گزیده هائی از کتاب “چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه مشاعر خود را از دست بدهیم؟”، اثر هوبرت شلایشرت(*)، ترجمه محمدرضا نیکفر (**)
متن کامل نوشته با فرمات پی دی اف
در بخش اول این نوشته توضیحاتی در باره مقولات اصلی کتاب ارائه شد و در بعضی موارد ارتباط بین بنیادگرائی عام کتاب و بنیادگرائی اسلامی در ایران و خاورمیانه برقرار گردید. اشاره شد که بنیادگرائی (Fundamentalismus) با بهره گرفتن از جزمگرائی (Fanatismus) و دگماتیسم که نقطه مقابل مدارا، تساهل و تحمل است، پا میگیرد. در بخش دوم به استدلال های رایج جزمگرایان پرداختیم. در بخش سوم مبارزه با بی مدارائی و استدلال ها علیه آن در خود کلیسا مورد بحث قرار گرفت.
در این بخش به “انتقاد درونی” علیه جزمگرائی میپردازیم. “منقد درونی” اصولی که برای جزمگرا مقدس است را می پذیرد و کوشش میکند با حرکت از همان اصول و بکارگرفتن روش هائی که در زیر می آید، به نقد جزمگرائی بپردازد. انتقاد درونی را میتوان با انتقاد “اصلاح طلبان” جمهوری اسلامی از بنیادگرایان حاکم مقایسه نمود. آنها نیز کوشش دارند با حرکت از همان عقاید آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، به نقد برخی از اقدامات بنیادگرایان بپردازند.
توضیح در مورد روش آوردن گزیده ها و نقل قول ها (***) در پایان این بخش نیز آمده است.
در کنار استدلالات، شلایشرت شیوه های انتقاد درونی را بررسی میکند. او مینویسد:
«انتقاد درونی
توضیح عمومی
نفی یکسره اصل های حریف، استدلال نیست. اما علیه استدلالها به سود بی مدارائی و ددمنشی چه میتوانیم بگوئیم، بی آنکه اصل پایه ای آنان مانند این اصل که “اطاعت از خدا واجبتر از حفظ حرمت خلایق است” را مورد سوال قرار دهیم؟(ص ۹۳)
مُومن موظف به اطاعت از کلام خداست و چون در کتاب مقدس آمده که کافر و مرتد را باید کشت، مُومن مکلف به انجام آن است. این برهان درستی است. بعضی از آنهائی که دیگران را سوزاندند شاید خود انسانهائی با احساس و ملایمی بودند که اگر آموزه مقدس از آنها بی رحمی و کارهای ضد انسانی نخواسته بود، هیچگاه به دیگران آزاری نمیرساندند. کار آنها حساب و کتاب خود را دارد و از نظر منطقی نمیتوان ایرادی به آن گرفت. اما منقد این امکان را دارد که همان انجیل را طور دیگری بخواند و تفسیر کند. این کار خالی از احتمال موفقیت نیست، اما نمیشود موفقیت خاصی هم از آن انتظار داشت. علت اینست که معیاری مورد قبول همه که بتوان با آن درجه “درستی” یک قرائت را سنجید، وجود ندارد. آنچه که نیچه در باره تفسیر انجیل گفته است با رعایت تغییرات لازم برای همه متن های مقدس صادق است:
“آنطور که یک روحانی، جدا از اینکه در برلین یا رم باشد، کلام مقدس را تفسیر میکند، چنان گستاخانه است که یک زبان شناس (Philolog) شاخ در می آورد”.
در انتقاد “درونی”، منقد خود را با حرف در همان زمین قرار میدهد. یعنی تا آنجا که میشود همان اصول و متون مقدس را می پذیرد (این سوال که این کار در هر مورد مشخص تاچه حد ممکن است را فراموش میکنیم). او فقط رد میکند که واقعا جزم های معین و خاصی از این متون نتیجه میشوند. سِروِه، فردی که کالون او را در آتش سوزاند یک نمونه منقد درونی است؛ او میخواست با استفاده از انجیل نشان دهد که اصل “سه گانگی” خدا، قابل قبول نیست.
