مسعود کاظمی، روزنامه نگار
(اسامی و اطلاعات شخصی این گزارش برای حفظ امنیت افراد تغییر داده شدهاند)
نقاشیهایی را که از نیکا شاکرمی و بهار خورشیدی، کشته شدههای جنبش مهسا کشیده بود، نشانم داد. خودش یکسال پس از نیکا به دنیا آمده. موهای بلند و صافش روی شانههایش ریخته بود. از تجربههای روزهایی گفت که بدون حجاب در مراسم عمومی شرکت میکند. برای او ایران بعد از اعتراضهای یک سال اخیر معنای دیگری گرفت. «آلا» برعکس بسیاری که این روزها به مهاجرت فکر میکنند، دوست دارد در ایران بماند زیرا جنبش مهسا امید به تغییر را برایش زنده کرده.
او میگوید: «من و دوستانم دو سال پیش هدفمان این بود که درس بخوانیم. معدل بالایی کسب کنیم و برای ادامه تحصیل از ایران برویم. چون احساس میکردیم اینجا نمیتوان رویاها را دنبال کرد. حالا اما امیدی در ما زنده شد و ترجیح میدهیم بمانیم».
آلا و همسالانش نقش پررنگی در جنبش مهسا دارند. بر اساس گزارش خبرگزاری فارس، ۴۱.۸ درصد بازداشتشدگان کمتر از ۲۰ سال سن داشتند. نوجوانانی که طعم دوم خرداد را نچشیده و در جنبش سبز کودک بودند، حالا در خط مقدم اعتراضها هستند.
عباس کاظمی، جامعهشناس با اشاره به نوظهور بودن حضور نوجوانان و دبیرستانیها در اعتراضات سیاسی در مقایسه با گذشته در گفتوگو با «دنیای اقتصاد» گفته بود: «در اعتراضات ۸۸، ۹۶ و ۹۸ نسل دانشآموزان حضوری معنادار نداشتند. این برای نخستین بار پس از انقلاب ۵۷ است که نوجوانان هم به میدان اعتراض سیاسی پیوستند و از این نظر مایه شگفتی تحلیل گران و گروههای دیگر شدهاند.»
این شگفتی اما تنها مختص به جامعهشناسان نیست بلکه به گفته نخبگان حکومت، این پدیده حتی بازجویان را نیز مستاصل کرد. عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی و گردشگری دولت رئیسی در نشستی در دانشگاه شریف گفت: «میگویند با دهه هشتادیها نمیشود مفاهمه کرد، این مربوط به همه نیست، در مورد خیلیهایی که در این اغتشاشات دستگیر شدند با بازجوی اصلی آنها صحبت کردم، آن فرد گفت من یک عمر از آدمهای درشت سیاسی بازجویی کردم و این چند روز چند صد نفر از افراد را بازجویی کردم و این سختترین بازجویی من بود، زیرا نه من میفهمم آنها چه میگویند و نه آنها میفهمند من چه میگویم.»
این نسل چه میگوید و چه میخواهد که بازجوها سخنانشان را نمیفهمند؟
«مگه زن، زندگی، آزادی نیست؟»
آلا در رشته علوم تجربی درس میخواند. یک خواهر کوچکتر از خودش دارد و در یکی از مناطق اطراف تهران زندگی میکنند. به نظر او تغییرات ایجاد شده در جنبش مهسا حتی کودکان را هم درگیر کرد. او میگوید: «یک شب مادرم میخواست بیرون برود. پدرم گفت الان دیر وقت است. خواهرم که ۷ساله است به او گفت مگر زن زندگی آزادی نیست؟ چرا به او میگویی دیروقت است و بیرون نرود؟ همگی هم خندهمان گرفته بود و هم تعجب کردیم.»
به نظر آلا، اعتراضهای یکسال اخیر تحولات عمیق بیشتری نیز در جامعه به دنبال داشته است: «قبلا که در خیابان حتی با حجاب راه میرفتم نگران بودم یکی به من چیزی بگوید و مردها نگاهم کنند. اما حالا با اینکه بدون روسری بیرون میروم بیشتر احساس راحتی میکنم. خیالم راحت هست اگر کسی چیزی بگوید مردم از من دفاع میکنند.»
