«مهشید امیرشاهی» نویسنده، طنزپرداز، مترجم و روزنامهنگار ایرانی که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به فرانسه رفت و هرگز نتوانست به ایران بازگردد
«ایرانوایر»، اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند و مسیری را برای رشد و دستیابی زنان ایران به حق برابر انسانی خویش هموار کردهاند. انتخابکنندگان این فهرست، مخاطبانی هستند که باور دارند از این زنان تاثیر گرفتهاند.
ما در جلدهای بعدی، به خدمات دیگر زنان ایرانی که در این مبارزه سهم داشتهاند هم میپردازیم. شما هم میتوانید در این انتخاب سهیم شوید، نظرات خود را برای ما بفرستید و اگر اطلاعات بیشتر و دقیقتری دارید، با ما در میان بگذارید. این نسخه دیجیتال است و تاثیر نظرات و پیشنهادات خود را میتوانید در نسخه چاپی که در ماه آبان منتشر خواهد شد، ببینید.
بهعلاوه، جلد دوم کتاب با نامهایی بیشتر در دست تهیه است. اگر نام زنی که بهنظر شما تاثیرگذار بوده است را در این فهرست نمیبینید، نام و دلیل آنکه او را تاثیرگذار میدانید را برای ما به ایمیل info@iranwire.com بفرستید.
فراموش نکنید که مجموعه کتابهای «زنان تاثیرگذار ایران»، برپایه انتخابهای شما گردآوری میشوند و منتخبانتان میتوانند در هر عرصهای، از فرهنگ، علم، آموزش، پژوهش و کنشگری گرفته تا هنر، ورزش، فعالیتهای خیریه، سیاست، تکنولوژی، کارآفرینی، نوآوری، اقتصاد و ادبیات، گامهای موثری برداشته باشند.
«کتاب زنان تاثیرگذار ایران را میتوانید از این لینک دانلود کنید»
***
«من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هرچه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام، ولی این بار میترسم، نه بهخاطر خودم، بلکه بهخاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»
این صدای بلند زن جوانی است که در کوران انقلاب نترسید از اینکه بر موج جاری که اکثریت را با خود همراه کرده بود، سوار نشود. ایستاد در سمتی که به گمانش سمت درست ماجرا بود. او در شماره ۱۷بهمن۱۳۵۷ روزنامه «آیندگان»، مقالهای با عنوان «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» منتشر کرد و در این مقاله به انتقاد از روشنفکران ایرانی، سیاستمداران، نمایندگان مجلس و دیپلماتهایی پرداخت که در برابر دخالت روحانیت در سیاست سکوت پیشه و در آستانه انقلاب، رنگ عوض کرده بودند. او تنها کسی از میان روشنفکران آن زمان بود که در آشفتهبازاری که تب انقلاب همه را گرفته بود، صدای مخالفتش را بلند کرد و نترسید.
«مهشید امیرشاهی» را شاید بسیاری از جوانان پس از انقلاب نشناسند؛ نویسنده، طنزپرداز، مترجم و روزنامهنگار ایرانی که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به فرانسه رفت و هرگز نتوانست به ایران بازگردد. او چندان تمایلی به مصاحبه با رسانهها ندارد. سالها است که بسیار گزیدهکار است و دنیای شخصی و به دور از حاشیهای برای خود ساخته است؛ آنقدر که کسی به درستی از زمان تولدش مطلع نیست. روی جلد برخی آثارش چنین نوشته شده است: «گمان نمیکنم تاریخ تولد و شماره شناسنامه، نام مادر و شغل پدرم برای هیچکس جز مامورین ثبتاحوال چندان جالب باشد. بنابراین مرا از رنج نوشتن این مشخصات و خوانندگان را از ملال خواندن آن معاف کنید. بهعلاوه، برای زنی که کمکم صبحها با کنجکاوی دنبال رشتههای تازه موی سپید میگردد و با دلهره چین زیر چشمها را معاینه میکند، صحبت از سنوسال خوشایند نیست. اصرار به دانستن هم دور از ظرافت است.»
با این اوصاف، میدانیم پدرش، «امیر امیرشاهی»، از قضات عالیرتبه و بازنشسته دادگستری و مادرش، «مولود خانلری»، از فعالان برجسته سیاسی و حقوق زنان دوران خود بوده است. آنها سه دختر داشتند و مهشید دومین آنها است.
مهشید امیرشاهی تحصیلات ابتدایی و بخشی از دوران دبیرستان را در مدرسه «فیروزکوهی» و «نوربخش» تهران گذراند و بعد برای ادامه تحصیل به بریتانیا رفت و تحصیلاتش را در رشته فیزیک ادامه داد. بعد از پایان تحصیل به ایران بازگشت و از آنجایی که به زبان انگلیسی مسلط بود، برخی از آثار ادبی را ترجمه میکرد. همین کار، راه او را به «موسسه انتشارات فرانکلین» باز کرد و بهعنوان ویراستار آثار علمی و ادبی، در آنجا مشغول به کار شد.
