دربارۀ خَلطِ همسان‌سازی با ادغام در ایران – زبان، گوناگونی و انسدادِ انسدادِ حس همبستگی ملی (ترجمه از آلمانی) + متن آلمانی نوشته

شنبه, 1ام آذر, 1404
اندازه قلم متن

پروفسور داود غلام آزاد(*)

ترجمه از آلمانی با کمک هوش مصنوعی

انسان‌ها سخن گفتن را نمی‌آموزند؛ آنان سخن گفتن با زبانی معین را می‌آموزند.

اغلب گفته می‌شود: »انسان‌ها سخن گفتن را می‌آموزند«. این سخن تنها در ظاهر درست است. در حقیقت، انسان‌ها «سخن گفتن» را به‌صورت انتزاعی نمی‌آموزند، بلکه آنان سخن گفتن به زبانی مشخص را می‌آموزند.کودکی در کرمانشاه، تبریز، مهاباد یا اهواز، «سخن گفتن» را به معنای کلی نمی‌آموزد؛ بلکه سخن گفتن به کردی، ترکی، عربی، لُری یا فارسی را می‌آموزد – همان زبانی که در آغوش والدینش می‌شنود؛ زبانی که با او می‌خندد، دلداری‌اش می‌دهند، سرزنشش می‌کنند، دعا می‌خواند و قصه می‌گویند..

زبان تنها ابزاری برای تفاهم نیست؛ بلکه جهانی است که در آن می‌آموزیم جهان را بفهمیم، زمینی است که ادراک‌ها و احساس‌های ما بر آن می‌روید. زبان نخستین وطنِ ماست – نامرئی اما عمیقاً شکل‌دهنده..

جهانِ نمادینِ زبانِ مادری

کودک، هنگامی که زبان مادری‌اش را می‌آموزد، تنها واژه و دستور نمی‌آموزد؛ بلکه وارد نظمی نمادین می‌شود – شیوه‌ای از دیدن، احساس کردن و به یاد آوردنِ جهان..
هر زبان تاریخی در خود دارد: صداهای نیاکان، ریتم سرزمین، شوخی‌ها و دانایی‌های مردمان، شیوۀ بیانِ عشق و تقسیمِ اندوه..

در زبان مادری می‌اندیشیم، پیش از آن‌که بیندیشیم. یعنی پیش از آن‌که آگاهانه مفهومی بسازیم یا داوری کنیم، زبان مادری جهان را برای ما نظم می‌دهد.اوست که تعیین می‌کند چه چیز در چشم ما برجسته شود، چه چیز بدیهی بنماید و چگونه نزدیکی، دوری، زمان یا احساس را تجربه کنیم..

نخستین ادراک‌ها، خاطره‌ها و احساس‌های ما پیشاپیش زبانی‌اند – نه از راه دستور زبان، بلکه از طریق الگوهای نمادینی که زبان مادری در ما می‌نشاند. زبان همان موسیقیِ خاموشی است که روح در آن می‌تپد و هر یک از این زبان‌ها – کردی، ترکی، عربی، فارسی – پاره‌ای از نغمهٔ مشترک این سرزمین‌اند..

آنچه در دورانِ رضا شاه رخ داد

وقتی رضا شاه در دهۀ ۱۹۲۰ میلادی خواست دولتِ مدرنِ ایران را بسازد، الگوی خود را از دولت‌های ملیِ اروپایی گرفت: یک ملت، یک پرچم، یک زبان. فارسی به‌عنوان تنها زبانِ رسمی اعلام شد. زبان‌های دیگر – ترکی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی – از مدارس، ادارات و رسانه‌ها کنار گذاشته شدند..

پنداشته می‌شد که بدین‌گونه می‌توان وحدت ملی آفرید؛ اما نتیجه معکوس بود. میلیون‌ها انسان از امکانِ اندیشیدن و احساس کردن در جهانِ نمادینِ خود محروم شدند. این سیاست نه پیوند، بلکه شکافی عمیق میان مرکز و پیرامون، میان زبانِ قدرت و زبانِ دل پدید آورد..

