«شانس» و «هزینه»؛ بمناسبت دولت ۳۷ روزه دکتر بختیار (۱)

چهارشنبه, 22ام بهمن, 1393
اندازه قلم متن

hamid sadr

کسی که در کشور اطریش یا آلمان درس خوانده و زندگی کرده باشد و از تاریخ گئشته این دو کشور تا حدودی شناخت داشته باشد، نسبت به مقوله «رای اکثریت» با دیدی متفاوت برخورد میکند. علت آن نیز برگزاری انتخاباتی است که طی آن آدلف هیتلر در سال ۱۹۳۳ در آلمان با اتکا به رای اکثریت ابتدا صدراعظم و سپس پیشوای (Führer) آلمان شد و متعاقب آن همه ی آزادیها و حقوق دمکراتیک را از مردم سلب نمود. طی دوازده سالی که حکومت دیکتاتوری بر آمده از این انتخابات براین کشور سلطه مطلق داشت، آلمان از یک کشور صنعتی مدرن به سرزمینی سوخته و مخروبه تبدیل شد. جنگ جهانی دوم که با تحریک آلمان آغاز شد نه تنها آلمان بلکه بخش بزرگی از اروپا را به سرزمینی ویران تبدیل کرد. قربانی شدن بیش از ۶۰ میلیون نفر در اثر این جنگ و نابودی بیش از ۶ میلیون زن و مرد و بچه یهودی در کوره های آدم سوزی در اردوگاههای منتسب به این کشوراز آلمان چهره مخوفی ساخت که باعث شد سالهای طولانی کسی با مردمان زجر کشیده و به خاکستر نشسته این کشور احساس همبستگی نکند. اگر جنگ سرد بین شوروی و آمریکا در نمیگرفت و آمریکائی ها با مارشال پلان بداد آلمان نمیرسیدند، صنعت این کشور که در جنگ نابود شده بود، بازسازی نمیشد و مردم این کشور بنا به برنامه ای که در آمریکا طرح آن ریخته شده بودمی بایستی با تولید کشاورزی آنهم به شکلی ابتدائی تولید کنند تا همیشه فقیر بمانند.

بعد ازشکست، ارتش آلمان از نیروی متفقین و تسلیم «وِرماخت»(ارتش هیتلری) در سال ۱۹۴۵ از میان پناهگاههای مخروبه و شهرهای ویران موجوداتی پا به عرصه وجود گذاشتند که بیشتر به اشباح شباهت داشتند تا انسان. سیر کردن شکم و پیدا کردن سرپناهی برای خود و بچه ها تنها خواست و آرزوی این جان بدر برُدگان بود. ترس و وحشت از انتقام فاتحین (سربازان ارتش سرخ با بیست میلیون کشته ای که این کشور در جنگ دوم جهانی پشت سر گذاشته بود) که خود را برحق می دیدند بعد از آزادسازی اردوگاه آشویتز و تسخیر برلن انتقام این جنایات را از مردم آلمان بگیرند. آنچه که بر شش میلیون زن و مرد و کودک یهودی در کوره های آدمسوزی رفته بود، مردم آلمان که اکثرا به آدولف هیتلر رای داده و او را به پیشوائی برگزیده بودند، از دید متفقین مجرمانی بودند که بایستی مسئولیت خود را در این ویرانی ها و جنایات بپذیرند و هریک به سهم خود به نوعی مجازات شوند.

