سورۀ نجمِ قرآن، پس از ذکر مفتخرانۀ دستاوردهای مشعشع جناب اللهِ “رحمان و رحیم” در قتلعامها و عذابهای نابودکنندۀ اقوامِ بشری از کل بشریت در دوران نوح، قوم لوط، قوم عاد، قوم ثمود و همچنین، انذار نسبت به نزدیکی قیامت، با عباراتی با این مضمون پایان مییابد: «از این [وعدۀ نزدیکی قیامت] تعجب میکنید، و میخندید و نمیگریید؟! دلیلش این است که شما در غفلتید؛ پس [از آنجا قیامت در انتظارتان است] الله را سجده کنید و بپرستید [تا از عذاب قیامت در امان بمانید]».
امام ششم شیعیان، جعفر صادق، از پدرش، محمد باقر و او از محمد بن عبدالله، در حدیثی نقل میکند: «روز رستاخیز همه چشمها گریانند؛ مگر سه چشم: چشمى که در راه خدا شب را نخفته باشد، و چشمى که از ترس خدا گریان شده باشد، و چشمى که از محرّمات خدا فروهشته باشد» (الخصال / ترجمه جعفری؛ ج ۱ ص ۱۵۳). همین امام در حدیثی دیگر میگوید: «روشنایى دل را جستم و آن را در تفکر [از نوع قرآنی و معطوف به یاد قیامت و تصدیق سخنان منسوب به الله] و گریستن یافتم و گذر از صراط را جستم و آن را در صدقه دادن یافتم و نورانیّت چهره را جستم و آن را در نماز شب یافتم» (مستدرک الوسائل: ۱۲ / ۱۷۳ / ۱۳۸۱۰).
مخالفتِ حکومت آخوندی-اسلامی با رقص و شادی و پایکوبی، پدیدهای بدعتآمیز و نوظهور در بلاد اسلامی نیست، بلکه ریشه در خاکِ خشن و تبآلودِ قرآن و سنت نبوی و احادیث شیعی دارد که وفق آنها، عنصر شادی در زندگی، امری فرعیست و در نظر یک مسلمانِ واقعی نیز باید چنین باشد. در اسلام، ضروریست که شادی «قالببندیشده یا حلال» باشد؛ در واقع، ذیل فضای خوف و خشیت حاکم بر قرآن و همراه با التزام عملی به احکام داعشیِ شریعتِ اسلام باشد.
به یاد دارم که روزی یکی از آشنایان، جهت اینکه شادیِ عرفی و لطیفهگویی و شوخیهای حاضران در مجلسِ مهمانی را موجه نماید، به شوخیِ محمد بن عبدالله با علی بن ابیطالب ارجاع میداد. در واقع، معتقد بود که چون محمدبنعبدالله با علی بن ابیطالب یک بار شوخی کرده، مآلاٌ انجام شوخی در این مجلس نیز مجاز است (!).
همین ذهنیت منحط و مبتذل و فرومایه، بیانگرِ شیوۀ برخورد آخوندها و حکومت آخوندی با پدیدۀ شادی است. از نظر آخوندها، شادی در نفسالامر ارزشی ندارد، الا اینکه تابع شریعت و سنت نبوی باشد. ماهیتِ توتالیترِ اسلام، دقیقا با این فرعیسازیِ همهچیز، و اراده برای تابعِ خرافات و اباطیل ساختنِ پدیدههای عالم انسانی، مشخص میگردد.
رقص و پایکوبی در اسلام، در نفسالامر از امورِ مطلوب نیست. الله کاخ سلطنتش را بر خشتهایی از «خشیت و تعبد و ترس و ترور» بنا نهادهاست؛ بهقول دکتر سروش، قرآن «خوفنامهٔ جهادی-بردگی» است، نه «عشقنامهٔ صلح و آزادگی». ماهیت اسلام بیشتر با «ترس و تضرع» در برابر الله و نجسدانی ابزارهای شادی (آلات موسیقی، شراب، رقص، آوازخوانی زنان) و دیگریهای عقیدتی تعریف میشود، تا رقص و خنده و شادی و گشودگی به زیباییهای زندگی و دیگریهای فکری-عقیدتی.
