
ایران وایر
نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، بهرغم نام پرطمطراق خود، سالها است که بیش از آنکه یک نمایشگاه فرهنگی باشد، به بازار مکارهای برای فروش کتاب تبدیل شده است. درحالیکه نمایشگاههای بینالمللی کتاب در جهان ــ از فرانکفورت و لندن تا استانبول و قاهره ــ بر تبادل اندیشه، امضای قراردادهای کپیرایت، معرفی کتابهای تازه و ارتباط میان ناشران و نویسندگان تمرکز دارند، نمایشگاه کتاب تهران بیشتر یادآور فروش فوقالعاده فصلی یک هایپرمارکت است. آنچه اینجا رخ میدهد، نه تقویت صنعت نشر که نوعی دوپینگ موقت است برای خوشحال نگهداشتن مسوولان با آمارهایی از جنس «حضور میلیونی» و «فروش میلیاردی»؛ اما آیا این آمارها واقعاً نشاندهنده رونق فرهنگیاند؟ یا صرفا بازتابیاند از عمق بحران در صنعت نشر ایران؟ امسال، نمایشگاه کتاب تهران با شعار «بخوانیم برای ایران» آغاز بهکار کرد. شعاری که اگرچه در ظاهر دعوت به کتابخوانی است، اما در بطن خود میتواند پرسشبرانگیز باشد: برای کدام ایران بخوانیم؟ ایرانی که نویسندگانش در حبس، کتابهایشان با سانسور چاپ میشود و خوانندگانشان هنوز در ابتداییترین چیزها، از جمله پوشش اختیاری، آزادی ندارند؟ ایرانی که هنوز به کنوانسیون جهانی کپیرایت نپیوسته و انتشار آزادانه اندیشه را تهدیدی تلقی میکند؟ اینها و پرسشهای دیگری که همه تحتتاثیر حجاب اجباری قرار گرفتهاند.
پُز عالی، جیب خالی
نمایشگاه کتاب تهران هر سال با پرسشهای تکراری آغاز میشود: اینکه چرا این نمایشگاه، همچون دیگر نمایشگاههای بینالمللی کتاب یا حتی نمایشگاههای تخصصی داخلی مانند چرم، پوشاک یا نفت و گاز، محلی برای معرفی دستاوردهای تازه، گفتوگوهای تخصصی و تبادل اندیشه نیست و بهجای آن به بازاری بزرگ برای فروش مستقیم کتاب تبدیل شده است؟
نمایشگاهی که بیشتر نویسندگان و مترجمان در طول این سالها با همین نگاه انتقادی آن را به چالش کشیدهاند. «علیاصغر حداد» مترجم آن را «در اصل یک جور بازار کتاب» میداند و تأکید میکند: «عدهای برای خرید کتاب میآیند، عدهای برای گشتوگذار.» «فرزانه طاهری» مترجم نیز حالوروز کتاب را خراب میداند، همانطور که «حالوروز خیلی چیزهای دیگر» خراب است. او فضای نمایشگاه را بازتابی از وضعیت کلی نشر و حتی جامعه توصیف میکند: «غرفههای باشکوهی بدون توجیه، واقعیتی آزاردهنده پیش چشم میآورد. انگار مینیاتور وضعیت نشر یا اصلاً وضعیت کلی سرزمینمان است.» «محمد قاسمزاده»، داستاننویس، با لحنی تندتر، نمایشگاه را «بازار مکاره دهروزهای» میخواند که بهزعم او به ضرر کتابفروشان و حتی ناشران تمام میشود: «کتابفروشان با رکود مواجه میشوند و کتاب ناشران را نمیگیرند.» راهحل پیشنهادی او حذف فروش از نمایشگاه و انتقال تمام یارانهها به کتابفروشیها است تا «کتابفروشی هم رونق پیدا کند.»