پیامدِ نامرئی: از دست رفتنِ وجدانِ همگانی

کسی که زبانِ مادری‌اش را از دست می‌دهد یا از سخن گفتنِ آزادانۀ آن محروم می‌شود، پیوندِ طبیعی‌اش با خویشتن و دیگران را از دست می‌دهد. این زخم خاموش در روان می‌ماند: احساسی از ناتمامی، گسستی میان خانواده و مدرسه، میان دل و دولت. این شکاف قومی نیست، بلکه نمادین است. آدمی را از جهانِ خودش جدا می‌کند..
وقتی دولت می‌گوید: «فقط فارسی سخن بگو»، در واقع می‌گوید: »چنان بیندیش و چنان احساس کن که ما می‌گوییم«.  این دیگر وحدت ملی نیست، بلکه بیگانگیِ نمادین است..

وجدانِ همگانیِ مسدود در فرایند ملت‌سازی

آنچه امروز به نام «وحدت ملی» شناخته می‌شود، به‌ندرت بیانگرِ وجدانِ همگانیِ تازه‌ای است. در بیشتر موارد، آنچه وحدت می‌نامیم چیزی نیست جز «شمولِ صوری»: مردمان از نظر اداری، حقوقی و مالی در چارچوبِ یک دولت گنجانده شده‌اند، اما این وحدت سطحی است. زندگی روزمره را دربرمی‌گیرد، نه آگاهی را. تنها با «شمولِ واقعی» است که دولت به «جامعۀ دولتی» بدل می‌شود و یا به عبارتی »دولت-ملتـ« زاده مسشود.آنگاه نظمِ دولتی در اندیشه، احساس و رفتارِ روزمرۀ مردم نفوذ می‌کند.لایه‌ای تازه از عادت‌واره‌های اجتماعی شکل می‌گیرد؛ مردمان به شهروندانی بدل می‌شوند که نهادها را نه به‌عنوان قدرتی بیگانه، بلکه به‌مثابۀ بخشی از جهانِ نمادینِ خود درک می‌کنند..

این دگرگونیِ درونی، جوهرِ وجدانِ همگانی است.اما هرجا که دولت می‌کوشد وحدت را از بالا تحمیل کند – از راه تمرکزگرایی و یکنواخت‌سازی زبانی – ادغامْ صوری می‌ماند، نه واقعی. در نتیجه، وحدتی بی‌روح پدید می‌آید: دولتی بی‌جامعهو.

فرایند تمدنیِ ایران از زمان رضا شاه با این تمرکزگرایی به‌شدت آسیب دید. دولت، با تحمیلِ وحدت، مانع از پیدایشِ خودجوشِ وجدانِ همگانی شد – همان جامعۀ دموکراتیکی که از دلِ تفاهم و هم‌پذیری برمی‌خیزد..

همبستگیِ ملیِ راستین (همبستگیِ ملی) تنها زمانی پدید می‌آید که مردمان بیاموزند گوناگونیِ دیگران را بخشی از هویتِ خویش بدانند. این امر مستلزمِ دموکراتیزه شدنِ دولت است – جایی که هر صدا شنیده شود، هر زبان بتواند سخن بگوید و هر فرهنگ به‌یکسان ارج یابد..

تنها در این صورت است که وحدتِ صوری به شمولِ اجتماعیِ واقعی بدل می‌شود، و جامعه‌ای پدید می‌آید که در آن دولت نه بر فرازِ مردم، بلکه در درونِ آنان زندگی می‌کند..

