فتنه و قیام ملی

یکشنبه, 28ام دی, 1393
اندازه قلم متن

behnud

امروز ۲۶ دی مصادف است با روزی در سال ۱۳۵۷ که آخرین پادشاه ایران از کشور رفت . پیش از وی نیز سه پادشاه از کشور تبعید شدند و در غربت درگذشتند . به این ترتیب برخورد ایرانیان با پادشاهان این کشور از نیمه قرن نوزدهم چنین شد یکی که بزرگ ترینشان بود را ترور کردند، علیه فرزند پیر و بیمار وی انقلابی به راه انداختند و چون این شاه در آخرین روز حیات فرمان مشروطیت را امضا کرد نامش را گرامی داشتند، اما فرزند مستبد و نوه دموکرات مظفرالدین شاه، هر دو از کشور تبعید شدند و در خارج کشور درگذشتند. رضاشاه خود را جانشین قاجار ساخت اما شانزده سال بعد او نیز به خفت به تبعید تن داد تا مگر متفقین فرزند وی را به سلطنت بپذیرند و پادشاهی در خاندانش بماند ولی فرزند وی هم بعد از یک بار فرار از برابر امواج یک نهضت مردمی، سرانجام در حالی که مردم رفتنش را جشن گرفته بودند به سرنوشت پدر و دو پادشاه آخر قاجار تن داد و رفت و بعد از سختی های بسیار در غربت درگذشت.

به یاد می آورم سالیانی دور، بیش از چهل سال پیش، در جمع گروهی از پیران سال و ماه بودم که اینک هیچ کدامشان در قید حیات نیستند، سخن از این بود که چطور بین حکومت (پادشاهی) و مردم افتراق افتاده است. امثال مرا نه جرات شرکت در چنین بحثی بود و نه درکی از خطر بی تفاوتی مردم داشتم. اما آنان می دیدند پس درباره اش دلسوزانه به سخن افتاده بودند یکی از فساد ریشه گرفته در بالای حکومت می گفت، یکی از احاطه ساواک بر ذهن و زبان مردم، تا یکی از باتجربه ها سخنی دیگر گفت . خلاصه نظرش این بود که مفری بر دادخواهی نیست. کاش پادشاه در چنین مقامی بود و چنان که خود مدعی بود جای پدر ملت می نشست. تا اگر ظلمی بر رعیت می رفت زنجیری برای آویختن بر آن باشد. اما افسوس که همه ظلم ها با سردستگی وی و به نام او صورت می پذیرد. بحث در این باره با احتیاط مرسوم زمان ادامه داشت. چکیده گفتگوها این بود که بعد از ۲۸ مرداد ، حتی اگر شاه هم نمی خواست، گروهی که غنایم را نصیب برده اند مانع می شوند که این داغ کهنه شود یا محدود بماند. و عمومی نشود. داغ ساقط کردن دولتی که بخش بزرگی از مردم به او دل سپرده بودند.

یکی گفت مگر بار اول در دنیاست که بین پادشاهی یا ملکه ای با رییس دولتی خلاف افتاده و او را برکنار کرده . تاریخ اروپا حتی در قرن بیستم هم از این گونه رخدادها بسیار دارد، پس چرا سقوط دولت مصدق و انتصاب سپهبد زاهدی را چنین فرض نکردند و از فردای بازگشت شاه از رم، پلیس و ارتش (در مقام فرمانداری نظامی) و دارودسته شعبان خان و مهدی مسگر و ملکه اعتضادی در تهران، در هر شهر یکی دیگر مردم را با انگ مصدقی یا توده ای از کار بیکار یا از مدرسه اخراج یا کتکی و یا ورشکسته کردند.

صحنه را مرور کنیم تا برای نسل جوان هم آشنا شود. در زمان دولت زاهدی هنوز از این خبرها که ۲۸ کودتای دست کرومیت روزولت و سیا کسی سخنی نگفته بود. حتی یک سال بعد هم چنان که دکتر مصدق در دادگاهش که عینا در روزنامه ها درج می شد سخنی از کودتا نگفت. و به شهادت خبرنگاران حاضر در دادگاه نظامی وی – نوری و نصیر امینی و علی مهرآوری و جو مازندی و پرویز رایین – کسی در کار خبرنگاران دخالت نمی کرد. دولت متحدالمال نمی داد و کسی هم در خبرها درس نمی برد. از تنوع گزارش ها هم می توان دریافت که سانسوری در کار نبود.

