موضوع «تمامیت ارضی» یا «یکپارچگی سرزمینیِ» ایران پس از برچیده شدن جمهوری اسلامی موضوعی نیست که بیشینۀ ایرانیان دربارۀ آن بحث و مجادله کنند. تمامیت ارضی یک اصل پذیرفته است و بسیاری از ایرانیان معتقدند که دربارۀ آن نیازی به چون و چرا نیست. اما مدتی است در رسانههای فارسی زبان خارج ایرانیانی دربارۀ این اصل چون و چرا میکنند.
مطرح شدن این موضوع در اوضاع و احوال کنونی کشور علتهای گوناگون دارد. پس از آغاز خیزش سراسری جوانان و همبستگی ملی بیمانندی که مردم در سراسر کشور به نمایش گذاشتند، جمهوری اسلامی به منظور ایجاد تفرقه کوشید تهمت تجزیهطلبی به هممهنان کرد و بلوچ بزند و به همین بهانه در کردستان و بلوچستان دست به کشتار مردم زد. اما جوانان کشور در دام این ترفند نیفتادند و به دفاع از هممیهنان بیگناه کرد و بلوچ خود برخاستند.
بسیاری از سرآمدان سیاسی و فرهنگی کرد و بلوچ نیز چه در داخل و چه در خارج تهمت تجزیه طلبی را تهمتی ناروا اعلام کردند و آبِ پاکی روی دست رژیم ریختند. مخالفت با تجزیه طلبی یعنی اعتقاد به اصل تمامیت ارضی کشور. به عبارت دیگر، نمیتوان تهمت تجزیه طلبی را رد کرد و خود را ملزم به حفظ تمامیت ارضی کشور ندانست. بنابراین، هر آن که اعلام میکند تجزیه طلب نیست، نباید از شنیدن اصل «تمامیت ارضی» که یک اصل حقوق بینالملل است، برآشفته شود.
به گفتۀ مورخان، این اصل در یونان باستان نیز پذیرفته بود و به اجرا در میآمد. برپایۀ آن، یک کشور مستقل حق و وظیفه دارد از تمامیت ارضی خود در برابر تجاوز خارجی یا تحریکهای داخلی دفاع کند. در جهان مدرن این اصل را یکی از ویژگیهای «ملت» میدانند. اصل تمامیت ارضی یکی از پایههای استوار دولت- ملتهاست. به اعتبار همین اصل است که سازمان ملل و به طور کلی، جامعۀ جهانی، دفاع از مرزهای یک کشور را حق مسلم ارتش آن کشور میداند.
دموکراسیها این اصل را در قانونهای اساسی خود گنجاندهاند. برای مثال، در مادۀ ۵ قانون اساسی ۱۹۵۸ فرانسه به روشنی آمده است که رئیس جمهور ضامن تمامیت ارضی کشور است و در مادۀ ۱۶ آن نیز گفته شده است: هنگامی که خطری استقلال ملی، نهادهای جمهوری و تمامیت ارضی کشور یا اجرای تعهدات بینالمللی جمهوری را بهطور جدی و فوری تهدید میکند، رئیسجمهور پس از مشورت رسمی با نخست وزیر، رؤسای دو مجلس و شورای قانون اساسی اراده میکند و سیاستهای لازم را برای مقابله با آن خطر در پیش میگیرد.
بنابراین، یکی از وظایف اصلی رئیس جمهور در فرانسه پاسداری از تمامیت ارضی آن کشور است. اگر در منطقهای از خاک کشور، گروه یا گروههایی ساز جدایی بنوازند و به هر وسیلهای بخواهند از کشور جدا شوند، رئیس دولت میتواند هر طور که صلاح میداند با آنها مقابله کند. از همین رو، حقوق بینالملل مسألۀ جدایی طلبی و حل و فصل این مسأله را مسألۀ داخلی هر کشور میداند.
