فرقی هست بین آدمی که مبارزه میکند تا سرنوشت خود و کشورش را بطرف بهتر شدن رقم یزند و آن کسی که بجز اندیشیدن به خود و اطرافیان درد دیگری ندارد و اگر هم گاه و بیگاه به یاد وطن می افتد، امیدوار است که بجای او «دیگران» آنرا نجات بدهند!
تفاوتی که بین یک مبارزسیاسی و آن آدمی که از نظر سیاسی منفعل محسوب میشود، می بینیم، فرق بین یک آدم آزاد است با آدمی که اسارت را پذیرفته است. گرفتاری آدم اسیر در این است که از یکطرف نمیخواهد در سیاست دخالت کند و از طرف دیگر نمیتواند به کلی روابط عاطفی خود را با وطن خود قطع نماید. مجبور است برای فرار از ناراحتی وجدان دائما برای بی تفاوتی خود نسبت به سرنوشت کشور توجیه بتراشد. فلسفه این جماعت منتظر و چشم براه کمکهای غیبی، پیچیده نیست: «از دست من تنها که کاری بر نمیآید، خدا کند که کسی پیدا شود و مملکت را از این حال و روز نجات بدهد».
این «آدم منفعل» برای توجیه بی عملی خود دلائل بسیاری دارد. مهمترین آن ناامیدی از خودش است که آنرا بصورت بدگوئی از مردم بروز میدهد. «تا مردم شعور و آگاهی سیاسی و فرهنگی لازم را کسب نکرده اند، در بر همین پاشنه میچرخد» را تکرار میکند و بعضی وقت ها نیز توجیه محکم تری برای انفعال خود دارد. میگوید، در ایران تغییرات همیشه یا از راس حکومت شروع شده یا دست خارجیها در کار بوده، و در هر دو حالت نیز مردم دنباله رو بوده اند. نگفته پیداست که دل خوشی از مردم ندارد چون وقتی صحبت آنها به میان می آید با گفتن «همین مردم» آنها را تحقیر میکند: «همین مردم بودند که درروز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ صبح داد میزدند یا مرگ یا مصدق و شب سوار بر تانک ها زیر قاب عکس اعلیحضرت شعار میدادند، جاوید شاه، مرگ بر مصدق. بعد هم که رفتند خانه پیرمرد تا او را بکشند و وقتی او را نیافتند خانه اش را غارت کردند و حتی از خیر آبکش آشپزخانه اش هم نگذشتند». و بعد هم برای همه کسانیکه عمر خود را در راه «این مردم» فدا کرده اند، افسوس میخورند!
اما مشکل اصلی ما با این جماعت در کجاست؟ مشکل ما با آنها در این است که قصد دارند از انفعال و فرصت طلبی (بخصوص در خارج از کشور) فضیلت بسازند. اگر خوب نگاه کنیم می بینیم اساسا هیچگونه اعتقادی به مردم، به اصالت فرد، حقوق شهروندی و مبارزه مردم برای کسب آزادی ندارند. چون برای آنها اصل موضوع که مردم باشد، مطرح نیست. مردم برای آنها توده ای است بی شکل است که در مبارزه سیاسی فقط به درد راه پیمائی میخورد و هیچ نقشی در تعیین سرنوشت سیاسی کشور ندارد. ممکن است ظاهرا از مردم دفاع کنند ولی باطنا معتقدند که مردم در سیاست هوراکش، در اقتصاد یکی از ابزار تولید و در جنگ بعنوان گوشت دم توپ «به درد میخورند» ولاغیر! این «الیتیسم» بی در و پیکر بین ما و این الیتیستهای تازه کار شکاف بینشی عمیقی را بوحود آورده که پدیده ی جدیدی نیست. از ابتدای جنبش مشروطه تا کنون هم وجود داشته وامروز فقط شکل آن عوض شده است. دعوای اصلی ما با این گروه بر سر حاکمیت مردم است و اینکه وقتی حرف دمکراسی را میزنند، واقعا نمیدانیم آیا منظورشان تبلیغات است یا واقعا معتقدند که استبداد فقط با استقرار حاکمیت مردم میتواند از بین برود و از این نظر تغییری ریشه ای در رابطه بین دولت و جامعه بوحود بیاورد.
