«یک آدم درجه یک»؛ صدسالگی ابراهیم گلستان

چهارشنبه, 27ام مهر, 1401
اندازه قلم متن

آقای گلستان  در روزگار خود و تا کنون در عرصه های مختلف سرآمد روزگار بوده

بی بی سی فارسی

ابراهیم گلستان از آن یگانه های دوران است که هم‌عصر ماست و حالا صد‌ساله شده.  یک آدم منحصر به فرد که نزدیک به نیمی از زندگی اش را دور از ایران زندگی کرده اما همچنان نبض اش در آن آب و خاک می زند.

سید ابراهیم تقوی شیرازی پسر سید محمد تقی، نماینده مجلس موسسان و صاحب روزنامه گلستان است و نوه آیت الله محمد شریف تقوی شیرازی از مجتهدان معتبر شیراز در زمان خودش. او با این پس زمینه خانوادگی اما بعدها تبدیل به ابراهیم گلستان شد. یک خود آموزگار باهوش که در روزگار خود و تا کنون در عرصه های مختلف سرآمد روزگار بوده. از عکاسی و فیلمسازی بگیرید تا ترجمه و داستان نویسی. 

  اما مگر می شود آدمی همه این چیزها را از توی کتاب و به صورت خودآموز یاد گرفته باشد؟ درمورد ابراهیم گلستان جواب ساده و کوتاه است: بله می شود. 

  البته که پیشینه خانوادگی و امکان دسترسی به کتاب و معلم زبان  برای شکوفاندن استعدادهای او حتما دخیل بوده. نواده مجتهد معروف شیراز باشی و پدرت روحانی مکلا شده جوانی باشد که دنبال یاد گرفتن زبان فرانسه رفته و بعد  نماینده مجلس موسسانی بشود که سلطنت را از قاجار به پهلوی منتقل کرد،  خب معلوم است که امکان فراهم می شود برای تو تا ابراهیم گلستان بشوی. ما حتی با وجود همه اینها هم هر کسی «ابراهیم گلستان» نمی شود.

 شیوه زندگی خاص ابراهیم گلستان و روایت ها و شایعاتی که درباره او در غیبت اش در ایران مطرح شد و سکوت او برای سال های طولانی، هاله ای از رمز و راز و ابهام در موردش به وجود آورد. 

سخت است که نویسنده ای پیشرو باشی، عکاس و فیلمسازی خلاق و صاحب سبک باشی در هر دو عرصه مستند و داستانی و ناگهان همه را ول کنی.

سخت است که در عین زندگی مشترک داشتن، با فروغ فرخزاد باشی و فروغ تصادف کند و جان بدهد و جماعت به وراجی رو بیاورند و تو همینطور بی هدف به جاده بزنی و تا کاشان برانی بی هیچ کلامی . 

سخت است که پسرت در جنگ جان اش را از دست بدهد و تو هیچ نگویی. و سخت است که در اوج تحولات کانون روشنفکری و هنر در ایران باشی و آثارت در جهان مطرح شده با شد و ناگهان سکوت در تو گل کند و همهمه در بازار شایعات. 

ابراهیم گلستان بودن اما یعنی همین. یعنی همه این سخت بودن ها. و سال ۱۹۷۵ همه چیز اش را در ایران گذاشت و آمد لندن. برای همیشه آمد و سرش در خرید و فروش سهام بورس گرم شد. بعد زندگی اش گونه ای دیگرشد. یک ساکن غربت که خشت و خاک را گذاشت  پشت سرش اما نگاهش همچنان به آن جا بود.

جوان تر که بودم و تازه با سینما آشنا شده بودم، اول بار فیلم «خشت وآیینه» او را دیدم و هیچ نفهمیدم چرا می گویند ابراهیم گلستان آدم مهمی است. هرچه سواد سینمایی ام بیشتر شد و کتاب هایش را بیشترخواندم، تازه فهمیدم که او با بقیه چقدر فرق دارد. نثر آهنگین و لحن شاعرانه اش در نوشته ها و در همان  چند داستان معدود  چاپ شده از یک طرف  و نوآوری ها و شیوه های متمایزش  در اندک فیلم هایی که ساخته بود از طرف دیگر  او را تبدیل به هنرمندی متمایز می‌کرد. 

