عصر ایران، مهرداد خدیر – عباس امیر‌انتظام؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

سه شنبه, 20ام تیر, 1402
اندازه قلم متن

۱۶ نام به بهانه سال‌گرد درگذشت مشهورترین زندانی سیاسی بعد از انقلاب

عباس امیر‌انتظام ؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

«سوء تفاهم‌ها بر سر ارتباط با سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران به خاطر استفاده از کلمه Dear درباره من در مکاتبات بود در حالی که آن dear مثل کلمات احترام‌آمیز ماست نه این که من عزیز او باشم!»
 

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در پنجمین سال‌گرد درگذشت عباس امیر انتظام -که نیمی از عمر خود را برای اثبات بی‌گناهی تلاش کرد- می‌توان به این بهانه به وقایع بعد از انقلاب نقب زد و بر نام‌هایی درنگ کرد.

   هرچند سخن‌گوی دولت موقت به عنوان قدیمی‌ترین و دست‌کم مشهورترین زندانی سیاسی در تاریخ معاصر هم لقب گرفت زیرا اگرچه در سال ۷۷ و پس از ریاست جمهوری سید محمد خاتمی و گشایش فضای سیاسی دیگر عملا آزاد شده بود منتها عنوان زندانی سیاسی با او ماند چون بعد از آن هم به خاطر مصاحبه‌ای در پی ترور سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب مدتی دوباره به زندان بازگشت هر چند باز به عنوان مرخصی استعلاجی بیرون آمد و دیگر هرگز بازنگشت. حتی اجازه خروج از کشور برای درمان هم داده شد. اتفاقی که برای هیچ زندانی سیاسی دیگری قبل از اتمام حکم رخ نمی‌دهد.

   در همان سال ۷۷ هم که او را از زندان اخراج کرده بودند همچنان خود را زندانی می‌دانست زیرا حکم حبس‌ابد به اتهام جاسوسی برای آمریکا نقض نشد‌ه بود. معاون نخست‌وزیر و سخن‌گوی دولت موقت اما یک لحظه هم زیر بار این اتهام نرفت و مصرانه خواستار اعادۀ دادرسی بود.

   حتی کسانی که قایل به ارتباطات او بودند اتهام جاسوسی را – که بار منفی خاص خود را دارد- تکرار نمی‌کردند و دوست داشتند امیر انتظام یک ماجرای تمام شده تلقی شود در حالی که تمام تلاش او در سال‌های بیرون از زندان هم برای این بود که بگوید هستم و بر بی‌گناهی و ایران دوستی و وفاداری خود به آرمان مصدق، مُصرّ. چندان که وقتی برای ادامه درمان به خارج از کشور رفت و می‌توانست بماند، نماند و به ایران بازگشت. 

 با این همه روایت‌ها و قضاوت‌ها درباره او آن قدر دوپاره است که نزد برخی نلسون ماندلا یی دیگ است و در ادبیات کسانی چون عباس سلیمی نمین یک جاسوس. 

   نگاه اول بر این پایه که بدون احتساب مرخصی‌های بیرون زندان، سال‌های حبس تقویمی او از ماندلا هم فراتر می‌رود زیرا از ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ که در گرماگرم جدال ابوالحسن بنی‌صدر اولین رییس جمهوری ایران با جناح خط امام، حکم حبس ابد دریافت کرد دیگر این حکم نشکست و به این اعتبار تا پایان عمر محبوس به حساب می‌آید ولو ۲۰ سال آخر در مرخصی استعلاجی بوده باشد.

 نگاه دوم هم بر این اساس که محمدی گیلانی از حکم خود بازنگشت.

  در واقع از ۲۷ آذر ۱۳۵۸ تا ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ در بازداشت بود و منتظر صدور حکم دادگاه و تا سال ۱۳۷۰ مانند دیگر زندانیان و گاه همراه آنان در زندان اوین به سر می‌برد و از ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۷ بیرون از زندان اما اصطلاحا در «خانۀ امن» و در کنار چهره‌هایی چون نورالدین کیانوری دبیر کل حزب توده.

   اگر وکیل مارشال پتن فرانسوی سال‌ها به دنبال اثبات بی‌گناهی رییس حکومت فرانسه در دوران اشغال به رغم شواهد آشکار همکاری با ارتش هیتلر و در واقع به قصد توجیه تسلیم بود امیر انتظام اما خود در پی تشکیل دادگاهی دیگر بود تا این بار بیرون از هیجانات آغاز جمهوری اسلامی تشکیل شود و او را تبرئه کند و روز و شب را با همین امید سپری می‌کرد و از مغاک رنج، قله امید ساخته بود. 

    سال ها پیش محمد حسین ضیایی‌فر دبیر کمیسیون حقوق بشر اسلامی در مصاحبه‌ای گفته بود آقای امیر انتظام از سال ۷۷ به این سو عملا بیرون و البته در حال مداوا و درمان است اما چون حکم او تغییر نکرده در نگاه محافل حقوق بشری قدیمی‌ترین زندانی سیاسی به حساب می‌آید. از این رو خواستار پایان دادن به این وضعیت شده بود تا در نگاه محافل حقوق بشری هم چوب را نخوریم و هم پیاز را یعنی هم نگویند او را آزاد کنید در حالی که در عمل آزاد است.

