ایران وایر
پس از مناسک معمول روز افتتاحیه، جشنواره کن از روز چهارشنبه (۱۴می۲۰۲۵) با نمایش اولین فیلمهای بخش مسابقه و بخشهای جنبی رسماً آغاز شد. این جشنواره چند بخش مختلف دارد اما مهمترین آن «بخش مسابقه» است که در آن ۲۲ فیلم که گلچینی از بهترینهای جهان هستند برای رسیدن به نخل طلا رقابت میکنند. جایزهای که در سالهای گذشته باعث شده فیلمهایی مثل «آنورا» ساخته «شان بیکر» و «انگل» ساخته «بونگ جون هو» به اقبال جهانی برسند و سکوی پرتاب برای موفقیت در شب جوایز اسکار هم بوده است.
در روز دوم جشنواره کن، دو فیلم اول بخش مسابقه به نمایش درآمدند؛ «صدای سقوط» از «ماشا شیلیسنکی» آلمانی و «دو دادستان» از «سرگی لوزنیتسای اوکراینی». هر دو فیلم ویژگیهای قابلتوجهی دارند و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب خواهند کرد اما به نظر بعید است شانس رسیدن به نخل طلا را داشته باشند.
شیلینسکی ۴۱ ساله با دومین فیلمش به کن آمده و جزو جوانترینهای بخش مسابقه امسال است. برای کنی که معمولاً دوست دارد بخش مسابقه را پر از نامهای آشنا و افتخارآوران گذشته این جشنواره کند، چنین تصمیمی به نسبت غیرمعمولی و جسورانه است. محتوای فیلم نشان دیگری از جسورانه بودن این تصمیم است.
«صدای سقوط» (که اسمش در اصل آلمانی هست «خیره شدن به خورشید») روایتی غیرخطی و گسسته از چهار نسل مختلف است که در خانهای در شمال آلمان زندگی میکنند؛ از دهه ۱۹۴۰ و زمان نازیها تا امروز. شیلینسکی در گفتگو با مجله «اسکرین» تعریف کرده که داستان فیلم زمانی به نظرش رسیده که عکسی قدیمی را در خانهای پیداکرده و برای او که به موضوع رابطه زمانی نسلهای مختلف علاقه داشته این مقدمهای شده که نهایتاً به این فیلم رسیده است.
آنچه قصههای منقطع فیلم را به هم وصل میکند میتوان رنج زنان دانست؛ رنجی که در طول سالهای مختلف تغییر شکل یافته اما تداوم دارد. فیلم پر از موضوعات دلخراش است: از دختربچهای که مورد تعرض جنسی عموی خود قرار دارد تا خدمه خانه که توسط اربابان خود عقیم میشوند تا بتوانند راحتتر بازیچه جنسی آنها باشند. «صدای سقوط» را حتی شاید بتوان فیلمی دانست که هم ضد نوستالژیک است و هم نسبت به «نظریه پیشرفت» شکاک است؛ یعنی نشان میدهد که رنج و درد در طول تاریخ تغییر شکل مییابد اما همچنان پایدار است. فیلم موفق شده از فضای شمال آلمان استفاده پسزمینهای کند: از شنا در رودخانه تا بازیهایی که محلیها با مارماهی انجام میدهد همه رنگ و بوی خاصی به فیلم میدهند. دیالوگی که شخصیتهای زن (و یک شخصیت مرد) در طول سالها در قالب راوی تکرار میکنند قالبی شاعرانه و رویاگون به فیلم بخشیده است.
ناشناخته بودن شیلینسکی باعث شده بود بسیاری منتظر این فیلم باشند و به نظر میرسد در نگاه اول، نظر برخی منتقدین مثبت بوده. مثلاً منتقد مجله «ورایتی» این فیلم را «جاهطلبانه» و «به طرز خیرهکنندهای، باوقار» خوانده است و آن را ستوده است. به نظر من اما فیلم هرگز موفق نمیشود بخشهای کاملاً منقطع خود را به هم بدوزد و به همین علت شکست میخورد. نکته بدتر فیلم اصرار آن برنشان دادن درد و رنج با صحنههای خشونتبار فیزیکی است که انگار قرار است جای انرژیای را پر کنند که یا باید توسط روایت داستانی ارائه میشد و یا حداقل در اثر ربط قویتر بخشهای مختلف فیلم به همدیگر.
آلمانیها به نسبت سایر کشورهای اصلیِ اروپایی توفیق کمتری در کن داشتهاند. در سال ۲۰۱۶ بود که بسیاری امید داشتند فیلم آلمانی «تونی اردمان» به نخل برسد که چنین چیزی میسر نشد. از سال ۱۹۷۹ که «طبل حلبی» فولکر شلوندورف بهطور مشترک با «آخرالزمان اکنونِ» فرانسیس فورد کاپولا برنده نخل طلا شد این جایزه هنوز به کارگردان آلمانی دیگری نرسیده. بعید است شیلینسکی بتواند این رکورد را بکشند.