 برای نسل ما  بچه های بعد از انقلاب  که تازه پشت لب مان سبز شده بود، ابراهیم گلستان یک «حاضر همیشه غایب» بود که انگار در یک جایی از این گستره جهان گم است. همیشه در صحنه ادبیات حرف آثارش و در سینما حرف فیلم هایش بود. در مجلات دیگران از او حرف می زدند. پس ممنوع نبود، اما خب کجا بود؟ می گفتند در انگلستان است. 

وقتی که به لندن آمدم، یکی از شوق هایم این بود که جایی می روم که ابراهیم گلستان هم هست. اما در لندن از این و آن شنیدم که ابراهیم گلستان در یک کاخ زندگی می کند، خیلی هم بد اخلاق است و کسی جرات نمی کند پیش او برود.  آن یکی دو نفری هم که پیش او رفته بودند، چنان وانمود می کردند که گلستان آن هارا به خاطر فضایل شان و رابطه خاصی که دارند به حضور می پذیرد. کلی هم به من و دیگران از این بابت فخر می فروختند. تلفن اش  را داشتم  اما نه جرات می‌کردم زنگ بزنم و نه بهانه ای داشتم.

زنگ بزنم بگویم چی؟  کتابم را را برایش ببرم؟  مضحک است . به قول خودش «واضحه که مضحکه».

 زمان گذشت و بی بی سی  تلویزیون فارسی راه انداخت. من در برنامه آپارات فرصتی به دست آوردم برای نمایش فیلم ها. و چه فرصتی از این بهتر که فیلم های ابراهیم گلستان به خصوص آن ندیده هایش مثل «خرمن و بذر» و «یک آتش» و مستند های دیگر را به نمایش دربیاوریم؟ 

 بعد از کلی تحقیقات و مطالعه، به آقای گلستان زنگ زدم و موضوع را در میان گذاشتم . شنیده بودم که باید خیلی دقیق و روشن باشم در برابر او. خیلی کوتاه و رسمی و از موضع یک مذاکره کننده صحبت را پیش بردم. خوشحال بودم که بالاخره صدای مرد «پشت مه نشین قصه ها وافسانه ها» را خیلی صاف و واقعی می شنیدم. اما اصلا به روی خودم نیاوردم.

در نهایت شگفتی برای من، حرف زدن با او سخت نبود. خیلی زود گفت و گو پر از شوخی و جدی شد و آقای گلستان با حوصله و لحنی خیلی صمیمی جواب مرا داد. فهمیدم که هیچ کدام از آن شایعات و ادعاها درست نبوده. آقای گلستان سوالاتی داشت و من سعی کردم جواب بدهم . ادامه حرف ها به بعد موکول شد. 

 چند روز بعد پاکتی مهر شده و خاص  به دستم رسید از آقای گلستان. توی دلم گفتم‌  «نمردیم و ابراهیم گلستان برایمان نامه فرستاد ». آقای گلستان در نامه به انگلیسی به تفصیل شرح همه مکالمه  قبلی ما را نوشته بود. مو لای درزش نمی رفت.

همه چیز درست و دقیق بود. انگلیسی آقای گلستان آنقدر فصیح و بلیغ بود که من معنی بعضی کلماتش را اصلا نمی دانستم و یا تا به حال نشنیده بودم . برای این که گند نزنم،  کلماتی  را  که نمی دانستم با دیکشنری چک کردم . جواب اقای گلستان را نوشتم و این نامه نگاری و بعد ایمیل نگاری بین من و او مدتی ادامه یافت. تا این که یک روز گفت: «حالا تو چرا پا نمی‌شی یه سر بیای اینجا؟» و این طور بود که پای من به خانه آقای گلستان باز شد. 

اول بار برایش دسته گلی بردم ، به گرمی و مثل یک دوست خیلی قدیمی از من استقبال کرد. حرف زدن با او از شرایطی برابر و به عنوان یک مذاکره کننده این شانس را به من می داد که مثل بقیه در مقابل اش در موضع یک «ستایشگر آثار و شخصیت میزبان» نباشم.

  بعدها فهمیدم که همین کمک خیلی بزرگی به من کرد که ارتباط خوبی با آقای گلستان برقرار کنم و او به من اعتماد کند.  چون دانستم که از کسانی که رو به تعریف و تمجید می آوردند، خوشش نمی آید و خیلی زود به این نوع تمجیدها واکنش  نشان می دهد. نقد او به بسیاری از چهره های شناخته شده ادبی و هنری از همین منظر است. حرف اش همیشه این است که کتاب بخوانید، آگاهی پیدا کنید و مرعوب حرف کسی نشوید.

