اول مهر ۱۳۵۹ — یادواره هشت سال جنگ در آتش و سکوت: نسل سوخته ایران در گذرگاه خون و امید! سپیده‌ای که به خزان بدل شد

دوشنبه, 31ام شهریور, 1404
اندازه قلم متن

ایرانبان پورزند

بشنو ای هم‌وطن، که ایران سرزمینی است که همیشه میان رؤیای آزادی و کابوس استبداد در رفت‌وآمد بوده است. در بهمن پنجاه‌وهفت، مردمان خسته از سال‌ها سایه سلطنت و تک‌حزبی، دل در گرو آن نهادند که سپیده جمهوریت بر آید و مشروطه‌ای که سال‌ها در انتظارش بودند، این بار شکوفه دهد.

 

مردم خیال می‌کردند که آزادی، گنجی است که یک بار یافته‌اند و دیگر گم نخواهد شد. کودکان در حیاط‌ها می‌خندیدند، کوچه‌ها پر از سرود و آواز امید بود و دل‌ها لبریز روشنایی. اما چه زود باد خزان وزید و بر باغ رؤیاها سایه افکند؛ هر برگ امید، پیش از آنکه جوانه بزند، پژمرده شد و در خاکستر روزگار فرو ریخت.

 

پرواز پرنده‌های آزادی در دامنه رؤیا

مردم، از قید سلطنت آزاد شده، به‌سان پرنده‌ای بودند که از دام رهیده و آرزو داشت در آسمان عدالت و آزادی پر گشاید. گمان بردند که جمهوری نوپا، خانه‌ای خواهد بود که هر صدا شنیده شود و هر رأی ارزشی یابد. آنان مشروطه را، که نیم‌قرن پیش در هیاهوی قزاقان و استبداد ناکام مانده بود، این بار در قامت جمهوریت بازمی‌جستند.

لیک حقیقت، جز این نبود؛ چه زود دروازه آزادی به قفل کشیده شد و میدان سیاست به تنگنای یک صدا بدل گشت. پرندگان آزادی، یکی پس از دیگری در قفس افتادند و بال‌های آرزو، خسته و بی‌رمق بر زمین افتاد.

 

شعله‌های جنگ و سایه‌های قدرت

چون مهرماه پنجاه‌ونه فرا رسید، دشمن بعثی از مرز گذشت و آتش خانمان‌سوزی افروخت. مردم، که هنوز از رهایی شاد بودند، جان‌های خود را سپر خاک کردند. مادران بر نان خشک قناعت نمودند و فرزندان را به جبهه‌ها فرستادند. پدران، با چشم‌های اشکبار، دعا کردند و دل بر خدا سپردند.

 

لیک در پس پرده، سودای قدرت آتش جنگ را شعله‌ورتر ساخت. جنگی که می‌توانست کوتاه باشد، هشت سال ادامه یافت؛ هشت سالی که نه تنها جان و مال مردم را گرفت، بلکه پرده‌ای دودین شد تا هر ندای مخالف در سایه «امنیت» خاموش گردد.

 

دهه سیاه و فریادهای خاموش

در همان سال‌ها، آتشی دیگر درون وطن افروخته شد. سیاه‌چال‌ها پر شد از جوانانی که جز اندیشه و آرمان آزادی، سلاحی نداشتند. هزاران دختر و پسر، در جوانی سربدار شدند؛ هزاران مادر بر خاک بی‌نام و نشان گریستند و یاد عزیزانشان، جویباری خاموش در دل تاریخ شد.

جنگ، پرده‌ای شد بر سرکوب‌ها. حکومتی که مردم را به امید جمهوریت به میدان کشیده بود، اکنون آزادی‌خواهان را در محبس‌ها خاموش می‌کرد و به نام وحدت در برابر دشمن، نقد و اعتراض را نابود می‌ساخت.

 

آرزوهایی که در مه جنگ گم شد

ایران، که می‌توانست پس از سقوط سلطنت، روزگار سازندگی و آزادی گیرد، در گرداب خون و سرکوب فرو رفت. آنان که سال‌ها در برابر شکنجه‌های ساواک و پرویز ثابتی‌ها پایدار مانده بودند، این بار در دست حکومتی گرفتار آمدند که نام جمهوریت بر خود نهاده بود، اما صدای ملت را خفه می‌کرد.

آرزوهای نسل نو به باد رفت؛ آزادی‌ای که وعده داده بودند، در مه جنگ گم شد و استبداد در جامه‌ای تازه بازگشت. نسل‌هایی که به امید فردایی نو برخاسته بودند، در سیاهی و درد فرو رفتند و نامشان در تاریخ همچون ستاره‌ای گم‌شده در شب تاریک ماند.

 

پیامدهای جنگ هشت ساله

جنگ، که می‌توانست دفاعی کوتاه باشد، بهانه‌ای شد تا صداهای مخالف و آزادی‌خواه سرکوب شوند. شهرها ویران شد، روستاها خالی از مرد شد، و نسل‌های نو، که می‌توانستند آینده را بسازند، در خاک یا غربت پژمردند. اقتصاد به رکود رفت، خانواده‌ها در فقر و اندوه فرو شدند، و ملت، که سال‌ها برای آزادی جان‌ها داده بود، دوباره حسرت امنیت و عدالت را تجربه کرد.

 

آینه‌ای از گذشته برای روشنایی فردا

این حکایت نه برای مرثیه است و نه برای کینه؛ که برای عبرت است. تا آیندگان بدانند که هرگاه آزادی قربانی قدرت شود، نه عدالت بازخواهد گشت و نه امنیت پایدار خواهد ماند. جنگی که می‌توانست دفاعی کوتاه باشد، بهانه‌ای شد برای خاموش کردن صداهای مخالف و ریختن خون هزاران جوان.

پس بر ماست که یاد آن سال‌ها را زنده نگاه داریم؛ نه به رسم اندوه، که به رسم آگاهی. از خاکستر گذشته، شعله‌ای برآوریم تا دیگر هیچ حکومتی به نام امنیت، آزادی مردم را سلب نکند. وگرنه روز نو و آغاز دوباره، تنها بازتکرار سیاهی گذشته خواهد بود.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.