هادی خرسندی: سردار بزرگ و پسرک نحیف

جمعه, 25ام مهر, 1393
اندازه قلم متن

hadi-khorsandi

… مکن شک به سالاری و هوش من / ببین قپه ها را سر دوش من // چهارتا دگر نیز دارم زاپاس! / که در خانه باشد به دیگر لباس // تو دانی که ما توپ داریم و تانک / تو دانی که ما شعبه داریم و بانک // دو تا ناو که توی دریا، تک است / پر از زیردریائی و موشک است

سردار بزرگ و پسرک نحیف

برآمد یکی مرد برتر ز فیل
ز دو سو عریض و ز یکسو طویل

لباسش برزنتی و ارتشی
به سردوشی اش قپه و زان قبیل

به چکمه چنان کوفت پا بر زمین
که له شد زمین زان دو گام ثقیل

به زحمت درون آمد از چارچوب
چو بگشود در، پهلوان بخیل

پسربچه ای بود در آن اتاق
که لرزید بر خود از آن قال و قیل

تنش استخوانی و رنگش سفید
تو گوئی که جان در وجودش قلیل

یکی نعره سردار زد بر سرش
که لرزید اطراف تا پنج میل!

«شنیدم شما پارتی داشتید»
«از آن پارتی های خیلی اصیل»

«تو جشن تولد گرفتی؟ عجب!»
«به دنیا چرا آمدی بی دلیل»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رجزخوانی سردار بزرگ سپاه برای بچه ی مردم…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الا ای پسر جوجه ی مردنی
که حتی نباشی کتک خوردنی!

تو دانی که ما این میان کیستیم؟
مبادا گمان کرده ای نیستیم

همانا منم چلچراغ سپاه
گلابی و سیبم به باغ سپاه

همه ملک زیر نگین من است
خود رهبری هم رهین من است

من و مجتبا چون بهم بر شویم
ولیعهد و سلطان کشور شویم

بهرجا چپو باشد و اختلاس
همانا که مائیم آنجا پلاس

مراجع به ما اقتدا میکنند
سر برج ما را دعا میکنند!

تو از قدرت ما نکردی حیا
که از خود درآورده بودی ادا؟

ندانی که یک پایمان در دمشق
بغل کرده بشار اسد را به عشق

از آنسو به لبنان در آماده باش
به اردن هم البته گرم تلاش

که گفته که حالا در این هیر و ویر
تو ریقونه جشن تولد بگیر؟

که داده اجازه، پدرسوخته؟
کدام احمقی درس ات آموخته؟

اجازه گرفتی ز کل سپاه
که این جشن را کرده ای رو به راه؟

همینجا له ات میکنم بی سواد!
که دیگر تولد به یادت نیاد

و حالا، ببین، اتهام تو چیست
بگو اسم فامیل و نام تو چیست؟

نوشته: شب جمعه، یک هفته پیش
تولد بپا کرده ای بهر خویش

نوشته: که آخر سری توی جمع
قمیش آمدی فوت کردی به شمع

تو کارت به آنجا رسیده پسر
که در خانه پارتی دهی بی خبر!

شده مملکت آنقَدَر بی حساب
که جرمی کنی و نگیری جواب

عجب پس مگر این سپاه بزرگ
پر از خرس و کفتار و روباه و گرگ

سپاهی که با مافیا ساخته
به هرجا که مایل شده، تاخته

زده خیمه بر پهنه ی اقتصاد
قاچاقچی پول و طلا و مواد

سپاهی که وقتی نماید غضب
بلرزد زمین و زمان روز و شب

سپاهی که از کوه بگرفته اشک
بود کمتر از برگ کاهو و کشک؟

و یا نیروی انتظامی، بسیج
بود پوست موز و آبِ هویج؟

ببینم پسر کیک هم داشتی
که آن شمع را توی آن کاشتی؟

عجب، پس بگو کودتا کرده ای!
رفیقان خود را صدا کرده ای

مکن شک به سالاری و هوش من
ببین قپه ها را سر دوش من

چهارتا دگر نیز دارم زاپاس!
که در خانه باشد به دیگر لباس

تو دانی که ما توپ داریم و تانک
تو دانی که ما شعبه داریم و بانک

دو تا ناو که توی دریا، تک است
پر از زیردریائی و موشک است

هلیکوپتر و خودرو و تیربار
نفربر، کلاشنیکف دسته دار

دو طیاره با کمترین سرنشین
زمین بر هوا و هوا بر زمین

به سرعت رود جیپ پر گاز ما
همینطور خمپاره انداز ما

بسی اژدرافکن در انبار ماست
شهاب ۳ هم راست کار ماست

زرهپوش داریم و رادار نیز ….
کجائی؟ چرا رفته ای زیر میز؟

چه خوش لرزه افتاد بر پیکرت
از آن زیر بالا بیاور سرت!

ببینم پدرسگ، عجب لرزشی!
مبادا که زهره ترک هم بشی

چه مرگت شده؟ خوبه حالت پسر؟
ترا زین سخن ها چه آمد به سر؟

توله س سگ!، چرا پس نمیدی جواب؟
اهه! غرق خنده! پدرسگ صاحاب!

من اینجور در حال شرح و بیان
تو در حال خنده به اجزای آن!

نترسیدی از اقتدار سپاه
که خندیده ای در دلت قاه قاه

چنان ریسه رفتی در این فاصله
که افتاد بر میز ما زلزله!

پس اکنون بزن ای پدرسگ به چاک
که ترسم بخندی به حد هلاک!

بیفتد به گردن مرا خون تو
شوم بیش ازین نیز مغبون تو

***

سخنرانِ شرمنده بگشود در
برون رفت با خنده، مسکین پسر

پس آنگاه سردارِ پر عر و تیز
ولو شد پی گریه در زیر میز!

ـــــــــــــــــــ
۲۴ مهر ۹۳ ـ ۱۶ اکتبر
از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.