آیدا قجر
«یحیی سرخانی»، فعال مدنی و محیط زیستی اهل مهاباد چهار سال از عمرش را بین سالهای ۱۳۹۱ و ۱۳۹۵ زیر شکنجه و در زندانهای ایران گذراند. چشم یحیی زیر شکنجه صدمه دید و در همان دوران حبس تخلیه شد. او که سال ۱۴۰۱ به اعتراضات سراسری پیوسته بود، دو بار مورد شلیک سلاح ساچمهای قرار گرفت و چشمش که دیگر پروتز داشت، هدف این شلیکها بود.
شکنجههای دوران بازجویی و چهار سال زندان در غیرانسانیترین شرایط باعث نشدند که یحیی در خیزش «زن، زندگی، آزادی» قدم به خیابان نگذارد. او که از جمله هماهنگکنندگان کمیته اعتراضات مهاباد بود، همراه با معترضان قدم به خیابان گذاشت، اعتراض خود را به سیستم جمهوری اسلامی فریاد کشید، شناسایی شد و مورد شلیک سلاح ساچمهای قرار گرفت.
شرایط یحیی با تنی پر از ساچمه و احتمال دستگیری دوباره، راه ماندن در وطن را بر او دشوار ساخت. یحیی را پس از آن که به کردستان عراق رفت، به ترکیه فرستادند و در ترکیه به او ترک خاک دادند. این فعال مدنی هنوز به جای امنی نرسیده است و روزها و شبها را در کشوری بسیار ناامن طاقت میآورد.
مدتی است که با یحیی سرخانی در ارتباط هستم. هنوز هیچ گروه حقوق بشری نتوانسته است او را از شرایط ناامنی که در زمستان سرد امسال میگذارند، نجات دهد. همچنان خانوادهاش در ایران و برخی نهادهای حقوق بشری در تلاش هستند تا بلکه بتوانند به یحیی دارو برسانند. چشم او درد میکند و به نظر میرسد دچار عفونت شده است.
اما یحیی سرخانی کیست؟ چرا با تحمل سالها حبس و شکنجه، ترک وطن را انتخاب کرد؟ اصلا چرا او را گرفته بودند و تحت چه عنوانی تحت شکنجه قرار داشت.
یحیی از پیش از بازداشت نخست، با نهادهای بینالمللی حقوق بشری در ارتباط بود و به آنها از شرایط زندانها و سرکوبها اطلاعرسانی میکرد اما چنان به خطر افتاد که پا به دنیای سخت و بیرحم پناهجویی گذاشت.
او پس از بازداشت و ۵۸ روز انفرادی و شکنجه، به چهار سال حبس محکوم شد: «قاضی جوادیکیا من را به اجتماع و تبانی، تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام متهم و در حکم بدوی به هفت سال زندان محکوم کرد. من چهار سال را در زندان مرکزی مهاباد بودم.»
چشم تخلیه شده یحیی که حالا ساچمه هم درونش نشسته است، در سانحه کاری آسیب دیده بود. پزشکان توصیه کردند که باید مواردی را برای آسیب کمتر به چشمش رعایت کند. پس از بازداشت، موقع معاینه و پیش از انفرادی، او تمام شرایط چشمش را اطلاع داده بود و سپس نامههای پزشکی هم ضمیمه شده بودند اما دو هفته از بازداشت او گذشته بود که به اتاق بازجویی فراخوانده شد.
یحیی میگوید: «بازجویم اسم مستعارش حامدی بود؛ مردی هیکلی، بلند قد و زوردار. موقع بازجویی از پشت که سرم را به پایین فشار میداد، فحش هم میداد. من را از بازجویی به انفرادی میبردند و فریاد میزد که تو اقرار نکردی و میدونیم باهات چهکار کنیم! نمیدانم چه طور بگویم، یک لحظه در سمت چپ صورتم احساس گرما کردم. او از پشتسر با مشت زد توی صورتم. تصورم این بود که چیزی نشده است. ۴۵ روز من را بدون دکتر و دارو زیر بازجویی در انفرادی نگه داشتند. ۱۵ روز آخر درخواست ملاقات با بهداری را دادم که قبول نکردند. هشت روز اعتصاب غذا کردم. به زندان مرکزی که آمدم، رفتم بهداری و گفتند کاری از دست ما ساخته نیست.»
یحیی برای پزشکی قانونی کاغذ پر و از دادستانی و شعبه یک دادگاه انقلاب درخواست معاینه توسط این نهاد را مطرح کرد. یک سال و شش ماه گذشت تا بالاخره ۱۰ روز به او مرخصی دادند و چشمش تخلیه شد. دوره نقاهت پس از عمل تمام نشده بود که یحیی را به زندان بازگرداندند.
او حالا بعد از سالها از تخلیه چشمش، میگوید با توجه به مدارک پزشکی که به بهداری داده بود، بازجو به عمد و با علم به آسیب چشم یحیی، او را کتک زده و باعث نابینایی کامل یک چشم او شده بود.
