همان گونه که بخشی از اعضای جبهه ملی رفتار وی را خودخواهانه بیان میکنند و انتخاب او را ناشی از نیاز به حضور در قدرت میدانند بختیار میخواسته بخشی از قدرت باشد؟ کدام قدرت؟ آن هم قدرتی رو به زوال که او را بارها به زندان انداخت و اعضای خانواده اش را همین نظام از وی گرفت. آیا او امیدوار بود بخشی از پیروزی ملت باشد یا میخواست ترمز خشم ملت را بکشد؟ شاید باید برای یافتن معمای بختیار و واکاوی آن بار دیگر حوادث زندگی وی را بازخوانی کرد.
بسیاری ایران را سرزمین پریان میدانند،سرزمین رازهای پنهان و افسانهها ی هزارو یک شب و معماهای حل نشده ،و شاید به لیست بلندبالای معماهای این سرزمین باید معمای نخست وزیری ۳۷ روزه شاپور بختیار و پذیرش این سمت در بحرانی ترین روزهای نیم قرن اخیر ایران را نیز اضافه کرد.در حالی که ملت در خیابان شعار میدادند«ما میگیم شاه نمیخوایم،نخستوزیر عوض میشه»، بختیار به خود لقب «مرغ توفان» میداد و با امید به ارتش امیدوار بود روند رو به رشد انقلاب را کنترل کند. شاپور بختیار،سیاستمدار،عضو جبهه ملی،دبیرکل حزب ایران،از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و از زندانیان بعد از کودتا،از رهبران جبهه ملی که در بهمن ۱۳۴۲ به زندان افتاد و آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی بود! ۱۵ دی ماه ۱۳۵۷ بختیار در حالی به عنوان نخست وزیر به مجلس شورای ملی و سنا معرفی شد که کمی بیش از یک سال قبل در نامه ای سرگشاده به همراه کریم سنجابی و داریوش فروهر از شاه خواسته بود که به حکومت استبدادی پایان دهد و از اصول مشروطیت تمکین کند.بعدها همین نامه از سوی همراهان وی در جبهه ملی سندی ارزیابی شد از این که وی مدتها بوده است قصد حضور در کابینه را داشته است.کمااین که زمانی که نجواهای انتخاب نخست وزیر از میان اعضای جبهه ملی شنیده شد نام هر سه امضاکننده این نامه نیز در میان نامزدها بود و در آن شرایط کریم سنجابی تن به این خواست نداد و داریوش فروهر هم از همراهان امام خمینی(س) محسوب میشد و آن قدر هم نزدیک که هم او بود که بعدها یکی از کسانی شد که دیدار مابین بختیار و امام خمینی (س) را ناممکن کرد.یک روز بعد از معرفی بختیار به عنوان نخست وزیر به مجلسین، وی روز ۱۶ دی ماه با اکثریت قاطع آرا و بدون حتی یک رأی ممتنع از جبهه ملی اخراج شد.
در سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴ و همزمان با دولت کندی در آمریکا و آزادی نسبی در ایران جبهه ملی احیا گردید.در همان زمان تحت فشار آمریکا،شاه مجبور شد که یک ائتلاف دولتی برای جبهه ملی تشکیل دهد. همواره بین خود اعضای جبهه ملی در مورد پیوستن یا نپیوستن به این ائتلاف اختلاف وجود داشت.از یک سو گروهی که حوادث ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را از یاد نبرده بودند،مخالف ورود به دولت محمدرضا پهلوی بودندو گروهی دیگر همانند بختیار نیز همواره مترصد فرصت برای مذاکره با شاه بودند و هدف خود را این گونه بیان میکردندکه با ورود به دولت پهلوی میتوان آن را تبدیل به یک دولت دموکرات ملیگرا کرد.سرانجام، گروهی از جبهه ملی که خواستار عدم فعالیت سیاسی بودند،رأی اکثریت را به دست آوردند.این قانون اجازه حضور به اعضای جبهه ملی درهیچ کدام از دولتها را نمی داد و حال بختیار بدون مشورت یا اعتنا به جبهه ملی به عنوان نخست وزیر معرفی شده بود آن هم در روزهایی که التهابات سیاسی و اجتماعی در کشور بیداد میکرد و درهای جبران یک به یک در مقابل محمدرضا پهلوی بسته میشد. این که، این دانش آموخته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه سوربن فرانسه در آن زمان چگونه میاندیشیده است یکی از رازهایی است که با همه گفت و گوها و توضیحات وی در رسانهها نامعلوم است. بختیار بعدها گفته بود که اگر ارتش کمی بیشتر تاب میآورد و شرایط سخت را تحمل میکرد او شرایط بحرانی را کنترل میکرد و این همان موردی است که بسیاری از مفسرین معتقد هستند امکان پذیر نبوده است،چرا که ارتش در آن زمان درست ترین تصمیم را گرفته است.
