برخی از متفکران و نویسندگان ما، که آشنائی بیشتری با زبان جامعه شناسی سیاسی دارند و بخصوص در مکاتب اروپائی تربیت شده اند معتقدند که مفهوم «فدرالیسم» با «تعهد به حفظ تمامیت ارضی» در تضاد نیست. اخیراً شاهزاده رضا پهلوی هم در سخنرانی خود خطاب به اعضاء حزب مشروطه ایران گفته اند: «من کسانی را که بحث فدرالیسم را مطرح می کنند به هیچ عنوان تجزیه طلب نمیدانم. [اما] میزان تمرکز در ادارهء کشور را ما نمی توانیم از همدیگر مطالبه بکنیم. این کار در صلاحیت مجلس مؤسسان آینده است».
من با تصدیق این نکته که بین خواستاری «فدرالیسم و تجزیه طلبی» رابطه ای مستقیم وجود ندارد می خواهم، در این نوشته، توضیح دهم که چرا چنین رابطه ای در فرهنگ سیاسی ما ایران بوجود آمده و این رابطه در چه مواقعی وجود دارد و در چه مواردی بکلی غایب است. در واقع من نیز سال ها چنین می پنداشتم که این رابطه واقعیت ندارد و به همین دلیل دعوت آقای حسن شریعتمداری را برای حضور در هیئت مؤسس «شورای مدیریت دوران گذار» – که در مرامنامه اش تعهد به «حفظ تمامیت ارضی» بصراحت نوشته شده بود – پذیرفتم اما، رفته رفته، بر این نکته واقف شدم که داستان دارای جنبهء کاملا متفاوت دیگری هم هست.
توضیج می دهم: اگرچه در سراسر دنیا فدرالبسم بعنوان وسیله ای برای پیوند دادن منطقی میان قسمت های یک کشور دارای جمعیت رنگارنگ بکار می رود اما، این مفهوم در نزد برخی از احزاب منطقه ای کشور ما، معنائی درست برعکس یافته است، و در نتیجه، بر آن شدم تا بدانم «چرا وقتی مفهوم فدرالیسم به برخی از احزاب منطقه ای ایرانی (که عمده شان در «کنگره ملیت های ایران فدرال» گرد هم آمده اند) می رسد معنایش یکسره معکوس می شود. و اکنون قصد دارم، در این یادداشت کوتاه، نتایج کند و کاوم در این مورد را توضیح دهم.
۱٫ در زبان فارسی بسیاری از واژه های فرنگی بصورتی معوج و گاه عحیب برگردانده شده اند. یکی از این واژه ها «فدرال» است که طی روند عجیبی معنای «کنفدرال» را بخود گرفته است حال آنکه، در اصل، کاملا بر عکس واژهء «کنفدرال» معنا دارد.
یک نهاد «کنفدرال» از گردهم آمدن کشورهائی مستقل بوجود می آید؛ و مردم این کشورها حق دارند هرگاه که خواسته باشند از این مجموعه خارج شوند (این حق را «حق جدائی» یا Right of Secession می نامند)؛ مثلاً اتحادیهء اروپا بصورت یک «مجموعهء کنفدرال» از کشورهای مستقل اروپائی بوجود آمد و آنگاه هم که مردم بریتانیا رأی به خروج از آن اتحادیه دادند این کار بی خونریزی انجام شد. حتی خود بریتانیا نیز یک مجموعهء کنفدرال است و همین چند وقت پیش بود که مردم اسکاتلند در یک همه پرسی بر آن رأی دادند که در بریتانیا (در کنار انگلستان و ایرلند) باقی بمانند و از آن مجموعه جدا نشوند. همین اتفاق در کنفدراسیون کانادا هم اتفاق افتاد و بخش فرانسوی زبان هم از آن کشور جدا نشد.
