زندگی و مرگ قائممقام فراهانی
«آنگاه که ایران در برابر روسیه شکست خورد و پیمان گلستان در سال ۱۲۲۸ هجریشمسی تحمیل شد طی چندسال فضای ایران دگرگون و فتوای وجوب جهاد علیه روسیه از سوی علما صادر شد. مجلسی در سلطانیه برپا شد، سران کشور در حضور فتحعلیشاه حضور یافتند، جیرهخواران شعار، با احساسات ریاکارانه، فضای جلسه را در دست گرفته بودند. در این جلسه فتحعلیشاه رو به قائممقام کرد و پرسید نظر شما چیست؟ قائممقام امتناع کرد. با پافشاری شاه، قائممقام دیدگاه خود را با پرسشی بیان کرد؛ قائممقام از شاه پرسید عایدی و مالیات شما چقدر است؟ فتحعلیشاه جواب داد: سالانه شش کرور مالیات دریافت میکنیم. قائممقام سپس ادامه داد: مالیات روسیه چقدر است؟ فتحعلیشاه گفت: شنیدهایم روسیه سالانه ۶۰۰ کرور مالیات دریافت میدارد. قائممقام گفت: عقل حکم میکند، کسی که شش کرور دارد با کسی که ششصد کرور دارد درنیاویزد… در همین جلسه جیرهخواران شاه و دربار، با هتاکی، قائممقام را مورد شماتت قرار دادند که او به شاه توهین کرده است. فردای آن روز حکم تکفیر قائممقام، در شهر تبریز پخش شد. جیرهخواران شاه و دربار، به خانه وی حمله و آن را ویران و غارت کردند. قائممقام به مشهد تبعید گردید… جنگ بین ایران و روس آغاز شد و در ابتدا، پیروزیهایی به دست آمد اما با حمله روسیه، استانهای آذربایجان خاوری و باختری تا جاده زنجان به تسخیر روسیه درآمد و تهران در تهدید روسها قرار گرفت و پس از آن پیمان ترکمنچای بر ایران تحمیل و غرامت جنگ مطالبه شد. دراینمیان نیز احساسگرایان و جیرهخواران پا به فرار گذاشتند و کشور را در بحران، تنها گذاشتند»(۱).
بیگانهای در میان خودیها
اما این نخستینبار نبود که قائممقام فراهانی در مظان اتهام درباریان و بیمهری و تبعید شاهان قاجار قرار میگرفت. پیش از تبعید به خراسان نیز او سه سال در تبریز طرد شده و بیکار گذراند. اطرافیان بدخواه و بیتدبیر شاه و در رأس آنها میرزاآقاسی از همان ابتدا با میرزاابوالقاسم (قائممقام) مخالف بودند. ظاهرا واژههای «دوست» و «بیگانه» مختص دوره ما و ادبیات سیاسی امروز ایران نیست. نقل شده که در سال ۱۲۰۰ هجریشمسی زمانی که میرزابزرگ، پدر قائممقام و نخست وزیر فتحعلیشاه، درگذشت، میان دو پسرش، میرزاابوالقاسم و میرزاموسی، بر سر جانشینی پدر اختلاف افتاد و حاجی میرزاآقاسی به حمایت میرزاموسی برخاست، ولی اقدامات او به نتیجه نرسید و میرزاابوالقاسم به فرمان فتحعلیشاه، جانشین پدر و «قائممقام» شد. از همان زمان اختلاف میان حاجی میرزاآقاسی و قائممقام فراهانی با عباراتی مانند «بزیمکی (دوست)» و «اوزگه (بیگانه)» گره خورد. یک سال بعد با بدگوییها و اقدامات بدخواهان به اتهام دوستی با روسها قائممقام از کار برکنار شد و سه سال در تبریز به بیکاری گذراند.قائممقام فراهانی پس از سه سال خانهنشینی، در سال ۱۲۰۴ هجریشمسی دوباره به پیشکاری آذربایجان و وزارت نایبالسلطنه منصوب شد. اما بهدلیل مخالفت آغاز جنگهای دوم با روسیه در سال ۱۲۰۵ هجریشمسی از کار برکنار و به خراسان تبعید شد. جنگ با روس ادامه یافت و همانگونه که قائممقام پیشبینی کرده بود به شکست ایران انجامید. شاه، قائممقام را از خراسان خواست و دلجویی کرد و با دستورهای لازم و اختیارنامه بستن قرارداد صلح، به تبریز فرستاد.
