آریامن احمدی
نویسنده و روزنامهنگار
«پرستو احمدی» تصویری واقعی از انسانِ نیچهای در «غروب بتها» است؛ آدمی که خود را درگیرِ «فضیلتِ دروغین» نکرد؛ همچون بندباز روی بند که یا میافتد یا سرپا میماند و یا راه به بیرون میبَرد. با چشمهای بازِ بیدار، آگاه و آزاده، روی صحنهای بیمرز ایستاد؛ محکم و استوار و با پوشش اختیاری (بدون حجاب اجباری). او صدای زن ایرانی که ۴۵ سال در پستوی خانه مانده بود را بیرون آورد، بلند کرد و شجاعانه خواند:
«از خونِ جوانانِ وطن لاله دمیده…»
۶۵ سال پیش، «قمرالملوک وزیری»، نخستین زنی که با پوشش اختیاری (بدون حجاب اجباری) روی صحنه رفت و با صدای خود که به «هزاردستان آواز ایران» معروف بود، تاریخ موسیقی ایران را متحول کرد و الگویی مثالزدنی برای هنرمندان زنِ بعد از خود شد، در آخرین نامهاش خطاب به مردم ایران که به درخواست خودش پس از مرگش در ۵۴ سالگی (۱۴ مرداد ۱۳۳۸) منتشر شد، بر خاموش نشدنِ صدای زن ایرانی تاکید کرد: «من یک زنِ بهقولِ تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود، زیرِ خروارها خاکِ سیاه خفته است. دیگر از حنجره من صوتی برنمیخیزد، طنینِ آوازِ من دلها را نمیلرزاند، دنیای من تاریک است، خاموشی است، اما همچنان خوشحالم که روحِ من عظمتِ خود را از دست نداده و هنری که هرگز در زندگیام آن را بنده دینار و درهم نکردهام و به آن خیانت نورزیدهام، با من است. من مُردهام اما خاطره من، خاطره حیاتِ هنریِ من نمرده است.»
در این گذارِ یکصد ساله (از روز ۱۴ مرداد ۱۳۰۳ که قمر بدون حجاب در «گراندهتل» روی صحنه رفت)، زنان بسیاری در ایران بر این صحنه آمدند و خواندند و نقشی ماندگار از خود به جای گذاشتند اما ۴۵ سالِ آن خالی از حضور زنان در ایران شد. با این حال بودهاند کسانی که در طول این سالهای سیاه، به اَشکالِ مختلف صدای آواز زن ایرانی را زنده نگه داشتهاند. شاید ۲۱ آذر ۱۴۰۳، روزِ دیگری بود برای زنان ایرانی؛ روزی که از خاکسترِ ققنوسِ قمر، از حنجره هزاردستانِ او، از خاطره حیاتِ هنریِش، دختری ۲۷ ساله با گردنبندی از نقشه ایرانزمین برخاست تا بارِ دیگر صدای زن ایرانی را بلندتر از بلندگوهای خیابان «انقلاب اسلامی» طنینانداز کند:
«ازخونِ جوانانِ وطن لاله دمیده…»
این تصنیف که در آغاز انقلاب مشروطه ایران و به یاد نخستین قربانیان آزادی سروده شده بود، اکنون به یادِ کشتهشدگان جنبشِ «زن، زندگی، آزادی»، با صدای پرستو احمدی و اینبار روی صحنهای بیمرز بازخوانی شد تا بارِ دیگر نشان دهد صدای انسان بالاتر از همه صداها است: «من، پرستو؛ دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشان دارم بخوانم. این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم؛ خواندن برای خاکی که عاشقانه دوستش دارم. اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان، در این تکهای که تاریخ و اسطورههای ما به هم پیوند میخورند، صدای من را در این کنسرتِ فرضی بشنوید و خیال کنید این وطنِ زیبا را…»
صدای پرستو از دلِ کاروانسرایی برآمد که روزگاری در کنار هزاران کاروانسرای دیگر در مسیرِ جاده ابریشم، شکوه و رونق بسیاری داشتند. امروزه تعداد ۷۰۰ کاروانسرا در ثبت ملی و ۵۴ کاروانسرا در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاند. در این گذارِ هفتهزاران ساله تاریخِ رفته بر این سرزمین است که صدای پرستو احمدی در شبِ سردِ کویرِ ۲۱ آذر ۱۴۰۳ با همراهیِ سازِ «احسان بیرقدار»، «سهیل فقیهنصیری»، «امین طاهری» و «امیرعلی پیرنیا» بارِ دیگر صدای انسانِ ایرانی را بالاتر از همه صداهای خدایان و دیکتاتورها بُرد. فرقی نمیکند صدای خدایان و دیکتاتورها در هیاتِ درختی شعلهور بالای کوه مقدس باشد یا در فریادِ «آلمان بالاتر از همه» «پیشوا» بر بلندیهای «باواریا»؛ در هیات «استالین» در میدان «سُرخ» باشد یا در هیاتِ گیوتین در انقلاب فرانسه؛ در هیاتِ چوبه دار در سحرگاهِ «اوین» باشد یا در هیبتِ ترسناکِ تانکی در میدانِ «تیانآنمن». و یا در هیاتِ زنانِ کفشپوشِ سیاهِ «گشت ارشاد» که صدای ژیناها، آرمیتاها، نیکاها و صدها زن ایرانی را خفه کردند.