اما «فدرال» صفتی است که در کشورهائی با جمعیت متکثر از لحاظ قومیت و فرهنگ و مذهب و زبان، اما تاریخاً یکپارچه، بکار می رود و در روند «تقسیمات کشوری» مبتنی بر اصل «خودگردانی» است. ایران در زمان انقلاب مشروطه دارای شش ایالت بود. بعدها فرهنگستان دوران رضا شاهی واژهء «استان» را (به معنای محل استادن و سکنای اقوام و تیره ها – مثل کردستان و بلوپستان و ترکمنستان، همانگونه که لهستان و مغولستان و انگلستان) بجای «ایالت» بکار برد و اگرچه درست است که طبعاً اسم اغلب استان های ایران از نام مردم ساکن آنها گرفته شده اما امروزه دیگر چنین ارتباطی فقط دارای ماهیتی تاریخی است و در هر استانی مردمان بسیاری از استان های دیگر هم یافت می شوند.
این کشورها تاریحاً هم یکپارچه اند (یعنی از اتحاد کشورهای مستقل بوجود نیامده اند) و هم هر استان شان «خودگردان» است؛ یعنی حکومت و مجلس خود را دارد، اما (بر عکس محموعه های کنفدرال) دارای «حق جدائی» نیستند. در نتیجه فدرالیسم در این کشورها برای تشدید وحدت کل کشور بکار می رود و، در نتیحه، معنای آن کاملاً معکوس معنال «کنفدرال» است.
[در عین حال بین دو حالت کنفدرال و فدرال هم می توان به رفت و آمدهائی برخورد. مثلاً کشور امریکا ابتدا بصورت کنفدرال، و از متحد شدن مناطق مستقل مختلف، بوجود آمد ولی پس از جنگ های داخلی و اتحاد شمال و جنوب، شکل فدرال بخود گرفت و به این صفت موصوف شد و در قانون اساسی آن هم «حق جدائی از طریق همه پرسی» آورده نشد].
۲٫ نحستین کسی که، در سر و کله زدن با اعضاء «کنگرهء ملیت های ایران فدرال»، متوجه شد که آنها فدرالیسم را در معنای کنفدرالیسم بکار می برند و معتقدند که ایران از گردهم آمدن کشورها و ملت های مستقل (که زیرکانه با نام «ملیت» ها خوانده می شوند) بوجود آمده است زنده یاد داریوش همایون بود. او عاقبت به این نتیجه رسید که بیشتر اعضاء این کنگره «تجزیه طلب بالقوه» هستند. لذا فتوا داد که «هر ایرانی که که سیستم فدرال را مطالبه کند تجزیه طلب است!» متأسفانه این فتوا بدون ارائهء توضیحی روشنگر صادر شده بود و اگرچه در رابطه با «کنگرهء مزبور» درست بود اما در اصل صحت نداشت. بهر حال همین امر باعث گردید که امروزه هرکس از فدرالیسم دم بزند به تجزیه طلبی متهم می شود بی آنکه از سابقه و چرائی این امر مطلع باشد.
۳٫ و اما در مورد ریشه و سابقه امر در میان برخی از اعضاء «کنگرهء ملیت های ایران فدرال» باید به این نکته هم توجه داشت که از زمان پیدایش شوروی، و بخصوص در عصر استالین و رشد مطامع کشورگشایانهء این امپریالیسم به اصطلاح سوسیالیستی، و دخالت اش در امور کشور ما برای تجزیه بخش هائی از این کشور (که بطور نمونه به پیدایش فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد انجامید) لازم شد که اگرچه ایران عملا از زمان هخامنشیان کشوری فدرال و بکپارچه محسوب می شد و نمی توانستند آن محموعه ای «کنفدرال» بخوانند، تصمیم به آن گرفته شد که تعریف کنفدرال را به فدرال منتقل کنند. یعنی داستان تجزیه طلبی را عامداً بجای کنفدرالیسم تحت نام خواستاری فدرالیسم فرمولبندی کردند و احزاب جدائی طلب همان فرمول را بکار گرفتند و این فرمول هنوز هم در مرامنامه های این اجزاب وجود دارد.
