توهم و فرصت‌طلبی بزرگ رضا پهلوی در کمپین «من وکالت می دهم»

چهارشنبه, 12ام بهمن, 1401
اندازه قلم متن

زیتون – مهدی نوربخش

اخیرا سلطنت‌طلبان دست به فرصت‌طلبی بزرگی تحت مفهوم «وکالت» زدند. خارج از اینکه روش اتخاذی چقدر غیر دموکراتیک و غیر علمی بود، اما نفس دست زدن به‌چنین عملی از یک توهم و فرصتً طلبی بزرگ پرده برداشت. کسانی‌که دست به راه‌اندازی این کمپین زدند درکی از نرم‌ها و چهارچوب‌های دموکراتیک نداشتند. انتظار این بود که آقای رضا پهلوی که خود به بعضی از نرم‌ها و چهارچوب‌های دموکراتیک ظاهرا دلبسته و در صحبت‌های خود بر آنها تاکید دارد، ‌این عمل را تقبیح کند، اما چنین نشد. رضا پهلوی در برابر یک عمل انجام‌شده و تصمیم بیرونی قرار نگرفت، بلکه او خود از مشاورین این طرح بوده. او خود را تسلیم یک توهم بزرگ کرد که عموما برای کسی‌که خود را رهبر بخشی از مخالفین نظام می‌داند بعید به‌نظر می‌رسد؛ اما نهایتا ناپختگی او را به‌عنوان یک فرد سیاسی بیش از پیش عیان کرد. اما مشکلات این طرح و یا تصمیم سیاسی در کجاست؟

یکم: اولین مشکل بزرگ این اقدام متوهمانه در این بود که همه ساختارهای دموکراتیک را با توجیه و توسل به‌یک ابزار به‌‌نام «وکالت» زیر پا گذاشت. در اوج شکل‌گیری یک خیزش انقلابی در ایران آنچه می‌بایست شکل می‌گرفت حمایت از آن و اتحاد ایرانیان برای تاثیرگذاری در جایگاه شهروند بود. اعتراضاتی که در ایران شکل گرفت، چهارچوب تشکیلاتی و رهبری نداشت اما گروهی به‌فکر افتادند که بر ای آن، خارج از ملزومات و تمهیدات داخلی، یک رهبر در خارج معرفی نمایند. به‌جز یک برخورد انحصارطلبانه و فرصت‌طلبانه از طرف یک گروه سیاسی، این گروه حتی در چگونگی ساختار عملی دریافت چنین وکالتی سخت به‌خطا رفت. برای یک انتخاب دموکراتیک باید در ابتدا یک ساختار و پروسه دموکراتیک ایجاد کرد که همه افراد واجد شرایط بتوانند کاندید شوند؛ دوم، حق انتخاب برای همگان در انتخاب بین کاندیداهای مختلف محرز گردد و سوم، پروسه رای‌گیری کاملا اثبات شده و قابل اعتماد باشد. اگر گروهی اجتماعی کاندیدایی را معرفی کند و استدلالش هم این باشد که بقیه هم چنین کنند، این گروه اصولا درک صحیحی از دموکراسی ندارد. در دل یک پروسه قابل اعتماد دموکراتیک یک نظم برای یک رقابت معقول نهفته است و همگان می‌دانند که چه کسانی و در چه زمانی می‌توانند به‌عنوان کاندید معرفی شوند. اصولا این پروسه با بقیه گروه‌های اجتماعی به بحث گذاشته می‌شود تا برای آن همدلی به‌وجود آید. در یک نظم دموکراتیک همه می‌توانند نماینده داشته باشند و در یک رقابت دموکراتیک و در زمانی مشخص نمایندگان مردم معرفی، انتخاب و وکالت را به‌عهده می‌گیرند. در موضوع وکالت، نه‌تنها پروسه که هدف انتخاب و وظایف وکیل هم کاملا مشخص است. اما سلطنت‌طلبان با توهم اینکه حامی اکثریتی در ایران دارند، فرصت و انحصارطلبانه وارد چنین کارزاری شدند و چشم‌بسته وکیلی را خارج از یک پروسه دموکراتیک بدون اینکه وظایفش مشخص باشد معرفی کردند. آنها به‌دنبال معرفی یک قیم بودند و نه فرد و افرادی‌که آنها را نمایندگی کند.