سخنِ روحالله خمینی مبنی بر اینکه «هر چه داریم از «محرم و صفر» داریم» (در واقع از «سوگ و ماتمزدگی عامه» داریم)، ریشه در جایگاهِ والای «تضرع» در اسلام (قرآن و سنت نبوی و احادیث شیعی) دارد. رقص و پایکوبی، از آنجا که بیشترین فاصله را از فلسفۀ «تضرع» و «طُفیلیبینی دنیا» در اسلام دارد، با تصوری که از نیک بودنِ «خوشی» و (در زبان قرآن و حدیث و فقه) «لهو و لعب» بوجود میآورد، مستقیما با «فلسفۀ سوگمحور اسلام» در تعارض است.
سیره و سنت حدیثی نیز گریههای ممتد بزرگان اسلام را همعنان با خشیت آنان، میشناساند. صفحهصفحۀ این منابع، از رقصِ شمشیر و فورانِ خون کفارِ نجس و شادیِ الله و مومنین از اینچنین بزمِ «رنج و ماتم» افزایی حکایت میکند، اما در هیچ صفحهای، آنها برای نفسِ زندگی و مواهبش، نرقصیده و نرقصاندهاند و بزمی نیاراستهاند و با ابزارآلات موسیقی، قربت و قرابتی نجستهاند. ماهیت اسلام (قرآن و سنت نبوی) با بزم و شادی و رقص بیگانه است؛ مآلاً فلسفه سوگش در هیئتها و تکایای شیعه، آشکارتر از هر جایی متجلی میشود.
نظر به همین ماهیت فرعیسازِ شادی و خوشی، مفهوم «عفت» با «پرهیز از رقص و پایکوبی تا آنجایی که مقدور است»، تعریف میشود. مسلمینِ واقعی، تا آنجا که ممکن است، به مجالس رقص و پایکوبی نمیروند و وقتی هم ناجار باشند، آن را به «مولودی» و امثالهم استحاله میکنند. جز آن، هرچه باشد، رقص و پایکوبی به دلایل فوق، چیزی نیست جز «جریحهدار کردن عفت عمومی (!)»؛ مألاً عمل خداپسندانه، همان مخالفت با کارهای خلافِ شرع یا نامطلوب از نظر قرآن و سنت نبوی (نهی از منکر) است.
باری! جامعۀ ایران نشان داده که شادی و رقص، دیگر برایش امری فرعی نیست و میخواهد حتی به معمولیترین شکل و معنای کلمه، شاد باشد و پایکوبی و دستافشانی کند. خواست و تلاش برای نیل به شادیِ نقد، یکی از خواستههاییست که ایرانیان، در جنبش سیاسی اخیرشان و در پیکار فرهنگی مستمر و ادامهدارشان با حکومت آخوندی-اسلامی، همواره فریاد زدهاند.
آخوندهای مغزفندقی در مسألۀ حجاب، جز زور و درشتی و پلشتی، هیچ ابتکاری در انبان تهی خود ندارند و برای جلوگیری از همهگیری شادی نقد، که مستقیما فلسفۀ سوگشان را نشانه گرفتهاست، سعی میکنند تا آنجا که ممکن است، با ابتکارات مردم در شادیآفرینی و رواجِ رقص در ملاء عام، مبارزه کنند؛ چراکه “ملت صغیر” نباید، و حق ندارد، از دایرۀ امور واجب و مباح، پا بیرون گذارد و به قلمرو امور مکروه وارد شود؛ چه کاری مکروهتر از رقص، برای کسانی که حتی برای خندیدن نیز نیازمند توسل به باستانشناسی منابع دینیاند.
علیرضا موثق