در دادگاه نورنبرگ که بعد از جنگ برای رسیدگی به جنایات سران حکومت ناسیونال سوسیالیستی آلمان تشکیل شد، قضات با مسئله ای روبروشدند که تا آن زمان سابقه نداشت: متهمان به جنایت علیه بشریت (جنایات گسترده میلیونی علیه غیر نظامیان کشورهای تحت سلطه) به «اشتراکی بودن گناه و خطا میان همه مردم آلمان» و “مامور” بودن خویش که فقط دستور فرمانده خود را اجرا نموده، معرفی مینمودند. از سرباز عادی گرفته تا فرماندهان «اس اس» و «ور ماخت» خود را بیگناه میدانستند و حاضر نبودند جرمی را که طبق مدارک موجود توسط آنها صورت گرفته بود، بپذیرند. از آنجائی که میدانستند دادگاه نورنبرگ نمیتواند ملت آلمان را در کلیت خود به محاکمه بکشد و مجازات نماید، آنها «گناه مشترک» را به میان میکشیدند تا از مکافات جنایاتی که انجام داده بودند، فرار کنند. دادگاه نورنبرگ طبق روال قانونی دادگاههای صالحه زیر بار نرفت و متهمین به قتل و جنایت را بصورت فردی و بر اساس مدارک موجود و با شهادت شاهدان مجرم شناخت و هر یک از آنها را به مجازاتهائی متناسب با جرمشان محکوم کرد.

بعد از محاکمات اما این سوال مطرح شد که مجازات مسئولان جنایات جنگی بجای خود، سهم مردم آلمان که در بر سرکار آوردن چنین نظامی، آنهم در یک انتخابات آزاد و دموکراتیک نقش داشته اند، چه میشود؟

وجدان بیدار مردم آلمان پس از درک ابعاد ویرانیها و جنایاتی که صورت گرفته بود، به تدریج به این خواست دامن زد که جامعه آلمان باید در مورد انگیزه و هدف آن اکثریتی که به آدولف هیتلر و حزب وی رای دادند، تحقیق کند. علت یابی اینکه چرا طی این دوازده سال داوطلبانه درخدمت این حکومت بوده اند و نمیتوان با انداختن همه تقصیرها به گردن اقلیتی منکر نقش مردم در شکل گرفتن چنین حکومتی شد، کم کم به عنوان سوالی اساسی در برابر متفکرین و جامعه شناسان قرار گرفت. باید برای جواب دادن به این سوال که علت اشتباه وغفلت چه بود کنکاش زیادی میشد. در مرکز این کنکاش این سوال قرار داشت که چه باعث شد میلیونها انسان در دو دوره انتخاباتی سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ میلادی بجای احزاب موجود در «جمهوری وایمار» به حزبی رای بدهند که با افکاری نژادپرستانه قصد داشت با ممنوع ساختن همه احزاب دیگر تحت لوای «یک رایش، یک ملت، یک رهبر» از آدولف هیتلر دیکتاتوری بسازد که بصورت فعال مایشاء بر آلمان مسلط شود؟

دلائلی که ارائه میشد، زیاد بود. از بیکاری در اثر بحران اقتصادی گرفته تا احساس خفت مردم آلمان در اثر قرارداد ظالمانه صلح ورسای و رادیکال شدن احزاب چپ و راست در جمهوری وایمار، همگی مورد بررسی قرار گرفت. جامعه متلاشی شده آلمان ابتدا از نظر روانی درآن موقعیتی نبود که وارد این بحث های آکادمیک شود. مردم این کشور بعد از خودکشی هیتلر در«بونکر» (پناهگاه زیر زمینی برلن که به محاصره ارتش سرخ در آمده بود) همه فکر و ذکرشان این بود که چگونه شکم خود و فرزندانشان را سیر کنند، از اسارت و انتقال به زندانهای سیبری جلوگیری نمایند و تا آنجا که ممکن است، نگذارند سربازان دول پیروز به زنان، دختران، خواهران و مادرانشان تجاوز کنند.

تلاش برای پیدا کردن یک تکه نان، یک نخ سیگارو یک سرپناه مجال فکر کردن به گذشته را نمیداد. بسیاری جز پرسه زدن در بازارهای سیاه، و جستجو در میان ویرانه ها بدنبال چیزی بدرد بخور، کاری نداشتند. مشغله دیگر آنها مشاهده شهرهای ویران شده از پشت ملافه های سفیدی بود که برای تسلیم جلو پنجره خانه های نیمه ویران آویزان بود.