در مورد خودش هم همیشه این را می گوید و نسل جوان تر را مدام به این تشویق می کند که بیشتر بخوانند، گول  موج‌هایی که به راه می افتد و جریان های مجله ای و محفلی را نخورند و خود از روی آگاهی و مستند تصمیم بگیرند و حرف بزنند.  نقدها و نظرات آقای گلستان غالبا خلاف آمد جریان روز است اما مبنایش همین است و استدلال بسیار قدرتمندی پشت نظرات اش وجود دارد.

مذاکرات طولانی من وآقای گلستان تا مدتی ادامه داشت. اعتراف می کنم که مذاکره با او سخت ترین و در عین حال شیرین ترین مذاکرات کاری است که داشته ام. این مذاکرات هیچ وقت به نتیجه نرسید اما باعث شد که ارتباط خیلی خوبی بین من و آقای گلستان برقرار شود و من چیزهای خیلی زیادی درباره تاریخ ایران و ادبیات ایران یاد بگیرم.  با وجود لطف آقای گلستان به این که «اگه خواستی بیا و فیلم بگیر»،  اینقدر این فضا و یاد گرفتن ها برایم جذاب و دلنشین بود که نخواستم با موضوعی مثل فیلم ساختن از گلستان ، خودم را از آن محروم کنم. چون شنیده و دیده بودم که تجربه های قبلی  با دیگران چقدر برای او ناخوشایند بوده است. 

 من در طول این دیدارهای بیش از ده ساله،  ورای همه حرف و حدیث هایی که این سو و آن سو درباره ابراهیم گلستان  مطرح شده در آن کاخ  زیبای هشتاد و چند اتاقه در ساسکس انگلستان با شخصیتی  مثبت اندیش و دلسوز ‌آشنا شدم که تاریخ زنده فرهنگ و هنر ایران است. کسی که دادگاه معروف مصدق را عکاسی کرده و فیلم ها وعکس‌هایش سندی منحصر به فرد است از کودتای بیست هشت مرداد و خیلی اتفاقات دیگر.

ابراهیم گلستان

اما به جز اینها، او خاطرات تلخ و شیرین ناگفته دارد

 

پرتره های او از سران حزب توده در زمان خودش حرکتی پیشرو در عکاسی ایران بوده.  فیلم هایش نیز به همچنین . او اولین فیلمساز ایرانی است که با فیلم اش در جشنواره ای جهانی جایزه برده (برای مستند یک آتش در سال ۱۹۶۱ در جشنواره ونیز) اما به جز اینها، آنچه که او  ثبت نکرده و در حافظه دارد، بسیار شنیدنی است.

حافظه دقیق او از دوران کودکی اش، از همبازی بودن با سیمین دانشور در شیراز گرفته تا شرح گفت و گوها  با رفیق اش «آپریم» در حزب توده و  مسوولیت در روزنامه این حزب همیشه پر از خاطرات تلخ و شیرین است. آن چنان که هم صحبتی و رفاقت اش با صادق هدایت و مهدی اخوان ثالث در عرصه ادبیات و دیدارش با  شاه و روح الله خمینی  و خیلی های دیگر در عرصه سیاست.

در عین حال همانقدر هم  پیش گویی اش از آتشی که روح الله خمینی بر می انگیزد در فیلم خشت و آیینه در ۱۸ سال پیش از انقلاب و پیشگویی انقلاب در فیلم اسرار گنج دره جنی حیرت انگیز به نظر می رسد. همه اینها البته آسان به دست نیامده است.

 ابراهیم گلستان در همه این سال ها در کتابخانه و اتاق کار دلپذیرش در آن خانه بزرگی که البته خودش را اسیر آن می‌داند،  تا این اواخر همچنان می نوشت و می خواند و کار می کرد و ارتباط اش را با نسلی از نویسندگان جوان تر حفظ کرده بود. تا همین یک دو سال پیش هم او که روزگاری قهرمان دو ومیدانی بود، مرتب ورزش روزانه اش را می کرد و سرحال بود و هرگز چهره یک آدم بالای نود و پنج سال را نداشته.  اما حالا  کرونا و سالخوردگی همه چیز را کندتر و سخت تر کرده است.  با همه اینها تولد صد سالگی اتفاق نادری است و ابراهیم گلستان این اتفاق نادر را تجربه می کند.

او آدم خیلی درجه یکی است.  به زبان خودش «واضح است که خیلی درجه یک». تولدت مبارک آقای گلستان، ای دیر مانده در این سرای کهن.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.