وقتی روز ۲۸ مرداد ، روزی ملی شد و به قول داریوش فروهر روز عزای ملی، یعنی به جز سیاسیون ملی و برخی از توده ای ها عموم مردم هم پذیرفتند که فاجعه ای رخ داده است که گروهی از قدرت طلبان و مفسدان و فرصت جویان تصمیم گرفتند از شاه طلبکاری کنند و غنیمت بخواهند. گروهی مانند رشیدیان و جمال امامی و ممدعلی خان مسعودی و حسن عرب و شاهنده و ذوالفقاری ها و امیران قدیمی بانک و امکانات و سفارت و وزارت یافتند. یا دست کم در رونق اقتصادی بعد از ماجرا با نفوذ فروشی نمایندگی مارک های بزرگ غربی را به دست آوردند، اما این همه ماجرا نبود و طلبکاران روز به روز افزون شدند و دایه های مهربان برای پادشاه ۳۴ ساله که هنوز جوانبختش می خواندند از زمین می جوشیدند و برای اثبات سرسپردگی باید در حد پایین کسی را در خیابان زیر لگد می گرفتند که ای توده ای بی سروپا ای مصدقی هیچی ندار، و اگر کسی بودند و سهمی از نام و نان داشتند کار سخت تر بود چون باید هم به روزنامه چی هتاک می رسیدند هم باید سبیل ماموران خفیه را چرب نگاه می داشتند که اگر نامه ای به مصدق نوشته اند، اعلامیه ای امضا کرده اند در جلسه ای بوده اند، در صفحه اعمالشان نوشته نشود.

خوش شیرین کنان برای به رخ کشیدن خود و تقرب به درگاه قدرت ، کم کمک پوستین وارونه بر تن حکومت کردند و مدعی شدند ۲۸ مرداد نه که کاری خلاف نبوده بلکه در عالم واقع و برخلاف همه گزارش ها، قیام ملی است. به قول دکتر امینی این یعنی لج بازی با مردمی که سر دشمنی نداشتند با حکومت و سرشان به کارشان بود، آماده بودند از رونق بازار و به راه افتادن کسب و کار تعطیل شده هم شاد باشند اما مگر می گذاشتند سینه به تنور چسبانندگان.

روز ۲۸ مرداد تنها یک تانک به سوی بی سیم پهلوی – محل پخش رادیو – به راه افتاد که سپهبد زاهدی و اردشیر فرزندش بر آن بودند و زمانی که علی خادم آن عکس معروف را گرفت بر تانک کمتر از بیست نفر سوار بودند که بیش از این هم شدنی نبود، اما هنوز دولت زاهدی یک ساله نشده بود که صد نفری به ادعای آن که همراه تیمسار روی تانک بوده ایم، سینه جلو داده و مقامی یا امتیازی و جایگاه پمپ بنزینی یا زمینی از زمین های خاصله و اوقاف را طلب کرده بودند، و چنان کار بالا گرفته بود که اردشیر زاهدی عکس علی خادم را به دیوار اتاق زده بود و از هر مدعی می پرسید شما کدامید و نام قبلی ها را هم یادداشت کرده بود. می گفتند اردشیر خان دویست نفری فهرست کرده. این گروه مردمان به گرفتن غنایم که بسنده نمی کردند بلکه باید مدام با زنده نگاه داشتن ماجرا، خود را به رخ می کشیدند و چنین بود که داغ تازه ماند. نسل بعدی هم دانست که یکی بوده است که پیرانه سر در خانه اش در حصر مرده، اما نظام مدعی قدرت هنوز از نامش می هراسد.