این تغییر اجباریِ معنا اما برای تجزیه طلبان ملهم از شوروی کافی نبود چرا که هرگاه خواهان فدرالیسم برای ایران بودند (یعنی امری که تاریخاً وجود داشت) باید بوسائلی معنای آن را تغییر دهند و «حق جدائی» را به فدرالیسم هم اضافه نمایند. این کار با افزودن دو «حق» (که ربطی به ساختارهای فدرال ندارند) به فدرالیسم من درآوردی این احزاب انجام شد؛ دو حقی که وجودشان در نهادهای کنفدرال طبیعی است اما در نهادهای فدرال وجود ندارند: آنها نخست «خودگردانی» (self-governance) مندرج در فدرالسم را تبدیل به «خود مختاری» (self-authority) کردند و تصمیم به ماندن و یا جدائی را هم موکول به ارادهء مردم هر استان نمودند و، در آن راستا، «حق تعیین سرنوشت» را، که همان «حق جدائی» (یا طلاق) باشد، وارد مفهوم فدرال کردند.
این یادگار منحوس از دورهء استالین هنوز هم در برخی از احزاب منطقه ای – قومیتی باقی مانده است و در نتیجه نظر زنده یاد داریوش همایون را می توان چنین تصحیح کرد که وقتی یک خواستار نظام فدرال مطالبه گر این دو حق هم باشد، خود بخود علیه تمامیت ارضی کشور موضع گیری کرده و راه جدائی را همواره می کند.
۴٫ گفتم که اگرچه اکنون هم استان های ایران به نام اکثریت مردمان ساکن در آنها خوانده می شوند اما لازم است به مسئلهء «درهمرفتگی اقوام ایرانی» تأکید کرد. در واقع در عصر ارتباطات فیزیکی و مهاجرت ها و سپس عصر ارتباطات، که دنیا را، بقول مارشال مک لوهان، تبدیل به یک دهکده جهانی کرده است، سخن گفتن از «فدرالیسم قومی» امری کاملا بی معنا است.
توجه کنیم که در هر کشور وسیعی با مردمان رنگارنک (پلورال = متکثر) انجام تقسیمات کشوری، و در پی آن خودگردان کردن این قسمت ها، امری گریز ناپذیر و بدیهی است و اتقاقاً مخترع سیستم فدرالی هم کورش بزرگ و در واقع ایرانی ها بعنوام اولین و وسیع ترین امپراتوری جهان بوده اند. آنها رئیس هر «قسمت خودگردان» از کشور یکپارچه شان را «شاه» می نامیدند و رئیس دولت مرکزی را «شاهنشاه» می خواندند. در واقع سیستم شاهنشاهی نزدیک ترین تشکل به سیستم فدرالی است.
۵٫ امروزه تقسیمات کشوری را نه بر اساس قومیت ساکنان منطقه و نه بر اساس زبان و فرهنگ و مذهب آنان، که بر اساس ویژگی های جغرافیائی و خطوط ارتباطی و امکانات طبیعی منطقه انجام می دهند. این روش در زبان انگلیسی management of land خوانده شده و این عبارت در فارسی به «آمایش سرزمین» ترجمه شده است.
کشور ما که در زمان نوشتن قانون اساسی مشروطه دارای شش «ایالت» بود اکنون به بیش از ۳۵ استان تقسیم شده است. اما این افزایش تعداد استان ها نه بر اساس اصول «آمایش سرزمین» که بیشتر بر اساس ملاحظات سیاسی (بخصوص برای کاستن از قدرت اعمال نظر استان های بزرگ در تصمیمات کشوری) بوده است و در ایران آینده ای، که امیدوارم سکولار و دموکرات باشد، باید کلاً و صرفاً به کاربرد اصول آمایش سرزمین عنایت کرد.
تکرار می کنم که اگرچه درست است که اسم اغلب استان های ایران از نام مردم ساکن آنها گرفته شده اما امروزه دیگر چنین ارتباطی فقط دارای ماهیتی تاریخی است و فدرالیسم واقعی (که بر عکس کنفدرالیسم دارای حق جدائی نیست) اگر بخواهد شکل بگیرد، باید بر اساس آمایش سرزمین شکل یگیرد و نه هویت قومیتی اکثریت ساکنان هر استان. آمایش سرزمین، تنگاتنگ با استقرار حق عمومی شهروندی، می تواند یک جامعهء کهن را نو و امروزی کند.