منقد درونی کوشش میکند که معصومانه بحث معقولانه ای را باز کند. او بر پایه همان انجیل استدلال میکند و در چارچوب همان دینی سخن میگوید که حریف به آن اعتقاد دارد. با چنین حریفی میتوان هنوز بحث کرد و سعی در متقاعد ساختن وی نمود. میتوان کوشید که “خطاهای کوچک” خود را دریابد. (انتقاد درونی ممکن است سکوی پرشی باشد برای تشکیل فرقه ای جدید که روشنگر البته چنین هدفی ندارد).
انتقاد درونی برای مقابله با اقدامات ضدانسانی حاصل از جزمگرائی امتیازات بزرگی دارد. روشنگر لازم نیست به تمامی جزمهای بنیادگرا حمله کند. او فقط به برخی از “اشتباهات” در قرائت متون مقدس اشاره مینماید.
نسل های بعدی وقتی به گذشته نگاه میکنند با تعجب می بینند که چقدر روشنگری آنها کمرنگ و گاهی تاثیر متون مبارزاتی روشنگران، نیم بند و ناچیز بوده است. این فقط تاکتیک نیست. بهترین منتقد درونی کسی است که یک طرفدار فعال ساختار جزمی مربوطه باشد. او با شاخه های جزمگرائی آشنائی کامل دارد. اما انتقاد درونی، هرچه بیشتر با این آشنائی همراه باشد، از بیرون عجیب و بیگانه تر بنظر میرسد، زیرا که وارد دالان پیچیده جزئیاتی از دکترین میشود که بر دیگران ناشناخته است. به این ترتیب انتقاد درونی دو خطر به همراه دارد: اول اینکه در مورد تفسیر متن میتوان همیشه اختلاف داشت و دوم اینکه این انتقاد خواه ناخواه به ظرافت هائی میپردازد که برای عموم روشن نیست.
انتقاد درونی گاهی از نظر استراتژیک لازم است، اما به تاثیر آن اغلب بیش از حد بها داده میشود. چنین انتقادی به خوانندگانی دانش آموخته و وارد به سیستم فکری جزمگرا نیاز دارد و گاهی به اختلافات تفسیری دور و دراز می انجامد که نه تعیین درستی آنها بی طرفانه ممکن است و نه برای بخش وسیعی ار خوانندگان جالب بنظر میرسد.
مضافا اینکه انتقاد درونی حتی وقتی موفقیت آمیز باشد، هپچ تضمینی برای آینده نمیدهد. وقتی سوزاندن انسانها به عنوان جادوگر به این دلیل قطع شود که یک تحلیل هوشمندانه انجیل نشان بدهد که شیطان نمیتواند قرارداد بسته باشد (در مورد جادوگران گفته میشد که شیطان با آنها قرارداد بسته اند – م) وقتی که یک واژه شناس دیگر تحلیل متفاوتی از انجیل ارائه دهد، تل های هیزم برای سوزاندن دوباره آماده میشود. به این جهت انتقاد درونی فقط میتواند یک مرحله میانی باشد. از نظر منطقی باید هدف نهائی، همواره نفی کامل ایدئولوژی مورد نظر باشد: جادو گری اصلا وجود ندارد.
اما این نوع انتقاد، که با آن پایه های اساسی فکر حریف مورد سوال قرار میگیرد، بیرونی است».
روش انتقاد درونی در نمونه انتقاد به جنون جادوگرکشی توسط طرفداران کلیسا در زیر می آید.
«انتقاد به جنون جادوگرکشی
در اروپا زنان قرنها به جادوگری متهم میشدند. از آنها با شکنجه اعتراف گرفته میشد و سپس آنها را طی مراسمی با شادی و سرور در ملاء عام میسوزاندند. این فقط در قرون وسطی نبود و تا عصر جدید (بعد از قرن ۱۴ میلادی – م) نیز ادامه داشت. پیگرد جادوگران کاری پنهانی و شرورانه نبود بلکه علنی و مورد بحث بسیار بود. در شمار زیادی از متون مذهبی استدلالهائی بر لَه و همچنین علیه آن دیده میشود(ص ۹۵).
