برگهایی از زندگی سیاسی
دکتر شاپور بختیار
*
بخش بیستودوم (الف)
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران
ویلیام سالیوان سفیر آمریکا
عامل اصلی تسلیم ارتش به خمینی
آشنایی با سالیوان و رفتار ابلهانهی او در ایران
«شاه تنها عنصری است که میتواند از یک سو ارتشیان را در دست داشتهباشد و از سوی دیگر تغییر و تحولی قابل کنترل را رهبری کند… من با افتتاح هرگونه باب صحبتی با خمینی مخالفم…۱«…»
«در اواخر سال، شاه شاپور بختیار را که سیاستمداری میانهرو و تحصیلکردهی غرب بود انتخاب کرد و او نخستوزیری را پذیرفت. این رهبر جدید از خود قدرت و استقلالی شگفتآور نشان داد … در روزهای اول ماه ژانویه به نظر ممکن میرسید که بختیار، (با آنکه به هیچوجه از پشتیبانی خمینی برخوردار نبود) بتواند طبق قانون اساسی ایران کابینهای تشکیل دهد، ولی سفیر سالیوان پیشنهاد میکرد که ما با تمام پیشنهادهای شاه مخالفت کنیم و عزیمت فوری او از ایران را خواستارشویم و بکوشیم نوعی دوستی و همکاری با خمینی برقرارسازیم۲.«…»
«پس از بازگشت به واشنگتن، سالیوان، کماکان به اصرارش برای رفتن مستقیم نزد خمینی و ریختن طرح و نقشهای با او ادامه میداد… ظاهراً سالیوان ضابطهی برخورد و تعادلش را از دست دادهبود… و در تاریخ ۱۰ ژانویه برای وَنس تلگرافی فرستادهبود که در مرز گستاخی بود…۳»
در بخشهای آیندهی این نوشته دربارهی دو عامل بسیار مهم مؤثر در عدم کامیابی بختیار در برنامهی دولت قانونیاش، به تفصیل سخن خواهیمگفت. عامل داخلی، مربوط به برخی از ویژگیهای جامعهی آن زمان کشور، و یک عامل بسیار مؤثر خارجی: نقش سفیر نادان ایالات متحدهی آمریکا.
مبحث نخست: عامل خارجی
این دو مبحث را با بررسی شخصیت و نقش سفیر آمریکا آغاز میکنیم.
سفیر کوتهبین و یاغی آمریکا در ایران که از تصمیمات کاخ سفید نیز سرییچی میکرد، یکی از بزرگترین مسببین تسلیم ارتش به خمینی، و سقوط دولت بختیار و همراه با آن، شکست دموکراسی در ایران بود. برای شناختن نقش حساس او در این زمینه بهتر است از شخصیت و درجهی فهم او، بویژه شناخت او از ایران آغاز کنیم.
او خود میگوید به هنگام انتصاب من به سفارت در ایران دربارهی این کشور بکلی خالیالذهن بودم. کتابخانهی وزارت خارجه پنج ـ شش کتاب درباره ایران برایم کنار گذاشتهبود و من آن ها را شبهنگام یا در آخرهفتهها مطالعه میکردم تا اطلاعات حداقل را در این باره به دست آورم. همچنین از سَیروس ونس، وزیر خارجه، پرسیدم انتصاب من به این سِمت، در حالی که در مورد ایران و منطقهای که در آن واقع شده چیزی نمیدانم، به چه دلیل بودهاست، و او به من پاسخ داد منظور انتخاب کسی بود که دارای تجربهی دیپلماسی در رژیمهای اقتدارگرا و با «رهبرانی با شخصیت قوی» باشد. موضوع شناخت منطقه و آشنایی خاص با فرهنگ منطقه در درجهیدوم اهمیت قراردارد۴.» آنگاه از افرادی نام میبرد که، به عنوان کسانی که «ایران را بهتر از هر کس میشناختهاند»، با آنان دیدارکردهاست. یکی از آنان چارلز نس رییس میز ایران در وزارت خارجه است که دربارهی او میگوید در ایران، افغانستان و پاکستان خدمت کردهبود و در این زمان در وزارت خارجه کارشناس راهنما در امور ایران بود. سپس از میان آنان از کیم (کرمیت) روزولت یادمیکند که بنا به روایت او «یکی از دستاندرکاران فعال در وقایع ۱۹۵۳ بود که شاه را که تاج و تختش در نتیجهی رفتار مجلس ایران لرزان شدهبود، به جای خود بازگرداندهبودند۵.» [ت. ا.]
و با این معرفی از کرمیت روزولت، آنچه خواهیمدید، و در فصل هشتم کتاب او میآید، جای شگفتی ندارد.