به نظر آلا اختلافاتی که بین مخالفان حکومت مطرح است میان او و دوستانش جایی ندارد. او معتقد است: «تمرکز همه باید روی سقوط حکومت باشد. ما قرار گذاشتیم درباره مسائلی که باعث تفرقه بینمان میشود حرف نزنیم. ما هنوز این مرحله را طی نکردیم تا درباره بعدش بحث کنیم.»
بسیاری از خانوادهها مانع شرکت فرزندانشان در اعتراضات خیابانی میشدند. بنابراین مدرسه به کانون اصلی اعتراضات برای نوجوانان بدل شد. آلا درباره روزهای اعتراضات گفت: «پدر و مادرهای ما اجازه نمیدادند به خیابان برویم. ما هم در مدرسه اعتراضمان را نشان میدادیم. دیگر مقنعه سر نمیکردیم. به جای عکسهای خامنهای و خمینی شعار زن، زندگی، آزادی مینوشتیم. آهنگ برای آزادی را میخواندیم و شعار میدادیم.»
آلا از همراهی معلم تاریخ مدرسهشان گفت که «اگر میخواستیم حرکت اعتراضی کنیم به ما میگفت من هم با شما همراه میشوم. او کتاب تاریخ را که سرشار از تحریف است به ما درس نداد، بلکه حقایق تاریخی را گفت. او از زنانی گفت که در تاریخ ایران سرنوشت ساز بودند. معلم به ما یاد داد که به یکدیگر گوش کنیم. میگفت اگر میخواهید ایران را تغییر دهید اول باید قادر باشید به نظر مخالفتان گوش کنید.»
مسمومیت زنجیرهای مدارس که از آذر ماه ۱۴۰۱ آغاز شد به یکی از دغدغههای اصلی خانوادهها بدل شد. به نظر آلا حکومت قصد گرفتن انتقام از دختران را دارد: «با توجه به نقش دختران نوجوان در خیزش مهسا، حکومت قصد داشت از ما انتقام بگیرد. از طرفی موفق شد مردم را سرگرم کند تا توجهشان را از اعتراضات دور کند.»
«سرکش بودیم و سرکشتر شدیم»
«ستاره» ۱۶ساله و عاشق فوتبال است. او همراه خانوادهاش در کرج زندگی میکند. ستاره از کودکی فوتسال و فوتبال بازی میکند. ورزش اولویت زندگی اوست و داوری فوتبال رویایی است که در سر دارد.
او و همکلاسیهایش مانند بسیاری از نوجوانان در اعتراضها شرکت کرد. به نظر ستاره بعد از این اعتراضها بدبینیای که حکومت سالها تلاش کرد تا بین مردم ایجاد کند، جای خود را به اعتماد داد.
او میگوید: «مردم نسبت به هم دلسوزتر شدند و اتحاد میان دختر و پسر و افزایش یافت. انگار تفرقهای که جمهوری اسلامی بین زن و مرد ایجاد کرد، جایش را به دلسوزی و اعتماد داد.»
تغییر در باور مذهبی برخی افراد نیز یکی دیگر از تاثیرات جنبش مهسا توصیف شده است. اعدام معترضان همزمان با اذان صبح و داستان شکنجه آنان یادآور روایتهای دینی است که در مدارس آموزش داده میشود.
ستاره از تجربه خود چنین میگوید: «من باورهای مذهبیام را از دست دادهام. اگر قرار است به خاطر باورهای مذهبی افراد کشته شوند همان بهتر ادیان وجود نداشته باشند. صدای اذان برایم به معنای اعدام بیگناهان است. کشته شدن خدانور با آن همه مظلومیت باعث شد فکر کنم چرا برای امام حسین ناراحت باشم وقتی ایران امروز مثل عاشوراست. از خودم میپرسم آیا بلایی که سر بچه های ایران آمده سر خانواده امام حسین آمده؟ چرا باید برای کسانی عزاداری کنم که هیچ مستندی از داستانهایی که دربارهشان میگویند نیست اما به چشم دیدم که با هم سن و سالهای من چه کار کردند. به همین دلیل امسال محرم نتوانستم عزاداری کنم.»