دوم: آیا در حال حاضر، خیزش انقلابی در ایران نیازمند به‌یک رهبر آن‌هم در خارج از کشور است؟ جواب من به این سئوال منفی‌ست. خیزش انقلابی در حال حاضر در ایران نیازمند به انتقال از مرحله خیزش به‌یک جنبش اجتماعی‌ست. جنبش‌های اجتماعی گروه‌های اجتماعی را برای یک عمل جمعی به‌دور خود جمع می‌کنند و در تشکیلاتی که شکل می‌گیرد، گروه‌های مختلف با یکدیگر وارد تعامل شده و با ایجاد اجماع بر سر گفتمان و راه‌های مختلف مقابله با نظم خودکامه موجود تصمیم‌گیری می‌کنند. این تشکیلات توسط ابزارهای مختلف به‌شکلهای گوناگون شکل می‌گیرند. از دل جنبش‌های اجتماعی رهبر و یا رهبرانی به‌طور طبیعی و با پشتوانه گروه‌های مختلف بیرون می‌آیند. لذا تحمیل رهبر و رهبرانی بر اعتراضات اجازه نمی‌دهد که تلاش برای انتقال خیزش به یک جنبش اجتماعی به‌طور طبیعی صورت گیرد. جنبش‌های اجتماعی در پروسه ایجاد یک سازمان، معمولا رهبر و یا رهبرانی را خلق می‌کند. رهبر و یا رهبرانِ تحمیلی لزوما رهبر طبیعی یک جنبش اجتماعی نیستند و چنین رهبران تحمیلی می‌توانند ضربات عمده‌ای بر تلاش برای شکل دادن یک جنبش اجتماعی وارد آورند.

سوم: این فرصت‌طلبی آشکار، از پدیده شوم دیگری پرده برداشت و آن انتقال مرکز ثقل مقابله و اعتراض از داخل به خارج از کشور بود. اینجا این سئوال پیش می‌آید که وکالت برای فرد و افرادی در خارج از کشور به‌ چه منظوری صورت می‌گیرد. آیا آن وکیل می‌خواهد یک دولت در تبعید ایجاد کند و یا اینکه اگر می‌خواهد با دولت‌های خارجی صحبت کند، برای چه باید مذاکره کند. آیا انتخاب قیم به‌نام وکیل در خارج دست او را باز نمی‌گذارد که شخصا هر تصمیمی که خواست بگیرد؟ تفاوت این‌گونه تصمیم‌گیری با یک تصمیم‌گیری در یک نظام خوکامه و در ایران فعلی چیست؟ اصولا چه کسانی دستور کار این مذاکرات را و برای چه منظوری شکل می‌دهند؟ مگر در نظام‌های دموکراتیک همه کسانی که از طرف آحاد مختلف مردم انتخاب و وکالت پیدا می‌کنند، در چالش کنش و واکنش قرار نگرفته و در یک جمع تصمیم نمی‌گیرند؟ آیا بردن رهبری اعتراضات از ایران به‌خارج نمی‌تواند ضربه مهلکی به اعتراضات و مقابله با نظم استبداد در داخل بزند؟ آیا کسانی که از انقلاب سال ۵۷ می‌خواهند کپی برداری کنند و به فکر این هستند که از خارج در درون کشور تغییراتی ایجاد کنند، سخت در اشتباه نیستند؟ اشتباه آنها در کجاست؟ آنها فکر می‌کنند به‌خاطر اینکه انقلاب سال ۵۷ از پاریس هدایت شد امروز هم امکان آن وجود دارد. در حالی که انقلاب در سال ۵۷ یک رهبر کاریزماتیک داشت و پشتوانه داخلی آن یک جنبش اجتماعی گسترده بود که حمایت آحاد مختلف جامعه را به خود معطوف کرده بود. از چپ تا راست سیاسی این رهبری را قبول کرده و به این جنبش اجتماعی پیوسته بودند. از مذاکره ای که با ارتشیان می‌شد، تا دیپلماسی خارجی آن و گلی که بر سر تفنگ سربازان می‌رفت، همه در درون این جنبش به بحث و مذاکره گذاشته شده بود. مراودات بین المللی در آن زمان اجازه چنین کنش بیرونی را به افراد می‌داد تا از خارج با حمایت داخل دست به انقلاب بزنند، اما امروز هیچ دولتی اجازه نمی‌دهد که از خاک کشورش گروهی در درون کشور دیگری دست به انقلاب بزنند. تلاش‌های خارجی فقط در لابی برای ایجاد فشار بر دولت‌ها که کار مکملی برای اعتراضات در داخل است خلاصه می‌شوند، که نهایتا نمی‌توانند به تغییرات عمده درونی منجر گردند. انتقال رهبری سیاسی به‌خارج با در نظر گرفتن محدودیت کاری که این رهبران در خارج می توانند انجام دهند، به تغییرات مورد قبول منجر نشده و خود باعث یاس در داخل می‌گردد. در این صورت با بالا بردن توقعات داخلی و عدم حصول نتیجه، یاس و نا امیدی در داخل شکل می‌گیرد. باید توجه داشت که هیچ تغییری در داخل بدون نقش فعال نیروهای داخلی صورت نمی‌گیرد و خارج‌نشین‌هایی‌که تلاش می‌کنند در بیرون مرزها قیم انتخاب کنند باید متوجه این اشتباه تاریخی باشند. اشتباه بوش در حمله به عراق و یا بعدا حمله کشور های غربی به لیبی برای برکناری دو دیکتاتور، پرده از این بی‌خردی سیاسی بر داشت. احمد چلبی سال‌ها با گروه‌های دست راستی آمریکایی در درون حزب جمهوری‌خواه در تماس بود تا آنهارا برای حمله به عراق آماده کند که با آمدن نیوکان‌ها به هدفش رسید؛ اما حمله نظامی در این دو کشور آغاز محنت برای مردم آنها شد. نه اینکه صدام حسین و معمر قذافی عامل ثبات سیاسی در کشورهای خود بودند، برعکس، اما دخالت نظامی خارجی در این دوکشور مشکلات عدیده‌ای را برای ملت‌های عراق و لیبی به‌وجود آورد.