او ابتدا، در فصل چهارم کتابش، ضمن بحث دربارهی مقابلهی رضاشاه با نفوذ روحانیت شیعه، از فرصت استفاده کرده یکی از یاوههای دشمنان ایران، دربارهی نام کشور ما را بدین صورت تکرار میکند:
«رضا شاه از این دو دشمن تاریخی ایران ـ اشاره به انگلستان و روسیه که او در بالا از آنها نام میبردـ بیم داشت که، همانگونه که پیش از آن رفتارکردهبودند، بر کشور او مسلط شوند و آن را میان خود تقسیم کنند.»
«در نتیجه رضا شاه به جستجوی قدرتی پرداخت که بتواند در برابر این تهدید امپریالیستی جدید وزنهی متقابلی باشد. او این قدرت را به صورت حاضر و آماده در وجود آلمان نازی یافت۶.»
سپس، بدنبال شرح برخی همکاریهای نظامی و فنی دو دولت ایران و آلمان، از جمله ساختمان راهآهن کشور، میگوید نفوذ آلمان به همین مسائل محدود نماند، «بلکه همچنین اثراتی سیاسی و روانی نیز بر شاه وارد کرد. در حقیفت در پایان سالهای ۱۹۳۰، رضا شاه به منظور تأکید بر منشاء آریایی کشور نام آن را از پرشیا به ایران تغییرداد۷.» [ت. ا.]
او در همینجا جهالت خود دربارهی کشوری را که به عنوان سفیر به آنجا فرستادهشده و چند سال در آن خدمت کرده، همراه با بلاهتی شگفت، بخوبی نشان میدهد، زیرا حتی پس از چند سال خدمت در آن کشور و بازگشت به کشورش هنوز هم نمیداند که نام آن کشور برای صاحبان آن همیشه ایران بوده و تنها بهعلت نامگذاری یونانیان باستان، که ایران را پرس (perside) نامیدهبودند، این نام دوم در منابع جغرافیایی غربی رواج یافتهبودهاست، و به عبارت دیگر تصمیم دولت ایران در زمان رضاشاه به اینکه از همهی کشورها بخواهد در روابط دیپلماتیک خود با ایران کشور ما را به نام درست آن بنامند کمترین ربطی به آلمان نازی نداشتهاست.
در فصل هشتم، که به معرفی از تشیع اختصاص دادهشده، پس از شرحی در این زمینه، و توضیحاتی پیرامون کوشش رضاشاه در کاهش از دامنهی نفوذ روحانیت شیعه و روابط ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه با این قشر اجتماعی پس از برکناری پدرش، میگوید:
« در ۱۹۵۳ روحانیت نقشی دوپهلو بازی کرد. در آغاز کار برای به چالش کشیدن اقتدار شاه و بویژه احیاءِ قانون اساسی ۱۹۰۶، که از سوی شاه و پدرش به شدت نادیده گرفتهشدهبود، به مصدق پیوست۸.» [ت. ا.]
در همینجا میبینیم که بیان اوضاع آن روز تا چه اندازه بهدور از دقت و حتی از پایه نادرست انجام میگیرد.
یک ـ برخلاف این ادعا، ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه در ابتدای سلطنت خود قانون اساسی را، آنگونه که رضاشاه به آن بیاعتنایی کردهبود، نادیده نمیگرفت. تخلف از روح قانون اساسی از سوی نخست وزیران بیاعتقاد یا حتی، مانند علی سهیلی، وابسته به انگلستان، دائمی بود و ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه نیز اگر با آنان همدستی نمیکرد مانع آنها نمیشد اما، در آن دوران، برخلاف رضاشاه، پایمال کردن سیستماتیک قانون اساسی مد نظر او نبود.
دوـ روحانیت به معنی اعم آن در کوشش برای رعایت قانون اساسی در این زمان کمترین نقشی به عهده نگرفت. حتی برخی از اعضاءِ آن مانند آیتالله قمی در پی اعادهی نفوذ و اقتدارات غیرقانونی خود بر دولتها و پادشاه فشار میآوردند و امتیازاتی هم از آنان میگرفتند و برخی هم مانند خمینی با حملات تکفیرآمیز علیه صاحبان اندیشههای انتقادی مانند احمد کسروی و مجتهد بنامی چون شریعت سنگلجی، زمینه را برای قتل مخالفان خود، و دستکم یکی از آنان که کسروی بود، به دست فداییان اسلام که بسیار به او نزدیک بودند، فراهم کردند۹. «همراهی» امثال ابوالقاسم کاشانی با نهضت ملی مصدق نیز، چنان که بعداً بخوبی آشکارشد، تنها ناشی از حسابهای قدرتطلبانهی شخصی بودهاست. این مانع از آن نبود که برخی از روحانیون ایراندوست، مانند برادران زنجانی یا زندهیادان آیتالله انگجی و آیتالله جلالی یا آیتالله حاج سید جوادی به دلیل اعتقادات میهنی و آزادیخواهانهی خود به صفت شخصی از هواداران مصدق و نهضت ملی باشند و تا به آخر نیز بمانند.