شمولِ صوری و واقعیِ انسان‌ها در دولت

شمولِ صوریِ انسان‌ها در دولت بدین معناست که افراد از نظرِ حقوقی و اداری به‌عنوان شهروند شناخته می‌شوند. آن‌ها شناسنامه دارند، مالیات می‌پردازند، تابعِ نظامِ رسمی‌اند؛ اما این وابستگی سطحی است. دولت در این حالت همچون قدرتی بیرونی عمل می‌کند که نظم و فرمان‌پذیری می‌طلبد، بی‌آن‌که رضایت و درونی‌سازیِ واقعی این نظم نوین را پدید آورد. در چنین وضعی وحدت، ساختاری تحمیلی است نه آگاهیِ مشترک..

شمولِ واقعی آنگاه آغاز می‌شود که شکل‌های دولتی در اندیشه، احساس و کنشِ روزمرۀ مردم نفوذ کنند. دولت به «طبیعتِ دوم» بدل می‌شود؛ ارزش‌ها و نمادهایش بخشی از عادت‌وارهٔ اجتماعی می‌گردند. مردم نظمِ دولتی را بی‌آن‌که بدانند بازتولید می‌کنند – آن را زندگی می‌کنند..

تنها در این مرحله است که دولت به جامعۀ دولتی بدل می‌شود: صورت‌های سیاسی و اداری در سطح اجتماعی و نمادین درونی می‌شوند..

در ایران، این دگرگونی هرگز به‌طور کامل تحقق نیافت. راهبردهای تحمیلیِ یکپارچه‌سازی – به‌ویژه یکنواخت‌سازیِ زبانی – مردم را اگرچه از نظرِ صوری شهروند کرد، اما از نظرِ نمادین بیرون راند. تعلق‌شان سطحی ماند، بوروکراتیک، و اغلب آمیخته به بی‌اعتمادی: انسداد وجدانِ همگانیِ بازتابِ همین شکاف است  میانِ شمولِ صوری و شمولِ واقعی. دولت بدن‌ها را در خود جای داد، اما جان‌ها را نه..

تنها زمانی که مردم خویشتن را حاملانِ نظمِ دولتی بدانند،و نهادها بازتابِ جهانِ نمادینِ آنان شوند، می‌توان از شمولِ واقعی سخن گفت به‌عنوان فرایندی دموکراتیک از پایین به بالا..

این فرایند مستلزمِ پذیرشِ زبان‌ها، تاریخ‌ها و شیوه‌های زیستِ گوناگونِ مردم است، به‌عنوان اجزای مشروعِ جامعۀ ملی. راهِ گذار از شمولِ صوری به واقعی، هم‌زمان راهِ گذار از سلطه به مشارکت است..

راهی به سوی فرهنگی مشترک

ایران نیازی به زبانی یک‌دست و تحمیلی ندارد بلکه به فضایی نمادین نیاز دارد که در آن چندین زبان در کنارِ هم زندگی کنند. چون صداهایی در یک گروهِ هم‌نواز. این به‌معنای جدایی نیست، بلکه بلوغ است، توانِ پذیرشِ تفاوت، بی‌آن‌که آن را تهدیدی بدانیم..

آیندۀ ما وابسته است به آن‌که بیاموزیم زبان‌های یکدیگر را نه خطری سیاسی، بلکه سرچشمۀ غنا ببینیم. تنها در این صورت است که فرهنگی نو پدید می‌آید. نه به‌صورتِ انحصار، بلکه به‌مثابۀ قابلیتِ ترجمه و درکِ متقابل..

نتیجه

انسان موجودی زبان‌ورز است؛ امّا نه سخن گفتن، بلکه زبانی خاص برای سخن گفتن را می‌آموزد.این حقیقتِ ساده یادآور می‌شود که هر زبان خانه‌ای است، دولتی که زبان‌ها را نابود کند، ریشۀ روحِ شهروندانِ خویش را می‌سوزاند..

وحدتِ ملی واقعی از یکسان‌سازی نمی‌روید، بلکه از شناساییِ متقابل در دلِ تفاوت‌ها. راهِ گذار به وجدانِ همگانیِ نو در ایران از سرکوبِ زبانی نمی‌گذرد، بلکه از پذیرش، ترجمه‌پذیری و دموکراسی..

