احسان پیربرناش
یک) من این شادی ناشی از توقیف روزنامه قانون را انگار یکبار پیش از این تجربه کردهام. جایی پس ذهنم تصاویر متحرک مشابهی در رفت و آمد است. اگر اشتباه نکنم هشت آذر ۷۶ بود. با گل بیتکرار غزال تیزپای آسیا به خیابان ریختیم و تا صبح سرمستانه خندیدیم. حالا یکبار دیگر به خیابان میرویم، شاد و سرمست از تعطیلی روزنامهای که دیگر نیست. گویی غزال اینبار در قامت مردی خشمگین ظاهر شده تا این شادی ناب را به خورد ما بدهد. حماسهساز ملبورن شده حماسهساز توقیف، شادی اما از همان جنس است. ناب ناب. باید به خیابان برویم.
دو) من از این جذبه شغل توقیفکن روزنامهها خیلی خوشم میآید. اعتراف میکنم اگر اینکاره بودم همه روزنامهها را توقیف میکردم و وقتی میرفتم منزل، بازوهایم را به پسرم نشان میدادم و میگفتم: «ببین بابا چه زوری داره!» پسرم که کیف میکرد برایم کافی بود. این لذتهای ناب نباید از بچهها دریغ شود. بچه باید بداند بابا پرزور است. باید خیالش راحت باشد. بچه عشق بابا است، زندگی بابا است، بابا قربانش برود.
سه) هوای گرم و بوی ناخوشایند آدمها و رسانههای تندرو و دلواپسان کاسبکار و ما هم که دست تنها، میخواستید توقیف هم نشویم؟ اینجور وقتهاست که آدم میفهمد کی رفیق است و کی دشمن. اگر توقیفکن به داد ما نرسیده بود که هر روز باید میرفتیم سر کار. ننگ از این بالاتر؟ اینطور که امروز فهمیدم هر لحظهای که از کار روزنامه میگذشت همینطور جرم بود که بیوقفه تولید میشد. آمار سرقت و اختلاس و تجاوز گروهی و بیادبی خانوادگی و سایر مسائلی که از درج آن معذوریم، رسیده بود به وضعیت هشدار اما همین نصف روزی که از توقیف قانون میگذرد مملکت شده قانونمند، شده گلستان، انگار برگشتهایم به سالها پیش… برای شروع بد نیست. تهماندههای فساد در حال ریشهکن شدن است. جشنی دیگر در راه است، باید یکبار دیگر بریزیم به خیابان، به دلخواه، تا کار از اراده ما خارج نشده است.
چهار) «دلواپسیم» آقای روحانی؛ نه از این دلواپسان دو روزه، که ما سالهاست دلواپسیم. دلواپس ارتقای شغلی فردی و قهقرای دستهجمعی… دلواپس شادی کر کننده از صعود به قعر بدبختی، دلواپس چشمانتظاران دستخوش مرگ آدمها… دلواپسیم، برای تاریخی که مینویسند.
از: قانون