وارث شکست دیگران
قائممقام در شرایطی استثنایی بر سر کار آمد؛ زمانی که همه چیز از هم پاشیده بود. در زمینه نظامی، ایران از روسیه شکست خورده بود، روسها بخشهای زیادی از خاک ایران را در دست داشتند؛ در این حال قائممقام ناچار شد قرارداد ترکمانچای را برای بهحداقلرساندن خسارات حاکمیت و مردم ایران منعقد کند و این کار را یکسره با استفاده از توانایی شخصی در دیپلماسی و سیاست به انجام رسانید. انتقادات بسیاری به این قرارداد وارد شده و میشود اما واقعیت آن است که در شرایط نابسامان آن روز این قرارداد تنها راه نجات ایران بود. عهدنامه ترکمانچای در پنجم شعبان ۱۲۴۳ هجری قمری برابر ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ میلادی به خط قائممقام تنظیم و امضا شد و قائممقام که خود حامل نسخهای از عهدنامه بود، به تهران آمد و درباره آن توضیحات لازم را داد و شش کرور تومان غرامت را که مطابق عهدنامه بایستی به دولت روس پرداخت شود، گرفت و بار دیگر با سمت پیشکاری آذربایجان و وزارت ولیعهد به تبریز مراجعت کرد.
پس از مرگ فتحعلیشاه در سال ۱۲۵۰ هجریشمسی همچنان این نابسامانیها وجود داشت از سویی، روس و انگلیس و دربار و اقشاری که از پراکندگی قدرت و بینظمی سود میبردند، در براندازی قائممقام دستبهدست شده بودند.
از سوی دیگر فتحعلیشاه حدود ۲۷۰ فرزند به جا گذاشته بود که همه آنها، کموبیش، داعیه حکومت داشتند.
محمد شاه در این زمان به فردی مقتدر نیاز داشت که همه اینها را به جای خودشان بنشاند و قائممقام عهدهدار این کار شد.
قائممقام برای سروساماندادن به امور مالی دربار، دست مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کرد و برای خود، دشمنان بسیاری تراشید. او از حقوق شاه و درباریان کم کرد و حقوقهای بیمورد را حذف کرد. تکیهکلام قائممقام فراهانی این بود که: «دولت سرباز میخواهد، دعاگو نمیخواهد.» این نیز بخشی از تکرار تاریخی ایرانیان است که همیشه نظامهای سیاسی به فسادهای مالی آلوده است و اگر کسی تصمیم به اصلاح این روند بگیرد، دست در لانه عقرب کرده است.
اگر چه خود او با تنظیم قرارداد ترکمانچای جنگ با روسیه را به پایان رسانده بود اما همواره با اجرای قراداد گلستان و قرارداد ترکمانچای بهشدت مبارزه کرد. نقل میشود که به وزیر مختار روس گفت که این قرارداد تحمیلی است و من به «مردی و نامردی» در تخریب آن خواهم کوشید.
زمانی که میرزا محمد علی آشتیانی را به مذاکرات صلح ارزنهالروم (۱۲۳۸ قمری) روانه کرد دستوراتی به وی داد که حکایت از قدرت دیپلماسی او در پیادهکردن سیاستهای موردنظر دارد. او به میرزا محمد علی مینویسد:
«… اگر خدای نخواسته، دست آن عالیجاه از دامن هر چاره و گریز کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت میدهم که الفاظ مبهمه و فقرات ذواحتمالین در فصلی که موقع ذکر این مطلب است به زور میرزایی و قوه انشایی بگنجاند که راه سخن برای ما باقی بماند و این تصرف و تسلطی که حالا داریم سلب نشود و از روی عهدنامه بحث بر ما وارد نیاید و این آخرالدواء و آخرالعلاج است و معلوم است هرگاه طورهای دیگر انشاءالله تعالی پیش برود البته بهتر و خوبتر و باشکوهتر خواهد بود.»در زمینه آموزش و پیشرفتهای فنی- علمی، قائممقام فراهانی و پدرش میرزا عیسی بزرگ تلاشهای بسیاری کردند و اقدامات زیادی برای راهاندازی صنایع نو و معادن و به کارگیری صنعتگران خارجی و فرستادن دانشجو به خارج به عمل آورند».