سالیوان آنگاه نادانی، و شاید هم غرضورزی خود را به آنجا میرساند که میگوید:
«با اینهمه، هنگامی که یاغیگری مصدق هر روز بیشتر با حزب کمونیست توده همراه شد، سلسلهمراتب شیعه از روش و مواضع افراطی که دامنگیر سیاست مصدق شدهبود، فاصله گرفت۱۰.» [ت. ا.]
به عبارت دیگر تقسیم پول از سوی آیتالله بهبهانی میان اوباش تهران برای کودتای انگلیسی ـ آمریکایی و دسیسههای ابوالقاسم کاشانی علیه دولت مصدق و نهضت ملی برای اجتناب از «افراطیگری» مصدق در «همدستی با حزب توده» بودهاست!
آنگاه وی بر این تعبیر مغرضانه یا جاهلانهی خود دروغ دیگری را نیز میافزاید و مینویسد:
«زمانی که شاه کشور را ترک کرد و دانستهشد که مصدق، در همدستی با حزب توده، قصد برقرارکردن نظام جمهوری را دارد، روحانیت شیعه بار دیگر برپاخاست و با کمال قدرت از بازگشت شاه بر تخت خود پشتیبانی کرد۱۱.»
در این اظهار نظرهای جاهلانه چگونه میتوان ردپای کرمیت روزولت را ندید.
بهتر از این گفتهها نمیتوان شاهدی از میزان فهم سفیر سالیوان از مقاصد مصدق که، مغرضانه یا جاهلانه، یا هر دو به شدت تحریف شده، و دربارهی خواستها و رفتار سیاسی روحانیت شیعه، که به صورت یک داور بیغرضومرض و منصف حیات سیاسی ایران در آن دوران معرفی شده، نشان داد.
سالیوان که، حتی هنگامی که نظر و ارزیابی شخص خود را بیان میکرد، در نظر شنونده منطقاً بیان کنندهی موضع و اِرادهی دولت آمریکا و رییس جمهور آن شمردهمیشد، درنمییافت که هنگامی که به سران ارتش ایران توصیه میکرد که با رهبران دینی انقلاب تماس بگیرند و با آنان به توافق برسند، این سخن و عمل او در نظر آن ارتشیان به معنی عدم پشتیبانی کشور و دولت متبوع او از دولت قانونی بختیار و اطمینان و تمایل آن دولت به پیروزی هواداران خمینی بود؛ و نتیجهی چنین برداشتی نیز بیم آنان از شکست در صورت ادامهی پشتیبانی از نخست وزیر کشور و باختن روحیهی خویش در ادامهی این راه! به عبارت دیگر سلب اعتماد آنان از دولت قانونی و بیاعتمادی به خود در صورت ادامهی پشتیبانی از آن دولت. برای ارتشی که سران آن به وجود شخص شاه وابسته بودند و از اعتمادبهنفس چندانی برخوردار نبودند، این وضع نمیتوانست جز ضربهای کاری به دولت قانونی بختیار باشد: یعنی کمک به تحقق آنچه سالیوان پیشبینی میکرد! او آن اندازه هوش و شعور نداشت که دریابد با چنین توصیه ای به سران ارتش به تحقق آنچه ابلهانه پیشبینی میکرد، کمک میکند، یعنی عمل به آنچه در جامعهشناسی «پیشبینی تحققبخش به خود» می نامند۱۲.
این اظهارنظرهای سالیوان دربارهی مصدق و بختیار از یک سو و خمینی و هواداران او از سوی دیگر خواننده را یکراست به یاد اظهارنظرهای پرزیدنت روزولت دربارهی ژنرال دوگل میاندازد، در زمانی که دوگل، در برابر دولت تسلیمطلب و فاشیست مارشال پتن در فرانسه، از خاک انگلستان دولت فرانسهی آزاد را اعلام کردهبود. روزولت که نه شناخت درستی از پتن داشت و نه از دوگل، در نخستین سالهای جنگ این رهبر فرانسهی آزاد را یک نظامی اقتدارطلب میپنداشت. البته او در سالهای بعد به اشتباه خودپیبرد۱۳.
باری، اینگونه است برداشتها و داوریهای بیگانگان دربارهی مصالح ملی ما؛ رفتارهایی که حتی هنگامی که رییس جمهور آزادیخواهی چون کارتر در رهبری آنان قراردارد، بهتر از این نمیتوانست بود!
مقایسهی خاطراتی که پیش از این از سالیوان نقل شد با اسناد آمریکایی آزادشدهی نقلشده در بیبیسی و نیز برخی از اطلاعات دیگری که او در بارهی خود در کتابش میدهد برای درک ارزش داوری های او در امور حیاتی ایران در زمان سفارتش در کشور ما بسیار آموزنده است.