  نویسندۀ این سطور طبعا در پی سال‌ها خواندن و گفت وگو درباره امیر انتظام – چه کتاب خود او با عنوان «آن سوی اتهام»، یا گفت‌و‌گوهای شخصی با عباس عبدی و محسن میردامادی و ابراهیم اصغر زاده به عنوان دانشجویان پیرو خط امام که اسناد امیر‌انتظام را اول بار منتشر کردند و به صدق می‌شناسم‌شان و نیز گفت‌و‌گویی با خود او و مقایسه‌ها و تطبیق‌ها – به دیدگاهی درباره نوع فعالیت‌های سیاسی او دست یافته ولی در این گفتار بنا ندارد به تبیین آن بپردازد جز آن که حدس می‌زنم ارتباطات یا مراودات او قابل انکار نیست اما «جاسوسی» چنان سنگین است که کسی نمی‌تواند سال‌های طولانی انکار کند مگر آن که واقعا نبوده باشد. 

عباس امیر‌انتظام ؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

  در پنجمین سال‌گرد درگذشت او همچون فردای درگذشت امیرانتظام در سال ۹۷ بر برخی نام‌ها تاکید می‌کنم و اطلاعات تازه را هم به‌ آنها می‌افزایم:

۱. نخستین نام «عباس روافیان» است. روافیان اما کیست؟ او کسی نیست جز خود امیر‌انتظام. نام قبلی او خاصه حین تحصیل در دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران «روافیان» بوده است. تغییر نام‌های خانوادگی یا اشتهار به نامی دیگر به جز نام شناسنامه‌ای البته در میان فعالان سیاسی اعم از مذهبی و غی‌مذهبی و به دلایل مختلف، مرسوم بوده است. چندان که امام خمینی، هاشمی رفسنجانی، دکتر شریعتی، مصباح یزدی، صادق خلخالی، حسن روحانی و موسوی اردبیلی در شناسنامه مصطفوی، بهرمانی، مزینانی، گیوه‌چی، گیوی، فریدون و موسوی کریمی بودند.
   
  دکتر ابراهیم یزدی گفته بود: «آشنایی من با مرحوم دکتر چمران، از طریق انجمن اسلامی دانشجویان شروع شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد نهضت مقاومت ملی تشکیل شد و مصطفی هم به عضویت این نهضت درآمد. عباس امیر‌انتظام هم آن موقع عضو نهضت مقاومت ملی بود. البته فامیل او در آن موقع روافیان بود. من در دانشکدۀ داروسازی بودم و یک سال از آنها جلوتر و مسؤول کمیتۀ دانشگاه نهضت مقاومت.» – [ماهنامۀ مهر‌نامه- نوروز ۹۳- شمارۀ ۴۳- صفحۀ ۳۱۳]


  همسر دوم او ( خانم الهه میزانی) در مصاحبه تازه خود با روزنامه اعتماد درباره تغییر نام خانوادگی چنین توضیح داده است : «فامیل آن‌ها قبلا روافیان بود. در دانشگاه خیلی سر به سر امیر انتظام می‌گذاشتند.‌  از طرف دانشکده فنی برای کار معدن و کار پژوهشی رفته بود گویا آن گروه خیلی متدین بودند. زمان نام‌نویسی به عباس گفتند شما مسلمان نیستید و او گفته مسلمونم این هم شناسنامه‌ام. می‌گویند نه. به پدرش می‌گوید این موضوع من را اذیت می‌کند نه اینه که از فامیلم ناراحت باشم، ولی این مشکلات را دارم. پدر می‌گوید اگر دوست داری من تعصبی ندارم، چون برادر دیگر هم فوت کرده هیچ معترضی به این قضیه نیست؛ بنابراین فامیل خود و پدر را عوض می‌کنند.»

عباس امیر‌انتظام ؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

  ۲. نورالدین کیانوری؛ نام دیگر که قابل اشاره است، نورالدین کیانوری دبیر کل حزب توده است. هر چند امیر‌انتظام به صراحت شخص دکتر کیانوری را شاید به خاطر سال‌هایی که با هم در یک خانه تحت نظر بودند متهم و مطرح نمی‌کرد اما خود را قربانی حزب توده می‌دانست که از ابتدا به دنبال ساقط کردن دولت لیبرالی بازرگان و قطع رابطۀ ایران با آمریکا و نزدیک شدن ناگزیر به اتحاد شوروی بودند و نه تنها به او که به دکتر چمران و دکتر یزدی هم تهمت آمریکایی می‌زدند. نشریات چپ آن زمان مالامال از اتهام به وزیران بازرگان است و اتفاقا به چمران و یزدی بیشتر از امیر انتظام.

  منتها سابقه دوستی مصطفی چمران با امام موسی صدر و رابطۀ نزدیک دکتر یزدی با امام خمینی آنان در حصنی قرار داده بود که این شایعات کارگر نیفتد و نظر رهبری انقلاب را به آنان منفی نکند در حالی که امیر انتظام جز بازرگان، حامی جدی دیگری نداشت وحتی درون نهضت و شاخۀ چپ آن با محوریت عزت‌الله سحابی تمایلات بورژوازی او را که از رفتار و لباس پوشیدن‌اش هم هویدا بود، نمی‌پسندیدند.

  با این نگاه توده ای‌ها از ابتدا درصدد ضربه زدن به رابطۀ ایران و آمریکا بودند. رابطه ای که به رغم سقوط شاه و به لطف مذاکرات و اعتماد سازی‌ها و با مهارت و ظرافت بازرگان و یزدی پس از انقلاب ادامه یافته بود و سفارتخانه هم بسته نشد و از دوبار اشغال سفارت و حمله به کنسول‌گری در تبریز، طرفی نبسته بودند.