آنهائی که در آن دوران علیه این رفتار جنون آمیز نوشته اند یک وجه مشترک دارند: هیچ یک از آنها وجود شیطان و یا امکان جادوگری را نفی نمیکند. امری که برای ما انسانهای امروزی عجیب است و باعث میشود که روشنگران آن دوران بنظر ما تا حد زیادی غریب و تاریک اندیش بیآیند. هیچ یک از متونی که علیه پیگرد جادوگران و دادگاههای ایشان نوشته شده، انجیل یا کلیسا را زیر سوال نمیبرد. خرافات مسیحیت زمان خود را تا آنجا که ممکن است مورد سوال قرار نمیدهد و فقط به تفسیر قسمتی کوچک از آن که بنظرش اشتباه می آید حمله میکند.
یکی از استدلالهای روشنگرانه برای مثال در مورد اساس جادوگری در الهیات، این ادعا بود که بین شیطان و یک زن قراردادی بسته شده است. آخرین نوشته علیه پیگرد جادوگران، نوشته کریستیان توماسئوس (Christian Thomasius) بنام “در باره گناه جادوگری” (Vom Laster der Zauberei) متعلق به سال ۱۷۰۴، بسیار محتاطانه پیش میرود و به هیچ وجه آئین جادوگری و شیطان را بطور کامل نفی نمیکند. در ضمیمه ای حتی توماسیوس از خود در مقابل این اتهام که وی می خواهد وجود شیطان را نفی کند، به دفاع بر میخیزد. او وجود شیطان را به صراحت رد نمیکند. سوال او فقط اینست که آیا یک “جادوی شیطانی” یعنی اتحاد بین انسان و شیطان وجود دارد؟ چیزی که طرفداران پیگرد جادوگران ادعا میکردند و ادبیات جادوگرکشان ترسیم مینمودند. توماسیوس حقوقدان این ادعا را که شیطان میتواند با جادوگران قراردادی ببندد مورد سوال قرار میدهد. بنظر او شیطان نمیتواند جسمیت یابد و جسمیت ندارد. بنابراین قرارداد با او هم میسر نمیباشد».
انتخاب متونی از کتاب مقدس و نشان دادن این که آنها بی مدارایی و آزار کافران را رد میکنند، نیز روشی از انتقاد درونی است(ص ۹۶).
«گزینش از متون مقدس
فرقه ها، مذاهب و ایدئولوژی های دیگر، هر یک مجموعه ای از دستورالعمل های مقدس، و بر حسب سنت، نویسندگانی نامدار که از احترام فراوانی برخوردارند، در اختیار دارند. همه بخش های این دستورالعمل ها بطور یکسان غیر انسانی نیستند. از این رو ساده ترین کار انتقاد درونی اینست که از میان دستورالعمل ها، عبارات معتدل و مدارا جویانه را گزینش و جمع آوری کند. احتمالا میتوان این مجموعه را با جملاتی از اندیشمندان نامدار اعصار گذشته که آنها هم مورد تائید عموم اند تکمیل نمود. این روش بسیار قدیمی است و ما قبلا هم با آن برخورد داشته ایم. برای نمونه میتوان نوشته کاستلیو در مورد کافران را ذکر نمود. دانشنامه روشنگری فرانسه هم هنوز این روش را بکار میگیرد. آنجا میخوانیم:
“عباراتی از انجیل، پدران کلیسا و تصمیمات شورای کلیسا (Konzilbeschlüsse) کافی است تا ثابت کند که یک انسان بی مدارا، انسانی بد و یک مسیحی بد است”.
ممکن است چنین باشد، اما گوینده این سخن بزرگوارانه فراموش میکند که متون دیگر انجیل یا پدران کلیسا برای اثبات عکس آن نیز کافی است. مساله وقتی روشنتر میشود که دانشنامه مزبور در کنار مسیحیان نامدار دیگر، درست اگوستین را نام میبرد. و او نه تنها یک طرفدار شدید بی مدارائی مذهبی بود بلکه میتوانست به عباراتی از انجیل نیز اسنتاد کند:
“اگر برادرت … یا دوستت، خواست پنهانی ترا قانع کند و بگوید: «بگذار برویم و به خدایان دیگر خدمت کنیم» … آنوقت با او موافقت و از او پیروی نکن. چشمت نباید ملاحظه چشم او را بکند و تو هم نباید به او رحم یا او را مخفی کنی، بلکه باید او را خفه کنی … چنین افرادی باید سنگسار شوند” (ص ۹۷).