وقتی امواج انقلاب چنان بالا گرفت که به نظر می رسید دیگر کاری از کسی ساخته نیست. ارتش هم نشان داد جز تیرباران کاری نمی داند که این کار را هم پادشاه اجازه نمی داد، پادشاه دنبال یاران همان پیر احمد آبادی فرستاد که موقع گردن کشی به بندشان کشیده بود، اول سراغ دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور دکتر مصدق. همان مرد اصولی که یک کلمه نادرست نمی گفت و جز با احترام از آقای دکتر نام نمی برد. پادشاه ایستاد و همین ها را شنید و گفت حالا بفرمایید دولت را تحویل بگیرید و هر کار می خواهید بکنید، دیگر من کاری ندارم، آن مرد اصولی و با تجربه که همه ماجرای فتنه نهم اسفند ۳۱ درباریان را می دانست و هم جبن ذاتی شاه را، برای پذیرفتن مسوولیت فقط شرطش این بود که شاه در کشور بماند و در امور دخالت نکند، در حالی که پادشاه دل ماندن نداشت.

وقتی دکتر صدیقی نپذیرفت. پادشاه ناگزیر یک پله پایین تر رفت و دکتر شاپور بختیار را فراخواند و خواست آهن گداخته را در دست او بگذارد، هیچ شرطی هم نگذاشت جز آن که او را به طور رسمی در بدرقه کنند، به نظر می رسد هم از فرار مخفیانه و در وحشت پدر مقتدرش در صبح ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ خاطره تلخ در سر داشت و هم از فرار با عجله خود از کلاردشت در ۲۵ مرداد ۳۲ در حالی که مردم محل هم بیل به دست سر در پیش داشتند، پس دیگر برایش جز این هوسی نمانده بود که همچو پادشاهی بدرقه شود که قرارست به معالجه ای برود و برگردد، می خواست تاج رها کند و جان نگاه دارد.

شاپور بختیار وقتی در اوایل دی ماه ۵۷ پیشنهاد شاه را پذیرفت، از کاخ که به خانه برگشت اول از همه سردبیران و مدیران نشریات در اعتصاب را دعوت کرد چون قصد داشت در مقدم دولت جدید رسانه ها از اعتصاب به در آیند و آن ها خبر نخست وزیریش را بنویسند. ما را به حوضخانه خانه اش که با گلیم های زیبای بختیاری و یک حوض کوچک تزیین شده بود هدایت کردند ، اما خودش نیامد تا عکس بزرگی را که از دکتر مصدق خواسته بود آوردند بعد آمد زیر آن عکس یعنی سایه آن مرد نشست و در همان نفس اول از «کودتای ۲۸ مرداد » گفت. ۲۵ سال تبلیغ «قیام ملی» به لمحه ای باطل شد. شاه هنوز در کاخ بود که دکترمصدق برگشت و بالا سر نخست وزیر تازه نشست.

پادشاه دچار چه کابوسی شده بود که وقتی در روزی مانند امروز – سال ۵۷ – برای همیشه وطنش را ترک می کرد در فرودگاه سفارش تنها کسی را که کرد سپهبد حسین آزموده بود و سه بار از شاپور بختیار خواست گذرنامه او را بدهند تا برود، همان دادستان دادگاه نظامی دکتر مصدق که خوش خدمتی و بد گویی از رهبر نهصت ملی را از حد گذراند. جمعی از هواداران صاحب نام و وزیران پیشین پادشاهی در زندان بودند و عقاب مرگ بالای سرشان در پرواز، کسانی مانند هویدا نخست وزیر سیزده ساله که تنها گناهش اطاعت محض از او بود، چرا همه را رها کرد اما تنها خلاصی تیمسار آزموده را خواستار شد، آیا فقط او را در خطر می دید. چه علتی داشت این انتخاب جز این که تازه فهمیده بود از دید میلیون ها نفری که در خیابان بودند و عکس مصدق بر دست داشتند ۲۸ مرداد قیام ملی نبود. دانسته بود آن خون می جوشد بعد ربع قرن. عکس های مصدق از پستوی خانه دل مردم به در آمده بود. آن مرد ۱۲ سال پیش درگذشته بود و در این فاصله نسلی تازه به دنیا آمده و بالیده بودند و کشور نو شده بود. چه چیز ۲۸ مرداد را همچون دردی زنده نگاه داشته باشد جز کاری که هواداران راستین یا دروغین پادشاه کردند و مدام برای منافع خود آن ظلم را زنده نگاه داشتند.

