ایران وایر
«روزبه بمانی»، خواننده را از خواندن ترانهای منع کردهاند که برای چشمهای معترضانی که طی اعتراضات از یک یا دو چشم نابینا شدهاند، میخواست اجرا کند. «راحله امیری» را «رجانیوز»، نزدیک به جبهه پایداری، «اوباش»ی خوانده است که بهدروغ مدعی از دست دادن چشم خود در اعتراضات شده است. بنرهای شهرداری تهران همچنان در برخی نقاط شهر به چشم میخورد که آسیبدیدگان از ناحیه چشم را «دروغگو» معرفی میکند. «امیر ولایتی» که یک چشم خود را از دست داد، همچنان در زندان بهسر میبرد، تعدادی دیگر با وثیقه و تعهد آزاد شدهاند، برخی دیگر زیر تهدید روزانه هستند و گروهی با نگرانی از سرنوشتی مشابه، از خانهشان دور شدهاند.
اما کدام دروغ؟ وقتی روایتهای آسیبدیدگان یکی پس از دیگری، حقیقت شلیک هدفمند به چشمهای معترضان را افشا میکند!
***
پسر جوان در حالیکه شیلد را روی چشم آسیبدیده خود بسته است، وارد کادر دوربین میشود، روی سکویی مینشیند، «کالیمبا» را بهدست میگیرد و شروع به نواختن میکند. نوایی که با شنیدن آن شما هم زمزمه خواهید کرد: «بارون آمد و یادم داد…» و یاد «حمیدرضا روحی» میفتید که چه زیبا بود و پرشور.
نامش «حسین اشتری» است. جوان ۲۲ ساله اهل «کرج» که تا پیش از اعتراضات، تتوکار بود، موسیقی مینواخت، ورزشکار بود و به طنز و شوخی در محله و میان اقوام مشهور. ۱۷مهر، زندگی او تغییر کرد. حالا، ماهها میشود که از آن شور جوانی خبری نیست و گاهی کالیمبا بهدست میگیرد و برای دلش مینوازد؛ ترانههایی مثل «سرود زن»، «از خون جوانان وطن» و …
حسین را هدف گرفتند؟
در هفتههای نخست اعتراضات، حسین بههمراه رفقایش در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ شرکت میکرد. همانجا بود که نخستین ساچمه به انگشت دستش برخورد کرد. بار دوم اما چشمش هدف سلاح پینتبال قرار گرفت، شیشه عینکش شکست و خردههای شیشه، کره چشمش را شکافت.
فراخوان اعتراضات دانشجویان بود؛ روزهای ۱۶، ۱۷ و ۱۸ ماه مهر. دانشجویان و شهروندان معترض برای اعتراض بههم پیوسته بودند. بسیاری بازداشت شدند، گروهی آسیب دیدند و برخی چشم یا عضوی از بدنشان را از دست دادند. حسین اشتری یکی از آنها بود.
سه گلوله پینتبال؛ حسین هدف شلیک بود
ظهر شده بود. حدود ساعت یک بعدازظهر ۱۷مهر. حسین بههمراه دوستانش به محل دانشگاه آزاد کرج در منطقه «گوهردشت» رفت. خبری نبود. او و تعدادی دیگر از معترضان کمی پیشتر رفتند و به «فلکه گوهردشت» رسیدند. تعدادی از دانشجوها به نشانه اعتراض روی زمین نشسته بودند. شعارها که اوج گرفت، نیروهای سرکوب هم دست به ماشه بردند.
تجمع و تحصن پراکنده شد. تیراندازیها ادامه داشت. حسین و چند تن از دوستانش تنها ماندند. آنها به چشم دیدند که ترکنشین موتور سرکوبگر، به سمت چپ چرخید، نشانه گرفت و ماشه را چکاند. سرکوبگرانی سرتاپا سیاهپوش، با کلاههای موتورسواری.
یکی از گلولهها شانه حسین را زخمی کرد، یکی به گردنش برخورد کرد و دچار خونریزی شدید شد و سومی، چشم حسین را شکافت. حسین که عینک به چشم داشت، جهان مقابل او ناگهان سفید شد. یکی از دوستانش او را کشانکشان به عقب میبرد که خودش هم هدف شلیک سرکوبگران قرار گرفت و سه گلوله پینتبال هم از پشت به کمر او شلیک کردند.
