پروفسور داود غلام آزاد(*)
داوود غلام آزاد
ترجمه از آلمانی با کمک هوش مصنوعی
چارچوب تاریخی – از «مرکز قدرت» تا «زبان اداره«
زبان رسمی امروز ایران (فارسی رسمی) نه زبان مادری طبیعیِ یک گروه قومی خاص، بلکه زبانی است که در روندی تاریخی بهعنوان زبان قدرت و اداره شکل گرفته است. این زبان محصول فرآیندی طولانی است که در آن، «زبان» به ابزاری برای نظم اداری و سلطهٔ سیاسی بدل شد.
در دوران هخامنشیان و پس از آن در دورهٔ ساسانیان، زبان اداری با زبان گفتاری مردم یکی نبود. زبان پهلوی میانه (پهلوی) زبان دیوانیِ آن زمان بود – زبانی رسمی و کدگذاریشده برای کارهای اداری، حقوقی و حکومتی.
زبان دیوانی (از واژهٔ «دیوان» به معنی اداره یا دفتر) زبان زندگی روزمره نبود؛ بلکه شکلی آگاهانه کنترلشده و قانونمند از بیان بود که دقت، نظم و سلسلهمراتب را تضمین میکرد، اما صمیمیت و بیان عاطفی را کنار میگذاشت.
پس از فتح ایران به دست اعراب، خلافت اسلامی همین الگوی «دیوان» را اقتباس کرد؛ زبان اداره عربی شد و عناصر اسلامی یافت (خط عربی، واژگان دینی)، اما در ماهیت خود همان زبان قدرت باقی ماند، نه زبان مردم.
در طول قرنها، لایهای زبانی از اقتدار شکل گرفت که در آن، کنترل دولتی و مرجعیت فرهنگی در هم تنیده شدند. در نتیجه، آنچه امروز «فارسی معیار» نامیده میشود، حاصل عقلانیسازی دیوانی است: نوعی استانداردسازی زبانی برای ایجاد وحدت اداری که در عین حال، فاصلهای اجتماعی میان دولت و جامعه بهوجود آورد.
تداوم دیوانی – زبان بهمثابه حامل قدرت، نه فرهنگ
زبان بوروکراسی در ایران نه وسیلهٔ ارتباط انسانی، بلکه ابزاری برای تنظیم و حفظ روابط قدرت میان مرکز و پیرامون است. این پدیده را میتوان «دیوانسالاری زبانی» نامید؛ ساختاری که در رفتار گفتاری و نوشتاری ایرانیان حضوری دائمی دارد و در قالب ادبیاتی مؤدب، سلسلهمراتبی و رسمی بروز میکند.
این زبان، اقتدار را مجسم میکند نه فردیت را. گفتار رسمی در آن با احترام و تملق آمیخته است و از عاطفه و صراحت پرهیز دارد. حتی در دوران پهلوی، زمانی که فارسی به «زبان ملت» ارتقا یافت، کارکرد آن بیش از آنکه ایجاد وحدت فرهنگی باشد، ابزاری برای ادغام و کنترل اجتماعی بود.
به همین دلیل، زبان رسمی فارسی را میتوان چنین توصیف کرد::
• زبانی نیست که از دل مردم برخاسته باشد،
• زبانی هم نیست که به قوم فارس بهطور طبیعی تعلق داشته باشد،
• بلکه زبانی است که طبقهای از نخبگان دولتی آن را ساخته و تثبیت کردهاند تا وحدت را از راهِ یکسانسازی زبانی تحمیل کنند.
در نتیجه، «فارسی رسمی» نه زبان مردم، بلکه زبان قدرت و سلطه است؛ زبانی که بهجای بیان تجربهٔ جمعی، نظم و فرمانبرداری را منتقل میکند.
دورهٔ پهلوی – ملّیسازی زبان دیوانی
در دوران رضاشاه پهلوی ساختار کهن زبان دیوانی نوسازی شد، اما دموکراتیک نگردید. ایدئولوژی نوسازی فنی و تمرکزگرای او، یکدستسازی زبان را شرط نوسازی ملی میدانست. نتیجه، سیاستی دوگانه و متناقض بود::
از یک سو تمرکز قدرت و ساختار اداری برای پیشرفت و نوسازی،
و از سوی دیگر حذف تنوع زبانی و فرهنگی در جامعه.