مفسر بیبیسی، با استناد به گفتههایی از پارسونز سفیر انگلستان در ایران و سالیوان سفیر آمریکا دربارهی «تنهایی بختیار» و عدم امکان مهار شورشگران خیابانها از سوی او، مینویسد: اما او «مردی نیست که از ما یا دیگران ‘راهنمایی’ بگیرد. او تا حد زیادی کار خودش را میکند و در پی یک شرطبندی سنگین است. سابقهی قبلیاش با آمریکا باعث نخواهدشد که از نظرات و دیدگاههای ما تاثیرپذیر باشد. بنابراین قابل تردید است که ما روی او نفوذ زیادی داشتهباشیم.»
و اضافه می کند:
«البته حس بدبینی به بختیار فقط به سفارت آمریکا در تهران محدود نبود. اسناد آمریکا حاکیست که آخرین نخستوزیر شاه در واشنگتن هم حامی واقعی نداشت. وزارت امور خارجه آمریکا در روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ – یک روز قبل از رفتن شاه – به کاخ سفید میگوید که بختیار نمیتواند دولت ماندگاری تشکیل دهد. همان روز بود که واشنگتن تصمیم میگیرد برای آغاز روند مذاکرات رودررو میان سران ارتش و مخالفان، به طور محرمانه با آیتالله خمینی در فرانسه تماس بگیرد.»
در همین منبع میخوانیم: «اسناد آمریکا حاکیست که بختیار با نفس تماس آمریکا با آیتالله خمینی مشکلی نداشته اما خواهان برخورد جدی با او بودهاست. بختیار روزی که نخست وزیر میشود یکی از نزدیکانش (عبدالحسین اعتبار) را به دیدار سفیر آمریکا میفرستد و پیام میدهد که آمریکا باید با رهبر انقلاب مثل یک “هواپیماربا” برخورد کند.»
منبع اضافه میکند، اما «آمریکا برخلاف دستیار بختیار، رهبر انقلاب را «هواپیماربا» هم نمیدانست که بخواهد تهدید نظامیاش کند. از نظر آمریکاییها آیتالله خمینی رهبر نمادین یک جنبش آزادیخواه بود، تنها ناخدایی که توانایی و مهارت آن را داشت که کشتی طوفان زدهی ایران را به مقصد ثبات برساند.» (!) [ت. ا.]
و در همانجا منطق «چوبین» و «بی تمکین» سالیوان را چنین خلاصه میکند:
فرمول ثبات سالیوان بر اساس محاسبات سادهای بوده:
«- سلطنت منهای شاه برابر است با ارتش.»
«- قدرت ارتش به اضافه روحانیت از قدرت تودهایها و مارکسیستها بزرگتر خواهدبود.»
«-اتحاد ارتش و روحانیت برابر خواهدبود با ثبات، یعنی یک جمهوری اسلامی متمایل به غرب.»
و اضافه میکند: «به نظر میرسد که اشتباه بزرگ سالیوان در فرضیات فرمولش بوده: اینکه ارتش بدون شاه دوام خواهدآورد و اینکه آیتالله خمینی گاندی دیگری است۱۴ .»
«سالیوان و همکارانش در واشنگتن خبر نداشتند که آیتالله خمینی خود نظریه ولایت فقیه دارد که بر اساس آن فقهای عادل باید رئیس باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند۱۴.»
اما باید گفت در واقع مشکل اصلی سالیوان در این تجویزات شیمیایی قرون وسطایی او این بوده که وی ایرانی نبوده؛ نه ایران را می شناخته نه ایرانیان را.
بهتر از این گفتهها نمی توان شاهدی از میزان فهم سفیر سالیوان از مقاصد مصدق که، مغرضانه یا جاهلانه، یا هر دو، به شدت تحریف شده، و دربارهی خواستها و رفتار سیاسی روحانیت شیعه که به صورت یک داور بیغرضومرض و منصف حیات سیاسی ایران در آن دوران معرفی شده، نشان داد.
حال بسیار بجاست که نظر یک ایرانی فرهیخته و دنیادیده را نیز دربارهی بازیگران اصلی این ماجرا بدانیم، هر چند او کسی باشد که به دلیل چندین سال ریاست بر ساواک مورد بدبینی بسیاری از مخالفان حکومت فردی پیشین بوده و باشد. ابتدا با این نظر آشنا شویم و سپس دربارهی گویندهی آن دقت بیشتری نشان دهیم. این شخص سرلشگر حسن پاکروان دومین رییس ساواک است که پس از برکناری تیمور بختیار تا پس از وقایع ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲ و قتل حسنعلی منصور در بهمنماه ۱۳۴۳، به مدت چهار سال این سمت را بر عهده داشت. در منبع یادشده در بالا، از قول مفسر بیبیسی در این زمینه چنین میخوانیم:
هشدار صریح پاکروان
«در بین مقامات دوران پهلوی شاید کمتر کسی به صراحت سرلشگر حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک، دربارهی پیامدهای به قدرت رسیدن آیتالله خمینی به آمریکا هشدار دادهباشد.
«حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک دربارهی عواقب به قدرت رسیدن خمینی هشدار صریحی به آمریکا دادهبود.
«فردای روزی که شاه زمام امور کشور را به بختیار سپرد و رفت، پاکروان به آمریکاییها توصیه میکند که محکم پشت سر بختیار بایستند که در برابر «فاجعهی بزرگی» به نام جمهوری اسلامی «گزینهی قابل قبول» دیگری ندارند.
«پاکروان در خرداد سال ۱۳۴۲ آیتالله خمینی را دستگیر کردهبود. او چند بار در قیطریه تهران در منزل بازاری سرشناس حاج غلامحسین روغنی برای صرف نهار و گفتگو به دیدن خمینی رفتهبود. پاکروان خاطرات آن دیدارها را عصر ۲۷ دی ۱۳۵۷ با دوست قدیمیاش چارلز نس، معاون سالیوان، در میان گذاشت. [گفته هایی] که بلافاصله به واشنگتن مخابره شد»:
«”تیمسار میگوید از هر جلسه ملاقات [با خمینی] با خاطری بسیار آشفته و پریشان بیرون میآمد. (او میگوید) شکی نیست که خمینی جذبه عظیمی دارد و سخنور زبردستی است ولی به اصول اخلاقی پایبند نیست، شدیداً جاهطلب است و تمام عوارض ابتلا به روانگسیختگی۱۵ در وی دیدهمیشود.”»
«”(پاکروان) پس از مدتی تامل برای یافتن اوصاف دیگرِ [خمینی] گفت فکر میکند شیطان در قالب خمینی تجسم پیدا کرده.”»
«”آقای پاکروان در گذشته مخالفان شاه در جبهه ملی را هم بازداشت [کرده بود] و از نزدیک با آنها آشنا بود. او کریم سنجابی (رهبر جبهه ملی) را فردی «فرصتطلب» توصیف میکرد و دربارهی مهدی بازرگان (رهبر نهضت آزادی) میگفت که مردی صادق و بیریاست ولی متفکر باهوشی نیست.”»
«”از نظر رئیس پیشین ساواک، شاپور بختیار شاید چندان معروف نباشد، ولی «یک سر و گردن بالاتر» از دوستان سابقش است زیرا «دولتمرد» است و «[در] درونش فولاد دارد» و در واقع تنها گزینهی آمریکا برای جلوگیری از بروز «فاجعهی بزرگ» جمهوری اسلامی[است].”»
ما نمیدانیم که اصل جملهای که از سند آمریکایی بدین صورت به فارسی ترجمه شده چگونه بودهاست، اما پیداست که منظور از عبارت «تنها گزینهی آمریکا برای…» این است که دولت آمریکا هم برای مقابله با فاجعه راه دیگری جز پشتیبانی از او ندارد، نه این که او گزینهی آمریکاست. زیرا در انتصاب بختیار به نخست وزیری دولت آمریکا هیچ دخالتی نداشتهاست. مفسر چنین ادامه میدهد:
«حسن پاکروان چند روز بعد از پیروزی انقلاب دستگیر شد. او یکی از “۱۱ خائن بزرگ رژیم سابق” بود که به دستور صادق خلخالی، حاکم شرع در بامداد ۲۲ فروردین ۵۸ در زندان قصر تیرباران شدند. او به احتمال زیاد هیچگاه از ارزیابیهای محرمانهی سفیر آمریکا خبردار نشد که بختیار را خیالباف و آیتالله خمینی را گاندی میدانست و میگفت جمهوری اسلامی مانند «کویت» روابط دوستانهای با آمریکا خواهدداشت.» [ت. ا.]
حال برای شناخت بهتری از حسن پاکروان و انگیزههای او باید دربارهی او بیافزاییم که وی از دانشآموختگان عالیترین دانشگاههای نظامی فرانسه بود. پس از بازگشت به ایران از ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰، در دانشکدهی افسری ایران تدریس کردهبود. ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه زمانی او را به ریاست ساواک منصوب کرد که با انتخاب جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا میکوشید شکل قانون شناسانهتری به حکومت خود بدهد و در همین زمان نیز بود که چنان که میدانیم با نخست وزیری علی امینی موافقت کرد. شک نیست که پاکروان یک نظامی بود اما او فرزند یک دیپلمات سابق ایران و تربیت یافتهی مادری چون امینهی پاکروان، یکی از اولین استادان زن دانشگاه تهران و مورخی دانشمند بود که از فرهنگ وسیعی برخوردار بود، و شخصاً نیز با بسیاری از افسران ارشد ارتش ایران بسیار متفاوت بود.
