱) با تفکیک حکومت به قانونگذاری و اجرا، مشارکت سیاسی را در سنجههایی همانند پهناوری، عمق و برد دمکراسی صورتبندی و توضیح میدهد. این تعریف متاخرتر است و برآن است که توضیح دهد چرا دمکراسیهای گوناگون داریم و چهگونه میتوان به تعمیق و پهناورتر و مستقیمتر شدن دمکراسی کمک کرد.
در این چشمانداز و در داوری من دمکراسی برآمد دو فرایند موازی و درهم تنیده است؛ مشارکت سیاسی شهروندان در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها و رقابت سیاسی برای حضور در مراکز تصمیمگیری و اجرایی. این دو فرایند سرانجام به ملی کردن قانون و قدرت میرسد.
پیشنیاز دمکراسی داشتن یک ملت همپارچه و متحد است. برای رسیدن به آنجا باید انگارهها انسجام آفرین ملی و مدرن داشت؛ و این بسیار بیشتر از یک تاریخ، یک زبان، یک دین، و یک سرزمین مشترک است. ملی کردن قدرت و قانون به آیندهای مشترک چشم دوخته است که با آزادسازی و برابرسازیی همهی ایرانیان، ایران را برای همهی ایرانیان میخواهد و میداند.
پنجم. دمکراسیخواهی هم در تجربه سیاسی جاری در ایران و هم در مطالعات تاریخی مرا به سکس و سکسوالیتهی ایرانی کشاند. و برآمد آن مجموعهای است که در کتاب “سکس و دمکراسی” منتشر شده است. منطق کتاب سکس و دمکراسی بسیار ساده اما محکم است.
الف) در جامعهای که زنان حق ندارند بر خصوصیترین مسایل و کالبد خود حکومت کنند، مشارکت و رقابت سیاسی یک تعارف و فریب است.
ب) میان سندرم استبداد ایرانی و سکسوالیتهی ایرانی و مناسبات آن رابطهای جدی وجود دارد.
ج) آشکارا دفاع از حقوق زنان دفاع از دمکراسی است. اما این کارزار در ایران به جهت سلطهی اسلام سیاسی و پیوند آن با حجاب اجباری و مناسبات آن اهمیتی یگانه و بنیادین دارد.
د) برای حلوفصل مسایل زنان و گذار از نابرابری جنسی و سکسی در ایران باید مسایل سکسی در ایران حلوفصل شود.
ه) برخلاف آنچه در ظاهر دیده میشود، سکسوالیتهی ایرانی و دشواریهای آن ریشههای پیشااسلامی دارد.
ما ایرانیها از اضطرابهای جنسی بیمارگونهای رنج میبریم. اما این بیماری را در زرورقهای دینی، اخلاقی و عرفی پیچیده و حتا گاهی شبهعلمی میستاییم. ما گرفتار نوعی هراس از آزادی جنسی و سکس آزاد هستیم و این هراس به آسانی میتواند و توانسته است در بزنگاههای سیاسی به هراس از آزادی دگردیسید. هراس از ازادی است که همپوشانی چیرهی ما محکومان با حاکمان خود است.
و) راه حل اساسی مسایل سکسی در ایران آزادی سکسی است که کمتر برای ایرانیان قابل درک و پذیرش است.
ز) برای درک آزادی جنسی باید بتوان میان “حق داشتن” و “حق بودن” فاصله گذاشت.
ششم. ناتوانی در تفکیک حق بودن از حق داشتن در سنت ایرانی اسلامی بسیار ریشهدار است؛ و به زرتشتیگری و حتا آیین و سنت مهرپرستی میرسد. وسواس “خیر و شر” و “راست و ناراست” که در جان ما لانه کرده است آشکارا پیشااسلامی است و هنوز بر جهان ما سنگینی میکند. این ناتوانی تنها در پهنهی سکس و سکسوالیته قربانی نمیگیرد و هزینه نمیسازد، که در پهنهی دینشناسی و تحولات دینی و اجتماعی و سیاسی هم مشکلزا و دشوارهانگیز است. بررسی همین هستههای فرهنگی و تخمها دینی است که مرا به انگارهی “بازایی سنت ایرانی در دوران اسلامی” یا “امتناع نوزایی در سنت” (۴) کشانده است. شیعهگری و آنچه اسلام ایرانی شناخته میشود برآمد همایستایی و هموستازی سنت ایرانی و پیشااسلامی است.