چنین آیات و احادیثی برای هر مومن مداراجوئی مشکل آفرین است. تفسیر مداراجویانه آنها عموما راه به جائی نمیبرد. با وجود این، شگرد قرائت گزینشی کتابهای مقدس، در جائی که این کتابها پایه برهان آوری را می سازند، مدام به کار بسته میشود.
گزینش جمله های مقدس بشردوستانه چه فایده ای دارد؟ کسی که با جزمگرائی بزرگ شده را میتوان نامطمئن کرد. او آموخته که کشتن دگراندیشان برای رضایت خداست و آن را پذیرفته است. اکنون می بیند که مساله آنطورها هم روشن نیست. انسانها یا کتابهائی که وی احترام به آتوریته آنها را آموخته است، حداقل گاهی، نظرات دیگری از آنچه به او گفته شده، داشته اند. بعضی “پادوها” هنگام شرکت در قساوتگریها احساس خوبی نداشتند ولی به مقدس بودن ایدئولوژی اطمینان کرده بودند. اکنون به آنها نشان داده میشود که ایدئولوژی خراش برداشته و مساله آنقدرها هم واضح نیست(ص ۹۸).
تاثیر گزینش نقل قولهای مناسب از متون مقدس به این علت است که طرفداران ایدئولوژی این متون را در کلیت آن جدی میگیرند. کسی که گرفتار آئین نیست مساله را به این محدود می بیند که شاید بتوان نقل قولی ظالمانه را در مقابل نقل قولی بشردوستانه گذاشت یا بر عکس. به این ترتیب ترکیب خنثی ای از آنها ساخت و روشن نمود که این متن ها معجونی از گفته های متناقض اند. پیرو ایدئولوژی اما قضیه را به گونه دیگری می بیند، زیرا او بر این اصل (که ممکن است کمتر به روشنی ابراز شده باشد) پای بند است که ایدئولوژی مزبور تناقضی در بر ندارد و همه متون مقدس بطور یکسان صادق اند. اگر در کتاب مقدس، نوشته های مارکس و یا گفته های رهبر عظیم الشان جمله ای با جمله دیگر نخواند، باز هم هر دو صادق اند و باید در نظر گرفته شوند. اینکه چنین چیزی چگونه ممکن است، راز منطق حضرات است».
روش دیگر انتقاد درونی نشان دادن این نکته است که متون یک ایدئولوژی، همه جا با هم همخوانی ندارند.
«همخوانی و عدم همخوانی
اثبات تضاد درونی، وسیله معمول نقد درونی است. اینکه متنی دارای تضادهائی باشد، از نظر منطقی سنگین ترین اتهام است. برای یک منطق دان (فقط برای او) به این ترتیب کَلَک متن کنده است. اما کسی که آن را مقدس میداند با دیدن این یا آن تضاد هنوز به شک نمی افتد(ص ۹۹).
اول اینکه بسیار مشکل است که با اطمینان کامل ثابت کنیم در متون مقدس تضادهائی وجود دارد. چنین اثباتی به یک سیستم فورموله شده نیاز دارد و ایدئولوژی ها تن به فورموله شدن نمیدهند. همواره تفاسیر اندک متفاوت و مسائل جانبی پیدا میشود تا تناقضی را، که کمابیش آشکار است، رفع کنند.
تازه وقتی هم که پیروان یک دین یا ایدئولوژی مجبور میشوند بپذیرند که متون مقدس ظاهرا تضادهائی دارد، شکست خود را قبول نمیکنند. تضادها در متون مقدس به معنی رد ایدئولوژی نیست، بلکه وظیفه ای برای هوش انسان است. وظیفه عبارت از این است که تضادهای (“ظاهری”) برطرف شود، بدون اینکه خدشه ای به ایدئولوژی وارد آید. امکان ارائه راه حل ها نیز زیاد است. چند مثال را در اینجا می آوریم: در تورات یکجا آمده است: “موسی انسانی، بیش از همه انسانهای دیگر روی زمین، فروتن بود”.
در کتاب مقدس همچنین گزارش میشود که موسی دستور کشتار سه هزار یهودی را داد که به گوساله طلائی نماز گذارده بودند:
“موسی به آنها گفت: خدای اسرائیل گفته است: هرکس باید شمشیر به کمر ببندد، در پایگاه این طرف و آنطرف برود و برادرش، دوستش و نزدیکترین انسان بخودش را بکشد. فرزندان لِوی هم فرمان موسی را اجرا کردند: در آن روز سه هزار تن از قوم هلاک شدند”.