خدایان و دیکتاتورها، محتوم و محکوم به شکست و مرگ هستند؛ تنها انسان میماند.
آنچه از میراثِ ۷۰ هزارساله بشر در حافظه نسلها مانده است، نه صدایِ سُرخآیینِ «هیتلر» و استالین، «صدام حسین» و «بشار اسد»، که صدای آزادیبخشِ مردمانی است که بدون مرز، در گوشهگوشه جهان شنیده شد و میشود و ققنوسوار از خاکسترِ یکدیگر برمیخیرند و طنینانداز میشوند؛ همانطور که «دیمیتری شوستاکوویچ»، آهنگساز فقید روس در اوجِ محاصره لنینگراد، سمفونی را نوشت که «کارل الیاسبرگ» آن را در ۹ آگوست ۱۹۴۲ در سالن «فیلارمونیک» لنینگراد با نوازندگانی که از ارکستر اصلی، ارکستر ذخیره و گروههای نظامی گرد آورده بود، اجرا کرد. این سمفونی به صورت مستقیم از رادیو و بلندگو در سراسر شهر پخش شد. هر دو سوی جبهه، روسها و آلمانها آن را میشنیدند. سمفونی لنینگراد از آن زمان تا امروز، همچنان صدای مقاومت در برابر فاشیسم و توتالیتاریسم است؛ صدایی در صدای «ویکتور خارا»، آنهنگام که در استادیوم شیلی، جاییکه صدها نفر از زندانیان سیاسی نگهداری میشدند، وقتی سربازهای «پینوشه» دستهایش را شکستند و از او خواستند گیتار بزند، ایستاد و سرود اعتراضی خواند: «ما پیروز خواهیم شد، سرانجام پیروز خواهیم شد».
قتلِ ویکتور خارا در ۴۰ سالگی با بیش از ۴۰ گلوله، صدای ماندگارش را بهعنوان یکی از نمادهای موسیقی مردمی امریکای لاتین خاموشن نکرد. جمعِ همه این صداها را میتوان در کنسرتِ فرضیِ کاروانسرای پرستو احمدی شنید و با او در مقابل استبدادِ مذهبی ایستاد و خواند:
از خونِ جوانانِ وطن، لاله دمیده…
شاید داستانِ «آنتیگون»، یکی از نخستین، قدیمیترین و نمادینترین نمونههای ایستادگیِ زنان در برابر استبداد باشد. به خاک نسپردن، نوعی بیاحترامی به مُردگان در یونان باستان بود. سههزار سال پس از «کرئون»، پادشاه تبای، هنوز در گوشهگوشه دنیا این بیاحترامی به مُردگان در فرهنگهای مختلف جلوهگر است؛ امری که شاید به شکل عجیبی در پیوندِ مستقیم با فرهنگ ما ایرانیان نیز هست. آنتیگون به تنهایی در برابرِ فرمانِ کرئون، پادشاه تبای ایستاد و با خاکسپاری برادرش، به اصولِ انسانیِ خود وفادار ماند: «آنچه را که درست میدانم، باید انجام دهم؛ حتی اگر تنها بمانم!»