تجزیه آلمان به دو منطقه شرقی و غربی، آمریکائی ها را بر آن داشت که در میان مردمان مقیم آلمان غربی به منظور و درک آنچه که در کنه فکر آنها میگذرد، دست به یک نظر سنجی عمومی بزنند. یکی از سوالات اساسی این نظر سنجی «نظر شما راجع به رایش سوم و ناسیونال سوسیالیسم چیست؟» بود. مردم آلمان با وجود همه ویرانی ها و صدماتی که از طریق این سیستم و جنگ متحمل شده بودند و با وجود شش ملیون سرباز قربانی در جنگ و اشغال آلمان توسط متفقین همچنان معتقد بودند که ایده «ناسیونال سوسیالیسم» بخودی خود ایده بدی نبود، اگراشکالی وجود داشته، در نحوه پیاده کردن آن بوده است.

هنگام مرور این فاجعه که شرح مختصر آن در بالا آمد، به این فکرموضوع فکر کردم که دکتر شاپور بختیار یکی از معدود ایرانیانی بوده است که در آن زمان از نزدیک اوج و ذلت مردم آلمان را مشاهده کرده بود. تاسف خوردم از اینکه زنده نیست تا به سوالاتی که برایم طرح شده پاسخ بدهد. در دیدارهای مکرر از تابستان ۷۹ تا بهار ۱۹۹۱ در پاریس چند بار در حاشیه صحبت ها به این قسمت از زندگی دکتر بختیار پرداختیم، ولی او با فروتنی از هر برخوردی که جنبه قهرمانی به او بدهد، پرهیز میکرد. امسال بمناسبت ۲۲ بهمن این سوال در من قوت گرفت که بختیار، دانشجوی ۲۳ ساله ایرانی که برای تحصیل در دانشگاه سوربن به پاریس آمده بود، در آلمان هیتلری چه میکرد؟

در شرح حال او آمده است که وی ابتدا در بیروت تحصیل میکرد، اما مجبور شد به علت اعدام پدر توسط رضا شاه تحصیل را نیمه کاره گذاشته و به ایران بازگردد. رضا شاه که یاغی گری مشروطه خواهان بختیاری را برای سلطه استبداد خود تحمل ناپذیر ارزیابی میکرد برای گرفتن زهر چشم و «تخت قاپو» کردن ایل بختیاری پدر دکتر بختیار را اعدام کرد. بعد از مراسم سوگواری و تشییع جنازه، فامیل و بخصوص عموها بر این عقیده بودند که شاپور بختیار باید برای ادامه تحصیل مجددا به خارج برود. این بار وی بخاطر تسلط به زبان فرانسه به پاریس فرستاده شد تا در دانشگاه سوربن تحصیلات خود را در رشته حقوق به پایان برساند.

شاپور بختیار هنگام ورود به فرانسه (۱۹۳۶) به علت شرکت فعالانه پدر بزرگ و پدرش در انقلاب مشروطه از آن آگاهی سیاسی برخوردار بود که بداند اروپائی را که تجربه میکند، در چه موقعیتی قرار دارد. چند سالی از تسخیر قدرت توسط «بنتو موسولینی» در ایتالیا میگذشت. آدولف هیتلر سه سالی بود که در آلمان به قدرت رسیده بود. ژنرال فرانکو عزم سرکوب جنبش جمهوریخواه اسپانیا را داشت. به این ترتیب فقط رضا شاه و کمال آتاتورک نبودند که در راس ارتش علیه آزادی و دمکراسی و حکومت قانون قدرت خود را مسلط کرده بودند، بلکه غیر از فرانسه و انگلستان بقیه کشورهای اروپائی نیز در چنین بحرانی به سر میبردند. در این اوضاع و احوال شرکت شاپور بختیار، بعنوان یک دانشجوی جوان در تظاهراتی که جوانان حزب سوسیالیست فرانسه برای حمایت از ملت اسپانیا در برابر فالانژهای ژنرال فرانکو در پاریس برگزار کرده بودند، قابل فهم است. کشتار وسیعی که هواپیماهای جنگنده آلمانی به پشتیبانی از فرانکو در شهرهای اسپانیا براه انداختند (گرنیکا، اثر پابلو پیکاسو بدین خاطر خلق شد)، روشنفکران اروپائی را بر آن داشت که خود را مسلح کنند و در یک «بریگاد بین المللی» به اسپانیا رفته همدوش مردم اسپانیا علیه فرانکو بجنگند. بعد از الحاق اطریش به آلمان هیتلری و تصرف کشور چکسلواکی، لهستان سومین کشور اروپائی بود که توسط «وِرماخت» (ارتش هیتلری) به تصرف درآمد. بعد از تسخیر لهستان و امضاء تعهد نامه عدم تعرض متقابل بین هیتلر و استالین در سال ۱۹۳۹ که با شکست جمهوریخواهان در اسپانیا همزمان شد، نقشه هیتلر برای حمله نظامی به دو کشور فرانسه و انگلستان برملا گردید.