آتشی که جنگهای ۱۰ ساله میان ایران و روسیه در کشور ما برپا کرد نه تنها مردان و زنان زیادی را به کام مرگ فرستاد که بخشهای بزرگی از سرزمین ایران را از آن جدا کرد. قدرت نظامی روسیه مهمترین دلیل شکست ایران در این جنگها بود. نیروهای روسیه از جنگافزارها و اسلوب نبرد مدرن برخوردار بودند و سپاه ایران عمدتا به نیروها و روشهای نظامی سنتی متکی بود و این برخورد هولناک مدرنیته با سنت برای کشور ما بسیار گران تمام شد.
قائممقام فراهانی در بخشی از یک نامه خصوصی مینویسد: منبعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید. با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمایید، از جوانان قابل و پیران کامل آنها، چندنفری که به کار خدمت آیند انتخاب کنید.
گرچه همطبعند هردو، به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هردو، به بود منبر ز دار
محمدشاه، مرد ضعیفالنفسی بود و قائممقام در اداره امور مملکت به رأی او کمتر توجه داشت. بدگویی درباریان نیز آرام آرام زمینه بدگمانی شاه قاجار به او را فراهم آوردند. سرانجام حاجی میرزاآقاسی موفق شد در دومین سال سلطنت محمدشاه فرمان قتل قائممقام را از وی بگیرد.
————-
۱- باستانی پاریزی، محمدابراهیم، حماسه کویر
***
روزی که قائممقام را در بهارستان خفه کردند
گزارش یک آدمکشی
در غروب روز ۲۴ ماه صفر، قائممقام فرهانی، سیدالوزراء، از طرف محمدشاه به وسیله پیشخدمتی به قصر نگارستان – در میدان بهارستان- احضار می شود. پس از واردشدن به قصر جویای شاه میشود: شاه کجا تشریف دارند؟ اشخاصی که برای انجام این خدمت مأمور هستند، میگویند: در عمارت سردر. قائممقام بالا میرود و میبیند شاهی در کار نیست، میپرسد پس کجا تشریف دارند؟ میگویند تشریف خواهند آورد.
انتظارکشیدن شخصیتی چون قائممقام که خود تدابیری شاهانه و تفکراتی حکیمانه دارد، محقر به نظر میرسد، نماز مغرب و عشا را میخواند و جویای شاهی میشود که هیچگاه قرار نیست به دیدار میرزا آید: «اگر شاه به من فرمایشی ندارند، بهتر این است که بروم چون که منزل دوستی وعده کردهام و انتظار مرا دارد». مأموران نگهداری او میگویند: شاه فرمودهاند چون کار لازمی با شما دارند از اینجا خارج نشوید تا شما را به حضور بطلبند. به ناچار وقتش را به استراحت میگذراند. شال کمر را باز کرده زیر سر میگذارد و جبه را بر روی خود کشیده، میخوابد.
ساعاتی از نیمهشب گذشته که از خواب برمیخیزد و جویای شاه میشود؛ همان سؤالها و همان جوابها. گاهی به طنز صحبتکردن ماهیت سخن را جدیتر جلوه میدهد: پس من اینجا محبوسم! در شنیدن جواب (شاید) قدم میزند. جز شم شاعریش چیز دیگری به یاریاش نمیآید:
روزگار است گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
با گذراندن ۶ روز که هیچ آب و غذایی به او ندادهاند، ضعیف و ناتوان میشود، هدف از گرسنگیدادن به میرزا که حال، زندانی آنهاست، کشتنش بدون دردسر است؛ اما او نمیمیرد. شب آخر ماه صفر، میران غضب که سردستهشان اسماعیلخان قراچهداغی است، وارد حوضخانه میشوند، گویا ایام حرام را گذراندهاند و کشتن کافر حلال.به سوی میرزا حملهور می شوند و سعی در مغلوبکردن او را دارند. میرزا با دست و پاهای سست از خود دفاع میکند. بازویش مجروح میشود و خون سرازیر، تقلای بیشتر باعث دردناکشدن مرگ میشود، آن هم از جنس خفگی… به ناچار تسلیم گردنکشان شده و تنها تقلایش دست و پا تکاندادن است از برای جاندادن.