ساده نیست که چنین کاری را روش فردی فروتن بدانیم. آیا اینجا تناقضی وجود ندارد؟ فرد روحانی میگوید: به هیچ وجه. مساله بدون دردسر قابل حل است. همانطور که گفته شد موسی بسیار فروتن بود. اما او باید دستور مجازاتی را میداد که خدا گفته بود. پس تضادی در میان نیست.
انتقاد درونی با ادعای ناهمخوانی، کاری از پیش نمیبرد. برای اینکه زهر این نوع استدلال گرفته شود، امکانات زیادی وجود دارد. دو روش معمول دیگر اینجا آورده میشود، تقسیم متون به لایه های زیاد و استفاده از روش های تفسیری متعدد»(ص ۱۰۰).
روش دیگر انتقاد درونی مقایسه متون خشونت آمیزتر تر با متون کمتر خشونت آمیز است.
«لایه های متن
یک متن را میتوان به لایه های متفاوت تقسیم کرد که برای هرکدام معانی متفاوتی بکار میرود. به این ترتیب متن دست نمیخورد، اما میتواند با لحاظ تفاوت ها معنی شود. یک روش مورد علاقه برای اینکه از بند عبارات انجیل بیرون بیائیم این است که تورات (کتاب مقدس عهد عتیق) را در برابر انجیل (کتاب مقدس عهد جدید) قرار دهیم. در واقع تورات بمراتب وحشیانه تر است. برای نمونه داستان پیغمبر الیسا (Elisa) را بیاد آوریم:
“از آنجا به بیت ئیل (Beth-El) بالا رفت. در راه، کودکان از شهر بیرون آمدند و او را مسخره کردند و به او گفتند: کچل بیا بالا! کچل بیا بالا! و او برگشت، به آنها نگاه و آنها را به نام خدا نفرین کرد. در دم دو خرس از جنگل بیرون آمدند و ۴۲ پسر از ایشان را بدریدند”.
این ها روش های مملو از خشونت اند. پس تورات (کتاب مقدس عهد عتیق) را رها میکنیم. اما ده فرمان در تورات هست و در انجیل نیست (اما انجیل هم به آن استناد میکند – م). پس تکلیف چیست؟ مقدم دانستن یک بخش از یک کتاب مقدس بر دیگری مشکل آفرین است. هر مفسر متونی را در نظر میگیرد که موضع او را تائید میکند. کالون میتواند اعتراض کند که تورات را چرا میخوانید وقتی که عهدش بسر آمده است؟ ناروشن میماند که این معیارها از کجا می آیند؟»
«تعبیر لُغَوی یا مَجازی
شاید متن بلندی را بتوان یافت که خواندن لغت به لغت و جمله به جمله آن شدنی باشد. زبان بدون درجه معینی از استعاره کار ساز نیست. استعاره در متن های کهن و مقدس اهمیت ویژه ای دارد. گاه در آنها تمثیلهائی می یابیم که صریحا آنگونه که هستند، آورده شده اند. یک نمونه آنجائی است که از زبان عیسی گفته میشود که
“پادشاهی آسمانی مانند خمیرمایه ای است که به آرد زده میشود تا خمیر ور بیاید”،
اما متن باز میگذارد که میخواهد چگونه فهمیده شود.
نمونه دیگر این آیه انجیل است:
“نمک چیز خوبی است؛ اما اگر مزه خود را از دست بدهد دیگر به چه وسیله ای میتواند مزه اش را باز یابد؟ با خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنید”.
این روشی برای دفاع از متون مقدس است که قسمت هائی که معنی ناروشنی دارند لغت به لغت خوانده نمیشوند بلکه استعاره میشوند. اما به این ترتیب یک متن یک معنی ندارد، همانطور که در جائی که گفته شد “آنها را وادار به ورود کنید” دیدیم. منقد طرفدار مدارا، این بخش از متن مقدس را طور دیگری درک میکند تا جزمگرا. سرانجام منقدی که در کار خواندن متون مقدس خِبره است، می آید و پنبه اصلهائی را که متن گاهی اینگونه و گاهی آنگونه خوانده میشود، میزند. اما آیا این تاثیری بر افراد دارد؟ در دراز مدت شاید».