چهارم: کسی‌که مورد این وکالت قرار گرفته برای بخشی با باور بر اینکه نظام سلطنتی بهترین مدل حکومتی برای کشور است مشروعیت دارد اما برای بسیاری دیگر که به نظامی جمهوری و یک نظم دموکراتیک غیر فردی می‌اندیشند، مشروعیت ندارد. در این شرایط، وکالتی که در یک ساختار غیر دمکراتیک شکل گرفته، چیزی به‌جز قیمومت و قیم انتخاب نمودن را تداعی نمی‌کند. در نظام جمهوری اسلامی ایران هم با صغیر دانستن مردم از همین مفهوم وکالت برای مشروعیت بخشیدن به نظم خودکامه فعلی استفاده شده است. تمام تئوری ولایت‌فقیه بر وکالت از طرف مردم و قیمومت شکل گرفته است. سلطنت‌طلب‌های پهلوی‌‌گرا می‌توانند برای خود یک قیم انتخاب کنند اما حمایتی که توانستند جمع کنند نشان داد که بسیاری با انتخاب یک قیم مخالفند. وکالت به آقای رضا پهلوی به‌عنوان قیم برای گروهی بسیاری سئوال ‌برانگیز شده است. به‌جز چالشی که در مورد پروسه وکالت مطرح شده است سئوالاتی هم در مورد این وکیل مطرح است. رضا پهلوی به شرایط فعلی نقد دارد اما از نقد او به گذشته یعنی دوران پادشاهی پدر بزرگ و پدرش چه می‌دانیم و آیا خبری هست؟ آیا پدر بزرگ و پدر او به اصول انقلاب مشروطه یعنی سیاست مشارکتی پای‌بند ماندند و آیا کوشش نمودند که آنچه را این انقلاب هدف قرار داده بود پاسداری نمایند؟ آیا کوشش کردند که با تکیه بر این اصول جامعه را وارد مرحله دیگری برای ایجاد یک نظم مدرن دموکراتیک کنند؟ رضا شاه با بسیاری از روشنفکران دموکراسی‌خواه زمان خود چه کرد؟ در زمانی‌که رضا شاه پهلوی هنوز سردار سپه بود، میرزا زاده عشقی، شاعر بزرگ عصر مشروطه را به قتل رساند. رضا شاه پنجاه و سه نفر از روشنفکران زمان خود که اغلب گرایشات سوسیال دموکراسی را داشته زندانی کرد و به‌قتل رسانید. فرخی یزدی از روشنفکران این زمانه است. در زمان محمد رضا پهلوی که اوضاع سیاسی کشور ما بسیار مشخص است. جدال بین دموکراسی و یا حکومت خودکامه در زمان مصدق بالا گرفت. مصدق از شاه خواسته بود که سلطنت کند و نه حکومت. مصدق می‌خواست جایی برای اراده مردم در صحنه سیاست باز شود. شاه در مصاحبه‌های مختلف خود با باربارا ولتر و اوریانا فالاچی گفته بود که مردم ایران برای یک دموکراسی آماده نیستند. در مصاحبه ای با ولتر و زمانی که فرح پهلوی هم حضور داشت، بعد از مراسم تاجگذاری، او کلا زنان را شایسته زمامداری نمی‌دانست. نهایتا حزب رستاخیز را بعد از ناکامی دو حزب ملت و ایران بنیان گذاری کرد اما با ایجاد چنین حزبی صحبت از کار حزبی نبود که عضویت در این حزب شرط بود. برای همین هم گفته بود که هر ایرانی اگر عضو نشود بی وطن است و می‌تواند پاسپورت خود را گرفته و از کشور خارج شود. آیا آقای رضا پهلوی در طول این دو و یا سه دهه گذ شته توانسته یک جمع با ثبات سلطنت‌طلبی و یا یک حزب سیاسی تأسیس کمد؟ شورای ملی ایرانیان، ققنوس، پیمان نوین، صندوق مالی سازی و فرشگرد یکی پس از دیگری تشکیل و منحل شده و فرشگردها به حزب ایران نوین تغییر شکل دادند و هنوز سلطنت‌طلبان نتوانسته‌اند صاحب یک تشکیلات با ثبات باشند. آقای رضا پهلوی هرگز در یک مناظره حاضر نمی‌شود و اگر مصاحبه‌ای انجام می‌دهد، از پیش چهارچوب آن مشخص شده است. مثل خودکامگان امروز در ایران، از بالا به مردم نگاه میکند و وکالت هم در همین واژه قیم مردم بودن برای او تعریف می‌شود. می‌خواهد برای مردم حرف بزند و نه با مردم. می‌خواهد قیم مردم باشد و نماینده مردمی‌که به سلطنت به‌عنوان یک ساختار سیاسی باور دارند. وکالت دادن به رضا پهلوی معنای جز پذیرفتن ولایت یک فقیه ندارد.