دیگر فیلم بخش مسابقه «دو دادستان» از «سرگئی لوزنیتسا» بود، کارگران اوکراینی که در سالهای اخیر بیش از همه به خاطر فیلمهای مستند و داستانی که در مورد آرمان اوکراین ساخته شناختهشده است. لوزنیتسا متولد بلاروسِ شوروی و بزرگشده اوکراین است و پس از سقوط شوروی خود را با هویت اوکراینی تعریف کرده. در پی اشغال اوکراین توسط روسیه اما مخالفت او با تحریم سینمای روسیه باعث شد مورد غصب قرار بگیرد. او در مارس ۲۰۲۲ به همین خاطر از آکادمی فیلم اوکراین اخراج شد. لوزنیتسا حالا اولین فیلم داستانی خود را پس از «دونباس» (۲۰۱۸) ساخته و این بار کاملاً از موضوع اوکراین فاصله گرفته و فیلمی بر اساس رمانی از زمان شوروی ساخته که در نقد استبداد متوحش دوران جوزف استالین است. «دو دادستان» محصول مشترک شش کشور اروپایی است اما فیلمبرداری آن در لتونی انجامشده و بازیگران اصلیاش روس هستند.
فیلم داستانی کاملا سرراست و مستقیم دارد: در سال ۱۹۳۷، در اوج دوران سرکوبهای استالینی، دادستانی محلی در شوروی (کورنییف با بازی الکساندر کوزنتسوف) که اعتقادات راسخ سوسیالیستی دارد و عضو حزب کمونیست است با شکنجه یکی از زندانیان سیاسی توسط دستگاه امنیتی مواجه میشود. این زندانی مثل بسیاری دیگر از همبندان خود از بلشویکهای قدیمی است که حالا مورد سرکوب استالین قرارگرفتهاند. دادستان جوان به مسکو میآید و موفق به دیدار با آندری ویشیسنکی، دادستان کل شوروی (با بازی آناتولی بلی، بازیگر اسرائیلیِ روستبار) میشود. او که اعتقاد دارد شکنجه و «اشکال غیرقانونی بازجویی» نمیتواند بخشی از نظامی باشد که به آن باور دارد خامخیالانه امیدوار است که «رفیق ویشینسکی» مساله را حل کند و به سراغ نیروهای امنیتی برود.
لوزنیتسا در چند سال گذشته خودش را وقف نوع خاصی از مستند کرده که بهترین نمونههایش را در «تشیع جنازه دولتی» (۲۰۱۹) و «بابییار. چارچوب» (۲۰۲۱) دیدیم. این فیلمها با تمیز سازی و رتوش تصاویر تاریخی انجام میشوند. فیلمها جوری کنار هم قرار میگیرند که خود روایتگر تاریخ باشند. انگار که تاریخ بدون راوی در قالب مستند به دید بینندگان میرسد؛ اما حالا که لوزنیتسا به سینمای داستانی بازگشته انتخاب موضوع درام تاریخی به او این امکان داده که همان حال و هوای مستند را حفظ کند. «دو دادستان» گاه این حس را میدهد که مستندی است با چند گفتگوی طولانی: گفتگوهای کورنییف با زندانی شکنجهشده و با ویشینسکی. این نوع روایتگری تاریخی قدرتی خاص به فیلم میبخشد گرچه شاید از جهتی آن را از زاویه داستانپردازی و فضاسازی محدود نیز میکند. انتخاب لوزنیتسا که در روایت تاریخی دست به بازیِ ترسیمِ درام نزند اما قابلتوجه است. در دنیایی که استبداد و سرکوب هرروز بیشتر دستوپا میگیرد این فیلم از دوره سیاه استالینی مربوط به زمان حال دانسته خواهد شد و به همین دلیل هم که شده به دل بعضی منتقدین مینشیند. جسیکا کیانگ در «ورایتی» آن را «قانعکننده و به طرز بیرحمانهای مربوط به زمانه» خوانده است.
علاوه بر فیلمهای بخش مسابقه، روز دوم جشنواره شاهد افتتاح بخش «دو هفته با کارگردانان» امسال نیز بود. این بخش در سال ۱۹۶۹ با ابتکار اتحادیه کارگردانان سینمای فرانسه آغاز شد که در پی جنبش انقلابی سال قبل، اعتصاب عمومی در فرانسه را به کن هم کشانده بودند و حالا میخواستند بخشی داشته باشند که توسط خود کارگردانان کنترل شود. این بخش امروز هم به کارگردانمحوری معروف است و کارگردانان مولف بزرگی از دل آن بیرون آمدهاند. در میان ایرانیها جعفر پناهی و امیر نادری را میتوان از ستارههای سالهای گذشته «دو هفته با کارگردانان» دانست.