این حکایت از آن نقل کردم در سالروز آخرین سفر آخرین پادشاه، که این روزها همان دسته آدمیان باز هم به قصد تقرب به قدرت و خوش خدمتی با جنبش اعتراضی خرداد ۸۸ همان می کنند که تندروهای زمان پیشین با خاطره مرداد ۳۲ کردند. تاریخ نمی خوانند وگرنه می دانستند فتنه نام دادن به حرکت مردمی که فقط حرفشان این بود که رایشان چه شده است، همان قدر جا دارد که «قیام ملی» برای ۲۸ مرداد. اگر به صورت جلسات دوره های پیشین همان مجلس رجوع کنند که شورای ملی نام داشت، خواهند دید که چند بار حکومتیان و متملقان قدرت و دربار ریختند و اجازه سخن گفتن به دیگران ندادند و بر سخنرانانان صفت های زشت نهادند. و همه شان هم بعد از کرده پشیمان و عذرخواه شدند.

رسایی و کوچک زاده و قدوسی از تاریخ هیچ نمی دانند وگرنه می دانستند که کجا ایستاده اند و می دانستند حکایتشان همان حکایت آن هاست که جز خدا را می پرستند و در تارعنکبوت خانه ساخته اند که سست بنیان ترین خانه هاست.

راست گفته بود آن مرد با خرد، قوام که روزگاری دیگر ، به شاه نوشته بود این رجاله ها با فریاد خانه مرا خراب کردند، این رسم شود هیچ کاخ و خانه ای در امان نیست.

منبع: صفحه فیس بوک مسعود بهنود

از: کلمه


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۴ نظر

  1. بعد از انقلاب مشروطه فتح تهران بوسیاه سردار اسعد و یفرم خان ارمنی و سپهسالار تنکابنی خبری از ستارخان و باقرخان نبود و آنها در گیر احتلافات داخلی با فرماندار تبریز بودند و چهره های ملی نبودند…لطفا عکس افرادی را بزنید که به مشروطه اصالت دادندنه ستارخان و باقر خان

  2. با درود و سپاس بابت پاسخ

    ما و اندیشمندان تاریخ مشروطه و وقایع پس از آن اعتقاد داریم جایگاه سردار اسعد بختیارى بسیار بالاتر از ستارخان و باقرخان بوده و شما هم اگر لطف کنید و این موضوع را مدنظر قرار بدهید و تصویر ایشان را هم در کنار دیگر رهبران ملیون بزنید کار بسیار شایسته ای به انجام می رسانید.
    یادمان باشد دکتر مصدق و خیلی سران ملیون زندگی شان را مدیون شجاعت و دلیری و روشنفکری قوم بختیاری بودند.
    در ضمن تصویری که برای من آمده تصویر من نیست و گویا سایت شما خودش به طور خودکار تصویر انتخاب کرده است.
    پیروز باشید

  3. با کمال تشکر از پیشنهاد شما. مسلما نهضت مشروطه شخصیت های بزرگی داشته است که یکی از آنها نیز سردار اسعد بختیاری است. اما موضع در اینجا آوردن چهره هائی است که از دیرباز شاخص خط ملی و ملیون بوده اند. آوردن همه مبارزان در اینجا ممکن نیست.
    مسلما تجلیل از سردار اسعد و سایر مبارزان مشروطه باید در جای خود صورت گیرد.

    شاد باشید
    سایت ملیون ایران

  4. اگر تصویر سردار اسعد بختیاری پدر مشروطه طلبی ایران را هم در عکس های بالا می زدید بد نبود!
    جالبه ستارخان و باقرخان دنبال سهم خواهی بودند که به اون سرنوشت مرگ دچار شدند وگرنه کی با اونا کار داشت؟؟