«مهشید میرمعزی»، مترجم نیز تجربه موفق نمایشگاه فرانکفورت را نمونهای قابل الگوبرداری میداند که در آن «فروش کتاب هدف اصلی نیست»، بلکه تبادل حرفهای میان ناشران و نویسندگان در اولویت است. در همین راستا، «اسداله امرایی»، مترجم و روزنامهنگار نیز از ایده حذف فروش مستقیم حمایت میکند، اما درعینحال به واقعیتی تلخ اشاره دارد: «بخش عمدهای از شهرستانها واقعاً کتابفروشی به معنای رایج ندارند.» برخی همچون «مجید قیصری» داستاننویس، به جنبه فرهنگی نمایشگاه تاکید دارند و آن را فرصتی برای دیدار مخاطبان با نویسندگان میدانند، اما در عمل، این دیدارها در شلوغی و بینظمی گم میشوند. «محمدحسن شهسواری»، نویسنده نیز با تأکید بر غلبه بُعد اقتصادی نمایشگاه بر فرهنگی، ابراز نگرانی میکند از اینکه برخی نمیخواهند پدیدآورندگان فرهنگی به رهبران فکری جامعه تبدیل شوند. قباد آذرآیین، داستاننویس نیز نمایشگاه را مکانی میداند که کتاب باید «بر صدر بنشیند»، نه اینکه تحتالشعاع خوراکیجات و ازدحام قرار گیرد. «پیمان خاکسار»، مترجم با صراحت میگوید: «نمایشگاه کتاب تهران بیشتر بازار کتاب است تا نمایشگاه.» و خواستار تبدیل آن به مکانی برای تعامل حرفهای است. «محمود حسینیزاد»، مترجم نیز میگوید نمایشگاه باید همراه با نشستهای تخصصی، سخنرانی و گفتوگوهای آزاد باشد تا واقعا شایسته نام «نمایشگاه» شود؛ و «مهدی غبرایی»، مترجم با طعنه به ریشههای مشکل اشاره میکند: «ازآنجاکه خشت اول کج گذاشته شد، پس تا ثریا…»
نمایشگاه کتاب تهران، امسال نیز مثل سیوپنج دوره پیش، بر اساس آنچه مسوولان هرسال در روز پایانی اعلام میکنند، قرار است رکوردی تازه بزند: فروش میلیاردی و حضور میلیونی. پارسال براساس آمار وزارت ارشاد و خانه کتاب، رکورد تازهای درفروش و حضور ثبت شد: مجموع فروش بخش حضوری و مجازی نمایشگاه، به بیش از ۵۰۰ میلیارد تومان رسید و حضور مردم نیز از مرز پنج میلیون نفر گذشت؛ در نگاه اول، این ارقام ممکن است موفقیتی چشمگیر به نظر برسند، اما درواقع، همین «فروش و حضور موفق موقت» است که به ضرر بلندمدت کتاب، کتابفروشیها و در کل جامعه نشر، از ناشر تا نویسنده و مترجم و مخاطب تمام میشود.
بر اساس نظرسنجیهای انجامشده دولتی، بیش از ۶۰ درصد از بازدیدکنندگان اعلام کردهاند که در طول سال، بیشتر کتابهای خود را تنها از نمایشگاه کتاب تهیه میکنند. تنها ۴۶ درصد گفتهاند که از کتابفروشیها خرید میکنند. این آمار بهخوبی نشان میدهد که درواقع، نمایشگاه کتاب تهران به رقیبی نابرابر برای کتابفروشیها بدل شده است. بسیاری از کتابفروشان مستقل، بهویژه در شهرهای کوچک، از رکود شدید در ماههای بعد از برگزاری نمایشگاه گلایه دارند. برخی نیز ناچار به تعطیلی شدهاند؛ وضعیتی که در چند سال اخیر حتی در مراکز استانها نیز مشاهدهشده است. به اینها باید گرانی کتاب طی سه سال گذشته را افزود که از مرز ۱۷۰ درصد هم گذشته است؛ امری که موجب ریزش شدید مخاطب و تیراژ کتاب به دویست نسخه شده است.
درنتیجه، آنچه نمایشگاه کتاب تهران بهدست میآورد، نه رونق فرهنگی، بلکه نوعی بیثباتی ساختاری در چرخه نشر و کتابفروشی کشور است؛ همانطور که آزاده پارساپور، فعال حوزه نشر و از مدیران باسابقه نشر خصوصی، در گفتوگو با نشریه ملیون بر این امر تاکید میکند: «نمایشگاه کتاب تهران عملا به میدان نبردی میان وزارت ارشاد، ناشران و کتابفروشان تبدیلشده است. صنعت نشر در ایران صنعتی منزوی است. تا زمانی که ما به کنوانسیون جهانی کپیرایت نپیوندیم و سانسور را کنار نگذاریم، این وضعیت ادامه خواهد داشت.» او همچنین اضافه میکند: «در ایران امروز، قلمها شکسته میشوند و صداها خاموش. اگر فضای انتشار آزاد نباشد، دیگر چیزی برای خواندن باقی نمیماند. فروش بالا، جای خوانایی را نمیگیرد؛ [زیرا تیراژ ده هزارتایی، اکنون به دویست نسخه رسیده است.]»
از حجاب اجباری تا کتابهای سانسور شده
از آبان ۹۸ به بعد، نمایشگاه کتاب به فضایی برای سرکوب و کنترل مردم تبدیلشده است. اگر تا پیش از آن، نمایشگاه کتاب جایی برای عرضه کتابهای تازه بود با جمعیتی عظیم و مشتاق برای دیدن، شنیدن و خریدن و اگر مسالهای هم در غرفهها پیش میآمد که منجر به تعطیلیشان میشد، باز دلیلش کتاب بود- کتابی که از سوی مسوولان «نامناسب» تشخیص داده میشد- اما از بعد از سرکوب مردم در آبان ۹۸ و بهویژه از زمان شکلگیری جنبش «زن، زندگی، آزادی»، موضوع و مساله اصلی حکومت از کتاب به سمت حجاب و کنترل مردم رفته است.
