خانم ها، آقایان
صدمین زادروز روشنفکر سیاسی و سیاستمدار شجاع و ژرفانگر شاپوربختیار را شادباش می گویم، به همهی شما عزیزان درود می فرستم، سپاس گزارِ برگزار کننده گان این گرامیداشت هستم، و درود و سلامی گرم برای سخنرانان و مهمانان گرانقدر برنامه دارم.
***********
از هنگامی که اعلام شد یکی از میهمانان دعوت شده به “نکوداشت”ِ صدمین روز تولد شاپور بختیارخواهم بود، چند تنی از دوستان عزیز و همفکران سابقم من را از شرکت در این جلسه منع کرده اند، و هشدار داده اند که شرکت در این جلسه به این معناست که بنده خودم را خراب خواهم کرد. اجازه می خواهم روی این نوع نگرانی ها و هشدارها مکث کنم بی آنکه قصد بررسیدن دلائل و یا نشان دادن ریشه های این دست نگرانی ها و هشدارها را داشته باشم. به این دوستان و همفکران سابق، که بی تردید با نیّت خیر، و صمیمانه و مهربانانه هشدار و پند داده اند عرض می کنم که نگران” خراب شدن” بنده نباشند چرا که بارها گفتم و نوشتم، و بازتکرار می کنم که من سالیانی پیش خودم را خراب کردم، یعنی ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، همان هنگام که در صف آرائی اندیشگی ها، و منش ها وروش ها ی کشورداری به کسی پشت کردم که خردمندانه و جسورانه با به دست گرفتن مسؤلیت اداره ی وطنی طوفان زده سعی داشت مردمان میهنم به ساحلی رهنمون شوند که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر چشم انداز زیبا و آرامبخش آن ساحل بود. بنده نه فقط به اوپشت کردم بل که در حد یک ایرانی به سرنگونی دولتاش نیز یاری رساندم. خلاف نظر دوستان و همفکران سابق، من عدم حضور دراین نوع جلسه ها وگریزاز بیان خطاها را یکی دو درجه از”خراب کردن” بیشتر می دانم. می پندارم با درک و فهم چرائیِ خراب کردن هایم، وپذیرش لغزش هایم در حوزه ی سیاست و فرهنگ، گام درراه آباد کردن خود برمی دارم، و برداشته ام.
*******
دی ماه سال ۱۳۵۷ به عنوان افسرِپزشک وظیفه ی پایگاه شکاری بندرعباس در درمانگاه این پایگاه طبابت می کردم. به قول دوست گرانمایه ام، که سرگرد خلبان بود و حکومت اسلامی تیرباران اش کرد، ” فانتوم شوری” بودم که اگررخصت می یافتم پایگاه را زیر و رو و به پایگاه چریک های فدائی خلق بَدَل می کردم. همان دی ماه این دوست، درباره برنامه های نخست وزیر، شاپوربختیار برایم گفت. او جانانه و بی کم ترین تردید براین باور بود که بختیار کشور را به سوی آزادی و ترقی و عدالت و استقلال خواهد برد. و می خواست من نیزاز بختیارحمایت کنم، من اما پوزخندی متفرعنانه به این جان شرزه ای که برسر وفاداریِ آگاهانه و هوشمندانهاش به برنامه های بختیارجان باخت، تحویل دادم. این پوزخند زمانی پاسخ آن عزیزشد که من نه سخنان بختیاررا گوش کرده بودم و نه می دانستم برنامهاش برای کشورداری چیست، ونه به دقت در باره نظرات و کارهای اش خوانده بودم، با این حال به دلیل آلودگی به گرایشی احساسی و انگاره های فکری و سیاسیِ جزم گرایانه و یک جانبه نگرانه، شک نداشتم که ” بختیار، نوکر بی اختیار است”، نماینده سرمایه داران و زمینداران بزرگ است، عامل امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا و سگ های زنجیریاش است، که امریکا و سگ های زنجیریاش به او وظیفه داده اند با تلاش های مزورانه، رژیم شاه و بساط دیکتاتوری اش را نجات بدهد و … اباطیلی دیگرازاین دست. ۳۶ سال از آن روزگاران می گذرد و من هنوز نفهمیدم این حد ساده لوحی آنهم ازسوی مثلا” پزشک تحصیلکرده ای که دست به قلم و سردر کتاب داشت، درتهران سهامداریک کتابفروشی و انتشاراتی و پای ثابت بساط بحث ها ی ادبی و سیاسی با اهالی شناخته شده قلم و سیاست بود، و مشتی تجربیات ریز و درشت ِسیاسی و فرهنگی دیگریدک می کشید را چگونه می توان باورکرد، و یا توضیح داد؟. البته واضح و مبرهن است که گناه این سطحی نگری ها گناهی تاریخی نیز بود و تا حدودی به نقش وعملکرد نهاد پادشاهی و نهاد مذهب، دو تولّید کننده ی اصلیِ استبداد و اختناق و محرومیت های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ربط پیدا می کرد، ویا ناتوانی سیاسی و فرهنگی دردرک وفهم مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر و مدنیت، و التقاط این مفاهیم با مفاهیم ارتجاعی- اسلامی، ونیز نقش و سهم بیگانگان و یورش های آشکار و پنهان شان، و اندیشگی ها ی نا کارآمد و نا همخوانِ وارداتی شان با شرایط جامعه مان را می توان در نظر داشت.