دومین اقدام سیاسی شاپور بختیار، دانشجوی ۲۶ ساله رشته حقوق دانشگاه سوربن در پاریس، شرکت داوطلبانه در ارتش فرانسه بود که خود را برای مقابله با ارتش آلمان آماده میکرد. اقدام وی در جوی ضد فاسیستی صورت گرفت که در آن زمان نه تنها در فرانسه بلکه در سرتاسر اروپا حاکم بود. اروپای متمدن و دمکرات می بایست برای حفظ بقا خود در مقابل نیروی مخربی که بر علیه تمدن و دمکراسی براه افتاده بود به مبارزه و مقاومت بپردازد.

ارتش هیتلری با حمله ای برق آسا در عرض چهار هفته ارتش فرانسه را وادار به تسلیم کرد. بعد از اشغال فرانسه توسط «وِرماخت» ژنرال دوگل که به انگلستان گریخته بود دولت در تبعید را تشکیل داد و نهضت مقاومت ملی فرانسه را برای مقابله با نیروی اشغالگر سامان داد. اقدام بعدی شاپور بختیار که پیوستن به صفوف نهضت مقاومت ملی فرانسه بود، خطری کمتر از شرکت داوطلبانه در جنگ نداشت. اعتمادی که بختیار به گروه زیر زمینی متمایل به جوانان سوسیالیست داشت باعث شد که بزودی به این گروه بپیوندد. گروه نامبرده در صدد بود با سوسیال دموکرات های آلمان که تحت تعقیب بودند، ارتباط برقرار کند، بعد از دستگیری های متعدد اعضا توسط گشتاپو و لورفتن آنها از دکتر بختیار خواست تا این ارتباط را برقرار سازد.

مسئولان این گروه مقاومت ملی بر این عقیده بودند که احتمال دستگیری شاپور بختیار به دلیل داشتن پاسپورت ایرانی کم است. سفرهای متعدد شاپور بختیار به آلمان برای گرفتن تماس با مبارزان سوسیال دمکرات آلمانی و تهیه گزارش از جو حاکم بر آلمان به کرات صورت گرفت. به احتمال زیاد شاپور بختیار تنها ایرانی بوده است که در مراسم سالانه حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان که همه ساله در هشتم ماه نوامبر در سالنهای سرپوشیده آبجوخوری «لوون بروی»(Löwenbräu) درمونیخ برگزار میشد شرکت کرده و از نزدیک به سخنرانی هیتلر گوش داده بود. در فاصله بین سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ فقط یکبار خطر دستگیری وی توسط ماموران «گشتاپو» و «اس اس» در مرز آلمان و فرانسه با پیاده کردن وی از قطار و پرس و جوهای کلی بدون بازرسی چمدانها (که پر از مکتوبات، نشریات، کتابهای ممنوعه برای گروههای مقاومت آلمانی بود) شدت گرفت. اما این منجر به دستگیری وی نشد. فرانسویهائی که با این محمولات دستگیر شدند همگی بعد از شکنجه های مرگبار در کوره های آدمسوزی جان سپردند.

بعد از شکست فاجعه بار آلمان در همه جبهه ها و خودکشی هیتلر و گوبلز در پناهگاه برلن ارتش آلمان با شرایطی به مراتب سخت تر از قرارداد ورسای در جنگ اول جهانی تسلیم نیروهای متفقین شد.