فارسی رسمی به نماد مدرنیته و وحدت ملی تبدیل شد، اما همزمان به ابزاری برای همسانسازی فرهنگی بدل گردید. زبانهای قومی مانند ترکی آذربایجانی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی به حاشیه رانده شدند. در نتیجه، زبان فارسی از رسانهٔ ارتباط اجتماعی به «کُدِ سلطه» تبدیل شد – زبانی که دولت با آن سخن میگوید، نه جامعه.
در واقع، سیاست زبانی پهلویها ادامهٔ همان سنت دیوانی بود، اما با پوشش مدرن. زبانی که باید پیوندی میان مردم و دولت باشد، به زبان فرمان و اطاعت بدل شد.
زبان بهعنوان آینهٔ توازن قدرت
از نگاه ویتگنشتاین، زبان هر جامعه نوعی «بازی زبانی» است؛ مجموعهای از قواعد نانوشته که تعیین میکند چه کسی چگونه و از چه جایگاهی سخن بگوید. فارسی رسمی را میتوان «بازی زبانیِ سخن گفتن از بالا» دانست – گفتمانی که فاصله و اقتدار تولید میکند.
زبان دیوانی در ظاهر عقلانی و منظم است، اما در لایههای درونی خود ساختاری آمرانه دارد. نحو و واژگان آن سرشار از نشانههای فرمانپذیری است: احترام افراطی، تأکید بر عناوین، کاربرد کنایه و پرهیز از صراحت. چنین زبانی رابطهای متقابل نمیسازد، بلکه ارتباطی یکسویه برقرار میکند؛ گفتاری که از بالا جاری میشود و از پایین پاسخ نمییابد.
به این ترتیب، زبان رسمی به نحوی از اعمال قدرت بدل میشود – نحوی که ساختار جمله و لحن گفتار را تعیین میکند و در آن، فرمان و فرمانپذیری در هم تنیدهاند. زبان دولت به زبان تفاهم اجتماعی تبدیل نمیشود، بلکه ساختار قدرت را بازتاب میدهد و بازتولید میکند.
پیامدهای تبعیضآمیز نظم زبانی دیوانی
ارتقای فارسی بهعنوان تنها زبان رسمی، بیش از هر چیز، ابزاری برای تثبیت قدرت سیاسی بود. ایدهٔ وحدت زبانی در عمل به راهبردی برای کنترل جامعهای چندقومیتی تبدیل شد. در نتیجه، نظمی عمودی در ساختار زبانی شکل گرفتÖ:
در بالا، فارسی دیوانی – عقلانی، رسمی و قانونمدار؛
در پایین، زبانهای مردمی – محلی، عاطفی و شفاهی.
این سلسلهمراتب زبانی به چهار نوع تبعیض ساختاری انجامید:
الف) بیاعتبارسازی فرهنگی:
زبانهای غیرفارسی به عنوان «لهجه» یا «گونههای بیسوادانه» تحقیر شدند. این امر به معنای سلب مالکیت نمادین از هویت فرهنگی بود. کودکی که ترکی آذربایجانی، کردی یا عربی سخن میگفت، خیلی زود میآموخت که آموزش رسمی فقط از مسیر فارسی ممکن است؛ همسانسازی شرط پیشرفت اجتماعی شد.
ب) نابرابری آموزشی:
نظام آموزشی تکزبانه میلیونها کودک غیرفارسیزبان را در موقعیتی نابرابر قرار داد. پژوهشها نشان میدهد این کودکان درک پایینتری از مهارت خواندن دارند، از مدرسه بیگانه میشوند و احساس فرودستی فرهنگی را تجربه میکنند.
ج) بیگانگی شناختی و عاطفی:
از دیدگاه نظریههای تمدن، زبان ابزار تنظیم احساسات است. وقتی فرد ناچار است احساس خود را در قالب زبانی بیگانه بیان کند، میان تجربه و گفتار شکافی ایجاد میشود؛ شکافی که نوعی «استعمار عاطفی» را بازتاب میدهد.
د) فقدان متقابلیت:
زبان رسمی، چون زبان قدرت است، گفتوگو را از رابطه منقابل حذف میکند. دولت سخن میگوید و مردم فقط میشنوند. در نتیجه، فضای مشترک معنا از میان میرود و زبان به ابزار فرمان تبدیل میشود.