ما به زبانی مشترک نیاز داریم، نه زبانی برای سلطه، بلکه پلی برای پیوند؛ زبانی که وحدت می‌آفریند بی‌آن‌که یکدستی تحمیل کند..

وحدتِ راستین آنگاه پدید می‌آید که صداهای بسیار بتوانند با هم سخن بگویند، بی‌آن‌که یکی دیگری را به سکوت وادارد..
تنوعِ زبانیِ ما می‌تواند بنیادِ وجدانِ همگانی گردد، وجدانى چنان نیرومند که تفاوت‌ها را نه تهدید، بلکه سرچشمۀ انسانیت بداند..

واژه‌نامۀ مفاهیم کلیدی

زبان مادری:
نخستین زبانی که انسان در کودکی می‌آموزد؛ بنیان نمادینِ خودآگاهی و شکل‌دهندۀ ادراک، اندیشه و احساس..

شمولِ صوری:
تابعیتِ بیرونیِ فرد از نظمِ موجود – حقوقی یا اداری بدونِ آن‌که دولت در جهانِ نمادینِ او حضور یابد..

شمولِ واقعی:
ادغامِ عمیق‌تراجتماعی، جایی که ساختارهای سیاسی و اجتماعی در اندیشه و کنشِ انسان درونی می‌شوند..

جامعۀ دولتی:
شکل تاریخیِ نوینی از جامعه که از دلِ گذار از پیوندهای سنتی قبیله‌ای، خویشاوندی یا مذهبی – پدید می‌آید. در آن، روابط اجتماعی نه بر خویشاوندی، بلکه بر قانون، نهاد و نظمِ نمادین استوار است. دولت به شکل اصلیِ همبستگی بدل می‌شود و تعلق از احساسی شخصی به پیوندی حقوقی و نمادین دگرگون می‌گردد…

وجدانِ همگانی:
تواناییِ جامعه برای تجربه‌ی خویشتن به‌عنوان «ما در دلِ گوناگونی، نه از راهِ اجبارِ بالا،
بلکه بر پایه‌ی نمادها، ارزش‌ها و شناساییِ متقابل..

هانوفر، ۲ نوامبر ۲۰۲۵
https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/

 

(*) داود غلام آزاد پروفسور بازنشسته رشته جامعه شناسی در دانشگاه هانوفر آلمان است. از ایشان نوشته ها و کتب متعددی در زمینه مشکلات دموکراسی در ایران موجود میباشد.

 


متن آلمانی نوشته:

Zur Verwechselung der Assimilation mit Integration im Iran – Sprache, Vielfalt und der blockierte Gemeinsinn

Menschen lernen nicht zu sprechen – sie lernen eine bestimmte Sprache zu sprechen

Es heißt oft: „Menschen lernen zu sprechen.“ Das stimmt nur oberflächlich. In Wirklichkeit lernen Menschen nicht das abstrakte Sprechen, sondern eine bestimmte Sprache zu sprechen. Ein Kind in Kermanshah, Täbris, Mahabad oder Ahvaz lernt nicht „Sprechen“ an sich, sondern Kurdisch, Türkisch, Arabisch, Lurisch oder Persisch zu sprechen – jene Sprache, die es in den Armen seiner Eltern hört, die mit ihm lacht, tröstet, schimpft, betet und erzählt.

Sprache ist mehr als ein Werkzeug der Verständigung. Sie ist der Raum, in dem wir die Welt verstehen lernen, der Boden, auf dem unsere Wahrnehmungen und Gefühle wachsen. Sie ist unsere erste Heimat – unsichtbar, aber prägend.