  امیر انتظام البته دانشجویان خط امام را هرگز به ارتباط با حزب توده متهم نمی‌کرد اما اصل سناریوی تحریک به اشغال سفارت را متعلق به حزب توده یا مخالفان کارتر در آمریکا و بیشتر یک دام می‌دانست و روزنامه‌های پاییز ۵۸ و قبل از اشغال سفارت را گواه می آورد که درست هم‌زمان با مذاکرات هیات ایرانی با آمر‌یکایی ها در الجزایر و با حضور موجه‌ترین چهره‌ها (بازرگان، یزدی، چمران و مجتهد شبستری) درصدد تخریب روابط برمی‌آمدند و آن طرف هم چنان که گفته شد جمهوری‌خواهان پوست خربزه را زیر پای کارتر گذاشتند و شاه را به آمریکا بردند تا بهانه‌ای برای اشغال نکردن سفارت باقی نماند! در حالی که عمل جراحی بر روی او در مکزیک هم امکان پذیر بود.

  هم‌خانه و هم‌بند بودن امیر انتظام متهم به جاسوسی آمریکا با کیانوری متهم به جاسوسی شوروی هم از آن اتفاقات درس‌آموز روزگار است و یادآور شعر طعنه آمیز احمد ناظر زاده کرمانی از رجال وفادار به دکتر مصدق که وقتی در سال ۱۳۳۲ با خلیل ملکی و ایرج نبوی هم بند شد، شعری سرود که ضرب‌المثل شد و اهل کتاب و تاریخ و سیاست در مناسبت های دیگر هم یاد می‌کنند:

ژندی! بنگر، گردش دورِ فلکی را

کآورده کنار تو خلیل ملکی را!

  گردش روزگار عباس امیر انتظام و نورالدین کیانوری را نیز در سال‌هایی از دهۀ ۷۰ کنار هم قرار داده بود. گویا در خانه امن وزارت اطلاعات امیر انتظام در یک طبقه بوده و کیانوری در طبقه دیگر! یادآور ضرب المثل مشهور…

۳. مجلس خبرگان؛ هر چند امیر انتظام به اتهام «ملاقات و تماس سرّی و ارایه اطلاعات به آمریکایی‌ها و فراری دادن سران رژیم شاه» به حبس ابد محکوم شد اما خود او معتقد بود اتهام اصلی او که خشم روحانیون را برانگیخت تلاش برای انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی بوده است و مقابله با اضافه شدن اصل ولایت فقیه به قانون اساسی اولیه.

  مدعای امیر انتظام البته این بود که قرار بوده این مجلس ظرف ۴۵ روز بررسی پیش نویس را تمام کند نه آن که سه ماه طول بدهند و از سوی دیگر روی همان پیش‌نویس کار کنند اما عملا دست در کار تدوین قانون اساسی جدید شده اند.

   او متهم شد که در مخالفت با افزوده شدن اصل ولایت فقیه به پیش‌نویسی که فاقد این اصل بوده و در عین حال به امضای اولیۀ امام و مراجع ثلاث قم هم رسیده بود در صدد انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی برمی آید.

  دکتر کریم سنجابی در کتاب خاطرات خود از مهندس بازرگان انتقاد می‌کند که به جای به رفراندوم گذاشتن پیش‌نویس قانون اساسی که امام و سه مرجع دیگر هم موافقت کلی خود را با آن ابراز داشته بودند بر تشکیل مجلس مؤسسان اصرار کرد ولی به جای مجلس مؤسسان، خبرگان شکل گرفت و پیش نویس هم به کلی تغییر کرد.

  دولت موقت هم که می دید داستان تغییر کرده و نه این خبرگان همان مؤسسان است و نه این قانون اساسی در حال تدوین با پیش نویس شباهت ماهوی دارد با پیشنهاد امیر انتظام موافقت می کند و متن را به شور می گذارند و تصویب می کنند و قرار می شود با هم به قم بروند و تسلیم رهبر انقلاب کنند. از ۲۱ عضو دولت ۱۷ نفر امضا می کنند. وزیرانی که با لایحه انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی موافقت نمی کنند این چهار نفر بودند:  علی اکبر معین‌فر وزیر نفت، ابراهیم یزدی وزیر خارجه، ناصر میناچی وزیر ارشاد ملی و هاشم صباغیان وزیر کشور.  (‌سه نفر اول درگذشته‌اند).

  احتمالا چون این چهار وزیر سیاسی‌تر و با روحانیون نزدیک‌تر بودند و می‌دانستند این کار راه به جایی نمی‌برد وگرنه با بازرگان زاویه یا به حزب جمهوری اسلامی نزدیکی نداشتند.

 با این حال پیشنهاد یا لایحه مصوب در دولت به امام ارایه می‌شود و همان گونه که دکتر یزدی حدس می‌زد و دوستان خود را برحذر داشته بود، رهبر فقید انقلاب موضع تندی می‌گیرد و حتی گویا به آنها می‌گوید: شما چه کاره هستید که جلوی تدوین قانون اساسی را بگیرید؟ مردم اگر نخواهند در رفراندوم رأی نمی‌دهند.