آری، می توان بیش از اینها دلیل و توجیه شمردو با تشبث به چندین عامل و دلیل واقعی و غیرواقعی شانه از زیربارِ مسؤلیت فردی ِ این کم دانیِ نزدیک به نادانی خالی کرد، اما در خلوت خویش با وجدان سیاسی و اخلاقی خود چه باید کرد؟
*******
به ندای آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر، گیرم آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشری نیم بند و پراشکال گوش ندادن،ونه گفتن به سوسیال دموکراسی آنهم درآن شرایط سرشار از هیجان و جهل، راه برای آری گفتن به ارتجاع و واپسماندگی ای عفونت زا هموار کرد، و سبب شد روی به سوی اسلامی آزادی ستیز وآزاده کُش و نوعی چپ روی دریوزیانه و “سرشاراز تهی” و بیگانه با مظاهر تمدن و شهروندی و مدنیت آورده شود، سبب شدتا به سیاست و برنامه ای طاعونی تمکین شود که به قول شاپور بختیاراگر برای فهمیدن اش به متون پایهای آن سیاست ها و برنامه ها مراجعه می شد پشت آدم می لرزید. آن روزها اگرهشدارهای بختیار درباره ” دیکتاتوری نعلین” وسبعیت آخوند ومذهب اش در قدرت جدی گرفته می شد وفریاد های او زیر گرد وغبارهیجان زدگی و شور بی شعور مدفون نمی شد شاید جامعه ما مسیر دیگری میپیمود، فریاد هائی که صدای ِ تاریخ بیداری ما بود:
” … هیچکس نمیداند جمهوری اسلامی خمینی چیست و اگر کسی به متون گذشته ی مورد اتکای او مراجعه کند پشتش به لرزه درمیآید. خمینی نه تعدد گروههای سیاسی را میپذیرد نه دموکراسی را. میخواهد روحانیت “قانون الهی” را اجرا کند، همه چیز اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود…”
و به درستی پیش بینی کرده بود این سیاستمدار نخبه وآزموده و کاردان، سیاستمداری که ویژگی های یک روشنفکر سیاسی: خردباوری، آینده نگری، گفتمان سازی، لائیک و پایبند به آزاد اندیشی و آزادی خواهی و حقوق بشربودن را به روشنی بازمی تاباند، آری همه چیزاز” قانون الهی” شروع شد، و هنوزتمام نشده است، قانونی که سایه شوم و نفرت انگیزاش با مجریان گورزاد اش به هیبت بختکِ جهل و جنون و جنایت آخوندیسم و خمینیسم برسرمردمان سرزمینمان آوار شده است.