پنجم: سلطنت‌طلبی هماداران رضا پهلوی یک گفتمان سیاسی نیست و در سطح یک مفهوم و شعار باقی مانده است. در ایران امروز با تمام مشکلات، روزنامه‌هایی مثل شرق، اعتماد، هم‌میهن و…و مجله هایی چون صدا، مشق نو، اندیشه پویا، ایران فردا و… منتشر می‌شوند. شرتیط کار حرفه‌ای برای این رسانه‌ها، بسیار محدود کننده و سخت است اما مرتب صاحبان اندیشه ای که در این رسانه‌ها می‌نویسند تلاش می‌کنند که گفت‌وگو و گفتمان‌سازی کنند. اما در مسیری معکوس سلطنت‌طلبی ایرانی به پهلوی‌طلبی تقلیل یافته است و هیچ گفتمانی را نمایندگی نمی‌کند و سلطنت‌طلب‌ها علی‌رغم برخورداری از رسانه‌های فراگیر و فضای آزاد غرب کاری از پیش نبرده‌اند. معلوم نیست کدام نظم سلطنتی را و چگونه و برای چه دنبال می‌کنند. صحبت های خود رضا پهلوی مملو از مفاهیم دموکراتیک است اما چگونه این مفاهیم در بستر سیاسی کشور بازسازی می‌شوند، معلوم نیست. او از پان ایرانیست‌ها که بیشتر به‌یک رسم و توسعه‌آمرانه از بالا در سیاست اعتقاد د ارند و بخش بزرگی از سلطنت‌طلبان را شکل می‌دهند، حرفی نمی‌زند و نمی‌گوید باورهای این بخش در یک گفتمان سلطنت‌طلبی در کجا قرار می‌گیرد. سلطنت‌طلب‌ها نمی‌خواهند بفهمند که این روزنامه هایی‌که از آنها نام برده شد، خواننده دارند و خوانندگانشان بخش بزرگی از جامعه ایران را نمایندگی می‌کنند. هواداران رضا پهلوی نمی‌گویند در مقابل گفتمان‌سازی‌هایی که امثال کاشی، فاضل، علوی تبار، تاجیک و…در ایران شکل می‌دهند چه چیزی برای گفتن دارند. آنها نمی‌گویند گروهی در کشور ما که امروز به هر دلیلی یک نظام سلطنتی می‌خواهد، اگر روزی بتوان به آنها یک الترناتیو دمکواتیک داد، آیا باز هم سلطنت را انتخاب می‌کنند؟ نظام سلطنتی با خاندان پهلوی هر چند که دموکراتیک باشد چرا باید بر یک نظم جمهوری دموکراتیک ترجیح داده شود؟ آیا مردم کشور ما شایسته یک نظام جمهوری دموکراتیک انتخابی که بر یک فرد تکیه نکند نیستند؟