برای کسی که به مردم فکر میکند و به مبارزه ای پیگیر و متشکل در جهت حاکمیت آنها مشغول است، مردم فقط یک واژه تبلیغاتی نیست. برای چنین آدمی «مردم» از پدر و مادر گرفته تا فامیل، همشاگردی ها و همشهریها با خودش فرق چندانی ندارند. او خود را تافته ای جدا بافته از مردم نمیداند. برای همین هم به روشنگری و دادن آگاهی معتقد است چون میداند که بدون ارتقا سطح آگاهی مردم نمیتوان استبداد را ریشه کن کرد. و حال می بیند غیر از مشکلات جاری در این راه باید با انواع و اقسام گروههای «انتظارگرا» نیز مقابله کند. می بیند انتظار گرایان و عافیت طلبان بجای اینکه مبارزه کنند، بطور مستمر دیگران را نیز از نزدیک شدن به سازمانهای سیاسی برحذر میدارند و این کار را درست در زمانی انجام میدهند که اعتراضات فروکش کرده و مقاومت در برابر رژیم به نیروی تازه نفس احتیاج دارد. کار کسانی که با گسترش وهم به انفعال دامن میزنند، این است که با فانتزی های خنده دار خود در مورد نحوه پر کردن خلا سیاسی کار پیگیر سیاسی را عملی بیهوده بخوانند . می بینیم که تکیه کلام «من سیاسی نیستم» و «اپوزیسیون هم که کاری نمیکند» ناگهان ورد زبانها می شود و بجای مبارزه سیاسی راحت طلبی، ترس، فرصت طلبی، فرار از دردسرهای حکومت استبدادی و احساس ضعف در برابر قدرت آن بستری را ایجاد میکنند که بر آن نگاه ها از «من سیاسی نیستم» کم کم به «دیگران»، «آنها»، «غربی ها» و «راه حل نظامی هم بد فکری نیست» معطوف میشود.
در اینجا دیگر فقط با یک گرایش فکری مثل بقیه گرایشات روبرو نیستیم بلکه با جریانی درگیر هستیم که بجای گسترش و تشدید مبارزه بی عملی و «تو برو گلیم خودت را از آب بیرون بکش» را تبلیغ میکند. کسی نمیگوید که همه در جامعه باید دست به فعالیت سیاسی بزنند. ، بی میلی به سیاست کم و بیش در همه جوامع وجود دارد، بخصوص در دموکراسی های غربی که این کار به شغل و حرفه تبدیل شده است. آیا در کشور ما که در دو قدمی پرتگاه قرار گرفته است، میتوانیم بی عملی را با چنین استدلالی توجیه بکنیم؟ بود و نبود مملکت در میان است و عده ای بجای ترغیب مردم به مبارزه برای نجات خود و کشورشان برای آنها خیال پلو بار میگذارند و با اینکار به بی عملی و امید بستن به قوای نظامی بیگانگان دامن میزنند. اینکه همه را نمیتوان بقول دکتر بختیار، از یک فلز دانست، قبول، ولی فرق است بین خودداری از مبارزه سیاسی و تبلیغ بی عملی با توهم سازی. عده ای هم هستند که دائم با ذکر مصیبت، عریضه به این و آن نوشتن یا تفسیر اخبار، دارند سر خود را گرم میکنند. معلوم است که با این نوع اقدامات نمیتوان بساط استبداد مذهبی در ایران را برچید. آیا واقعا فکر می افتند که با نشست هائی در این یا آن کشور اروپائی تحت عنوان «اتحاد برای پیشبرد دمکراسی» مردم ایران دست به قیام خواهند زد؟ وبعد هم از سازمانهای سیاسی (مجموعه افرادی که بهر ترتیب برای تغییر وضعیت موجود تلاشی متشکل میکنند) توقع دارند که این محافل و گرایشات اکثرا فردی را که نهایتا زمینه سازی مجدد برای «همه با هم» خمینی است بعنوان «آلترناتیوحکومتی» به رسمیت بشناسند. روی چه حساب؟
برای ما اصلا مسئله ای نیست که عده ای نه بخاطر سرنوشت کشور بلکه فقط برای اینکه خود را از تک و تا نیاندازند و بقولی در مقابل افراد مبارز «کم نیاورند»، در جلسات به نطق و خطابه می پردازند و با پرخاش به اپوزیسیون خود را مطرح میکنند. مشکل این است که با اینکار ها انفعال و انتظار را به عنوان یک شیوه نوین مبارزه وانمود میکنند. وقتی کسی در مصاحبه ای از ضرورت مذاکره با «دنیا» حرف میزند و بر لزوم ساختن آلترناتیوی که بتواند خلا قدرت را پر کنند اصرار میورزد، این سوال را بوجود می آورد که مگر جمهوری اسلامی ساقط شده که خلا قدرتی بوجود آمده باشد؟ میفرمایند، مردم ایران به یک سخنگو احتیاج دارند که بتواند از طریق «مذاکره با دنیا» مانع آنارشیسم و هرج و مرج در ایران بشود. و همه خزعبلات را نیز «اتحاد برای پیشبرد دموکراسی» میگذارند. جل الخالق!