دو رفیق، زخمی و خونین، خود را از خط مقدم آن تجمع رهاندند و به داخل خیابان «داریوش» رفتند. پیرمردی در خانه خود را برایشان باز کرد و به آنها پناه داد.
شیشههای عینک، کره چشم حسین را پاره کرد.
زخم پنهان شد؛ حسین زیر تیغ جراحی رفت
حسین را به کلینیک «شهید بهشتی» منتقل کردند، اما نبود امکانات جراحی چشم باعث شد او را به بیمارستان «نوردیدگان» ببرند. کادر درمان بهدلیل نبود جراح، پیشنهاد دادند که آنها به بیمارستان «فارابی» تهران بروند. حسین از مادرش خواسته بود که برای او تیشرت زیپدار و شلوارک ببرند که بتواند زخم شانه و گردنش را بپوشاند، تا بلکه کسی متوجه حضور او در اعتراضات نشود.
بیمارستان فارابی یکی از سه بیمارستانی است که به گواهی پزشکان، تا پایان آبان، دستکم ۵۰۰ معترض آسیبدیده از ناحیه چشم را در آن پذیرش کرده بودند. صبح ۱۸مهر چشم حسین جراحی شد، شیشهها را خارج کردند و کره چشم او را بخیه زدند.
تا لحظه انجام جراحی، حسین به پزشکان درباره گردنش چیزی نگفته بود. در اتاق عمل بود که پیش از بیهوشی، حقیقت را به جراح گفت. گردنش را پانسمان کردند و تیغ بر چشم بریدهبریدهاش کشیدند.
هنوز یک ماه از انجام جراحیها نگذشته بود که چهلم «حدیث نجفی» برگزار شد. حسین هم با چشمی بسته در آن مراسم حضور داشت که نیروهای سرکوبگر شروع به تیراندازی کردند و او توانست از مهلکه فرار کند.
بعد از آن روز بود که هر صدای تیری برمیخاست، ترومای حسین هم بازمیگشت.
زندگی دیگر مثل قبل نخواهد شد
آخرین بخیههای چشم حسین را فروردین از چشم او کشیدند. پزشکان به او گفتهاند که احتمال دارد تا یکسال آینده، نور به چشم او بازگردد. هرچند معلوم نیست که آیا حسین هم به روزهای پیش از اعتراضات برمیگردد؟
مادر حسین که بیتاب درد فرزندش بود و هست، برای پسرش در سالن پذیرایی خانه تختی برپا کرد که دیگر اعضای خانواده همواره کنار او باشند. خواهر و برادرانش زندگی خود را رها کردند و همراه با مادر، دور حسین را پر کردند. نور، چشم آسیبدیده او را آزار میداد و برای ماهها، شبانهروز آن خانه، در تاریکی فرو میرفت.
اما حالا، با گذشت ماهها از آن واقعه، حسین دیگر دل و رمق بازگشت به کارش را هم ندارد. عشق به تتو زدن بهعنوان تنها یادگاری که انسان با خود زیر خاک میبرد هم نتوانسته است هنوز او را به هنرش بازگرداند. از آن حسین شوخ و پرشور، حالا نوای ساز برمیآید و شاید دلگیری از آنچه فراموشی نامیده میشود.
آیا بعد از چندین ماه سرکوب و خون، آسیب و نقص عضو، کسی به یاد ازدستدادههای این اعتراضات هست؟
حسین در تنهایی خود، بعد از سالها، سنتورش را هم دوباره راه انداخته است. شاید هرکدام از آسیبدیدهها و جان بهدربردههای سرکوبی خشونتبار، در تنهاییهایشان راهی برای تسکین بیابند. این راه برای حسین، نواختن سرودهایی است که شور توانمندی در ایجاد تغییر را یادآور میشود. حسین و دیگر آسیبدیدگان برخواهند خواست، اگرچه زندگیشان مثل قبل نخواهد شد، اما هرکدامشان سندی هستند از جنایت جمهوری اسلامی.
و سوالهای دادخواهی که همچنان پابرجاست؛ چه کسی و چه زمانی پاسخ رنج تحمیلشده به آنها را میدهد؟ نافرجامی پروسه دادخواهی، بستر آماده به آتش را به کجا میکشاند؟