در موسسه فرانکلین، با نقاشان برجسته آن دوران مثل «نورالدین زرینکلک» و «پرویز کلانتری» همکار بود و همین همکاری، او را برآن داشت تا انتشار کتاب کودک را آغاز کند. علاوهبر این، بخشی از عمرش را به کارهای پژوهشی در «مرکز برنامهریزی آموزشی کتابهای درسی ایران» و تدریس زبان انگلیسی در «دانشگاه سوربن» فرانسه گذراند.
نام مهشید امیرشاهی، آن روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷، نه در سیاست، بلکه به قصهنویسی شهره بود. اما سالها بعد او به روشنفکری بدل شد که لقب «تنها روایتگر صادق انقلاب» را با نوشتن کتابی به نام «در حضر» به خود اختصاص داد.
در یکی از معدود مصاحبههایی که این نویسنده با «دویچهوله» داشته است، در پاسخ به این سوال که چه شد که در گرماگرم شور انقلاب، اینچنین صریح و علنی به حمایت از بختیار و مخالفت با اسلامگرایان و همراهان انقلاب پرداخت، میگوید: «تصور میکنم دلیلش تا حدی آشنایی با تاریخ مملکتم بود؛ مختصری هم شاید آشنایی با تاریخ ممالک دیگر. بیشتر تاریخهای دیگر نشان میدهند که هر وقت مذهب در مسائل سیاسی دخالت کرده، برای مردم جز بدبختی و نکبت و خفقان، چیزی به ارمغان نیاورده است. این باید و نبایدهای مذهبی، اطاعتی که مذهب از امت میخواهد، در واقع چون ملت زیر بار این جور اطاعتها نمیرود، با آزادی فردی و دموکراسی عمومی که من همیشه به آن خیلی اعتقاد داشتم، مغایرت داشت. تصورم این است که وقتی در زمان انقلاب ماجراها شروع شدند، من خطیر بودن موقعیت را شاید بهدلیل آشنایی با این تاریخ درک کردم.»
او در جریان انقلاب، پس از موضعگیری صریح در برابر اسلامگرایان و حمایت علنی از شاپور بختیار، ناچار شد پس از پیروزی انقلاب، راه تبعید را برگزیند و تن به هجرت اجباری دهد. برای همین راهی فرانسه شد. این نویسنده نامدار ایرانی پیشتر گفته بود اگرچه مقاله حمایت او از شاپور بختیار در آن مقطع زمانی، دشمنی همه انقلابیون را برای وی به ارمغان آورده بوده،اما این موضوع علت خروجش از ایران نبوده است: «من به فکر این بودم که باید در داخل مملکت جلوی اینها [روحانیون] ایستاد و جلویشان را گرفت. در آن زمان من از خانواده خودم، تنها کسی بودم که در ایران بودم. کارهایی که کرده بودم و علاوهبر آن، شایعات بیشتری هم به گوش آنها رسیده بود که در مورد من خیلی نگران شده بودند. بهدلیل نگرانی آنها، قرار شد من بروم یک سری به خانواده بزنم که ببینند من دست و پایم درست است. وقتی رسیدم به اروپا، بعد از یک مدت کوتاهی، جنگ ایران وعراق شروع شد و برگشتن ناممکن.»
مهشید امیرشاهی در سالهای نخست پس از خروج از کشور، فعالیت سیاسی خود را با تمرکز بر دفاع از «آزادی بیان» و «جدایی دین از سیاست» متمرکز کرد. او در سال ۱۹۹۲ پیشگام انتشار بیانیه هنرمندان و روشنفکران ایرانی در دفاع از «سلمان رشدی» شد که به اعلامیه ۵۰ نفره شهرت یافت و در جامعه جهانی بسیار مورد توجه قرار گرفت.
امیرشاهی همچنین عضو بنیانگذار «کمیته دفاع از سلمان رشدی» در فرانسه بود که جمع بزرگی از روشنفکران این کشور را در خود گرد آورده بود و تحت ریاست «کلود لوفور» اداره میشد.
مهشید امیرشاهی، هم در فعالیت سیاسی و هم در ادبیات، زنی تکرو بوده است. او میگوید تاوان این تکرویها را پرداخته است: «پیامد اصلی تکروی، تنها ماندن است که درد بدی است. ولی یک پیامد دیگر هم دارد و آن احساس سربلندی کردن است که دوای همان درد بد است.»
از: ایران وایر