ششم: ماکس وبر نظم سیاسی را در اقتدار سنتی، کاریزماتیک و عقلائی به تفسیر می‌کشد. اقتدار سنتی را کشور ما در نظم سلطنتی گذشته مشاهده کرده است. امروز بهترین نظام‌های سلطنتی با چالش‌های دمکراتیک روبرو هستند به‌خاطر اینکه مردم دنیا می‌خواهند جمهور مردم و نه یک فرد را در مرکز ثقل قدرت قراردهند. در این نظم و اقتدار سنتی، نظام پاترومونیال بود و شخص شاه بالای هرم قدرت می‌نشیند. سلطنت‌طلبها می‌خواهند قیمی انتخاب کنند و او در ابتدا مرکز ثقل و در بالای هرم این قدرت بنشانند اما معلوم نیست در کدام آینده‌ای جمهور مردم صاحب قدرت می‌شوند. انقلاب ۵۷ با یک رهبر کاریزماتیک شروع شد و اکنون به‌یک نظم سنتی پاترومونیال خودکامه تبدیل شده است. وبر نظام‌های عقلانی را نظام‌های دموکراتیک می‌داند که دولت‌های شکل گرفته بر پایه اجماع اجتماعی و قانون شکل می گیرند. بعدها هابرماس مشروعیت قانون را در اخلاقی بودن آن دانست. لذا در جمع این دو نظریه دولت‌های عقلائی دولت‌هایی هستند که بر اجماع اجتماعی و قانون اخلاقی شکل گرفته و مشروعیت پیدا می‌کنند. البته دولت‌ها به‌جز مشروعیت که بر پایه ارزش‌های اجتماعی شکل می‌گیرد باید مقبول هم باشند، یعنی در حیطه کار آمدی در جهت خیر عمومی قدم بردارند. دولت مدرن یک دولت دمکراتیک عقلایی با اشکال مختلف آن است. رجعت به سنت و رهبری کاریزما، برگشت به عقب آن هم در جامعه ای‌ست که استبداد سلطنتی و دینی فرصت تعامل‌های اجتماعی را در جامعه مدنی و احزاب از مردم سلب کرده است.

این‌که به‌خاطر فضای سیاسی خودکامگی در درون کشور، کسانی به‌دنبال یک فرد مقتدر برای نجات کشور می‌گردند و آن فرد را رضا پهلوی می‌دانند، یک واقعیت است اما این همه حقیقت را بیان نمی‌کند. حقیقت در این است که در این مرحله از مبارزه با استبداد، هنوز زمان بسیار زودی برای دل‌بستن به‌بک الترناتیو برای بخشی از جامعه است. اگر در فردای آزادی ایران، سلطنت‌طلب‌ها در یک فضای دموکراتیک توانستند برای الترناتیو سلطنت، رای اکثریت را از آن خود کنند، آن نظام مشروعیت پیدا می‌کند. انتخاب قیم به‌نام وکیل آن هم در زمانی که اتحاد مردمی برای مقابله با استبداد ضروری‌ست، یک عمل غیر دمکراتیک و فرصت‌طلبانه است.

خوشبختانه پروژه وکالت شکست خورد. اما کسانی که به‌دنبال اینگونه پروژه‌ها هستند باید بدانند که اینگونه تلاش‌ها نه‌تنها به اعتبار اجتماعی‌شان لطمه می‌زند که بر تلاش‌های مبارزه با خودکامگی در داخل هم صدمه وارد می‌کند. دموکراسی فقط یک مفهوم نیست بلکه فرایندی‌ست که باید آن‌را ساخت، در درون آن زندگی کرد و در تمام فعل و انفعالات زندگی اجتماعی خود انرا نشان داد. فرصت‌طلبی سیاسی و توهم می‌تواند زیان‌های غیر قابل جبرانی به تلاش‌های مردمی که از جان و مال خود می‌گذرند تا مبارزاتشان به نهایت مطلوبی برسد وارد کند. سرمایه هر فرد و یا گروه اجتماعی در گرو پاکی و صداقت در تلاش‌های سیاسی آن است.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.