Die symbolische Welt der Muttersprache

Wenn ein Kind seine Muttersprache lernt, lernt es nicht nur Wörter und Grammatik, sondern tritt in eine symbolische Ordnung ein – eine Weise, die Welt zu sehen, zu fühlen, zu erinnern.
Jede Sprache trägt eine Geschichte in sich: die Stimmen der Vorfahren, die Rhythmen der Landschaft, die Witze und Weisheiten, die Art, wie man Liebe ausdrückt oder Schmerz teilt.

In der Muttersprache denken wir, bevor wir denken. Das heißt: Noch bevor wir bewusst Begriffe bilden oder Urteile fällen, ordnet unsere Muttersprache die Welt für uns.
Sie bestimmt, was uns auffällt, was uns selbstverständlich erscheint, was wir als Nähe, Ferne, Zeit oder Gefühl empfinden.
Unsere ersten Wahrnehmungen, Erinnerungen und Empfindungen sind bereits sprachlich geprägt – nicht durch Grammatik, sondern durch die symbolischen Muster, die unsere Muttersprache in uns anlegt.

Sie ist jene leise Musik, in der unsere Seele schwingt. Und jede dieser Sprachen – Kurdisch, Türkisch, Arabisch, Persisch – trägt ein Stück der gemeinsamen Melodie des Landes.

Was unter Reza Schah geschah

Als Reza Schah in den 1920er Jahren den modernen iranischen Staat aufbauen wollte, nahm er sich europäische Nationalstaaten zum Vorbild: eine Nation, eine Flagge, eine Sprache. Das Persische wurde zur einzigen offiziellen Sprache erklärt. Andere Sprachen – Türkisch, Kurdisch, Arabisch, Belutschisch, Turkmenisch – wurden aus Schulen, Verwaltung und Medien verdrängt.

Man glaubte, so ließe sich Einheit schaffen. Doch das Gegenteil trat ein: Millionen Menschen wurde die Möglichkeit genommen, in ihrer eigenen symbolischen Welt zu denken und zu fühlen. Diese Politik schuf keinen Zusammenhalt, sondern eine tiefe symbolische Kluft zwischen Zentrum und Peripherie, zwischen der Sprache der Macht und der Sprache des Herzens.

Die unsichtbare Folge: Verlust des Gemeinsinns

Wer seine Muttersprache verliert oder sie nicht öffentlich sprechen darf, verliert den natürlichen Zugang zu sich selbst und zu anderen. Das hinterlässt Spuren: ein Gefühl, nicht ganz dazuzugehören, eine stille Wunde im Selbstbewusstsein, eine Kluft zwischen Familie und Schule, zwischen Herz und Staat.

Diese Spaltung ist nicht ethnisch, sondern symbolisch. Sie trennt Menschen von ihrer eigenen Welt. Wenn der Staat sagt: „Sprich nur Persisch“, sagt er zugleich: „Fühle, denke, erinnere – wie wir es vorschreiben.“ Das ist keine Einheit, das ist symbolische Entfremdung.

Der blockierte Gemeinsinn im Prozess der Nationsbildung

Das, was heute als „nationale Einheit“ gilt, ist selten Ausdruck eines neuen Gemeinsinns. Es ist meist eine formelle Subsumtion: Menschen sind administrativ, juristisch, steuerlich Teil eines Staates – aber diese Einheit bleibt äußerlich. Sie erfasst das Leben, nicht das Bewusstsein.

Erst mit der realen Subsumtion beginnt der Staat, zur Staatsgesellschaft zu werden: Dann übergeht die staatliche Ordnung in das Denken, Fühlen und Handeln der Menschen. Es entsteht eine neue Schicht des sozialen Habitus – Menschen werden Staatsbürger, die Institutionen nicht als fremde Macht, sondern als Teil ihrer eigenen symbolischen Welt begreifen.

Diese innere Verwandlung ist das Herz des Gemeinsinns. Wo der Staat aber versucht, Einheit von oben zu erzwingen, durch Zentralisierung und sprachliche Homogenisierung, bleibt die Integration formell, nicht real. Es entsteht eine Einheit ohne Seele – ein Staat ohne Gesellschaft.