   همان روز بود که بازرگان از این که پیش‌نویس قانون اساسی با روح لیبرال آن را به همه پرسی نگذشات و بر تشکیل مجلس موسسان اصرار ورزید پشیمان شد.

  می‌توان گفت از آن پس بود که حاکمیت بر سر موضوع ولایت فقیه به دو بخش تقسیم و عملا شورای انقلاب دو پاره شد: روحانیون به اضافۀ عباس شیبانی در یک طرف و غیر روحانیون در سویی دیگر. ضمن این که خود روحانیون شورا به دو دسته رهبران حزب جمهوری اسلامی و غیر حزبی‌ها تقسیم شدند و غیر روحانیون منهای شیبانی نیز به دو دسته.

از راست: دکتر چمران، امیر انتظام، مهندس بازرگان، داریوش فروهر و آیت الله خامنه ای

عباس امیر‌انتظام ؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

   گروه اول آنان که اضافه شدن ولایت فقیه را برنتافتند و دسته دوم کسانی چون بنی‌صدر و قطب‌زاده که هر چند در دل مخالف بودند اما چون چشم به ریاست جمهوری داشتند مخالفت جدی ابراز نکردند.

  بنی‌صدر البته به جز قطعی دانستن ریاست جمهوری خود گمان می‌کرد وضعیت سلامت امام به گونه‌ای نیست که هم‌چنان در صحنه بماند و از این رو موضع صریح نگرفت ودر این میان آن که بیش از همه چوب خورد، عباس امیر انتظام بود.

   پس از آن جلسه بازرگان با پیش‌بینی برخورد با او از دکتر یزدی وزیر خارجه خواست با حکم سفارت او را از ایران دور کند و گرنه معاون نخست‌وزیر و سخن‌گوی دولت را که در وسط کار کابینه به کشورهای اسکاندیناوی نمی‌فرستند و اگر هم قرار بود سفیر شود واشنگتن یا لندن متناسب‌تر بود با سابقه و شهرت او.

 طبعا این پرسش به میان می‌آید او که از مهلکه دور شده بود چرا بازگشت؟ خود می‌گفت چون سفیر بودم نامه‌ی به امضای قطب‌زاده وزیر وقت خارجه به دستم رسید که برای نشستی به تهران دعوت شده بودم. نامه را اما در واقع کمال خرازی معاون وزیر خارجه نوشته بود نه قطب‌زاده و امیر انتطام در واقع به قطب زاده اعتماد کرد و بازگشت.

۴٫ کمال خرازی؛ رییس کنونی شورای راهبردی سیاست خارجی  بر پایۀ جملۀ پایانی بند پیشین، نام دیگر است و احتمالا از مشاهدۀ نام او تعجب می‌کنید. خاصه این که در سوابق معمولا تنها به مدیرعاملی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و خبرگزاری پارس اشاره می‌شود نه معاونت وزارت خارجه در دورۀ قطب زاده.

  ماجرا اما از این قرار است که مقام ارشد وزارت خارجه که امیر انتظام را پس از افشای اسناد به تهران فراخواند کمال خرازی معاون وزیر وقت خارجه بود. امیر انتظام ادعا می کرد قطب‌زاده رفیق او بوده و قطعا در جریان نبوده و نمی‌خواسته او را تحویل دادستانی بدهد.

  کمال خرازی اما به عنوان معاون وزیر خارجه از سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی می‌خواهد برای شرکت در جلسه‌ای با حضور وزیر و سفیران آلمان و اسکاندیناوی به تهران مراجعت کند. دولت موقت کنار رفته بود و دکتر یزدی هم طبعا دیگر وزیر خارجه نبود و سکان وزارت خارجه مدت کوتاهی در اختیار بنی‌صدر افتاد و سپس در دولت شورای انقلاب، قطب‌زاده وزیر خارجه شد.


   امیر انتظام و خانم میزانی کمال خرازی را به جعل امضای قطب زاده متهم می‌کنند ولی او این ادعا را رد کرده و توضیح داده است: «این ادعا کذب است؛ زیرا اینجانب بنا بر دستور دادستان وقت انقلاب، مرحوم شهید قدوسی و براساس رویه معمول وزارت خارجه و مسئولیتم به عنوان معاون سیاسی، ایشان را به مرکز فراخواندم و امضای کسی جعل نشده است.»

 ۵٫ مهدی بازرگان؛ به نام مهندس بازرگان هم نمی‌توان اشاره نکرد. نخست‌وزیر دولت موقت در گفت‌و‌گو با روزنامۀ بامداد در بهمن ۱۳۵۸ گفت‌و‌گوهای امیر انتظام با مقامات خارجی را در چارچوب مسؤولیت‌های او می‌داند و از وظیفه اخلاقی و اداری خود در دفاع از امیر انتظام سخن می‌وید و در جلسۀ دادگاه هم به نفع او شهادت می دهد.  امیر انتظام نیز اگر چه از برخی دوستان خود رنجید اما تا پایان عمر با احترام تمام از بازرگان یاد می‌کرد هر چند که برخی از اعضای نهضت آزادی مایل نبودند به آنان منتسب شود.


 به بیان دیگر بیش از هر شخص دیگری بازرگان انتظار امیر انتظام را برآورده کرد.  به همین خاطر اگرچه از دیگران گله داشت اما همواره از بازرگان به نیکی یاد می‌کرد.