نکته دیگری که انتقاد درونی میتواند بر آن انگشت گذارد، تفاوت قائل شدن بین “خودی” و “غیر خودی” است.
«عطوفت با خودیها و خشونت با غیرخودیها
آیات و احادیثی که به مدارا دعوت میکنند معمولا استثنائی نیز قائل میشوند: مدارا با ملحدان جایز نیست. استدلال رایج در توضیح این نکته آنست که با ملحدان همزیستی میسر نیست، چون آنها به هیچ سوگندی وفادار نیستند. اما این استدلالی صوری است. مداراجوئی مرزی دارد و منظورش کسانی هستند که با آنها میشود صحبت کرد. کسانی که متون مقدس را رد میکنند، در دائره مدارا قرار نمیگیرند(ص ۱۰۲).
محدود کردن مدارا به مومنان نتیجه منطقی انتقاد درونی است که [مثل انتقاد شوندگان] سیستم ایدئولوژی مربوطه را مقدس میداند. برای مثال جان لاک (John Locke) از یک طرف در آغاز نامه ای مشهور در مورد مدارا مینویسد که او مدارا را نشان اصلی کلیسای واقعی میداند و از طرف دیگر در پایان اثر خود مینویسد:
“اما با آنهائی که وجود خدا را نفی میکنند نباید به هیچ رو مدارا کرد. قول و قرار و پیمان و سوگند که اساس پیوند جامعه انسانی است، نزد خداناباوران اعتباری ندارد. علاوه بر این کسانی که با خدانشناسی خود بنیاد هر دینی را سست کرده و ویران میکنند، حق ندارند مسلک خود را دین بخوانند و بر این پایه خواهان برخورداری از مزیت مدارا شوند”.»
روش دیگر انتقادی که در کلیسا بکار گرفته شده، بررسی گزارش کتاب مقدس از معجزات و اینکه چنین معجزاتی تا چه حد عملی بوده اند، میباشد.
«انتقاد رایماروس (Reimarus) از اخبار معجزات
هرچه به عنوان انتقاد درونی عرضه شود لزوما درخور این عنوان نیست. مرزها همیشه روشن نیستند. هرمان ساموئل رایماروس (Hermann Samuel Reimarus) (1694 – 1768 استاد مدرسه متوسطه از زبان های شرقی در هامبورگ، پیشگام نقد کتاب مقدس در اوایل دوره روشنگری – م) تمام انجیل را در رساله “معذرت خواهی” (Apologie) خود، کل کتاب مقدس را زیر و رو می کند تا آنرا با جزمیات کلیسا بسنجد. همانطور که در انتقاد درونی معمول است کتاب او خواننده ای را خطاب میکند که با زیر و بم کتاب مقدس و تفسیر جزمی کلیسائی از آن آشنا باشد. از اینرو کتاب در درجه اول خطاب به روحانیونی است که به شک افتاده اند(ص ۱۰۲).
رایماروس برای نمونه عبور یهودیان از دریای سرخ را زیر نظر میگیرد. انجیل خبر از عبور ۶۰۰ هزار مرد میدهد که به حساب او با زن و فرزند حدود ۳ میلیون نفر میشوند. او به بررسی های مفصل از نظر لوژیستیکی می پردازد، طول صف مردم و غیره را محاسبه میکند و به این نتیجه میرسد که چنین جمعیتی غیر ممکن است (آنطور که انجیل ادعا دمیکند) در طول یک شب از دریای سرخ عبور کرده باشد، حتی اگر دریای مزبور کاملا خشک شده باشد(ص ۱۰۳).
او نتیجه میگیرد که جزمیات حاکم ربطی به اصل کتاب مقدس ندارد و روایت تحریف آمیزی از آن است. تا اینجای کار او دست به نقدی درونی زده است، که طبیعی است به ناگزیر از آن بوی ارتداد بر می خیزد.
اما رایماروس به این بسنده نکرده و نواهای دیگری هم سر میدهد. او از جمله به تفصیل معجزاتی که در انجیل گزارش شده میپردازد، بویژه داستان رستاخیز عیسی مسیح. بررسی مفصل تمام قسمت های انجیل چنان ناهمخوانی های جدی و غیر قابل تحملی را نشان میدهد که رایماروس نتیجه میگیرد که تمامی این خبرها جعل شده، ساختگی و دروغند.