ایستادگیِ آنتیگون در برابر استبداد، همچنان که در اساطیر یونان نمادِ مقاومت است، در جنبشهایِ آزادیخواهانه امروز نیز، بهویژه در جنبشِ «زن، زندگی، آزادی»، بهوضوح نمایان است. این صدای مقاومت، صدای زن ایرانی است که امروز از دلِ تاریخ به گوش میرسد. همانطور که آنتیگون در برابر پادشاه تبای ایستاد، امروز زنان ایرانی در برابر استبداد مذهبی ایستادهاند تا نشان دهند که صدای انسان بالاتر از همه ایدئولوژیهای آسمانی و زمینی است.
از این زاویه است که حرکتِ انقلابیِ پرستو احمدی بهعنوان یک شهروندِ آزاد، فراتر رفتن از «زیستن در چنبره دروغ» است. کنسرتِ کاروانسرای او، خلافآمدِ این نوع زیستن است که ۴۵ سال جمهوری اسلامی با روایتهای برساختهاش آن را تحمیل کرده است تا تودهای بیشکل و تسلیم شده از مردم بسازد. کنسرتِ کاروانسرا با عبور از این «تسلیم شدگی» و حرکت به سمت «ایستادگی»، تسخیرمان میکند، میخکوبمان میکند، حیرتزدهمان میکند و به شور و وجدمان میآورد تا با وضوحِ درخشان و صدایِ بلندش، تصویرِ شجاعت را در اَشکالِ گوناگون تکثیر کنیم؛ تصویرِ زیستن در دایره حقیقت را به تعبیر «واسلاو هاول»، چرا که مهمترین تهدید برای حکومتهای استبدادی و تمامیتخواه، زیستن در دایره حقیقت است.
لازمه زیستن در دایره حقیقت، بازگشتِ به هویت حقیقیِ خویش و زیستن بر مبنای آن، نه فقط در حیطه خصوصی، بلکه در عرصههای عمومی است. این به معنای پسگرفتن هویتِ خویشتن است. تهدیدی که در این عمل نهفته، ناشی از یک قدرتِ فیزیکی نیست، بلکه ناشی از این است که این عمل از یک شخص فراتر میرود و به دوروبرش روشنایی میبخشد؛ همانطور که «فرانتس فانون»، فیلسوف و روانشناسِ فرانسویِ قرن بیستم نیز بر این امر تاکید کرده است: «رهاییِ واقعی تنها زمانی محقق میشود که انسان به خود و هویت خود بازگردد، نه به هویتهایی که برایش ساختهاند.» کاری که پرستو احمدی در کنسرت کاروانسرایش کرد، بازگشتِ به هویت انسانی و کرامت خویش است. به تعبیرِ «مارتین لوتر کینگ»، رهبر جنبش حقوق مدنیِ آفریقاییتبارهای امریکا در سخنرانی معروفش با عنوان «من یک رویا دارم»، «آنچه مهم است، این است که یک انسان هر روز دستکم یکبار در برابرِ ظلم بایستد». پرستو هم در نیمساعت کنسرتِ کاروانسرایش، نه تنها شجاعانه در برابر استبداد میایستد که همه ما را در سرزمینِ سوگوارِ ایرانزمین به تماشای خویش میایستاند؛ آهنگ به آهنگ را («سر کوی دوست»، «عزیز جون»، «کمرباریک»، «مرا ببوس»، «لحظه دیدار»، «چه سازم») از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، پیش میآورد و در نهایت با «خون جوانان وطن لاله دمیده»، آنتیگونوار و ققنوسوار، همچون هزاردستانِ آوازِ ایران، از دلِ تاریخِ پُرشکوهِ جاده ابریشم برمیخیزد و به روشنایی گام میگذارد تا زیستن در دایره حقیقت را در کنارِ مردم و سرزمینی که دوستش دارد، ادامه بدهد؛ دایرهای که حالا با نورِ امیدبخشِ او بزرگتر شده است و با تکثیرِ آن، بزرگتر خواهد شد؛ تا آنجا که صدای آزادیخواهیِ انسانِ ایرانی بالاتر از ایدئولوژیِ جمهوری اسلامی قرار بگیرد.
اینجا است که انسان به مثابه شهروند آزاد، فارغ از رنگ، نژاد، جنسیت و مذهب، در یک دموکراسیِ سکولار معنای واقعی خود را بازمییابد.