تا آنجا که اطلاعات نویسندهی این سطور نشان میدهد، گواهی اکثر مخالفان سیاسی دوران گذشته که در زمان ریاست پاکروان بر ساواک بازداشت یا زندانی شدهبودند دربارهی رفتار آن زمان مأموران این سازمان با آنان حاکی از ادب و ملایمتی است که در دورانهای پیش از پاکروان سابقه نداشته و پس از او نیز ادامه نیافته و گفتهمیشود که پس از وقایع ۱۵ خرداد معروف همین وضع یکی از ایرادات محمـدرضا شاه به او بوده که چندی بعد از آن سبب برکناری او از آن سمت گردیدهاست.
برخلاف رفتار غیرانسانی و غیرقانونی که با به قدرت رسیدن خمینی با او شد، رفتار او با خمینی به هنگام بازداشت وی نیز در نهایت ادب و انسانیت بوده و حتی پاکروان یکی از شخصیتهایی نیز بوده که در نجات جان او از خطر اعدام نقشی اساسی داشتهاست.
حال داوری جیمی کارتر درباره ی ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در ایران را بگونهای که در کتاب خاطراتش نوشته کامل تر از نقلقولهایی که در بالای این نوشته آمد میخوانیم. او در سال ۱۹۸۲، سه سال پس از وقوع فاجعه در ایران، در این کتاب نوشتهبود:
«در ۲۸ اکتبر ۱۹۷۸ سالیوان در تلگرافی که به واشنگتن فرستاد، می نویسد “«شاه تنها عنصری است که میتواند از یک سو ارتشیان را در دست داشتهباشد و از سوی دیگر تغییر و تحولی قابل کنترل را رهبری کند… من با افتتاح هرگونه باب صحبتی با خمینی مخالفم…۱» «…»
«در اوایل نوامبر سفیر ما، سالیوان، اعتقاد راسخ پیدا کردهبود که باید به رهبران “اپوزیسیون” بیش از آنچه شاه تمایل دارد اختیارات و امکانات دخالت در مسائل مملکتی داده شود۱۶.»
«در اواخر سال، شاه شاپور بختیار را که سیاستمداری میانهرو و تحصیلکردهی غرب بود انتخاب کرد و او نخستوزیری را پذیرفت. این رهبر جدید از خود قدرت و استقلالی شگفتآور نشان داد … در روزهای اول ماه ژانویه به نظر ممکن میرسید که بختیار، (با آنکه به هیچوجه از پشتیبانی خمینی برخوردار نبود) بتواند طبق قانون اساسی ایران کابینهای تشکیل دهد، ولی سفیر سالیوان پیشنهاد میکرد که ما با تمام پیشنهادهای شاه مخالفت کنیم و عزیمت فوری او از ایران را خواستارشویم و بکوشیم نوعی دوستی و همکاری با خمینی برقرارسازیم۲.» «…»
«چون سالیوان به هیچوجه قادر نبود اطلاعات دقیقی از ارتش به ما بدهد … من به ژنرال هویزر دستور دادم که این مأموریت را در ایران انجام دهد… در ۱۸ ژانویه من به گوادلوپ رفتم… دستوراتم دال بر این بود که تا آنجا که امکان داشت موقعیت شاه را تقویت کنیم، اما در آن روزها نحوهی رفتار سفیر ما سالیوان که فکر و ذکرش فقط این شدهبود که شاه باید بدون تأخیر [از ایران] برود موجب نگرانی و آشفتگی فکر من شده بود. سالیوان احوالات جنون زده و عصبی پیدا کرده بود. من هنوز بر طبق بعضی گزارش های او تصمیم می گرفتم.
اما داوری کارتر درباره ی سالیوان از این هم سخت تر است.
«کارتر بعد از ترک کاخ سفید از برکنار نکردن دو مقام ارشد در دولت وقت ابراز تأسف کرد: یکی ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا در تهران و دیگری ژنرال الکساندر هیگ، فرمانده کل نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) «..».
«او پس از پایان یافتن دوران ریاست جمهوریاش، سالیوان را «سرکش» خواند و سفیر وقت آمریکا را به ارتکاب اقداماتی در حد «خیانت» در تهران متهم کرد. سالیوان در اوج انقلاب خواهان تعامل آمریکا با انقلابیون بود و از روی کار آمدن جمهوری اسلامی حمایت میکرد.» «…»
«کارتر که به سالیوان اعتماد نداشت، ژنرال هایزر را در اوج انقلاب و بدون اطلاع شاه به ایران فرستاد تا بهطور مستقیم از او درباره اوضاع ایران گزارش دریافت کند. اسنادی که در این سالها از طبقهبندی فوق سری خارج شده، نشان میدهد که هم سالیوان و هم هایزر، سران ارتش شاهنشاهی را به خویشتنداری و مذاکره با هواداران خمینی تشویق کرده بودند؛ اقدامی که ظاهراً ژنرال هیگ مخالف آن بود۱۷.»