همین افراد هستند که هر جا صحبت مبارزه است وبحث در این مورد که سطح مطالبات مردم را چگونه باید بالا برد، بالای منبرمیروند و داد سخن میدهند که مبارزه آنهم در سازمانهای سیاسی خارج کشور به هیچ دردی نمیخورد و بهترین کار این است که آدم دنبال کسب و کارش برود و در لحظه مناسب وقتی از طریق مذاکره با دنیا باید خلا قدرت را با وجود ذیوجود خود پر کرد، به میدان بیاید. از منظر آنها همه این کارها (منظورشان مبارزه پیگیر سیاسی و ایجاد و گسترش تشکیلات) بیخود است، چون زمان میبرد. سی و سه سال است که دارند اقدامات عاجل بعمل می آورند که با یک ضربه کاری حکومت اسلامی را ساقط کنند و از همان نقطه ای که سی سال پیش آغاز کرده اند، تکان نخورده اند. وارد شدن به «دستجات» را اتلاف وقت میدانند واگر ناپرهیزی کرده دراین یا آن جلسه شرکت میکنند، فکر میکنند با این اقدام شجاعانه خود برگزار کنندگان جلسه را مفتخر کرده اند.
میگویندعامل همه بدبختی های ما اقدامات این «دار ودسته های» اپوزیسیون است و دائم تاکید میکنند که اگر کار دست این گروهها باشد واویلا. میگویند نمیدانیم «سر رهبران این گروهها به کجا بند است» و معتقدند که هر کس در این سازمانها فعالیت میکند یا دنبال کسب مقام است ویا بخاطر پول مبارزه میکند.
و بعد همین افراد ادعا میکنند که اگر«اپوزیسیون متحد نشود، رژیم سرنگون نخواهد شد». بالاخره این اپوزیسیون از چه اجزائی تشکیل شود؟ میگویند: «اپوزیسیون باید کنگره ای، شورائی، «چیزی» درست کند و «کسی» را به عنوان رهبر تعیین کند تا بتواند در زمان موعود از طرف مردم ایران با «دنیا» مذاکره و صحبت کند». این اپوزیسیون اگر از سازمان های سیاسی تشکیل نشده باشد چگونه قادر خواهد شد کنگره ای برگزار نماید؟ مدتی است که چنین افرادی دائما بر تعداد کسانیکه ما را نصیحت میکنند، درس میدهند و خود را بعنوان دانای کل مجاز می بینند راه و چاه نشان بدهند، افزوده میشود و از تعداد کسانیکه به یاری مبارزه، بویژه مبارزه متشکل، می آیند، کم. معلوم نیست دمکراسی که قرار است مستقر شود چگونه میتواند بدون احزاب و گروههای سیاسی در یک جامعه اتومیزه و تشکل گریز شکل بگیرد.
خلاصه کلام
1- اپوزیسیون از گروههای متشکل و سازمان یافته تشکیل میشود و نه از جمع افراد و محافل گوناگون که در یک مبارزه همه جانبه برای متشکل کردن مردم نقشی ندارند.
2- تا تکلیف خود را با این جماعت زیاده خواه، راحت طلب و پر مدعا روشن نکنیم، نمیتوانیم امیدی به آینده ی یک اپوزیسون متشکل و قوی داشته باشیم.
ایران هرگز نخواهد مرد
حمید صدر