۶. ابوالحسن بنی‌صدر؛ با این که هر دو در جوانی عضو جبهه ملی بودند اما روابط نزدیکی با بنی‌صدر نداشت. تنها هر دو مصدقی بودند. سطح سیاسی بنی‌صدر هم با او قابل قیاس نبود. امیر انتظام سال‌ها از سیاست دور بود و بعد از برخورد تصادفی در خیابان با بازرگان دوباره ارتباط  پیدا کرده بود در حالی که بنی‌صدر مورد اعتماد شخص امام بود.


با این حال امیر انتظام انتظار داشت بنی‌صدر در مقام ریاست جمهوری از او دفاع و برای او کاری  کند اما اتهام جاسوسی نزدیک‌ترین دوستان را هم دور می‌کند چه رسد به بنی‌صدر که دوستی نزدیک هم نداشت. در عالم سیاست دو اتهام دوستان را هم به شک می اندازد. یکی اتهامات اخلاقی و انچه شخص در خلوت انجام می داده و دیگری جاسوسی چون جاسوس طبعا در چهره دیگری فعالیت می کند و اصطلاحاْ روی پیشانی هیچ جاسوسی ننوشته من جاسوسم!


 با این حال او سوم تیر ۱۳۵۹ نومیدانه برای اولین رییس جمهوری ایران که بدون حمایت از او هم کم مشکل نداشت نوشت:


 این روا باشد که من در بندِ سخت
 گه شما بر سبزه، گاهی بر درخت؟
 
این چنین باشد وفای دوستان؟
 من در این بند و شما در بوستان؟

۷. علی قدوسی دادستان؛ شخصا از مهندس بازرگان شنیدم که در مرداد ۱۳۶۰ با آیت‌الله قدوسی دادستان انقلاب صحبت کرده بود و نگرانی خود را درباره امیر انتظام ابراز داشته و گفته حالا که اوضاع بحرانی شده نکند بلایی سر امیر‌انتظام بیاید. با شروع عملیات مسلحانه مجاهدین خلق و ترورها برخوردها و اعدام ها فزونی گرفته و فضای سیاسی با عزل بنی‌صدر کاملا متفاوت شده بود. بازرگان می‌گفت قدوسی قول داد شخصا موضوع امیر انتظام را پی‌گیری و حل می‌کند اما خود دادستان انقلاب نیز در شهریور ۶۰ قربانی ترورهای تابستان ۶۰ شد. گفته می‌شود جناحی در مجاهدین یا منافقین بر این باور بود که روحانیون معتدل را باید حذف کنند تا جوّ خشونت تشدید شود و بتوانند از این فضا بهره ببرند.

   این روایت را می توان کنار گفته‌ای از مهندس محمد توسلی دبیر کل کنونی نهضت آزادی ایران قرار داد: « روزی شهید قدوسی مرا که شهردار تهران بودم احضار کرد و پرونده مرا در داستانی انقلاب روی میز گذاشت و گفت پرونده شما را خوانده ام و هیچ مشکلی نیست و تحت تأثیر فضاسازی ها هم قرار نگیرید و به کارتان در شهرداری با قوت و اطمینان ادامه دهید. این اظهارات نهایت صداقت و احساس مسؤولیت شهید قدوسی را در فهم کارهایی که با عنوان دیپلماسی انقلاب انجام شده بود نشان می‌داد.» -[روزنامۀ سازندگی – ۳۰ فروردین ۹۷]

  ارتباط توسلی با قضیه این بود که او نیز مأموریت گفت‌و‌گوهای دیگری را بر عهده داشته است. منتها سوابق چریکی او در خارج از کشور و شناخت کامل و بیشتر دربارۀ توسلی مانع از طرح اتهامات مشابه درباره او شد با این که گفته می‌شد منظور از محمد توکلی در اسناد سفارت، همان محمد توسلی است.

۸در میان نام هایی که در زندگی سیاسی امیر انتظام شنیده می شود «شاپور بختیار» از همه جالب‌تر است و این که بدانیم آخرین نخست‌وزیر عصر پهلوی با این که تنها ۳۷ روز صدارت کرده اما در همین ۳۷ روز امیر انتظام ۲۰ جلسه با او برگزار کرده است. یعنی از هر دو روز یک بار هم بیشتر.

امیر انتظام در مصاحبه با مهر‌نامه در دی ۹۲ خود می‌گوید قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ طی ۲۰ جلسه با شاپور بختیار مذاکره داشته تا نخست‌وزیر را به استعفا ترغیب کند: «من البته با بختیار هیچ آشنایی نزدیک نداشتم و مهندس بازرگان، تیمسار مدنی را مأمور کرد تا نزد او برود و مرا معرفی کند. من هم از طرف آقای بازرگان می رفتم و هیچ ارتباطی با شورای انقلاب نداشتم.‌»

۹. مگر می توان از امیر انتظام گفت و به رییس دادگاه او اشاره نکرد؟ چنان که گفته شد حکم را آیت‌الله محمد محمدی گیلانی صادر کرد. هر چند در افکار عمومی توجه ها بیشتر به صادق خلخالی است اما اتفاقا احکام بیشتر و مهم تر را محمدی گیلانی صادر کرده است و امیر انتظام هم با حکم او اولل به اعدام و بعد به حبس ابد محکوم شد. احکام خلخالی بیشتر ناظر بر سران رژیم شاه و قاچاقچیان بود اما محمدی گیلانی پرونده های دیگر را هم در دست گرفت.