کمیته هماهنگی مهاباد؛ دو بار شلیک مستقیم به یحیی
«در خیزش زن، زندگی، آزادی همهچیز از نو شروع شد.»یحیی جملاتش را در ادامه روایتهایش چنین آغاز میکند. او پس از آزادی از زندان، همیشه با نهادهای حقوق بشری و کمیتههای شهرهای دیگر در ارتباط بوده است. آنها تصمیم گرفته بودند پس از قتل «مهسا [ژینا] امینی» در ۲۸ شهریور ۱۴۰۱، اعتراضات را در مهاباد راه بیندازند اما خیابانها مملو از نیروهای سرکوب بودهاند.
قرار آنها ساعت چهار عصر بود. مردم کمکم جمع شدند. اکثر شرکتکنندگان به روایت سرخانی، زن بودند. حدود ساعت شش عصر آنها خبردار شدند که نیروهای گارد ویژه ارومیه به مهاباد میآیند. ساعت ۹ و نیم شب، نیروهای گارد ویژه معترضان را هدف گرفته بود: «من با چشم خودم دیدم که شلیکها کمر به بالا بودند. میخواستم از جلوی سطلی که آتش گرفته بود عبور کنم که احساس کردم چیزی به من اصابت کرد. کفشم پر از خون بود. یکی از بچهها گفت برو.»
اعتراضات ادامه داشت. چهارم آبان، «سمکو مولودی» جان خود را در شلیک مستقیم نیروهای سرکوب از دست داد. فردای آن روز مردم به آرامگاه مهاباد رفتند. همان روز، یعنی پنجم آبان، «شاهو خضری»، «فرشته احمدی»، «مسعود احمدزاده» و «کبری شیخی» کشته شدند: «کلا خیابان مسدود بود. نیروهای زیادی اطراف ما بودند. صدای تیر زیاد شد. یک دفعه شلیک کردند و دوستم گفت خورد به چشمم و چشمش قرمز شد. او رفت. من که برگشتم، همزمان تیر خوردم. یکی از ساچمهها رفت داخل چشم و بقیه به گردن و سرشانههایم. اینها عمدا میزدند.»
یحیی زمان شلیک به چشمش، پروتز چشم داشت که پروتز هم آسیب دید و تمام این مدت با تیزی پروتز شکسته ساخته است. او تمام این مدت از دسترسی به درمان و امکانات پزشکی محروم بوده است.
ترس از بازداشت، شناسایی توسط بازجو؛ من دادخواه هستم
یحیی میگوید تا روزی که ایران را ترک کرد، یعنی اول جولای ۲۰۲۳، به خانه شخصی خود مراجعه نکرده بود: «بازجویم به اسم خلیلزاده دو بار در خیابان من را شناخت و دستم را گرفت و گفت که باید بازداشت شوی. تلفن پشت تلفن. دو بار خانه را گشته بودند. دوربین و لپتاپ و پاسپورتم را با خودشان برده بودند. از محل کارم هم وسایلی را برده بودند. ناچار شدم از ایران خارج شدم.»
یحیی سرخانی هنوز به جای امنی نرسیده و تمام این ماهها را به سختی در دنیای پناهجویی طاقت آورده است اما میگوید هیچکجان دنیا را مثل ایران و کردستان برای خودش امن نمیبیند: «من در شرایط بازداشت و زندان اصلا به خارج شدن از ایران فکر نکردم.میتوانستم آزاد با پاسپورت بیایم، هیچوقت ولی به این فکر نکرده بودم. من وقتی ایران بودم، حرف برای گفتن داشتم. زمانی که در مهاباد در خیابان بودم، حرف برای گفتن داشتم.»
او ادامه میدهد: «من زمانی که میدیدم فائق مامقادری گلوله در بدنش هست و میترسد به بیمارستان برود و جان میدهد یا شمال خدیریپور به اینخاطر که دیر به بیمارستان رسید، جانش را از دست داد، مسعود احمدزاده همینطور. اکثر کسانی که در انقلاب زن، زندگی، آزادی جانشان را از دست دادند، از ترس انتقال به بیمارستان بود. من آنموقع کار داشتم در ایران و صدا شده بودم برای نهادهای بینالمللی که ما در ایران چه میکشیم.»
یحیی سرخانی صحبتهایش را چنین پایان میدهد که حالا خارج از ایران، دادخواه است؛ نه فقط دادخواه خودش بلکه دادخواه همه آنهایی است که اذیت شدهاند: «به دختری ۲۰ ساله تجاوز شده است به دلیل حضور در خیابان. افسردگی گرفته است. من این را واقعا پیگیری میکنم و امیدوارم خیلی زود بتوانم برگردم؛ برگردم و آنجایی که دلم میخواهد، زندگی و کار کنم.»
از: ایران وایر