Der iranische Zivilisationsprozess wurde durch diese Zentralisierung seit Reza Schah tief gestört. Indem der Staat Einheit verordnete, verhinderte er die freiwillige Bildung eines Gemeinsinns – einer demokratisch gewachsenen Staatsgesellschaft.

Echte nationale Solidarität – همبستگی ملی – kann nur entstehen, wenn Menschen lernen, die Verschiedenheit der anderen als Teil ihrer eigenen Identität zu begreifen. Das setzt voraus, dass der Staat demokratisiert wird – dass jede Stimme zählt, jede Sprache sprechen darf, jede Kultur gleichwertig anerkannt wird.

Nur so wird aus formeller Einheit eine reale soziale Subsumtion, und damit der Übergang zu einer Gesellschaft, in der der Staat nicht über, sondern in den Menschen lebt.

Formelle und reale Subsumtion der Menschen unter den Staat

Die formelle Subsumtion der Menschen unter den Staat bedeutet, dass Individuen juristisch und administrativ als Staatsbürger erfasst werden. Sie besitzen Papiere, Ausweise, Steuernummern, sie sind Teil der staatlichen Ordnung – aber diese Zugehörigkeit bleibt äußerlich. Der Staat wirkt hier als äußere Macht, die Ordnung und Gehorsam verlangt, ohne die innere Zustimmung oder Identifikation der Menschen wirklich zu gewinnen. Einheit existiert als Zwangsstruktur, nicht als geteiltes Bewusstsein.

Die reale Subsumtion beginnt dort, wo staatliche Formen in das alltägliche Denken, Fühlen und Handeln der Menschen eingehen. Der Staat wird zur zweiten Natur; seine Normen, Werte und Symbole werden Teil des sozialen Habitus. Die Menschen reproduzieren die Staatsordnung unbewusst – sie leben sie. Erst in dieser Phase verwandelt sich der Staat in eine Staatsgesellschaft: Die politischen und administrativen Formen werden sozial und symbolisch verinnerlicht.

Im iranischen Kontext ist diese Transformation nur unvollständig gelungen. Die forcierten Integrationsstrategien der Zentralstaatlichkeit – insbesondere die sprachliche Homogenisierung – haben die Menschen zwar formell zu Staatsbürgern gemacht, sie aber symbolisch ausgeschlossen. Ihre Zugehörigkeit bleibt äußerlich, bürokratisch, oft von Misstrauen durchzogen. Der blockierte Gemeinsinn ist Ausdruck dieser Lücke zwischen formeller und realer Subsumtion: Der Staat hat die Körper integriert, nicht die Seelen.

Erst wenn die Menschen sich selbst als Träger der staatlichen Ordnung begreifen, wenn die Institutionen ihre symbolische Welt widerspiegeln, kann sich reale Subsumtion vollziehen – als demokratischer Prozess von unten. Dazu gehört die Anerkennung der Sprachen, Geschichten und Lebensformen der Menschen als legitime Bestandteile des Gemeinwesens. Der Weg von der formellen zur realen Subsumtion ist damit zugleich der Weg von der Herrschaft zur Teilhabe.

Der Weg zu einer neuen gemeinsamen Kultur

Iran braucht keine einheitliche Sprache, sondern einen gemeinsamen symbolischen Raum, in dem viele Sprachen nebeneinander leben können – wie Stimmen in einem Chor. Das bedeutet nicht Trennung, sondern Reife: die Fähigkeit, Verschiedenheit auszuhalten, ohne sie als Bedrohung zu empfinden.

Unsere Zukunft hängt davon ab, ob wir lernen, unsere Sprachen als gegenseitige Bereicherung zu verstehen, nicht als politische Gefahr. So kann eine neue gemeinsame Kultur entstehen – nicht als Monopol, sondern als gegenseitige Übersetzbarkeit von Erfahrungen.