«انزو» آخرین ساخته «رابین کامپیوی» فرانسوی افتتاح کننده امسال این بخش بود. این فیلم جایگاهی عاطفی خاصی برای بسیاری شرکتکنندگان در کن داشت چراکه طرح آن از «لوران کانته» آمده بود، کارگردانی که در سال ۲۰۰۸ با فیلم «کلاس» فاتح نخل طلای کن شد و اما در جریان ساخت همین فیلم به خاطر بیماری سرطان در سن شصتوسهسالگی درگذشت. کامپیو که خود در سال ۲۰۱۷ با «۱۲۵ ضرب در دقیقه» سومین جایزه بزرگ کن را از آن خود کرد از دوستان نزدیک کانته است و به همراه کانته یکی از نویسندگان فیلمنامه «کلاس» بود. او و کانته باهم جایزه سزار بهترین فیلمنامه اقتباسی را به خاطر آن فیلم برده بودند. کامپیو «انزو» را «فیلمی از کانتنه و به کارگردانی کامپیو» معرفی میکند چراکه با اینکه کانته پیش از آغاز فیلمبرداری درگذشت، روح او در جایجای فیلم حضور دارد.
این فیلم روایتگر زندگی پسر شانزدهسالهای در جنوب فرانسه است که از زندگی طبقه متوسط بالای خود خسته شده و به دنبال گسترش افقهای خود در زندگی است. ما انزو (الوی پوهو) را ابتدا زمانی ملاقات میکنیم که بهعنوان کارگر گچ کار در پروژهای مشغول است و دستانش زخمی است. از بقیه کمتجربهتر و کم سن و سالتر است و معلوم است که زیر ضرب همکاران قرار دارد. اینگونه شاید انتظار داشته باشیم که این داستان رنجهای نوجوانی از طبقه کارگر باشد؛ اما وقتی صاحبکار انزو را نزد والدینش میبرد ما هم مثل صاحبکار از دیدن صحنه بعدی شگفتزده میشویم: خانهای مجلل با استخری بزرگ و منظرهای خیرهکننده که پدر و مادر در آن مشغول شنا و نوشیدن شراب هستند. در طول متوجه میشویم که پدر و مادر انزو از طبقه متوسط بالا هستند (مادرش مهندس است و پدرش استاد دانشگاه.) برادر بزرگ انزو و دوستانش همه مشغول جشن گرفتن ورودشان به بهترین دانشگاههای فرانسه هستند و انزو اما دبیرستان را رها کرده و میگوید میخواهد با دستانش کار یدی کند.
فیلم در سبک «بیلدونگسرومان» روایتگر کاوشهای دوره حساس نوجوانی توسط انزو است. انزو از دنبال کردن زندگی والدین خود در هراس است و همین است که دنبال نوعی تماس نزدیکتر با واقعیت خشن زندگی است. انتخاب کار یدی تنها راهبرد او در این راه نیست. او در ضمن به همکاران اوکراینیاش در گچ کاری نزدیک میشود و حتی پیشنهاد میدهد که برای دفاع از اوکراین بهعنوان سرباز لژیونر به این کشور بود. تجربیات جنسیاش نیز خبر از همین سردرگمی میدهند.
در گفتگو با کارگردان پس از فیلم این بحث مطرح شد که مایه الهام آن زندگی نوجوانان امروز است که از آنها انتظار میرود به زندگی مرفه و موفقی مثل والدین خود برسند و اما بغرنج بودن شرایط اقتصادی باعث فشار بیشازحد بر آنها میشود. شاید سازندگان این فیلم امیدوار بودند «انزو» بر همین بنیان شخصیتی باشد که بتوانیم با او ارتباط بگیریم؛ اما اینکه پسرکی از خانوادهای ثروتمند خستگی خود از زندگی بورژواییاش را با فانتزیِ مشکلات سایر بخشهای جمعیت پر میکند به نظر من مشکلی اخلاقی در محور فیلم قرار میدهد و امکان ارتباطگیری با این شخصیت را کمتر میکند؛ موضوعی که حتماً موردبحث و بررسی بینندگان و منتقدین قرار خواهد گرفت.
کن در روز بعدی در بخش مسابقه به «پرونده ۱۳۷» از دومینیک مولِ فرانسوی و «صراط» از الیور لاکسِ اسپانیایی میرسد. برای رسیدن نوبت فیلمهای دو ایرانی، جعفر پناهی و سعید روستایی، باید چند روز دیگر صبر کنیم. حضور ژولیت بینوش در صدر هیات داوران اما شاید خبر خوبی برای کارگردانان ایرانی باشند چراکه بینوش را به خاطر رابطه هنری دیرینهاش با عباس کیارستمی بیشک میتوان «دوست سینمای ایران» دانست.