پیامد برای همبستگی اجتماعی
نتیجهٔ نظم زبانیِ عمودی، جامعهای چندپاره و گسسته است. زبانی که باید پیوند میان مردم باشد، به مرز جدایی تبدیل شده است. انسانها در کنار هم زندگی میکنند، اما در نظامی نمادین و معناییِ مشترک سهیم نیستند.
آنچه یک گروه «نوسازی» مینامد، گروهی دیگر «محو شدن» تجربه میکند. یکی از «میهن» سخن میگوید، دیگری از «سرکوب» میشنود. وقتی زبان به ابزار قدرت تبدیل شود، همبستگی معنوی – یعنی همان پیوند عاطفی و ارتباطی که پایهٔ دموکراسی و فهم متقابل است – از بین میرود.
در چنین وضعی، زبان به جای آنکه وسیلهای برای گفتوگو باشد، به نشانهای از شکاف اجتماعی بدل میشود؛ جامعه معنای مشترک خود را از دست میدهد و گفتوگو به فرمان و سکوت فروکاسته میشود.
راههای برونرفت – از زبان دیوانی تا نظم گفتوگویی
زبان را نمیتوان با فرمان سیاسی تغییر داد؛ اما میتوان آن را از طریق شناخت، آموزش و تجربهٔ اجتماعی دگرگون کرد. گذار از نظم دیوانی به نظم گفتوگویی نیازمند چهار گام اساسی است:
الف) بهرسمیتشناختن چندزبانی به عنوان سرمایهٔ فرهنگی:
گام نخست، انقلاب نمادین در نگاه به زبان است. چندزبانی باید نه تهدید، بلکه فرصت تلقی شود. این به معنای حق آموزش به زبان مادری، خودگردانی محلی در رسانه و اداره، و حمایت از ترجمه میان ادبیاتهای منطقهای است. چنین سیاستی احساس تعلق و احترام متقابل را تقویت میکند.
ب) دموکراتیککردن زبان رسمی:
فارسی رسمی باید بازنگری شود؛ نه از طریق حذف یا جایگزینی، بلکه با زدودن ساختارهای سلسلهمراتبی و پدرسالارانه. سادهسازی نحو، پرهیز از عناوین و زبان پوشیده، و تقویت صراحت، گامی به سوی زبانی است که میان دولت و جامعه گفتوگو برقرار کند، نه فرمان و اطاعت.
ج) شکلگیری فضای عمومی فراملی (فرازبانی)
در عصر دیجیتال، امکان آن هست که عرصهای تازه از ارتباط شکل گیرد؛ فضایی که در آن تفاوتها پذیرفته و بازگو شوند، نه حذف. رسانهها، هنر و ادبیات میتوانند این پل ارتباطی را میان فرهنگها بسازند و گفتوگو را جایگزین سکوت کنند.
د) سیاست زبانیِ مدنی:
تحول زبانی از پایین آغاز میشود، نه از فرمان دولتی. دانشگاهها، انجمنهای مدنی و نهادهای فرهنگی باید با آموزش و گفتوگو به گسترش فضاهای نمادین کمک کنند. زبان هرگز خنثی نیست؛ همواره عرصهای از قدرت است، اما میتواند به ابزار رهایی و تفاهم نیز بدل شود.
نتیجهگیری – از زبان سلطه تا زبان همبستگی
فارسی رسمی، حاصل فرایندی تاریخی است که در آن دولت میکوشید از راه یکسانسازی زبانی، وحدت سیاسی را تحمیل کند. این زبان، محصول تمدنی بوروکراتیک بود که وحدت را در همگنی میجست، نه در تفاهم.
اما آینده، نیازمند مسیری وارونه است: وحدتی که بر پایهٔ پذیرش تفاوتها استوار باشد. زمانی میتوان از «زبان ملی» سخن گفت که این زبان نه ابزار سلطه، بلکه رسانهٔ گفتوگو و همبستگی باشد.
انقلاب حقیقی، پیش از هر چیز، انقلاب در زبان است. تا هنگامی که زبان در خدمت فرمان و تمایز باشد، دموکراسی تحقق نخواهد یافت. دموکراسی با صندوق رأی آغاز نمیشود؛ با فهم متقابل میان انسانها آغاز میشود – در هر زبانی، با هر صدایی.