۶٫ توجه کنیم که یکی از دست آوردهای انقلاب مشروطه تصدیق «خودگردان» (و نه «خودمختار») بودن ایالات شش گانهء ایران بود، اما قانون ایالتی و ولایتی منبعث از آن انقلاب هرگز در طول حکومت مشروطه نتوانست به درستی و به شکل کامل اجرا شود و ضرورت های سیاسی و اجنماعی زمانه تحقق «خودگردانیِ» استان ها را بصورت های مختلفی فرو کاست و «حکومت شاهنشاهی» باستانی را بسوی تمرکز سوق داد. با این وجود، هم در دوران رضا شاه و هم در دوران نخست وزیری دکتر مصدق و سپس تر در طی انقلاب سفید شاه و مردم در مورد استقرار خودگردانی استان ها اقدامات اولیه اما بی نتیجه ای صورت گرفت. دولت بلند مدت امیرعباس هویدا نیز از اواخر نیمهء دوم عمر خود بر این امر همت داشت و بهمین مناسبت در سازمان برنامه دو واحد جدید بوجود آمد. یکی «معاونت آمایش سرزمین» بود که در راستای یافتن مبانی جدیدی برای تقسیمات کشوری می کوشید و دیگری «مدیریت برنامه ریزی منطقه ای» که در راستای برنامه ریزی های عمرانی در سطح استان های خودگردان عمل می کرد که متأسفانه، با حدوث شورش ۵۷، کار هر دو به ناکامی انجامید.
۷٫ اگر به موضوع انتقال تحزیه طلبانهء معنای کنفدرالیسم به داخل تعریف فدرالیسم برگردیم، باید توجه کنیم که اگرچه اکنون هم در ائتلاف های سیاسی احزاب مختلف (مثلاً در جریان بوجود آمدن «شورای مدیریت دوران گذار» یا شورای موسوم به «تصمیم») اسناد ائتلاف حاکی از آنند که اعضاء «اصل حفظ تمامیت ارضی ایران» را پذیرفته اند اما، بخاطر وجود مطالبهء دو اصل خود مختاری و حق تعیین سرنوشت در اسناد این احزاب، می توان دید که تعهد آنها نسبت به حفظ تمامیت ارضی نه امری ابدمدت که کاری مربوط به اکنون و زمان حال است و آنها، به استناد این دو حق، خود را «مختار و محق» می دانند که اگر کار تعیین سرنوشت شان به جدائی طلبی انجامید این کار را بصورت قانونی و با برگزاری یک همه پرسی انجام دهند. بعبارت دیگر، وجود مطالبهء این دو حق در مرامنامهء هر حزبی، دال بر وجود تمایل بالقوه به امکان تجزیه است.
۸٫ و نکتهء آخر هم این که، اگرچه تعریف اصلی و درست و واقعی واژهء «فدرال» هیچ ربطی به «تجزیه طلبی» ندارد و صرفاً به معنی «خودگردان کردن استان های یک کشور» است (و این معنا را در تقسیمات کشوری، از هندوستان گرفته تا آلمان و ایالات متحدهء امریکا و حتی کشورهای پادشاهی اسکاندیناوی و نیز ژاپن متجلی می بینیم) اما، بعلت میراث شوم استالینی که در اسناد برخی از احزاب منطقه ای همچنان وجود دارد، من صلاح خود و سازمان هائی را که در آنها عضوم در بکار نبردن واژهء «فدرال» دانسته ام و، در عین حال، هر کجا که بحث ائتلاف پیش آید اولین شرط ما آن است که در کنار «تعهد به حفظ تمامیت ارضی ایران» خواستار آن می شویم که رسماً اعلام شود که حزب مورد نظر خواستار حق خودمختاری استان تابعهء خود و حق تعیین سرنوشت برای مردمان آن نیست بلکه، در عین خواستاری خودگردانی هر استان، سرنوشت استان را تابعی از سرنوشت کل کشور ایران می داند. تنها با نفی این دو به اصطلاج «حق» است که خواستاری فدرالیسم در ایران به معنی تجزیه طلبی نخواهد بود.
از: گویا