برای گذار از این دشواریهای در پهنهی دین، دینشناسی و دینداری باید:
الف) از اسلام ذاتی (دین حقیقت) به اسلام تاریخی (دین هویت) کوچید.
ب) پرگونهگی اسلامها و مسلمانان را پذیرفت.
ج) از “برهان لطف برید” و گذشت.
د) به “هرمنوتیک صلح” تن داد و به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز متعهد بود.
و برای گذار از این دشواریهای در پهنهی سیاسی باید:
الف) درکی مدرن از سیاست و سیاستورزی و امر سیاسی داشت.
ب) از همآمیزی سیاست با ادیان، اخلاقها، و ایدیولوژیها (ی حتا علمی) پرهیخت.
ج) مساله و دشوارهی اصلی امر سیاست گونهگونهگی شهروندان و تنازع قدرت است. (دمکراسی آچاری است که برای چارهی این دشواره آمده است؛ یعنی دمکراسی یک انگارهی انسجامآفرین ملی هم هست؛ و البته بسیار بیشتر) برای سامانیدن پایدار تنازع قدرت و رام کردن لویاتان و آرامیدن توزیع و انتقال قدرت، به جای مفاهیم پیشا سیاسی، پیشامدرن، پیشادمکراتیک و بدخیمی همانند ادیان، اخلاقها، تاریخها، هویتها و حتا علوم باید به سازشها و هستهی سخت آنها یعنی “قانون و قانونگرایی” اهتمام ورزید.
د) یکی از دلایل بیتوجهی ما ایرانیان به این تنازع و رنگارنگی و در نتیجه نداشتن انگارهای مناسب و ملی برای گذار از آن بیتاریخی ماست: ما به عنوان یکی از تاریخیترین کشورهای جهان به نوشتن و ثبت و ضبط تاریخ و برآمد آن داشتن نگاهی تاریخی، بیتوجه هستیم. در غیبت تاریخ است که در جهان پیشامدرن گرفتار اسطوره و دین بودهایم و در جهان مدرن گرفتار دین و ایدیولوژی شدهایم.
قانون و قانونگذاری در دریافت من بهطور عمیق به مرگ خدا و زاده شدن انسان خودبنیاد و خودبسنده گره خورده است. اما مرگ خدا اینجا یک برساخته دینی نیست، هرچند میتواند به آنجا هم برسد. مرگ خدا مرگی شناختشناختی است؛ مرگ دانش پیشینی و هر ادعایی است که در مقام داوری آدمی و پسند او را دستکم و در مرتبهای پایینتر از خدایگان میگذارد و در جایی به صغارت آدمی میرسد. مرگ خدا زادهشدن تاریخ و نگاه تاریخی به هستی و دانش ما از آن هم هست. مرگ خدا شکستن چرخهی تکرار تاریخ، برخاستن و پیشرفتن است. مرگ خدا پاره کردن زنجیر و زنجیرهی برهان لطف و فره ایزدی هم هست که میتواند ما را از شر وسواس کشندهی خیرو شر نجات دهد. مرگ خدا شجاعت خطا کردن است که به پدرکشی و شاهکشی هم میرسد و باید برسد.
مرگ خدا مرگ خدابندان و نظام شهربندی هم است. با مرگ خدا است که جامعه از تعادلات سنتی، بسته و قدسی و اسطورهای و هراس خطا کردن گسسته میشود و به خدایی کردن و تعادلات دمکراتیک و باز، باز میشود. و همیشه “جامعهی باز از زندانهای باز شروع میشود. ” این مفاهیم را من در دو کتاب “هرمنوتیک صلح” و “از شهربندی تا شهروندی” کاویدهام و امیدوارم به زودی در دسترس همهگان قرار بگیرد. مرگ خدا در سنت ایرانی اسلامی دستکم در باور من برای گذار از سنت استبداد و خدابندی (که نامهای گوناگونی دارد) به مدرنیته و مدنیت جدید ناگزیر و ناگریز مینماید.