این روزها، آنچه بیش از همه در نمایشگاه برجسته شده و گاه به تعطیلی غرفهها میانجامد نه کتاب، بلکه حجاب است. از ورودی نمایشگاه که نیروهای سپاه با گیتهای ورودی ایستادهاند و وسایل مردم را بازرسی میکنند و «حجاببان»ها در حال تذکر دادن هستند، تا صحن اصلی نمایشگاه که حدود ۹۰ درصدش در اختیار ناشران حکومتی و شبهدولتی است و ماموران امربهمعروف همهجا دیده میشوند؛ با جملههای کلیشهایِ «دخترم، شالت را سر کن»، «عزیزم، شالت…»، یا در مواردی با لحنهایی زنندهتر: «ایمان مردم رو نشونه گرفتی دختر! یه چیزی بذار سرت…»
با همه این فضای امنیتی که بر نمایشگاه امسال حاکم است – و بیاغراق میتوان گفت در دورههای پیش چنین فضای سنگینی وجود نداشته- هنوز زنانی هستند که تن به حجاب اجباری ندادهاند و با پوشش اختیاری در نمایشگاه حاضرند؛ به تعبیر خودشان، برای «دیدهشدن» با هویتی که سالها سرکوبشده است.
نازنین، ۱۹ ساله و دانشجوی روانشناسی از کرج، برای اولین بار بدون روسری وارد فضای نمایشگاه شده است. او به ایرانوایر میگوید: «سال پیش هم حضور داشتم، اما هنوز آنقدر ترسم نریخته بود، چون سایه ترسناک حجاببانها همهجا بود. همین قدمهای کوچک اما سخت، ما را به قدمهای بزرگ میرساند.»
مریم، مادر ۳۵ سالهای از شهرک غرب، با دختر ۱۰ سالهاش آمده است. او میگوید: «دخترم از من خواست به شکل واقعی خودمان بیاییم. گفتم باشه، بگذار تجربه کند. این شاید اولین جایی است که ما دو نسل کنار هم، بدون اجبار، در یک محیط عمومی هستیم. برای من این اتفاق از خود کتاب مهمتر است؛ اینکه هر دو، خودمان هستیم، برخلاف مدرسهاش که مجبوری جور دیگری لباس بپوشی.» مریم با اشاره به برخی غرفههای کودکونوجوان میگوید: «در برخی غرفهها، بچهها را مجبور میکنند تا زنان و دختران محجبه را رنگآمیزی کنند. برخی جاها که پر است از فرهنگ شهادت و جهاد و جنگ. دریغ از یک شخصیت معروف قصهها و کارتونی که برای این بچهها و حتی ما نسلهای قبلتر، خاطرهانگیز باشد.»
الهه، ۴۰ ساله، با دوستانی از شهرهای مختلف ایران به نمایشگاه آمده. میگوید: «من دوره جنبش سبز را هم یادم هست. آن موقع شعارها بیشتر سیاسی بود. حالا اعتراضها شخصیتر شدهاند. بدن ما، پوشش ما، شده میدان مقاومت. من هر بار که بدون روسری وارد جایی میشوم، حس میکنم دارم سهم خودم را ادا میکنم. کتاب بدون آزادی، فقط تزیین قفسههایی است که سانسور و سرکوب از همهجایش میبارد.»
سحر، ۲۷ ساله از تهران، با پوششی رنگارنگ و چهرهای آرام در راهروی شبستان ایستاده و از اینکه میتواند با هویت واقعیاش در جمع حضورداشته باشد، خوشحال است. او میگوید: «اینکه ما اینجا هستیم، نهفقط برای خرید کتاب که برای دیدهشدن است. ما همیشه بودهایم، فقط حالا انگار دوربین دارد ما را هم ثبت میکند. میخواهیم به خودمان یادآوری کنیم که میشود همینطور زندگی کرد. باید جوری زندگی کنیم که میخواهیم، نه جوری که آنها میخواهند.»
در میان جمعیت، پوستر رسمی نمایشگاه با شعار «بخوانیم برای ایران» به چشم میخورند: تصویری از پنج مرد و دو زن که یکی از زنان در هیات یک مادر، کودکی را در آغوش دارد؛ بیهیچ کتابی در دست. همین تصویر نمادی است از نگاه رسمی و ایدئولوژیک حکومت به نقش زنان؛ اما واقعیت نمایشگاه ۱۴۰۴ چیز دیگری را نشان میدهد: دختران و زنانی آمدهاند، کتاب در دست، بیحجاب اجباری و با صدایی تازه برای ایران.