زبان، اگر از انحصار قدرت آزاد شود، میتواند به پلی برای تفاهم، احترام و همزیستی بدل گردد. تنها در آن صورت است که جامعهٔ ایرانی از میراث دیوانی خود فراتر میرود و به جامعهای بدل میشود که در آن گفتوگو جایگزین فرمان است.
.Glossar / فرهنگ واژگان کلیدی (Persisch – Deutsch)
|
واژهٔ فارسی |
Deutsch |
توضیح / Bedeutung |
|
جامعهزایی |
Soziogenese |
فرایندی که در آن پدیدههای اجتماعی، از جمله زبان، در بستر روابط قدرت و تعاملات انسانی شکل میگیرند. |
|
دیوانسالاری |
Bürokratie |
نظامی اداری و رسمی مبتنی بر قانون و سلسلهمراتب که برای نظم و کنترل به کار میرود. |
|
زبان معیار |
Standardsprache |
گونهای تثبیتشده و رسمی از زبان که در آموزش، رسانه و امور اداری استفاده میشود. |
|
زبان رسمی |
Amtssprache |
زبانی که دولت برای مکاتبات، آموزش و ادارهٔ امور کشور بهصورت رسمی بهکار میگیرد. |
|
سلطهٔ نمادین |
Symbolische Herrschaft |
قدرتی که از راه معنا، زبان و فرهنگ اعمال میشود و نیاز به زور مستقیم ندارد. |
|
ساختار طبقاتی |
Soziale Struktur |
الگوی نابرابری میان گروههای مختلف جامعه در ثروت، منزلت و قدرت. |
|
همسانسازی |
Assimilation |
فرایندی که در آن گروههای اقلیت برای پذیرش در جامعهٔ مسلط، زبان یا فرهنگ خود را کنار میگذارند. |
|
هژمونی |
Hegemonie |
برتری فکری یا فرهنگیِ گروهی بر دیگران از طریق پذیرش داوطلبانهٔ ارزشها و باورهای آن گروه. |
|
نابرابری ساختاری |
Strukturelle Ungleichheit |
تفاوتهای پایدار و نهادی در دسترسی به آموزش، منابع و قدرت. |
|
نظم زبانی |
Sprachliche Ordnung |
نظامی از قواعد و ارزشها که جایگاه اجتماعی زبانها و گویشها را تعیین میکند. |
|
گفتمان |
Diskurs |
شیوهای از سخن گفتن و اندیشیدن که واقعیت اجتماعی را تعریف و بازتولید میکند. |
|
کنش متقابل |
Interaktion |
فرایند ارتباط و تأثیر متقابل میان افراد یا گروهها در زمینهٔ اجتماعی. |
هانُوِر، ۳ نوامبر ۲۰۲۵
https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/
(*) داود غلام آزاد پروفسور باز نشسته رشته جامعه شناسی در دانشگاه هانوفر آلمان است. از ایشان نوشته ها و کتب متعددی در زمینه مشکلات دموکراسی در ایران موجود میباشد.
متن آلمانی نوشته:
Die diwanische Sprache: Zur Soziogenese der persischen Amtssprache und ihrer Funktion als Herrschaftscode
- Historischer Rahmen – Vom „Zentrum der Macht“ zur „Sprache der Verwaltung“
Die heutige persische Amtssprache (فارسی رسمی) ist keine natürliche Muttersprache einer bestimmten ethnischen Gruppe, sondern eine historisch gewachsene Herrschaftssprache – das Ergebnis eines langen Prozesses, in dem Sprache zum Instrument der Verwaltung und Macht wurde.
Schon im Achämenidenreich und später unter den Sassaniden war die Sprache der Verwaltung nicht identisch mit der gesprochenen Sprache des Volkes. Das Mittelpersische (پهلوی) diente als Kanzleisprache, also als formalisiertes Ausdruckssystem für Verwaltung, Recht und Macht. Eine Kanzleisprache (diwanische Sprache, von „دیوان“ – Verwaltung, Büro) ist keine Alltagssprache, sondern eine bewusst kontrollierte, kodifizierte Form, die Präzision und Hierarchie sichert, aber emotionale Nähe ausschließt.
