الا «حق مُسلّم» در چه حالی؟
شدی انگار حق «احتمالی»!
شنیدم احتمالت هم ضعیف است
که افسار تو در دست حریف است
مُسلّم بودنت ماسیده بر آب
برایت شیشکی در کرده ارباب
مُسلّم، آی مُسلّم، آی مُسلّم
چه شد رد و بدل؟ الله اعلم
چه قانونی؟ کجا حقی؟ مُسلّم
اگر حقی، چرا لقی؟ مُسلّم
اگر حقی چرا رسوای شهری؟
چرا لبریزتر از جام زهری؟
پس از آن هارت و پورت و کله شقّی
مُسلّم شد چه کشکی و چه حقی
مُسلّم جان!، تو گشتی آلت دست
ز کل دست اکنون مانده یک شست
که از سوی گروه شیره مالان
حواله شد به جمع خوشخیالان!
توافقنامه، آش کشک خاله
عجب دادند بر امت حواله
دوازده ساله ترشی جا نیفتاد
وگر افتاد دست ما نیفتاد
***
شنیدستم شبانه سارقی چند
پی دزدی ز راهی میگذشتند
یکی خانه پدید آمد سر راه
چراغانی ز ایوان تا به درگاه
ز هر سویش صدای ساز و آواز
به قربان خداوند سبب ساز!
عجب بوی غذایی در فضا بود
شکم ها را تمنای غذا بود
سه تایی پایشان شُل شد به ناگاه
چسان باید بدانجا یافتن راه؟
برای چیست جشن و شادمانی؟
چگونه رفت باید میهمانی؟
یکیشان گفت بهر کسب اخبار
من اکنون میروم بالای دیوار
ببینم تا چه اسباب سرور است
چه جشن است و چه حال است و چه شور است؟
به دوش آن دو پا بگذاشت حالا
به زحمت هیکل خود برد بالا
سر دیوار بنشست و نظر کرد
نگاه جستجو بر دور و بر کرد
ز فرط روشنی و نور بسیار
نشد بر چشم او چیزی پدیدار
از آنسو میزبانانش بدیدند
پریدند و فلانش را بریدند!
هُلش دادند زان بالا به پایین
به نزد آن دو تا برگشت مسکین
رفیقان سخت پرسنده که ای دوست
به شاباش چه کس این شام نیکوست؟
بگفتا حظ کنید از بزم و آذین
که جشن ختنه سوران منست این!
***
مُسلّم جان ترا هم چشم بسته
نهادندی وسط در جشن هسته
درِ آینده ات را تخته کردند
ترا، هم ختنه و، هم اخته کردند!
چهل تن هیئت و مسئول هیئت
برفت از جیب ملت پول هیئت
هتل، صبحانه و ظهرانه و شام
بلمبان صبح تا شب پخته و خام
بکن نطق و بزن حرف و بگیر عکس
بده ایمیل و رد کن نامه و فکس
هیاهو شد، خبر شد، سرصدا شد
شهید زنده ای تحویل ما شد
حراجست، آی حراجست، آی حراج است
نه، این حق مُسلّم نیست، باج است
به امید صعود اقتصادی
و ایضاَ بندوبست انفرادی!
که «…. تو البته نور چشم مائی
رئیس جمهور آینده شمائی ….»
«…. خیال رهبری آسوده باشد
همانطوری که او فرموده باشد ….»
«…. هیومن رایت؟ البته که نات نات
نمی آریم اسمش را که وات وات ….!»
پس از قول و قرار پشت پرده
بیامد از لوزان تخم دو زرده
مُسلّم جان ترا تسلیم کردند
دو دستی در ژنو تقدیم کردند
دو صحنه، روی میزی، زیر میزی
«تعامل» را ببین با این تمیزی
گر از تحریم شد ملت کلافه
تو بر تحریم ها گشتی اضافه!
فزون بر آنچه زیر میز دادند
شنیدم کله قندی نیز دادند!
ترا وقتی که زیر ضربه دیدند
به نرمش، «قهرمانانه» رسیدند
خلاصه «کش» ندادندت زیادی
که فوری جور گردد جشن و شادی
حقیقت را نگفتندت در آغاز
که تو خوشدل شوی با رقص و آواز
نگفتت رهبری افکار شخصی
که تو اول برای او برقصی
تو رقصیدی به آهنگ توافق
(به جای رقص باید میزدی هُق)
برقص اکنون به آهنگ گدائی
به زیر خط فقر و بینوایی
چراغان کن خیابان را دوباره
که خوب آمد جواب استخاره
هیاهو کن، بزن بشکن، تتق تتق
مُسلّم تر ازین کی میرسد حق!
تتق تق تق تتق دمبکی رو باش
مذاکره کنه ی عینکی رو باش
بده بالا و پایین را تکان ها
که ممنوعست در دیگر زمان ها
بکن حالا ز فرصت استفاده
بده قر، هم سواره، هم پیاده
ز دوربین ها مپوشان شادی ات را
نمایان کن ز مُخ آزادی ات را!
تو مادامی که فکر هسته هستی
همین بدبخت و زار و خسته هستی
نه دیگر فکر آب و فکر نان کن
برقص و رهبری را شادمان کن
که تا وقتی که ابله در جهان هست
تمام مفلسان شادند و سرمست
خصوصاَ کامشان آنجا روا بود
که جشن ختنه سوران شما بود!
از: گویا