او صفحات زیادی را به استدلال علیه مورد قبول بودن گزارشات مزبور اختصاص میدهد. نوشته ها را سبک سنگین میکند. آنها را با تجربیات زندگی روزانه می سنجد تا حکم خود را مستدل کند. ساده ترین خواست او از کتاب مقدس این است که مانند متون دیگر، انتظارات عادی از شاهد آوری را برآورد.
کسی که بخش های مهمی از نوشته مقدس را تحریف میداند، از محدوده انتقاد درونی خارج شده است. چون شرط پیروی از روش انتقاد درونی اینست که آنچه در متن مقدس آمده عین حقیقت است و هر تفسیری که آن را مورد تردید قرار دهد، نادرست میباشد.
از “معذرت خواهی” رایماروس در عمل به روشنی نتیجه میشود که او اصولا معجزه را رد میکند. در این صورت سوال اینست که چرا او به خود و خوانندگانش این زحمت را میدهد که با بررسی متن، جعلی بودن معجزات انجیل را ثابت کند. چه تاثیر منقدانه ای از این کار غیر ضروری انتظار دارد؟ ولتر (Voltaire) در این مورد (باید گفت با صورتی بدون احساس) خاطر نشان میکند که
“وقتی فردی مقابل معجزات می ایستد، باید از تمام انجیل خشمگین باشد”.
در مورد رایماروس، مانند بسیاری از خوارج مسیحیت در دوران بعد، معلوم نیست که اصولا چرا او زحمت این همه استدلالهای جزئی را به خود داده است…. کاری که زمانی معنی داشت، که او اصولا وجود معجزه را پذیرا بود.»
در اینجا بررسی استدلالها و روش های انتقاد درونی به پایان میرسد. روش انتقادی که شلایشرت برای برخورد به جزمگرائی مناسب میداند “انتقاد تخریبی” (subversiv) است. واژه مزبور جنبه هائی از “هوشمندی”، “زیرکی”، “براندازی” و “تخریبی” همه را در بر میگیرد اما چون در آن جنبه تخریبی انتقاد بیشتر است، در اینجا از عبارت “تخریبی” (در ترجمه آقای نیکفر براندازانه) برای واژه (subversiv) استفاده میشود.
«از انتقاد درونی به انتقاد “تخریبی” (ص ۱۰۴)
تا اینجا نشان دادیم که انتقاد درونی تا چه حد کم تاثیر است و چقدر راه گریز باز میگذارد. اما هنوز همه چیز را نگفته ایم. ولتر (Voltaire) در نوشته ای طولانی تحت عنوان “ناهمخوانیها” با آوردن مواردی چند بعلاوه “حل مساله” نشان داده است که تا چه حد میتوان پایه های یک ایدئولوژی را توسط ناهمخوانیهای آن تکان داد. او فهرست خود را با این جملات بپایان میرساند:
“مسلیه (Meslier) بر این باور است که متن هائی که با هم تناقض دارند نمیتوانند از روح القدس باشند. اما میتوان مومن ماند و گفت لازم نیست که حرف به حرفِ این نوشته را روح القدس وحی کرده باشد. او که نیامده دست کاتبان را بگیرد و آنها را در نوشتن هدایت کند؛ کار او این بوده که عوامل ثانوی را برانگیزد. همین که او لطف کرده و اسرار اصلی را بر ما هویدا کرده و کلیسائی را شکل داده که مسائل یومیه ما را توضیح دهد، کفایت میکند.
همه این تناقضهائی که از سر بُغض به کتاب مقدس نسبت داده اند، پاسخهای خود را از مفسران حکیم گرفته اند. آیات مختلف هر یک شان خود را دارند اما به شان یکدیگر نیز یاری میرسانند. آنها پشتیبان هم اند و همخوانی و یکدستی کل کتاب را تضمین میکنند. اگر نکته های مشکلِ فراوانی وجود داشته باشد که نتوان توضیح داد، اگر متن چنان پیچیده باشد که نتوان آن را فهمید، اگر در آن از رخدادهائی سخن رفته باشد که نمیتوان به آنها باور داشت، اگر متن، معجزاتی را شرح دهد که با عقل ضعیف بشری ما جور در نمی آید و در آن تناقضهائی یافت میشود که ظاهرا حل ناشدنی هستند، این همه برای آنست که ما در ایمان خود تمرین کنیم و فهم خود را خوار شماریم” (ص ۱۰۵).
