
پارسا زندی
سیاستورزی با طعم مرثیه؛ از خمینی تا پهلوی
در روزهای اخیر، در رسانهی ایندیپندنت فارسی، مقالهای منتشر شد به قلم علیرضا نوریزاده که در آن، شور مذهبی و احساسات عاشورایی با ستایشنامهای پرحرارت برای رضا پهلوی و نشست اخیر او در شهر مونیخ آلمان، در هم تنیده شده بود. نوریزاده با بیانی تغزلی و گاه مرثیهوار، از «نور پهلوی» چونان زینب دوران یاد کرده، از چهرهٔ رضا پهلوی چون چهرهای برآمده از صداقت و مهر ستایش کرده و در سطری دیگر، نظام جمهوری اسلامی را با منبر یزید و علی خامنهای را با هُبل، بت بزرگ جاهلیت مقایسه کرده است.
اینهمه را با چنان ادبیاتی آمیخته از اشک و ناله و تشبیه، به نگارش درآورده که گویی نه تحلیلی سیاسی، بلکه مقتلخوانیای بر منبر سیاست عرضه شده است. ما در این مجال، بیآنکه از شور قلمِ نوریزاده مرعوب شویم، میخواهیم سخن او را با سنگ عقل بسنجیم و واژگانش را در آئینهی تاریخ بازتاب دهیم؛ از آن رو که حافظهی مردم را، نه با شعر، که با صداقت باید آبیاری کرد.
۱. نور پهلوی؛ فراتر از پدر یا فرزند یک روایت سیاسی؟
آقای نوریزاده با لحنی چنان شاعرانه از حضور شاهدخت نور پهلوی سخن گفته که گویی فرزندی از نسل پیامبران در میان مؤمنان نشسته است. مینویسد:
«شاهدخت نور پهلوی که حداقل ۱۲ ساعت در جمع ما بود و به سخنان خرد و کلان گوش سپرد… فراتر از پدر، لقبی نمیجوید.»
پرسش ما روشن است:
کدام پدر؟ و این فراتر از پدر بودن، به چه معناست؟
رضا پهلوی —-که تاکنون نه در انتخابات شرکت کرده، نه حزبی تشکیل داده، نه نقشی اجرایی در جامعه مدنی ایفا کرده—چگونه به مقام پدری رسیده که فراتر از او بودن، افتخار شمرده شود؟
شاهدخت نور، اگر هم در جمعی ۱۲ ساعته نشسته و به سخنانی گوش سپرده، این هنوز نشان رهبری، فضیلت یا لیاقت سیاسی نیست. در جمهوری، شایستگی با رأی سنجیده میشود، نه با شجره.
۲. نوریزاده؛ از خمینی تا شاهزاده، در کاروانهای همیشه در صحنه
آقای نوریزاده، امروز با چنان قاطعیت از «تشکیلات سرتاپا فساد جمهوری اسلامی» مینویسد که گویی هرگز در سالهای آغازین انقلاب، جزو ستایشگران امام روحالله نبوده است. اما تاریخ خاموش نمیماند.
او، چون بسیاری دیگر از همنسلانش، زمانی در رکاب انقلاب، شعار مرگ بر سلطنت سر داده بود و اکنون، در پی انتقال استخوانهای رضاشاه فقید، در صف اول مداحان خاندان پهلوی ایستاده. این چرخش تاریخی، اگر با توبه و بازاندیشی همراه بود، قابل درک میبود؛ اما آنچه در قلم نوریزاده نمایان است، نه ندامت که فرصتطلبی تمامعیار است.
هر روز، با کاروانی همصدا شدن و هر نظامی را در اوج، ستایش کردن و در سقوط، نکوهیدن، نشان روشن اهل تحلیل نیست، بلکه نشانهٔ واضح اهل تقلّب است.
۳. نتانیاهو، شاهزاده و سکوت درباره نسلکشی
نوریزاده، در بخش دیگری از مقالهاش، با نگاهی شوقآمیز به حضور چهرههایی نظیر رضا پهلوی در کنار «رهبران جهان آزاد» در نشست مونیخ مینگرد و همزمان از چهره خامنهای و سرنوشت محتومش نزد دادگاه تاریخ مینویسد.
اما پرسش بنیادین اینجاست:
چگونه میتوان در کنار نتانیاهویی نشست که امروز در دادگاه کیفری بینالمللی، بهاتهام نسلکشی در غزه تحت پیگرد است و همزمان، از آن مجلس به عنوان حسینیهٔ عدالت و آزادی یاد کرد؟
اگر خامنهای و نظام جمهوری اسلامی به دلیل ظلم، سرکوب و جنایتهای منطقهای مسئولاند، نتانیاهو نیز بهسبب قتل عام غیرنظامیان، شریک همان جنایت جهانی است.
پس چرا یکی را در مقاله نفرین میکنیم، و دیگری را ناجی ایران مینامیم؟
۴. نوحهخوانی سیاسی؛ از مداحان سامبایی تا شاهین نجفی
نوریزاده با ذوق خاصی، مداحیهای حکومتی و نوحهخوانیهایی با ریتمهای عجیب و سبکهای وارداتی را به تمسخر میگیرد و از تحریف مفهوم عزاداری و عاشورا گلایه میکند. و این، در جای خود، درست است.
اما اگر در مجلس خامنهای، «روضه با ریتم سامبا» مذموم است،
آیا در مجلس شاهزاده با حضور گوگوش، یغمایی و کلیپ شاهین نجفی، تجلی آزادگی و خرد سیاسی است؟
هر دو، از یک جنساند؛
نمایشهایی بیریشه در زندگی مردم، بدون پایهٔ مشروعیت سیاسی و اجتماعی.
۵. ملت در پی جمهوری است، نه تکرار سلطنت
بزرگترین کاستی مقالهی نوریزاده، آن است که مردم ایران را مجبور به انتخابی بین خامنهای و پهلوی میبیند. این دوگانه، دیگر در ذهن مردم وجود ندارد.
مردم، در خیابانها جان دادند نه برای «شاه»، و نه برای «رهبر».
نه در سودای عمامه بودند، نه در حسرت تاج.
بلکه برای آزادی، جمهوریت، انتخاب، حق حیات، رأی برابر، و کرامت انسانی به میدان آمدند.
—————————-
🔻 سخن پایانی، در تراز قلم خردمندان
علیرضا نوریزاده، که روزی از بامداد انقلاب بر گُردهی نظام جدید سوار شد و امروز از شامگاه نظام، چشم بر پادشاهی دوخته، بهتر است پیش از نقد نظام، مروری نیز بر نقش خود در تأسیس آن داشته باشد.
او و بسیاری از همنسلانش، اگر امروز از خواب برخاستهاند، دیر آمدهاند؛ اما لااقل از این پس، بگذارند حقیقت را، نه با نوحه، که با خرد بشناسیم.
نه تاج، نه عمامه، که جمهوریت راستین، تنها راه برونرفت از این دوزخ است.
«✍🏻 به قلم: منتقدی از نسل جمهوریخواهی، نه مداح تاج و نه مبلّغ عمامه؛ بلکه پیرو رأی مردم، و حقیقتِ بیطرف در برابر طوفانهای قدرت.»
پارسا زندی (مشاور حقوقی)