جنبش مهسا بر خانواده مذهبی ستاره نیز تاثیر داشت. او از تغییر خانوادهاش گفت: «خانواده من مذهبی هستند. اما پدرم بعد جنبش مهسا دیگر اصرار نمیکند نماز بخوانم و روسری سرم کنم. این خیزش باعث شد که خانوادهام متوجه شوند هیچ چیز با اجبار میسر نیست. هیچ کس نمیتواند دیگری را به کاری که خودش میخواهد وادار کند. من و دوستانم سرکش بودیم و سرکشتر شدیم. نه تنها حرف زور را از طرف خانواده و اطرافیان نمیپذیریم بلکه حرف زور حکومت را هم قبول نمیکنیم. حالا میخواهد تهدید کند که جریمه مالی میکند. ابلاغیه میفرستد و یا هر چیزی دیگری. آنچه که من در اطرافیانم نیز میبینم بیاهمیت شمردن تهدیدهای حکومت است.»
ستاره درباره خواستههای خود میگوید: «مهمترین چیزی که کشور ما به آن نیاز دارد یک زندگی نرمال است. مثلا داشتن یک مدرسه خوب در ایران آرزو است در حالی که در بسیاری از کشورها، مدرسه معمولی حق طبیعی دانشآموزان است. این فقط یک مثال است برای اینکه بگویم ما نیاز به یک زندگی معمولی داریم و این اولویت ماست.»
مسمومیت دانشآموزان، مدرسه ستاره را نیز تحت تاثیر قرار داد. او از دو بعد موضوع را مورد بررسی قرار داد: «اول اینکه میخواستند مردم را درگیر کنند تا خودشان از اعتراضات در امان بمانند. دوم اینکه با توجه به درگیریهای کمتر مدارس پسرانه نسبت به دخترانه، مشخص است هدف حکومت این است که مانع آگاهی و آموزش دختران شود. آنان میدانند زنی که آگاهی داشته باشد را نمیتوانند به راحتی سرکوب کنند. انگار میخواستند خانوادهها را تشویق کنند که دخترانشان را به مدرسه نفرستند تا در امان بمانند.»
حکومت در ارتباط با موج مسمومیت دانشآموزان هرگز مسئولیتی نپذیرفت و در عین حال توضیح روشنی نیز درباره دلیل این مسمومیتها از سوی منابع رسمی اعلام نشد.
«انقلاب کردن مانند آشپزی است»
سپیده ۱۵ساله و ساکن تهران است. سپیده میگوید جنبش مهسا تاثیر شگرفی بر اعتماد به نفس او داشته: «من قبلا هم حجاب نداشتم اما خب احساس عجیبی داشتم. احساس میکردم ساز مخالف میزنم. اما حالا انگار دیدن زن بیحجاب برای مردم عادی شده. دیگر احساس نمیکنم بدون حجاب کار عجیبی انجام داده و با هنجارهای متداول جامعه فرق دارم.»
به نظر او تداوم فعلی اعتراضات با توجه به اینکه سازماندهی و انسجام ندارد بیشتر از فایده داشتن به مردم هزینه تحمیل میکند.
سپیده میگوید: «به نظرم انقلاب کردن مانند آشپزی است. شاید مواد داشته باشیم. منظورم همان مردم عصبانی است که بخاطر نارضایتی میخواهند زودتر همه چیز عوض شود. ولی ما آشپز و دستورالعمل نداریم. نمیتوان همه مواد را در قابلمه بریزیم و توقع داشته باشیم غذا برای خودش درست شود. اگر بدون برنامهریزی به خیابان برویم فقط باعث کشته شدن بیشتر مردم میشود. باید برنامه داشته باشیم. هماهنگ باشیم. رهبر توانا داشته باشیم که بیشتر مردم قبولش دارند. نه اینکه افراد از خارج به مردم بگویند اعتراض کنید ما شما را حمایت میکنیم. به نظر من باید درباره رهبری و برنامه مردم به توافق برسند تا تغییری ایجاد شود و این به زمان نیاز دارد.»