شاپور بختیار به این ترتیب از نزدیک شاهد اوج گرفتن و سقوط آلمان نازی در این دوران منحوس ۱۲ ساله بوده است. بهر ترتیب تجربه و شناختی که او از این ماجرا کسب نمود عمیقا بینش سیاسی و روش مبارزه وی را تحت تاثیر قرار داد، بینشی که مهمترین درس آن مرکزی بودن انسان و اهمیت دمکراسی و صلح در زندگی وی میباشد. درسی که تا آخرعمر، چه در مقاومت و مبارزه و چه در راس دولت به عنوان اندیشه راهنما در همه اقدامات سیاسی او متبلور است.

دومین درسی که بختیار درجریان تحصیل رشته حقوق فراگرفت و در سال ۱۳۵۷ نیز تاثیر مهمی در قبول سمت نخست وزیری و برخورد با خمینی داشت، مقوله ای است که توسط وی روشنتر از همیشه در جامعه سیاسی ایرانیان مطرح شد: جدائی دین از حکومت. اکنون سالهاست که این خواست وارد آگاهی و فرهنگ سیاسی متفکران جامعه ما شده است. تا قبل از آن حتی در بین روشنفکران به استثنا عده ای معدود کسی از اهمیت لائیسیه (جدائی دین از حکومت) شناخت چندانی نداشت. شاپور بختیار در مقدمه رساله دکترای حود از نظر تاریخی به این موضوع میپردازد و پیداست که متون تاریخی و فلسفی بسیاری را در این زمینه مطالعه کرده است. بسیاری از «روشنفکران» ما در دوران قبل و بعد از انقلاب به علت آشنا نبودن با مقوله لائیسیته و عواقب آن درکی غلط از اصرار بختیار داشتند. در آن دوران فقط جمع کوچکی از روشنفکران ایران توجه داشت که لازمه حفظ قانون اساسی مشروطه و انگیزه مقاومت بی امان در برابر خمینی، جدائی دین از حکومت است. اکثرا ایستادگی بختیار را به همه چیز تعبیر کردند، جزبه شناخت عمیق و تئوریکی که وی در مورد «لائیسیته» کسب نموده بود.

ادامه مبارزه در بازگشت به وطن
طبیعی بود که انسانی مانند شاپور بختیار با تجربیات، شناخت و تفکر سیاسی که در اروپا کسب کرده آن هم با پرورش در خانواده ای که که در انقلاب مشروطه از خود مجاهدتها نشان داده بودند، وقتی بعد از پایان تحصیل به ایران باز میگردد، جذب آن گروهی شود که جبهه ملی نام دارد و در رهبری آن شخصی مانند دکتر مصدق قرار گرفته است که علت تداوم استبداد در جامعه ما را بطور ریشه ای میشناسد و در صدد است که آن را از میان بردارد. در تصور او تقسیم بندی که در سیاست جهانی وجود داشت (رژیم هائی از نوع هیتلر، استالین، موسولینی، فرانکو، رضا شاه در یکطرف و دولتهای لیبرال و دموکرات در طرف دیگر) هنوز پابرجا بود. دکتر بختیار در مصدق نقطه امیدی را می دید که به ایده آلهای او نزدیک است و قادر است افکار ملی و عدالت اجتماعی را برای ایجاد جامعه ای آباد و آزاد و شکوفان عملی سازد. دکتر مصدق نیز هنگامی که وزیر کارش، این جوان اروپا دیده را بعنوان کفالت وزارت کار به وی پیشنهاد نمود، استقبال کرد. علت این بود که وزیرمربوطه به علت بیماری عملا قادر نبود وظایف حود را آنطور که مصدق انتظار داشت، انجام دهد. تجربیات دکتر بختیار در این سمت چه در آبادان و چه در اصفهان، دو شهری که به علت وجود پالایشگاه و صنایع نساجی تا حدودی کارگران صنعتی ایران را نمایندگی میکرد، بسیار آموزنده بود. آشنا ساختن کارگران به حقوق صنفی خود و فعالیت آنها در سندیکاهای این دوشهر کمک فراوانی به درک درست و ریشه ای از معضل و مشکلات زندگی کارگری در ایران نمود. محبوبیت دکتر بختیار در میان کارگران باعث شد که حزب توده نیز تا حدودی دست از سیاسی کردن مبارزات کارگری بردارد و بخصوص در آبادان کارگران را به اعتصاب علیه حکومت ملی دکتر مصدق که درگیر مبارزه ای بی امان علیه استعمار انگلیس بود، تشویق نکند. کوششهای دکتر بختیار برای تدوین قانون کار و بیمه های اجتماعی باعث شد که این دو لایحه به تصویب مجلس برسد.