آنچه که در بالا از طرف ولتر نوشته شده میتوانست بدون کم و کاست از یک رساله مذهبی باشد. هدف ولتر اما پشتیبانی از الهیات نبوده است. او بی آنکه تفسیر کند روشن میکند که در الهیات چه روش هائی برای حل تناقضها معمول است. اما هر کس که ولتر را تا حدی بشناسد دچار سوء ظن میشود که نویسنده ای چون ولتر شکست خِرَد در فهم کتاب مقدس را به نمایش میگذارد و به شیوه جزمگرایان دینی میگوید، باید فهم خود را خوار شماریم، چه نقشه ای در سر دارد؟
سوء ظن شدیدتر میشود وقتی که بدانیم ولتر خود تفسیری بر کتاب مقدس نوشته است. اما وی تفسیر خود را چنان مینویسد که با آن تمام مساله را، البته بدون اینکه صراحتا بگوید، به امری پوچ تبدیل میکند. او با رجوع به عبارات انجیل سیاهه ای از همه ناهمخوانی ها، نکات نامفهوم و مشکلات ناشی از ایجاز در کتاب مقدرس را عرضه میکند و در کنار آن راه حل هائی را می آورد که تفسیرهای مشهور برای رفع آنها پیشنهاد کرده اند و وجه مشترک آنها باورناپذیری و سرخود بودن است. ولتر هر نکته ای را با هدف، کلیشه وار با اظهار ارادت به کلیسا، حمد و ثنا و تحقیر عقل پایان میدهد. مانند این جمله که:
“متن مقدس را نباید با چشم خرد، بلکه با چشم ایمان خواند.
اینجا پای خرد، بینش، احتمال و امکان طبیعی در میان نیست. در این کتاب همه چیز الهی است، همه چیز معجزه آساست … آنچه که در تاریخی عادی ناجور جلوه میکند، در تاریخ یهودی ستایش انگیز است.
باید کتابها نوشت تا همه اشکالهائی را که به کتاب مقدس عهد عتیق (تورات – م) گرفته اند، پاسخ داد. برخی در این راه ها کوششهائی کرده اند اما به سرانجامی نرسیده اند. خود روح القدس که این کتاب را به مولفِ مقدس آن نازل کرده، باید بیاید و از آن دفاع کند”.
ولتر آگاهانه از دادن آب و تاب های نظری به بحث می پرهیزد. هدف او چیست؟ آیا میخواهد کتاب مقدس را “رد” کند؟ نه. او فقط به خواننده هایش نشان میدهد که در این کتابها چه آمده است و خواننده را فرامیخواند که با فکر بخواند. تاثیر نوشته ای چون نوشته ولتر را به بهترین صورت میتوان با این کلمه بیان کرد که از این پس مدام با آن سر و کار داریم: نوشته او “تخریبی” است!»
همایون مهمنش
۱۰ بهمن ۱۳۹۳ برابر ۳۰ ژانویه ۲۰۱۵
hmehmaneche@t-online.de
http://www.homayoun.info/
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
—————————————
(*) Hubert Schleichert, Wie man mit Fundamentalisten diskutiert, ohne den Verstand zu verlieren, Anleitung zum subversiven Denken, Verlag C.H. Beck München 1997, ISBN 3 40642144X, 5. Auflage 2005
(**) شگردها، امکانها و محدودیتهای بحث با بنیادگرایان، درآمدی بر روشنگری
(***) برای مشحص نمودن گزیده ها از کتاب شلایشرت، همه جا از علامت گیومه باز («) به عنوان آغاز گزیده و گیومه بسته (») به عنوان پایان گزینه استفاده شده است. برای مشخص نمودن سایر نقل قول ها در آغاز و پایان نقل قول از علامت گفتاورد (“) استفاده گردیده. این علامت همچنین برای برجسته نمودن لغات یا عبارات نیز بکار رفته است. توضیحات نگارنده این سطور در پرانتر با نشانه (… – م) مشخص شده است.