آناهیتا، ۱۶ساله و اهل بروجرد است. او عاشق ریاضی و فیزیک است. به گفته خودش با موزیک کیپاپ (پاپ کرهای) به درس خواندن علاقهمند شد و دوست دارد در آینده مهندس عمران شود.
در حقیقت ترانههای کیپاپ او را به درس خواندن تشویق کرد. او میگوید که در اعتراضات مدرسهشان نقش رهبری ایفا میکرد. او از حمایت خانواده برای شرکت در اعتراضات برخوردار بود و همین موضوع به او شجاعت بیشتری میدهد.
آناهیتا همراه خواهرش در مراسم خاکسپاری نیکا شاکرمی شرکت کرد. در اعتراضات نیز با نوشتن شعار روی کاغذ و پخش آن در سطح شهر مشارکت داشت.
او از تجربه خود گفت: «در مدرسه شعارنویسی میکردم. هر وقت فرصت را مناسب میدیدم به بچهها میگفتم با همدیگر شعر برای شروین را بخوانیم. وقتی بهم میگفتند مقنعهات را سر کن مقاومت میکردم و میگفتم شما حق ندارید برای من تصمیم بگیرید. ما یک گروه هفت نفره بودیم که مقنعه نمیپوشیدیم. این موضوع روی بچههای دیگر هم تاثیر داشت. هر وقت اعتراضی در مدرسه رخ میداد مدیر ابتدا سراغ ما میآمد. در نهایت انضباط ما هفت نفر کمتر از همه کلاس شد.»
معلم برای ۳۴ نفر غیبت رد کرد
آوا ۱۳ساله و ساکن ساری است. او از کودکی دغدغه پوشیدن حجاب را داشته و برایش سوال بود که چرا مجبور است بر عکس مردهای خانواده حجاب داشته باشد. به نظر او جنبش زن، زندگی، آزادی معنای جدیدی از زندگی را برایش به ارمغان آورد: «من به عنوان یک دختر مجبور بودم که از ۹ سالگی روسری بپوشم و از همان سن نگران چیزهایی باشم که مناسب سنم نبود. وقتی جنبش زن زندگی آزادی شروع شد، به من نشان داد امکان تغییر شرایط وجود دارد و این برایم امید بخش بود. امیدی که خیلی وقت بود مردم ایران آن را نداشتند.»
علاوه بر تغییر شرایط خودش، آوا تجربه تغییر در اطرافیانش را نیز دارد: «مادربزرگم یک زن سنتی و مذهبی است. قبل از خیزش وقتی یک زن بیحجاب میدید، حالش دگرگون میشد. زیر لب شروع میکرد به غر زدن. اما او هم تغییر کرد. انگار عادت کرده و شاید پذیرفته انسانیت به حجاب وابسته نیست. مادرم هم تغییر کرد. قبلا اگر زنی را در خیابان میدید که یقه لباسش باز بود تعجب میکرد اما حالا دیگر متعجب نمیشود. یاد گرفت نباید از نحوه لباس پوشیدن افراد شگفتزده شود.»
تقویت جسارت بعد از جنبش مهسا یکی از موضوعاتی است که نوجوانان به کرات به آن اشاره کردند. آوا درباره تغییر خودش گفت: «افکارم نسبت به گذشته باز تر شد. همچنین آزادی من در زمینه پوشش افزایش یافت. حالا آستین کوتاه میپوشم. پیراهنم را میذارم توی شلوارم. کلا حس میکنم بزرگتر شدم. تو این یکسال اینقدر به شکلهای مختلف اعتراض کردم که تاثیرش را در روحیهام حس میکنم.»
سرکوب معترضان در خیابان به مدارس نیز کشیده شد و برخی مدیران با همکاری یگان ویژه به سرکوب دانشآموزان پرداختند.