“ابراهیم انسان را به قربانگاه برد
و من خدا را
در پیشگاه با عظمت انسان
تا انسان خدا شود. ”
مرگ خدا آغاز نظام شهروندی و هستهی سخت دمکراسی است؛ که میتواند همچنان که در اعلامیهی استقلال آمریکا آمده است با فرآیند برابر و آزاد کردن همهگان حق زندهگی، آزادی و جستوجوی شادی و پالش خوشبختی را ملی و آزاد کند. تنها در این آستانه است که میتوانیم بگوییم: “ما مردمان ایران”))
سیاست برخلاف تصور همهگانی در ایران از جنس علم و دین نیست؛ یعنی امری “استبنیاد” نیست. سیاست موضوعی “بایدبنیاد” و از جنس اخلاق و تکنولوژی و هنر و آشپزی است. در نتیجه سیاستورزی را باید مهنسی سیاسی اجتماع، فرهنگ، دین، اخلاق و حتا علم آینده دید. به زبان دیگر اگر تاکنون سنت در ادامهی فرگشت و بر اساس انتخاب طبیعی پیش رفته و جهانی را که ما کموبیش میشناسیم برآورده است، سیاستورزی مدرن را باید ایستادن آدمی بر روی پاهای خود و مهندسی کردن فرگشت و فرایند برآیش آینده دید. سیاستورزی در این دریافت نوعی خدایی کردن است؛ و دمکراسی توزیع این خدایگانی است.
برای رسیدن به آنجا ما مردمان ایران نخست باید از جمهوری اسلامی بگذریم؛ اما این گذار اگر برآن هستیم که به برساختن دمکراسی هم برسد باید به گسست از جمهوری اسلامی هم برسد. در آسیبشناسی گسست از جمهوری اسلامی چند لغزشگاه عمده دیده میشود؛ که بیش و پیش از هر جایی در انگارههای انسحامآفرین ناتمام و پیشامدرن لانه کردهاند. انگارههایی که جایی برای “دیگری” نمیگشایند و به هیچستان میرسند.
الف) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست با دین
ب) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست و اخلاق
ج) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست و معنویت
د) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست و علم
ه) گسست از ج. ا. در سیاست با قومیت، زبان و ملیت
و) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست با انگارههای رنرنگ برادر بزرگتر
ز) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست با انقلاب
ح) گسست از ج. ا. در پیوند سیاست و سنت
همهی این پیوندها در نهایت تکاپویی هستند برای بیرون گذاشتن مردم از میدان سیاست و خدایی کردن. همه این پیوندها خوانشی از برهان لطف هستند و در جایی به وسواس خیر و شر و اضطراب راست و نادراست میرسند و با حق داشتن و خطا کردن و حق خطا کردن بیگانهاند. همهی این پیوندها در جایی به نفی حق جستوجوی خوشبختی که در سنت ایرانی اسلامی شناخته شده نیست و از قلم افتاده است، میرسند. این پیوندها تخمههای سنت هستند که به آینده میروند و مرگ خدا و برساختن دمکراسی را ناممکن کنند.
بدون گسست از جمهوری اسلامی (که مجموعهای از آن پیوندها را با خود به جهان ما آورده است) و بنیادهای آن همیشه احتمال تکرار تاریخ و باززایی سنت هست.
بدون گسست از جمهوری اسلامی و همپوشانیها آن با جان و جهان ما بیرون آمدن از زندان اسطوره، سنت، ادیان، و ایدیولوژیها چندان آسان نیست. بدون گسست همهجانبه و عمیق از جمهوری اسلامی برساختن دمکراسی و خدایی کردن ممکن نیست. به زبان دیگرما مردمان ایران نه تنها باید از جمهوری اسلامی بگذریم، که باید سنت ایرانی هم بگذریم.
پانویسها
۱- این نوشته متن سخنرانی است که ۲۹ میدر بنیاد فرهنگی دماوند با سرنام موانع استقرار دمکراسی در ایرن ایراد شده است.
۲- حزب وفاق ایران.
۳- مقالات اصلی کتاب در وبهگاه اخبار روز منتشر شده است. ر ک به: آرشیو مقالات اکبر کرمی در سایت قدیم اخبار روز.
۴- این ادعا در سرنام “امتناع نوزایی در سنت، مدرنیته بیرون آمدن از سنت است” کاویده شده است. رک به: کرمی، اکبر، وبگاه اخبار روز، ۲۰ مهرماه ۱۴۰۰.
از: گویا