******
هنگامه ی انقلاب بی انصافی های ظالمانه و تاریک اندیشانه پاسخ امثال من به رهبر سیاسی هوشمندی بود که می خواست ما را به روشنائی ببرد، بی انصافی به تلاش های جسورانه ی روشنفکر سیاسی ای که حتی مرگ نتوانست و نمی تواند دست به نقش کم نظیر او درجنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه میهنمان ببَرد. گوش کنید به صدای این ” مرغ طوفان”:
“… آنچه مرا بیش از خطر روزمره مرگ، زجر می داد علم بر این بود که عده ای هنوز دچار اوهام خویشند چنانکه گالیله گفته است:” برای اینکه زمین کار خود را بکند، وقت لازم است ولی در این فاصله چه خسارت ها که به بار نخواهد آمد” کسانی که مرا در تنگنا گذاشته بودند تصور می کردند، من اهریمنی هستم و این امام است که از ایران بهشتی خواهد ساخت. بعد فهمیدند که این شخص، موجودی جاه طلب و خبیث و آدم کشی حرفه ای است. کاش این واقعیت را زودتر در می یافتند. من می کوشیدم به سمت روشنایی بروم، در حالیکه ایران به قعر ظلمت فرو می رفت، می خواستم در جهت نظم و قانون قدم بردارم، در حالیکه هرج و مرج بر ملک مسلط می شد. من خلاف جریان شنا می کردم : موقعیتی مشکل و کاری سخت خسته کننده …”
“….وقتی آقای خمینی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی میکنند باید بگویم که من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. ولی آنهائیکه در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آنها جاه طلب هستند که خود را بصورت خلیفه اسلام و دارای نظریه راجع به تمام مسائل علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی میدانند. وظیفه یک مرد وطن دوست اینست که به مملکتش خدمت بکند. یک روحانی، همانطور که همانوقت گفتم، همه کار در ایران میکرد جز وظیفه خودش که روحانیت بود. آخوندها راجع به جاه طلبی بهتر است صحبت نکنند. هم خمینی و هم من زنده ماندیم تا مردم بفهمند جاه طلب مابین من و او کدامیک بوده ایم و بفهمند که چگونه گناه بزرگ من آگاهی و حسن تشخیصی بوده که دقیقا ً ازروحیه آخوند بطور اعم، و آقای خمینی و اطرافیانش بطور اخص پیدا کرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در یک شرایطی که دیگران این شهامت را نداشتند، داشتم…”
******
خانم ها و آقایان !
صادقانه و صمیمانه بگویم که این همه اما به معنای این نیستند که حتی با نگاه امروزینم و شناخت دقیق دیدگاه های شاپور بختیار با هرآنچه این بزرگوار می گفت و می کرد، توافق دارم. نه، برداشت شاپوربختیار ازمقوله ی عدالت، برخورد او با جنبش چپ، نگاه او به نظام پادشاهی و سلطنت گرهگاه هائی هستند که با برداشت و برخورد و نگاه سیاسی و اجتماعی ای که بربنای شان رفتار می کنم، تفاوت دارند. اما این اختلاف نظرها سبب نمی شوند تا از بستربیماریِ مزمن و دیردرمان شدنی ی فرقه گرائی، خود حق پنداری و منزه طلبی برواقعیتی به شکوه و عظمت شاپور بختیار چشم بندم.
*****
به گمان من پس از گذرِ۳۶ سال، شاپوربختیارهنوزپرسشی بی پاسخ برای اردوها و نیروها و شخصیت های سیاسی چپ، میانه و راست ، حتی برای برخی ازیاران اش که با پشت کردن به او سقوط دولت اش را تسریع کردند، باقی مانده است. به این پرسش باید پاسخی روشن و در خور داد. پاسخ ندادن و سکوت نمی تواند و نمی باید ادامه پیدا کند. وجدان تاریخی و سیاسی، و وظیفه ی شهروندی و روشنفکری امان نخواهند داد.
من براین باورم که گام نخست این است که علیرغم گذری ۳۶ ساله از ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، هنوزاما برای عذرخواهی از روشنفکرسیاسی و سیاستمداری نخبه و تیزبین که جهل ویرانگر و جنون و جنایت پیشگیِ آیت الله خمینی و ” دیکتاتوری نعلین” را پیش بینی و فریاد کرد، و رفع ودفع این تجلی جهالت و جنایت را با جایگزین های مدنی و دموکراتیک پیشنهاد کرد و در دستور کار قرار داد، دیر نشده است. این عذرخواهی و اعلام پذیرش خطا هشداری پُراهمیت برای افزایش هوشیاری نسل جوان میهنمان خواهد بود. من این کاررا از خودم شروع کردم.