Nach der arabischen Eroberung übernahm das islamische Kalifat dieses Modell des „دیوان“ – die Verwaltungssprache wurde arabisiert und islamisiert (arabische Schrift, religiöse Terminologie), doch blieb sie im Kern eine Sprache der Macht, nicht der Menschen. Über Jahrhunderte entstand so eine Sprachschicht der Autorität, in der sich staatliche Kontrolle und kulturelle Deutungshoheit verdichteten.
Das, was heute als „Persisch“ (فارسی معیار – Standardpersisch) gilt, ist damit das Ergebnis einer diwanischen Rationalisierung: eine sprachliche Standardisierung, die administrative Einheit schaffen sollte, aber zugleich soziale Distanz zwischen Staat und Gesellschaft erzeugte.
- Die diwanische Kontinuität – Sprache als Träger von Macht, nicht von Kultur
Die Sprache der Bürokratie ist weniger ein Mittel der Kommunikation als ein Instrument zur Regulierung von Machtbeziehungen zwischen Zentrum und Peripherie.
Diese „دیوانسالاری زبانی“ (sprachliche Bürokratie) manifestiert sich im Iran in einem spezifischen Habitus: höflich, hierarchisch, formalistisch – eine Sprache, die Autorität verkörpert, nicht Individualität. Selbst in der Pahlavi-Zeit, als das Persische zur „Sprache der Nation“ erhoben wurde, diente es primär der Integration und Kontrolle, nicht der kulturellen Gemeinsamkeit.
Die persische Amtssprache war also:
- nicht die Sprache des Volkes,
- nicht die Sprache der ethnischen Perser,
- sondern die Sprache einer staatlichen Elite,
die Einheit durch sprachliche Vereinheitlichung erzwingen wollte.
- Die Pahlavi-Ära – Nationalisierung der diwanischen Sprache
Unter Reza Schah Pahlavi wurde diese alte diwanische Struktur modernisiert, aber nicht demokratisiert. Seine technokratische Modernisierungsideologie sah in der Vereinheitlichung der Sprache ein Mittel zur nationalen Modernisierung. Das führte zu einer paradoxen Sprachpolitik:
- Einerseits Modernisierung durch Zentralisierung;
- Andererseits kulturelle Homogenisierung durch Monolingualität.
Die Amtssprache (فارسی رسمی) wurde zum Symbol der Modernität und Einheit, aber zugleich zum Werkzeug der Assimilation. Ethnische Sprachen – Aserbaidschanisch, Kurdisch, Arabisch, Belutschisch, Turkmenisch – wurden marginalisiert. Damit wurde das Farsi zu „Herrschaftscode“: eine symbolische Sprache des Staates, nicht der Gesellschaft.
- Sprache als Spiegel der Machtbalance
In Wittgensteins Begriff des Sprachspiels lässt sich das offizielle Persisch als das Sprachspiel des Sprechens von oben verstehen: ein Diskursmodus, der Distanz und Autorität erzeugt. Die diwanische Sprache ist formal rational, aber emotional autoritär.
Ihre Syntax und Semantik sind durchzogen von Gehorsamsstrukturen – Ehrerbietung, Hierarchie, Titel, Euphemismus. Sie bringt keine Gegenseitigkeit hervor, sondern einseitige Kommunikation. So wurde die Amtssprache zur Syntax des Staates: ein Spiegel der Machtverhältnisse, nicht der sozialen Verständigung.
- Diskriminierende Folgen der diwanischen Sprachordnung
Die Erhebung des Farsi zur alleinigen Amtssprache war vor allem eine Machtstrategie. Das Ideal der Einheit diente der Kontrolle über eine multiethnische Gesellschaft. Dadurch entstand eine vertikale Sprachordnung:
- Oben: das diwanische Persisch – rational, formal, normativ;
- Unten: die Volkssprachen – regional, affektiv, mündlich.