کودتای بیست و هشت مرداد اصلاحاتی را که دکتر بختیار حفظ امنیت شغلی و مجانی بودن درمان صدمات محیط کار، لازم میدانست، عقیم نمود. نام وی به عنوان عضو فعال حزب ایران در لیست کسانی بود که میباید دستگیر شوند. با شکنجه و اعدام وحشیانه دکتر حسین فاطمی و آغاز محاکمات دکتر مصدق توسط رژیم کودتا تعقیب و دستگیری فعالان ملی بصورت گسترده ای تشدید شد. زمانیکه امکان هیچ نوع مبارزه علنی و قانونی نمانده بود، عناصر فعال و مبارز جبهه ملی مانند دکتر بختیار، مهندس بازرگان و آیت الله زنجانی در خفا دست به سازماندهی گروهی زدند که بنام «نهضت مقاومت ملی ایران» معروف شد. سخنرانی صریح و شجاعانه دکتر بختیار علیه رژیم کودتا در میدان جلالیه (اردیبهشت ۱۳۴۰) و حضور پر رنگ وی در جریان برگزاری کنگره جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ باعث شد که وی همراه با رهبران دیگر جبهه ملی مجموعا شش بار به زندان بیافتد. به این ترتیب او حدود شش سال از عمر خود را در زندانهای محمدرضا شاه سپری نمود. آخرین اقدام مهم وی قبل از انقلاب، شرکت در تدوین وانتشار نامه ای بود که به همراه دو نفر دیگر از رهبران جبهه ملی، دکتر سنجابی و داریوش فروهر در سال ۱۳۵۶خطاب به شاه به نگارش در آمد و با امضاء سه نفر انتشار یافت. آنهادر این نامه علاوه بر تشریح بحران فرا گیری که در همه سطوح قابل رویت بود به شاه هشدار دادند که تا دیر نشده به قانون اساسی دستآورد، مشروطه تمکین کند و با برگزاری انتخابات آزاد به احزاب و گروههای ملی فرصت دهد تا حاکمیت ملت که در اثر کودتا و ایجاد حزب رستاخیر از صاحب اصلی آن سلب شده بود، برقرار گردد.

شاه زمانی به درست بودن این نامه پی برد که آیت الله خمینی با لعاب مذهبی زدن به جنبش، بخصوص بعد از تظاهرات تاسوعا و عاشورا قاپ مردم را دزدید وبا رادیکالیزه کردن طبقه متوسط، آشی برای ملت پخت تا بتواند تحت عنوان «حکومت اسلامی» حکومتی را که مد نظر داشت مستقر نماید. امروز پس از سی و شش سال، کشوری که میتوانست از نظر منابع زیرزمینی و سرمایه انسانی در زمره کشورهای ثروتمند خاورمیانه باشد، به علت گسترش فساد، اختلاس، رشوه، اختناق، دروغ و خودکامگی به روزی افتاده که تا بحال در تاریخ کشور ما سابقه نداشته است. مردم در منجلاب فقر و انحطاط اخلاقی و اختناق سیاسی فرو رفته و بانیان این وضعیت را مشتی بیگانه به فرهنگ و تاریخ ایران بشمار می آورند که ماموریتشان نابودی ایران است.

ادامه دارد

بخش دوم: دولت سی و هفت روزه بختیار و پیگردهای سیاسی آن


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.