 از حوادث روزگار این که این اواخر امیر انتظام در همان بیمارستانی بستری می‌شود که محمدی گیلانی نیز در آن بستری بوده و خبر نداشته است:

« من به دلیل سال‌های طولانی زندان، سلامت خود را از دست داده و دچار بیماری های زیادی هستم. از جمله آسم ریوی که به خاطر آن چندین بار در بیمارستان بستری شدم. در سال های اخیر اما مرتب باید نزد پزشک در بیمارستان بروم.

 در حال خروج و گفت و گو با پزشکان بودیم که یکی از اطبا خبر از بستری شدن آقای گیلانی در بخش آی سی یو داد. بلافاصله همسرم پیشنهاد داد به عیادت ایشان برویم. پذیرفتم و رفتیم ولی مأمور امنیتی بخش آی سی یو مانع شد. ناچار شدیم برگردیم که نوه آقای گیلانی را دیدیم که استقبال کرد و گفت ملاقات امکان پذیر است.

 همه با تعجب به ما نگاه می کردند و هیچ کس حرف نمی زد. آقای گیلانی هم بی هوش یا نیمه هوشیار بود . آرزوی سلامتی کردم. نمی دانم صدای مرا می شنید یا نه اما دکتر معالج گفت در حالت نیمه کما هستند و شاید شنیده باشند. انسان در همه حال باید به وظایف انسانی خود عمل کند.»


خانم امیر انتظام هم چنین روایت کرده است:

 «یکی از دوستان خیلی صمیمی همسرم آقای دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده، در زمان حکومت سابق وزیر بهداری بود که دستگیر شده بود و حکم اعدام داشت و حالا به هر دلیلی خوشبختانه حکم در موردش اجرا نشده بود و بعد از سال‌ها و زودتر از همسر من آزاد شد. گاهی باهم دیدار و گفتگو داشتیم که البته خیلی از ناگفته‌ها پیش او بود، ولی نمی‌دونم آیا کتاب کردن یا نه، ولی خاطرات مشترک داشتند. او کسالت داشت، طوری‌که در بیمارستان برای مدت‌ها به‌طور پانسیون بستری بود. ما به دیدن او رفتیم و دیدیم که در اتاق‌شان نیستند.
 
نگران شدیم و از پرستار پرسیدیم آقای دکتر شیخ کجا هستند؟ گفتند که دکتر شیخ، با وجود مریضی باز هم دست از فعالیت نمی‌کشند و الان با پرستار رفت یک دور به طبقات و بخش‌ها بزند. اگر چند دقیقه‌ای صبر کنید، برمی‌گردند. ما در سرسرای طبقه نشسته بودیم که آمد. از دیدن او خیلی خوشحال بودیم.
 
او روی ویلچر بود و همسرم ایستاده با عصا. گفت که چه دنیا و روزگاریه؟ یه روز ما همه اون تو با هم بودیم. الان من اینجا رو ویلچر هستم و با یه بیماری که علاجی نخواهد داشت و تو که روزی چند ساعت تو زندان ورزش می‌کردی که سلامت بمونی الان با عصا داری راه میری. آقای گیلانی هم که سرنوشت ما رو اونجور تعیین کرد، الان توی آی‌سی‌یو است و شرایط خوبی نداره.
 
به هر حال باهم صحبت کردیم و وقتی داشتیم سوار آسانسور می‌شدیم که برویم، همسرم گفت که چطوره من در نقش حقوق بشری خود و نه مبارز که به عنوان مطالبه‌گر، بریم از ایشون دیدن کنیم. مسوولان آی‌سی‌یو که ما را می‌شناختند – با اینکه ساعت ملاقات نبود- در را روی ما باز کردند، اما همین که خواستیم وارد بشویم یکی از آقایان امنیتی جلو آمد و گفت که ساعت ملاقات نیست، برید و ساعت ملاقات بیایین. همسرم گفت: من به‌طور اتفاقی کسالت ایشون رو از آقای دکتر شیخ شنیدم و، چون توی بیمارستان بودم، گفتم حالا مساله‌ای نیست.
 
تا آمدیم برگردیم نوه آقای گیلانی آمد و ما را شناخت، گفت: نه نه.. حتما بیاین تو. در را باز نگه داشت که ما بیاییم داخل و به ما لباس مخصوص وگان داد. پوشیدیم و رفتیم داخل. او هم در اتاق پرایوت نگهداری می‌شد و در حالت خواب و نیمه بیهوش بود. بلافاصله دکتر او آمد، یعنی انگار او را خبر کردند.
 
نوه دیگه آقای گیلانی هم که دکتر بود از راه رسید و آقای امنیتی هم بود. آقای دکتر گفت که شما برای ملاقات اومدی؟ همسرم گفت: بله من شنیدم که ایشون حال نداره، بالاخره ما هم سال‌ها در کنار همدیگه بودیم. گفتم یه احوالی بپرسم. گفت: ایشون نیمه‌کما هستن و متوجه میشن.
 
همسرم گفت که شما سلام ما رو برسونید و بگید ما برای احوالپرسی اومدیم. گفت: نه ایشون نیمه‌کما هستن و می‌شنون چرا خودتون نمی‌گید؛ که شوهرم رفت کنارش، خم شد به سمت او – خیلی عکس تاریخی می‌شد- گفت آقای گیلانی من عباس امیر انتظام هستم، زندانی محکوم به اعدام و بعد ابد. شنیدم کسالت دارید، امیدوارم که کسالتتون برطرف بشه. من که زوم کرده بودم به صحنه و چهره آقای گیلانی را دیدم که چشم راستشون تکون خورد، یعنی فهمیدم این حرف را شنیده و تکانش داده.»

