هفدهم دیماه، یادآور فرمان «کشف حجاب» به عنوان حلقه ای از زنجیره اقدامات پهلوی اول رضاخان میرپنج، در پروژه مدرنیزاسیون این دولتمرد تاریخ معاصر ماست. دولتمردی با روحیه مقتدرانه نظامی، که با شیفتگی و خودباختگی به مظاهر تمدن غرب و به ویژه مدرنیته، سعی داشت الگوها، ارزشها و هنجارها و سبک زندگی مردم ایران را، با غرب پیشرفته و توسعه یافته، هماهنگی و انطباق دهد. این شاه کم بهره از دانش و سواد، که به وهم و خیال خود برنامه ای جامع و کارآمد برای پیاده کردن نوسازی و مدرنیزاسیون در ایران داشت، در تلاش بود که با اقتدار و قاطعیت فراوان، برنامه نوسازی خود را پیش ببرد. نوسازی آمرانه ای که -صرف نظر از چپاول ها و رانت خواری های عظیم خانواده شاه و عده ای رجال حکومتی- هر چند با دستاورهایی انکارناپذیر همراه بود، اما مشکل عمده ای در بر داشت.
اشکال کار رضاخان این بود که از مدرنیته، تنها «وجه ابزاری» آن یعنی رشد فناوری و بنای ظواهر جامعه مدرن را فهمیده بود. و وجوهی دیگر از دستاوردهای مدرنیته، در دوران او پایمال شد. پذیرش ارزشهای دموکراتیک، تکثر آراء و عقاید، حقوق شهروندی، آزادی بیان و قلم در انتقاد از حاکمیت، و از جمله همین آزادی پوشش و…، از آن دسته وجوه مدرنیته هستند که رضاخان در پروژه نوسازی آمرانه خود، آنها را سرکوب نمود. در حقیقت رضاخان، بر این باور بود که مردم، حتی الیتها و روشنفکران، نادان و صغیر هستند و تنها راه سازندگی مملکت، یک «دیکتاتوری صالح» است. اندیشه استبدادی وی به «خرد جمعی» وقعی نمی نهاد و در برنامه خود، جایی برای انتقاد از سوی مطبوعات و احزاب آزاد، نگذاشته بود، و هر حرکت انتقادی را به بهانه سازندگی و آبادگری، و با تکیه بر تفکر ناسیونالیسم با قرائتی که خود از آن داشت، به شدت سرکوب میکرد.
اما نتیجه این سیاست چه شد؟ این سیاست، در شرایطی اعمال گردید که دنیا با دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک آشنا می شد و به سوی تعمیق آن حرکت می کرد. اما حرکت رضاشاه، تنها تا حدودی ظواهر و لعاب جامعه را زیبا کرد؛ و نیل به دموکراسی و مردمسالاری را برای مدتی طولانی به تعویق و تعلیق کشاند.
پایه و اساس مدرنیته، دموکراسی و حاکمیت مردم است؛ با همه ویژگی های آن. و چیزی که موجب ایجاد تمدن و مدنیت و قوام گرفتن یک جامعه مدرن و دموکراتیک می شود، تمرین دموکراسی است. به این معنا که با دادن حق انتخاب به مردم و تصمیمشان را به رسمیت شناختن، و به مردم «حق اشتباه کردن» دادن، و ساز و کارهایی چون احزاب و مطبوعات آزاد و امکان رقابتهای قانونی دارندگان اندیشه ها و نظرات مختلف را تأمین کردن، موجبات تعمیق تربیت دموکراتیک و روحیه کار جمعی (که جز با تمرین فراچنگ نمی آید)، پیشرفت، توسعه و ساختن جامعه ای مدرن به معنی واقعی کلمه را فراهم می سازد. استدلالات طرفداران رضاخان، مبنی بر اینکه جامعه آنروز ایران، استحقاق ساختار دموکراتیک را نداشت، بیشباهت به عقاید «جان. استوارت. میل» فیلسوف راستگرای قرن نوزدهم نیست که می گفت: «وجود حکومت دموکراتیک منوط به وجود مدنیّتی پیشرفته در جامعه است و کشورهای غیر غربی لیاقت داشتن حکومتی که از آن خود آنها باشد، ندارند و نیازمند حکومت مستبدّی هستند که با نیّات خیرخواهانه بر آنها حکم براند و چه بهتر اگر این حکومت به دست غرب اداره شود...!» حال آنکه حکومت مستبد، اگر آبادگر و مجری سازندگی نیز باشد (همچون رضاخان)، ایجاد تربیت دموکراتیک و نیل به دموکراسی را بیشتر و بیشتر به تعویق می-اندازد؛ و مناسبات سلطه جویانه را در کلیه سطوح جامعه تسری میدهد.
دانش روانشناس اثبات کرده است والدینی که در تربیت کودک –و طبیعتا با نیت پیشرفت و سعادت او- تحکم و اقتدار بیش از حد نشان می دهند، از او حق انتخاب و فرصت اشتباه کردن را سلب می کنند، و کمتر به او مسئولیتی می سپارند و به هر روی، فرزندان را مطیع و تابع خود می خواهند و به او القای بی کفایتی نموده، در برابر تخطی ها، تنبیه های سنگینی را اعمال می کنند، فرزندانی ضعیف و ناتوان تحویل جامعه خواهند داد با انواع ناراحتی های روانی، که توان تصمیم گیری و حل مشکلات را ندارند. هر چند چنین والدینی، یک زندگی مرفه و مجلل برای فرزند فراهم کرده باشند، اما با گرفتن شخصیت و عزت نفس او، از فرزندشان فردی ضعیف و منفعل، و گاه بیمار و روان نژند ساخته اند.
و این، همان کاری بود که رضاخان با مردم ایران کرد. با کودتای او، دموکراسی و تحزب در ایران ۲۰ سال به کما رفت و فعالیت احزاب متوقف شد. دوران پس از سقوط رضاخان و از سالهای ۲۰ تا ۳۹ را می توان بهار احزاب در ایران دانست ولی در این میان نیز در سال ۳۲ اتفاق تلخ کودتای ۲۸ مرداد را شاهدیم که منجر به کنار گذاشتن شادروان دکتر مصدق از قدرت شد. و بار دیگر استبداد هژمونی خود را به دست آورد و تمرکز قدرت، بیش از پیش تثبیت شد. تمرکز قدرت به خودی خود فساد آور است. و تفویض همه قدرتها به یک شخص و انتظار عدالت داشتن از او، خیالی است باطل. قدرت مطلقه، قدرت عدالت و انصاف را از فرد میگیرد. قدرت مطلق فساد مطلق میآورد. صاحب قدرت مطلقه اگر هم مدافع آزادیخواهی باشد، عملاً نمیتواند آزادمنش و عادل باشد؛ بنابراین، دیکتاتور صالح، ممکن است کشوری را از مظاهر تکنولوژی بهره مند و تا حدودی رفاه را برای مردم فراهم کند؛ اما با سرکوب دموکراسی، حقوق شهروندی، آزادی بیان، احزاب و مطبوعات و نهادهای مدنی آزاد، که از عملکرد دولت انتقاد کنند، و به طور کلی آنچه لازمه یک جامعه پیشرفته و مدرن است، تحقق چنین جامعه ای را سالها به عقب می اندازد، و گاه پس از چند دهه، مردم و روشنفکران ناچار می شوند دوباره از صفر شروع کنند!