Schluss.

Menschen sind Sprachbegabte Wesen. Sie lernen aber nicht sprechen, sondern eine bestimmte Sprache zu sprechen. Diese einfache Wahrheit erinnert uns daran, dass jede Sprache ein Zuhause ist – und dass ein Staat, der Sprachen zerstört, auch die Seelen seiner Bürger entwurzelt.

Echte Einheit wächst nicht aus Gleichschaltung, sondern aus gegenseitigem Erkennen im Unterschied. Der Weg zu einem neuen iranischen Gemeinsinn führt nicht über sprachliche Unterdrückung, sondern über gegenseitige Anerkennung, Übersetzungsfähigkeit und Demokratie.

Wir brauchen eine gemeinsame lingua franca – eine Sprache, die verbindet, ohne gleichzumachen; eine Brückensprache, die nicht herrscht, sondern vermittelt.

Wahre Einheit entsteht dort, wo viele Stimmen gemeinsam sprechen können, ohne dass eine die anderen zum Schweigen bringt. Dann kann unsere sprachliche Vielfalt zur Grundlage eines Gemeinsinns werden, der stark genug ist, die Unterschiede zu tragen, die uns menschlich machen.

 

Glossar zentraler Begriffe

 

  • Muttersprache:

Die erste Sprache, die ein Mensch als Kind erlernt. Sie bildet die symbolische Grundlage des Selbst und prägt Wahrnehmung, Denken und Emotion.

  • Formelle Subsumtion:

Die äußere, juristische oder administrative Unterordnung von Individuen unter eine bestehende Ordnung. Menschen sind formal Staatsbürger, ohne dass der Staat Teil ihrer symbolischen Welt wird.

  • Reale Subsumtion:

Die tiefere, innere Integration, bei der staatliche oder gesellschaftliche Strukturen in das Denken und Handeln der Menschen eingehen. Der Staat wird nicht mehr als äußere Macht erlebt, sondern als eigene Ordnung.

  • Staatsgesellschaft:

Bezeichnet eine historische Form der Vergesellschaftung, die aus der Überwindung traditioneller Gemeinschaftsformen – wie der Stammes-, Clan- oder Religionsgesellschaft – hervorgeht.
In der Staatsgesellschaft sind die sozialen Beziehungen nicht mehr primär durch persönliche Zugehörigkeit oder Abstammung bestimmt, sondern durch abstrakte Rechtsverhältnisse, gemeinsame Institutionen und symbolische Ordnungssysteme.
Der Staat wird hier zur zentralen Form gesellschaftlicher Integration: Er ersetzt die unmittelbare, emotionale Bindung der Gemeinschaft durch eine vermittelte, rechtlich-symbolische Zugehörigkeit.
Eine Staatsgesellschaft entsteht also erst dort, wo Menschen sich nicht nur formal, sondern auch real über gemeinsame Institutionen, Werte und Symbole aufeinander beziehen – als Staatsbürger, nicht als Stammesmitglieder.

 

  • Gemeinsinn:

Die Fähigkeit einer Gesellschaft der Menschen, sich in ihrer Vielfalt als zusammengehörig zu erfahren – nicht als Ergebnis von Zwang oder Einheit von oben, sondern durch geteilte symbolische Bezugspunkte und gegenseitige Anerkennung.

Literaturhinweise

Cassirer, Ernst (1944): An Essay on Man. Yale University Press.

Elias, Norbert (1976): Über den Prozeß der Zivilisation. Suhrkamp.

Elias, Norbert (1987): Die Gesellschaft der Individuen. Suhrkamp.

Bourdieu, Pierre (1982): Die feinen Unterschiede. Suhrkamp.

Gholamasad, Dawud (2025): Kultur, Macht und die symbolische Ordnung. (im Erscheinen).

Hannover, 2.11.2025

https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/

 

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.