۱۰. عباس عبدی؛ از نام های دیگر که از زبان خود امیر انتظام یا مرتبط با پرونده شنیده می شد نام عباس عبدی است. نه به خاطر نقش او در مرکزیت دانشجویان پیرو خط امام بلکه به این خاطر که امیر انتظام ادعا یا تصور می کرد عباس عبدی نگهبان یا مراقب او بوده است.

   در کتاب خاطرات خود به نام کوچک یکی از دانشجویان (عباس) اشاره می کند و در پاورقی آورده بعدها دانستم نام خانوادگی او عبدی است. عباس عبدی اما می گوید «چون بچه ها همدیگر را با نام کوچک صدا می‌کردند این تصور در او شکل گرفته و احتمالا منظور او عباس زری‌باف است که مراقب او بود و ربطی هم به سفارت نداشت و در ساختمان دیگری بود و کار من که اساسا نگهبانی از این افراد نبود.»

 عبدی ادعای امیر انتظام درباره نام مستعار دیگر خود (حسن عباسی ) را هم رد می کند و می‌گوید: دانشجویان اصلا نام مستعار نداشتند.

 صریح ترین موضع عبدی دربارۀ امیر انتظام اما این است که او ارتباطات نامتعارفی داشته و مسؤولیت میزان حکم صادره هم با او نیست و آنها تنها اسنادی را که به دست آوردند و هیچ یک هم تکذیب نشده منتشر کردند و « اگر آن مدارک جعلی بود چرا آمریکایی ها واکنش تندی نشان ندادند و مگر چند دانشجو که زبان انگلیسی هم نمی دانستند می‌توانستند مدارک آمریکایی ها را جعل کنند؟»

  ۱۱. نام دیگر هاشمی رفسنجانی است که چون ارتباط و اعتماد بیشتری با فعالان ملی و ملی مذهبی داشت در چهارم دی ماه ۵۸ و قبل از شروع محاکمات و در گرماگرم اتهام زنی‌ها گفت: « من در مورد آقای امیر انتظام، حرف‌های آقای مهندس بازرگان را تأیید می کنم و به نظر من هم ایشان جاسوس نیست.»

۱۲. این داستان آن قدر وجوه متعدد و متنوع دارد که از یکی از نام های دیگر – حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه – نمی‌توان گذشت.

 امیر انتظام در مصاحبه‌ای گفته بود اوایل که در زندان بوده هیأتی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به ریاست معادیخواه برای بازدید به زندان رفتند تا سخنان زندانیان را درباره اتهامات و نوع رفتار با آنان بشنوند.

 او می گوید من هم طبعا منتظر آقای معادیخواه بودم تا با ااین فرصت استفاده و با او صحبت کنم ولی معادیخواه جوان چنان با تندی با من برخورد کرد که انگار مرا در هیأت رییس سازمان سی‌آی‌ای می‌دید!

 امیر انتظام گفت البته بعدها شنیدم که خود ایشان به این موضوع به عنوان یکی از رفتارهای هیجانی اوایل انقلاب اشاره کرده ولی هنوز از خودم عذرخواهی نکرده است.

 معادیخواه مصاحبه را خواند و روایت امیر انتظام را تأیید کرد و در متنی که برای روزنامۀ جامعه فرستاد از شخص او عذرخواهی کرد و در عین حال توضیح داد این رفتارها به خاطر جوانی و بی‌تجربگی و نگرانی نیروهای انقلابی از دخالت و نفوذ امریکا و کودتایی دیگر مانند ۲۸ مرداد و هدر رفتن زحمات بودند.

 تأیید ادعای امیر انتظام و عذرخواهی رسمی معادیخواه از او البته به کام زندانی پر سابقه و شاید سابق سیاسی بسیار خوش نشست زیرا برخی چهره‌های دیگر مانند عباس عبدی در پاره‌ای روایت‌های او تشکیک می‌کردند.

۱۳. نام دیگر سید ابراهیم نبوی است که با امیر انتظام مصاحبه کرد و در روزنامه جامعه روزهای هفتم و هشتم و نهم اردیبهشت ۱۳۷۷ با تیترهایی در صفحه اول منتشر شد و همین اقدام نیز «جامعه» را کاملا متفاوت و متمایز نشان داد. زیرا هر چند روزنامه سلام هم انتقادی به حساب می‌آمد اما سابقه نداشت به چهره‌ای با این مشخصات تا این اندازه بپردازد.

     در همین مصاحبه است که امیر انتظام می‌گوید: «من در انتخابات – دوم خرداد ۱۳۷۶- شرکت کردم برای این که به آقای خاتمی رأی بدهم» و حدس می‌زند «سوء تفاهم‌ها بر سر ارتباط او با ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران به خاطر استفاده از کلمه Dear درباره او در مکاتبات باشد و آقای محمدی گیلانی رییس دادگاه این طور تعبیر و تفسیر کرد که لابد من سابقۀ دوستی و آشنایی قدیمی با سولیوان داشته‌ام که او مرا آن گونه خطاب کرده در حالی که آن dear مثل کلمات احترام‌آمیز ما در مکاتبات و جناب و آقاست نه این که من عزیز او باشم!»