ایستادگی بیشتر ارتش یعنی به راه افتادن جوی خون و شاپور بختیار که خود در زمان جنگ جهانی دوم در ارتش فرانسه و گردان اورلئان برای فرانسه جنگیده بود باید قبل از همه این شرایط را درک میکرد.شرایطی پیچیده و غیر قابل بازگشت که نشانهها ی آشکار زوال سلطنت پهلوی را به روشنی به تصویر میکشید.این که چرا بختیار شواهد را نادیده گرفت و به آنها توجه نکرد و از سویی نفرت و دشمنی دوستان سابقش را به جان خرید تا برای ۳۷ روز نخست وزیر باشد از سوالات پنهان ماندهای است که پاسخ روشنی ندارد.او در همین ۳۷ روز مدت زمانی طولانی را ناچار بود دولت دیگری را کنار خود تحمل کند.امام خمینی ۱۵ بهمن ۱۳۵۷و سه روز بعد از ورود به کشور مهندس مهدی بازرگان همراه سابق بختیار را به عنوان نخست وزیر برگزید و عملا کشور صاحب دو دولت شد.از سویی دیگر بختیار نه در میان دوستان سابقش که در میان امرای ارتش و نزدیکان به حکومت پهلوی نیز هیچ همراهی نداشت وطنز تلخ شایداین بودکه حتی خود شاه نیز او را عامل انگلیسیها میدانست. هوشنگ نهاوندی مشاور روزهای آخر شاه و رئیس سابق دانشگاه تهران حداقل در دو کتاب خود تاکید میکند که فرح دیبا کسی بود که شاپور بختیار را به جای سنجابی پیشنهاد کرده بود و حتی با وی جلسات چند ساعته و طولانی داشته است اما فرح دیبا این ادعا را در کتاب خاطرات خود رد میکند و میگوید که اولین بار بعد از انتخاب وی به عنوان نخست وزیر وی را دیده است.حقیقت این است که اهمیت بیشتر نخست وزیری بختیار نه معرف وی که دلیل پذیرش آن است. بختیار که بعد از نامه سرگشاده به شاه نامش به عنوان منتقد در میان مردم پیچیده شده بود نا گهان با پذیرش این سمت دولتی مردم و دوستان و منتقدان و همراهان پهلوی و شاید حتی خودش را نیز غافلگیر کرد. او بعد از گرفتن رأی اعتماد از سنا و مجلس در اولین اقدام در احمد آباد و بر سر مزار مصدق حاضر شد و خشم بیشتر بسیاری از ارتشیان را برانگیخت.شایدبتوان نام بختیار را از بابت مورد خشم همزمان قرار گرفتن همراهان و مخالفان سلطنت پهلوی ثبت کرد.در پر آشوب ترین روزهای ایران بختیار لایحه ای را به مجلس برده بود که خواستار اعاده حیثیت از محکومان دادگاه نظامی از تاریخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به این سو و محاکمه همه نخستوزیران و وزیران دولتهای ۲۵ سال اخیر شده بود. شاپور بختیار از سویی دل در گرو مصدق داشت و از سویی برای شاه نامه مینوشت و وی را از استبداد و دیکتاتوری برحذر میداشت. بختیار جمعی از اضداد در کنار هم بود .
نخست وزیری که روز ۱۷ بهمن لایحه انحلال ساواک را در مجلس به تصویب رساند از سویی دیگر بنا به خاطرات ارتشبد قره باغی رئیس ستاد ارتش بعد از سقوط مرکز همافران در جنوب شرقی تهران، نخست وزیر از ارتش خواسته بود که این مقر بمباران شود تا مردم مسلح نشوند اما ارتش از انجام این کار خودداری میورزید.
بختیار در عین حال معتقد بود که میتوان این سلطنت استوار بر دیکتاتوری ۲۵ ساله را اصلاح کرد و در همان روزهای اول رسیدن به نخست وزیری به سراغ تصحیح نکاتی میرفت که معتقد بود اشتباه حکومت بوده است.از طرفی شاهی که او را به نخست وزیری انتخاب کرده بود معتقد بود وی عامل بیگانه است و از پیشوای فکری وی نیز بیزار بود.بختیار خود از شاه نفرت داشت و این نفرت را بیان میکرد و در مقابل فرح دیبا را تحسین میکرد و آن را نیز بیان میکرد، و از سوی امیران ارتش شاهنشاهی همواره متهم بود که میخواهد در نهایت ایران را به سمت جمهوری ببرد.بختیار در حالی نخست وزیر شد که کمتر کسی او را دوست داشت یا میخواست وی نخست وزیر شود و در حالی بعد از ۳۷ روز ناهارش را نیم خورده گذاشت و از دفتر نخست وزیری گریخت که دیگر همراهی یاران سابقش را نداشت.وضعیت او از سالها ی ۱۳۳۲ و ۱۳۴۲ بسیار بدتر بود.این که شاپور بختیار با کدامین نشانه و راهنمایی این سمت را پذیرفت و امیدوار بود کشور و نظام سلطنت را به کدام مسیر هدایت کند بخشی از رازهای این انتخاب است.آیا همان گونه که بخشی از اعضای جبهه ملی رفتار وی را خودخواهانه بیان میکنندو انتخاب او را ناشی از نیاز به حضور در قدرت میدانند بختیار میخواسته بخشی از قدرت باشد؟کدام قدرت؟ آن هم قدرتی رو به زوال که او را بارها به زندان انداخت و اعضای خانواده اش را همین نظام از وی گرفت.آیا او امیدوار بود بخشی از پیروزی ملت باشد یا میخواست ترمز خشم ملت را بکشد؟شاید باید برای یافتن معمای بختیار و واکاوی آن بار دیگر حوادث زندگی وی را بازخوانی کرد.
مریم قربانیفر
از: قانون