اینها گوشههایی بود از تصویری که ما توانستیم از شخصیت و درجهی فهم سیاسی ویلیام سالیوان، در زمینهی نقشی که او میتوانست در حوادث کشور ما در دوران بحرانی و پرخطر ۱۹۵۷ بازی کند، ترسیم کنیم. در دنبالهی این بخش خواهیمدید او چگونه با مداخلات کوتهنظرانهی خود در این حوادث، که به اعتراف خود او، کاملأ مخالف رهنمودهای شخص رییس جمهور نیز بود، ارتش ایران را به سوی تسلیم و سرانجام نابودی و کشور ما را به سوی اسارت سوق داد.
دنباله ی این بخش:
نقش مؤثر ویلیام سالیوان،
سفیر ایالات متحده ی آمریکا در ایران،
در صعود خمینی به قدرت
تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
و ترتیب دیدارها میان آنان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ویلیام سالیوان، تلگراف به واشنگتن، ۸ اکتبر ۱۹۷۸، برگرفته از : جیمی کارتر، با حفظ ایمان، خاطرات یک رییس جمهور، ص.۴۳۹؛ نقل از ترجمهی کتاب یکرنگی، شاپور بختیار، ترجمهی مهشید امیرشاهی، ص. ۲۰۱.
«…»
۲ پیشین.
۳ همان، ص. ۲۰۲.
۴ ویلیام سالیوان، خاطرات سفارت در ایران، ص. ۱۶.
– William H. Sullivan, mission to Iran, W. W. Norton & company, NEW YORK-LONDON, ۱۹۸۱.
۵ همان، ص. ۱۷.
۶ همان، ص. ۵۲.
۷ پیشین.
۸ همان، ص. ۹۰.
۹ روح الله خمینی، کشف اسرار، ناشر ندارد، صص. ۳۳۳ـ ۳۳۲ در ص. ۳۳۲ درباره ی احمد کسروی از جمله می خوانیم «اینها تبلیغات آن دسته بود که با تمام وسائل شایع می شد و حالا هم کم و بیش چند بیخرد مانند شما و آن ارباب افیونی بیخرد شما ته مانده ی کاسه ی آنها را می لیسید و بدون آن که قوه ی تمیز داشته باشید بر ضد دین و کشور و اسقلال مملکت کتابچه های ننگین پخش می کنید و با هزارجانفشانی تهمت و دروغها به روحانی و دینداران می بندید و با آن که سوابق آن مرد ابله در تبریز و طهران در دست است و آنها که او را می شناسند به ناپاکی و خلاف عفت می شناسند چنین عنصری که خود ناپاک ترین عناصر است با کمال بی شرمی از آیین خود بدین پاک [ به نام« دین پاک] نام می برد» [ پاکدینی یا دین پاک عنوان آموزشی بود که احمد کسروی، به عنوان یک مسلمان، به پیروان خود پیشنهاد کرده بود]، می خواهد مردم را به آیین پاک که آیین زرتشت موهوم است دعوت کند.» [ت. ا.]
۱۰ ویلیام سالیوان، همان، ص. ۹۰.
۱۱ پیشین.
۱۲ ما این پدیده را در نوشتههای دیگری توضیح دادهایم. تحقق یک پیشبینی به صرف بیان آن (prophétie auto-réalisatrice – self-fulfilling prophecy) چیزی جز این نیست؛ عیناً مانند اظهار نظر کسی که نظر او در امور بورسی نافذ و معتبر است، در مورد وضع سهام های خاصی در لحظات آینده در بورس، زیرا یک چنین پیشبینی منجر به هجوم خریداران به سهام هایی، یا فروش سراسیمهی سهامهای دیگری، در جهت پیشبینی او میشود، یعنی حرکتی که پیشبینی او را تحقق میبخشد.