Diese Hierarchie führte zu vier zentralen Formen struktureller Diskriminierung:
- a) Kulturelle Entwertung:
Nicht-persische Sprachen wurden als „Dialekte“ oder „ungebildete Formen“ herabgesetzt. Das bedeutete symbolische Enteignung kultureller Identität. Wer Aserbaidschanisch, Kurdisch oder Arabisch sprach, lernte früh, dass Bildung nur im Farsi möglich sei. Assimilation wurde Bedingung sozialer Mobilität. - b) Bildungsungleichheit:
Ein monolinguales Bildungssystem benachteiligte Millionen Kinder, die mit einer anderen Muttersprache aufwuchsen. Studien zeigen: Diese Kinder entwickeln geringere Lesekompetenz, entfremden sich von der Schule und erleben kulturelle Minderwertigkeit. - c) Kognitive und emotionale Entfremdung:
Zivilisationstheorie zufolge ist Sprache ein „Instrument der Affektregulierung“. Wer gezwungen ist, Gefühle in einer fremden symbolischen Ordnung auszudrücken, erlebt eine Entfremdung zwischen Erleben und Sprechen – eine Form „affektiver Kolonisierung“. - d) Verlust der Gegenseitigkeit:
Da die Amtssprache als Herrschaftssprache etabliert wurde, verlor Kommunikation ihre dialogische Struktur: Der Staat spricht, die Bürger hören. So zerfiel der symbolische Raum gemeinsamer Bedeutung. - Folgen für den Gemeinsinn
Das Ergebnis dieser sprachlichen Hierarchie ist eine fragmentierte Gesellschaft. Sprache, die eigentlich das Band des Zusammenlebens sein sollte, wurde zur Trennlinie.
Menschen leben nebeneinander, aber nicht in einem gemeinsamen Symbolsystem.
Was der eine „Modernisierung“ nennt, empfindet der andere als „Auslöschung“.
Der eine sagt „Vaterland“, der andere hört „Unterdrückung“.
Damit verliert die Gesellschaft den Gemeinsinn (همبستگی معنوی) – jenes emotionale und kommunikative Fundament, auf dem Demokratie und gegenseitiges Verständnis aufbauen.
- Wege der Überwindung – Von der diwanischen zur dialogischen Sprachordnung
- a) Anerkennung der Mehrsprachigkeit als kulturelles Kapital
Der erste Schritt ist eine symbolische Revolution: Mehrsprachigkeit muss als Ressource, nicht als Bedrohung verstanden werden. Das bedeutet:
- Recht auf Muttersprache im Bildungswesen,
- lokale Autonomie in Medien und Verwaltung,
- Förderung von Übersetzungen zwischen regionalen Literaturen.
- b) Demokratisierung der Amtssprache
Das Farsi selbst muss sich öffnen. Nicht durch Ersatz, sondern durch Entpatrifizierung:
Abbau hierarchischer Strukturen, Vereinfachung der Syntax, Verzicht auf Titel und Euphemismen. Eine demokratische Amtssprache wäre Ausdruck eines neuen sozialen Habitus – vom Sprechen von oben zum Sprechen miteinander. - c) Bildung einer translingualen Öffentlichkeit
Im digitalen Zeitalter kann eine neue symbolische Ordnung entstehen: eine translinguale Öffentlichkeit, in der Unterschiedlichkeit kommuniziert statt nivelliert wird. Medien, Kunst und Literatur können diese Brücke schlagen. - d) Zivilgesellschaftliche Sprachpolitik
Sprache verändert sich nicht durch Dekrete, sondern durch soziales Lernen. Universitäten, NGOs und lokale Initiativen müssen aktiv daran arbeiten, die symbolischen Räume der Gesellschaft zu öffnen. Sprache ist nie neutral – sie ist immer ein Feld der Macht, aber auch der Emanzipation. - Schluss – Von der Herrschaftssprache zur Sprache des Gemeinsinns
Die persische Amtssprache ist das Produkt eines bürokratischen Zivilisationsprozesses, der Einheit durch Homogenität erzwingen wollte.
Doch die Zukunft verlangt das Gegenteil: Einheit durch Anerkennung der Vielfalt.
Erst wenn die Sprache nicht länger Herrschaftscode, sondern Medium des kommunikativen Gemeinsinns ist, kann der Iran den „Nachhinkeffekt“ seiner diwanischen Geschichte überwinden.
Die Revolution der Sprache ist die Voraussetzung jeder politischen Demokratie.
Denn Demokratie beginnt nicht mit Wahlen, sondern mit dem gegenseitigen Verstehen – in allen Sprachen.
Hannover, 3.11.2025
https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/