   دردسرهای او به خاطر همین کلمه شروع شد یا این کلمه بهانه‌ای بود برای گوش مالی به خاطر انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی که اصل ولایت فقیه را به پیش نویس اولیه اضافه کرده بود؟


۱۴. به نام آیت‌الله منتظری نمی توان اشاره کرد. روایت همسر او گویاست:

   «امیر انتظام خیلی خواب‌های شبش توام با کابوس بود و خودم وقتی زندان را تجربه کردم فهمیدم طبیعی است و یک مدت اختلال پیدا می‌کنید. حالا کسی که ۵۵۰ روز در زندان باشد، الان که هتل اوین است و ما به دکتر روانپزشک‌مان مراجعه کردیم. خیلی از افراد دیگر پیش این دکتر می‌رفتند، ایشان دکتر معتمد آقای منتظری بود و چندین بار به شوهر من گفت مهندس، آقای منتظری خیلی به شما سلام رساند، کاش یه سری به او بزنید. چند بار گفت که فرصت پیش نیامد تا ایشون فوت کرد. شبی که فردایش می‌خواستند او را دفن کنند آقای باقی زنگ زد.
 
من گوشی را برداشتم، گفت میشه با امیرانتظام (صحبت کنم). گفتم بله هست. بعد دیدم شوهرم می‌گوید که یعنی چی؟ من کی‌ام که بخوام ایشون رو حلال بکنم؟ طرف چیزی گفت و امیرانتظام گفت نه قطعا شما بدونید، ما خاطره بسیار خوبی از او داریم و به قول معروف هیچ دل‌گیری وجود ندارد.»

امیر انتظام خیلی خواب‌های شبش توام با کابوس بود و خودم وقتی زندان را تجربه کردم فهمیدم طبیعی است و یک مدت اختلال پیدا می‌کنید. حالا کسی که ۵۵۰ روز در زندان باشد، الان که هتل اوین است و ما به دکتر روانپزشک‌مان مراجعه کردیم. خیلی از افراد دیگر پیش این دکتر می‌رفتند، ایشان دکتر معتمد آقای منتظری بود و چندین بار به شوهر من گفت مهندس، آقای منتظری خیلی به شما سلام رساند، کاش یه سری به او بزنید. چند بار گفت که فرصت پیش نیامد تا ایشون فوت کرد. شبی که فردایش می‌خواستند او را دفن کنند آقای باقی زنگ زد.
 
من گوشی را برداشتم، گفت میشه با امیرانتظام (صحبت کنم). گفتم بله هست. بعد دیدم شوهرم می‌گوید که یعنی چی؟ من کی‌ام که بخوام ایشون رو حلال بکنم؟ طرف چیزی گفت و امیرانتظام گفت نه قطعا شما بدونید، ما خاطره بسیار خوبی از او داریم و به قول معروف هیچ دلگیری وجود ندارد.»


نکته جالب توجه این که امیر انتظام برای انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی یی کوشیده بود که ریاست آن با آیت‌الله منتظری بود.


۱۵. با این همه این نکته عیان است که امیر انتظام دوست داشت تنها با یک نام فرایاد آید: دکتر محمد مصدق. ولو این دیدگاه هم وجود داشت که این تعلق بیشتر پسینی است تا پیشینی.


با این همه آنچه او را از سلطنت طلبان با همه ابراز ارادت با او در رسانه هاشان متمایز می‌کرد همین بود. چندان که جسم بیمار خود را در اسفند ۹۶ به احمدآباد رساند.


۱۶. در این نوشته بارها به نام همسر دوم او اشاره شد و از این رو به این فهرست و در کنار سیاسیون مشهور می‌توان نام الهه میزانی یا الهه امیر انتظام را آورد ولو شخصیت سیاسی نبوده باشد بلکه از این حیث که با ازدواج با او  هم به امیر انتظام روحیه داد و هم خود به چهره مشهوری بدل شده تا جایی که گاه نسبت او با امیرانتظام به آیداسرکیسیان و احمد شاملو تشبیه می‌شود.

  خود عباس امیر‌ انتظام البته  هیچ شباهتی به احمد شاملو نداشته مگر در خوش‌سیمایی. در موارد دیگر اما قطعا نه. اصطلاحا فیلد آنها متفاوت بود. کل دوران زندان شاملو یک دوره کوتاه در دوران اشغال در آغاز دهه ۲۰ بوده و مدتی هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد و آن هم در دوران پهلوی و نه در جمهوری اسلامی ولی امیر انتظام رکورددار زندان در بعد انقلاب ۵۷ است.

  شاملو همچنین تمایلات آشکار چپ داشته و گویا در مقاطعی با حزب توده نیز همکاری یا به آنها گرایش داشته و امیر انتظام به عکس بیزار از حزب توده و چپ بود. شاملو شاعر و نویسنده و مترجم و روزنامه‌نگار و امیر انتظام مهندس و تکنوکرات.

  الهه امیر انتظام را اما می‌توان مانند آیدا دانست نه فقط از حیث وجاهت چهره بلکه از این رو که آیدا زندگی خود را وقف شاملو کرد. الهه هم آیدای امیر انتظام شد.

عباس امیر‌انتظام ؛ نیم قرن تلاش برای اثبات بی‌گناهی/ Dearی که یک زندگی را نابود کرد

 

 

به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.