آوا از تجربه خود در این مورد میگوید: «یک روز سر کلاس بودیم شنیدیم از حیاط صدای شعار میآید. ناگهان دوستم که تا آن لحظه بیرون بود، وارد کلاس شد و دست من را گرفت و گفت با من به دفتر بیا. در مسیر به من گفت مدرسه پدر و مادرم را خواست. مدیر به آنها گفت من اعتراضات را رهبری کردم. تو بیا و شهادت بده ما با یکدیگر بودیم. خیلی ترسیده بودم. به خودم گفتم گریه نکن. اگر گریه کنی همه چیز لو میرود. به مدیر گفتم دوستم پیش من بود. دوستم با اعتماد به نفس بالایی شروع به داد و بیداد کرد که من اعتراضات را شروع نکردم. مگر این مدرسه خراب شده دوربین ندارد، بروید چک کنید. آن روز یگان ویژه وارد مدرسه شد. خانمهای محجبه دخترها را به دفتر مدیر میبردند. نمیدانم در اتاق چه اتفاقی میافتاد که بچهها بعد رفتن به آنجا نظرشان تغییر میکرد. وقتی از اتاق بیرون میآمدند حرفهای دیگری میزدند. انگار آنان را تحت فشار گذاشتند تا اعتراف بگیرند.»
برخی معلمان بخاطر همراهی با اعتراضات و دانشآموزان هزینه گزافی پرداختند و بعضی دیگر همراه حکومت بودند. آوا درباره معلمهای خود گفت: «معلمهایی که همراه بودند سکوت میکردند چون میترسیدند. فقط یکبار معلم فارسی وقتی فهمید میخواهند به کلاس بیایند و انشاهای اعتراضیمان را بگیرند، موضوع را به ما خبر داد. یک معلم هم داریم که بسیجی است. یکبار میخواستیم برای بچههای کشته شده یک دقیقه سکوت کنیم. معلم داشت حضور و غیاب میکرد. به جز یک نفر هیچ کس جواب نداد و معلم برای ۳۴ نفر غیبت رد کرد.»
«کسی که حرف منطقی بزند، الگوی من است»
«دلا» ۱۳ سال دارد. او ساکن رشت است، یکی از استانهایی که نقش گستردهای در جریان اعتراضات داشت. با اینکه مسئولان مدرسه تلاش کردند آنها را از اخبار دور نگه دارند اما دیدن یگان ویژه در خیابان و مردان اسلحه به دست باعث شد او هم مانند دیگران درگیر اعتراضات شود.
جنبش مهسا سبب شد او احساس کند در نارضایتی از وضع موجود تنها نیست. دلا درباره تغییر خود گفت: «کوچکتر که بودم ناراحت بودم چرا مادرم مجبور است مانتو بپوشد و یا روسری سرش کند آن هم در هوای گرم. فکر نمیکردم خودم هم از چند سال دیگر مجبورم حجاب داشته باشم. قبلا اصلا شجاعت حالا را نداشتم. اگر میخواستم اعتراضی کنم، چون تنها بودم تردید میکردم. اما حالا شجاعت و حتی امیدم بیشتر شده که شاید ایران جای بهتری برای زندگی شود. اما اگر تا وقتی بزرگتر شوم شرایط به این شکل باقی بماند مهاجرت میکنم.»
ایدئولوژیک کردن آموزش سبب شده دانشآموزان احساس کنند آنچه که باید در مدارس یاد نمیگیرند. دلا میگوید: «اینجا از خانه که بیرون میروی همه جا پر از عکس شهید است. در کتاب اجتماعی به جای اینکه یاد بگیریم چطور باید در جامعه زندگی کنیم به ما درباره زندگی پیامبر آموزش میدهند. یعنی اجتماعیمان نیز مانند دینی است. این سبک آموزش باعث شده من نسبت به آینده خود نگران شوم.»
با همه تلاش حکومت برای ایدئولوژیک کردن آموزش دلا درباره تاثیر پذیری از دیگران میگوید: «الگوی خاصی ندارم. الگویم حرفها و نظرات منطقی آدمهای مختلف است. از نظراتی که به نظرم درست هستند تاثیر میگیرم. دلم میخواهد به جای الگوی خاص به حرفهای منطقی و درست توجه کنم.»
از: بی بی سی