۱۳ برخلاف چرچیل که، در برابر تجاوزات هیتلر، در وجود دوگل و دولت آزادش متحدی بااراده و گرانبها میدید، رییس جمهور آمریکا، تنها به صرف این که ژنرال دوگل لباس نظامی بر تن میکرد گفتهبود که وی یک نظامی اقتدارطلب و یک دیکتاتور آینده خواهدبود! به همین جهت دولت او باز هم مدت زیادی در زمان اشغال فرانسه، دولت مارشال پتن را بهرسمیت شناخت و برایش سفیر میفرستاد! هنگامی هم که آمریکای روزولت تصمیم به ورود در جنگ گرفت و با دولت پتن در فرانسهی اشغال شده قطع رابطه کرد، و نیروهای آمریکا و انگلستان به مستملکات آن روز فرانسه در شمال افریقا وارد شدند، اینجا نیز روزولت از شناختن دوگل بهعنوان رهبر فرانسهی آزاد خودداری کرد و ژنرال ژیرُو را که از او یک درجه بیشتر داشت، اما بهرغم مخالفتش با همکاری پتن با آلمان نازی، سیاست داخلی شدیداً ضددموکرتیک او را تأیید کردهبود، و از دولت داخل فرانسه هم بهتازگی و بالاجبار جدا شدهبود، به عنوان رهبر فرانسهی آزاد به رسمیت شناخت! ژنرال دوگل با لیاقت و تدبیر خاص خود بود که توانست سرانجام به رهبر فرانسهی آزاد تبدیل گردد. در جایی که داوری سطحی روزولت، هرچند که یکی از شایستهترین روسای جمهوری آمریکا نیز بود، دربارهی رهبر فرانسهی آزاد و دموکرات چنین سطحی باشد، انتظار از یک سفیر آن دولت در ایران بیش از آنچه سالیوان کرد نمیتوانست باشد.
۱۴ بیبیسی ، کامبیز مفتاحی، آمریکا چطور از شاه قطع امیدکرد، ۲ ژوئن ۲۰ ۱۶ ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵.
۱۵ این واژه در فارسی در برابر اسکیزوفرنی (schyzophrénie) قرارداده شدهاست که از جهت واژهی ریشه یونانی آن عیناً به معنای گسیختگی ذهن یا روان است؛ اما به احتمال قوی واژهای که پاکروان در گفتگو با نس از آن استفاده کرده میتوانسته واژهی پارانوئیا بودهباشد. زیرا باید مراد سرلشگر پاکروان که مردی فرهیخته و محیط به زبانهای خارجی و خاصه به زبان فرانسه بوده بیماری پارانوییا (paranoïa) بوده باشد که از ویژگیهای اصلی آن بدبینی بیمارگونه به دیگران، خودبزرگپنداری، و قدرتطلبی است. او میتوانسته درگفت و گو با دوست خود، معاون سفیر آمریکا، این واژه را به کار بردهبودهباشد، اما در ترجمهی سند از انگلیسیِ به فارسی در نتیجهی عدم دقت به اسکیزوفرنی ترجمه شدهباشد. زیرا با وجود رابطههایی که میان اسکیزوفرنی و پارانوییا وجوددارد این دو بیماری کاملاً از یکدیگر متفاوت اند. اینجا، بدون اینکه بتوانیم وارد پیچیدگی های علائم این دو بیماری که حتی کارشناسان نیز در دستهبندی آنها مشکل دارند، شویم، شاید بتوان تنها بر تفاوتهای عمده ی آن دو تأکیدورزید. دراسکیزوفرنی که بیشتر در جوانان، یا از دوران جوانی ظهور میکند بیش از هر چیز پریشیدگی (آشفتگی) ذهن یا روان همراه با اوهام و هذیان ها به چشم میخورد. در حالی که در پارانوییا، که معنای واژگانی آن بر پایهی ریشهی یونانی اجزاءِ آن، کژذهنی یا کژفهمی است، نشانهی عمدهی آن تصور بداندیشی و آزار از سوی دیگران است که، با خودبزرگپنداری بسیار مبالغه آمیز و حسد، و بدبینی شدید نسبت به نیات دیگران، تا حد سوءِظن دائمی نسبت به آنان همراه است؛ علائمی که در صورت شدت به صورت هذیانآمیز بیان میگردد. این علائم در زندگی سیاسی استالین که به قتل صدها هزار تن از رهبران و اعضاء سادهی حزب کمونیست و میلیونها تن از مردم شوروی انجامید، و در هیتلر که بویژه تصورات هذیانآمیز و دیوانهوار دربارهی تواناییهای سیاسی و نظامی خود در او به شدت آشکار بود، بیش از بسیاری از شخصیتهای تاریخی هویدا بودهاست. در خمینی، و البته برخی از همکاران نزدیک او نیز اینگونه علائم به روشنی قابل مشدهده بود و هست.
۱۶ جیمی کارتر، همان، ص. ۴۴۰.
۱۷ رادیو فردا، ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۲.
باید دانست که ادعای « توصیههای هویزر به سران ارتش «به خویشتنداری و مذاکره با هواداران خمینی» برخلاف واقعیت است. توصیه های هویزر به سران ارتش به خویشتنداری در وسوسهی کودتا بوده، که با هدف سرکوب شورشیان ضمنأ دولت قانونی را نیز از میان برمیداشت. این اصل مأموریت او بود و حتی در خاطرات سالیوان نیز تأیید شده است.