جنبشهای تجزیه طلب واقعیتهای تاریخیاند. پس از انقلاب مشروطیت، در ایران نیز چند گروه مسلح به ویژه در مناطق مرزی کشور کوشیدند حساب خود را از حساب دیگر ایرانیان جدا کنند. در قرن گذشته هربار حکومت مرکزی رو به ضعف گذاشت، جریانهایی در گوشه و کنار کشور سر بلند کردند و خواهان جدایی از کشور شدند. اکنون نیز هستند جریانهایی که به جدایی از ایران میاندیشند. به همین سبب، ایرانیانی در اوضاع و احوال کنونی کشور لازم میدانند بر اصل «تمامیت ارضی» پافشاری کنند.
اما چرا در بسیاری از کشورهای جهان تجزیه طلبی جریانی نکوهیده است چنان که بیشتر تجزیه طلبان نیز ترجیح میدهند از به کار بردن اصطلاح «تجزیهطلبی» خودداری کنند. علت اصلی آن شاید این باشد که بسیاری از کوششهای تجزیه طلبانه در جهان به شکست انجامیده و در جاهایی که با پیروزی همراه بوده، پس از مدتی در میان مردمی که پشتیبان آن کوششها بودهاند، ایجاد پشیمانی کرده است.
تجربۀ تجزیه طلبی منطقۀ کاتالونیا در اسپانیا بسیار آموزنده است. در ۱۹۷۹ دولت اسپانیا خودمختاری کاتالونیا را به رسمیت شناخت و حد و حدود خودمختاری آن منطقه با توافق دولت و کاتالانها تعیین شد. اما با گذشت زمان کاتالانیستها دولت اسپانیا را زیر فشار گذاشتند و خواستار خودمختاری بیشتر شدند. در ژوئیۀ ۲۰۰۶ آن منطقه پس از برگزاری یک همه پرسی به خودمختاری بیشتر و گستردهتری دست یافت چنان که حکومت خودمختار از نظر درآمدهای مالیاتی، کنترل مرزها و فرودگاهها و قوانین مهاجرت به گونه ای از دولت مرکزی اسپانیا مستقل شد.
اما رهبران سیاسی آن منطقه به خودمختاری بسنده نکردند و در ۲۷ اکتبر ۲۰۱۷ پس از برگزاری یک همهپرسی و موافقت مردم اعلام استقلال کردند.
روشن بود که اتحادیۀ اروپا عضویت کاتالونیای مستقل را نمیپذیرفت. از سوی دیگر، اگر آن منطقه مستقل میشد دیگر نمیتوانست کالایی به دیگر نقاط اسپانیا صادر کند. زیرا مردم اسپانیا خواهان تمامیت ارضی کشورشان بودند. درنتیجه، استقلال کاتالونیا، حتی اگر دولت اسپانیا واکنشی به آن نشان نمیداد، نمیتوانست دوام بیاورد. اما سنای اسپانیا منتظر نماند و با تصویب حکمی خودمختاری آن منطقه را لغو و حاکمیت دولت اسپانیا را بر آن بازگرداند.
البته همۀ کاتالانها خواهان جدایی از اسپانیا نبودند. با این حال، کاتالانیستها توانسته بودند بخش چشمگیری از آنان را با خود همراه کنند. حقیقت این است که مانند بسیاری از جداییطلبان در جهان، کاتالانیستها نیز هویتی سلبی برای خود ساخته و پرداختهاند که سبب شده است ناسیونالیسمی خودپسند در میان آنان شکل بگیرد. این ناسیونالیسم بیش از آنکه کاتالانها را به دیگر اقوام اسپانیایی نزدیک کند، از آنان و دیگر اروپاییان دور میکند.
بسیاری از کارشناسانی که روابط تاریخی کاتالانها را با اسپانیا مطالعه کردهاند، معتقدند که اگر آن منطقه از اسپانیا جدا میشد نه تنها از پیشرفت و هماهنگی با اتحادیۀ اروپا باز میماند، بلکه مردم منطقه دیر یا زود برضد رهبرانشان میشوریدند. ناسیونالیسم خودپسند معمولاً تاریخی «پرافتخار» و هویتی منفی یا سلبی میآفریند که در نهایت به عاملی بازدارنده و دست و پاگیر تبدیل میشود.