جسم بیجانش را شبانه به حرم حضرت عبدالعظیم (ری) برده و بیکفن و غسل در صحن امامزاده حمزه کنار مزار شیخ ابوالفتح رازی به خاک سپردند. این سر انجام نخستوزیری است که تمام عمر خود را صرف خدمت به خلق ایران کرد، به تبعید رفت و کشته شد. مردی که از روی کینه غریبانه بدون هیچ تشریفاتی به خاک سپرده شد.
میرزا ابوالقاسم فراهانی (قائم مقام)، فرزند سیدالوزراء، میرزا عیسی در ۱۱۵۸ خورشیدی در هزاوه اراک به دنیا آمد. در کتاب «مکتب تبریز» نوشته سیدجواد طباطبایی، چنین آمده: «در زمان تأسیس دارالسلطنه تبریز، عباسمیرزا ۱۰ سال بیشتر نداشت که ازاینرو کارهای دارالسلطنه با تدابیر میرزا عیسی، معروف به میرزا بزرگ اداره میشد. دو سال پیش از آنکه عباسمیرزا بهعنوان ولیعهد در دارالسلطنه تبریز مستقر شود، میرزا عیسی پیشکار ولیعهد بود و فتحعلیشاه فرزند خود را به او سپرده بود تا در تعلیم و تربیت او بکوشد. میرزا عیسی که به خاندانی از رجال سیاسی ایران وابسته بود، توانست دارالسلطنه تبریز را در بیرون میدان جاذبه (بساط کهنه) دربار ایران، به کانونی برای (طرح نو) تبدیل کند.
او افزون بر تربیت ولیعهد و البته دو فرزند خود، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی، برخی از اطرافیان خود را برای تحصیل به انگلستان گسیل داشت».
در سال ۱۲۳۷ هجری قمری میرزا بزرگ قائممقام درگذشت و میرزا ابوالقاسم به امر فتحعلیشاه به جانشینی پدر با تمام امتیازات او نایل آمد و لقب سیدالوزراء و قائم مقام را گرفت و به وزارت نایبالسلطنه ولیعهد ایران رسید. میرزا ابوالقاسم با هوش و درایتی که داشت، به یکی از کارآمدترین وزیران سده متأخر و نخستین رجل سیاسی دوران جدید که ادیبی نوآور نیز بود، تبدیل شد. در کتاب مکتب تبریز جواد طباطبایی از میرزا ابوالقاسم بهعنوان بنیانگذار «ایران جدید» یاد شده که در برخی از قلمروهای حیات ایران توانست، آنگونه که خود میگفت: آن بساط کهنه را برچیند و طرح نو دراندازد.
قصه برخی از وزیرکشیهای دوره قاجار را اعتمادالسلطنه در سطوری از صدرالتواریخ بیان کرده که در توضیح شرح حال میرزا ابوالقاسم با توضیح این نکته که او در ایام صدارت تند میرفت و خود را مؤسس این سلطنت میدانست، میگوید که میرزا پارهای احکام را به دلخواه خود میگذراند.
البته سیدجواد طباطبایی سخنان اعتماد السلطنه را چنین تحلیل میکند: «این اتهام، در صورت درستبودن، میتوانست عذرخواه قتل میرزا باشد و اعتمادالسلطنه نیز آن عبارت کوتاه را از سر بازیچه نیاورده، بلکه او خواسته واقعیتی تاریخی را میان شعار و دثار عبارتهای منشیانهای که نظر درباریان رسمی را بازتاب میدهد، پنهان کند. نظر سیاسی قائممقام در این عبارت بیان شده (در صدرالتواریخ) که گویا او میخواست سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند و فلان عزیز را نژند نماید. اگر این سخن درست باشد و خواهیم دید که تردیدی در درستی آن نیست، دراین صورت، اصل اساسی در اندیشه سیاسی قائممقام این اعتقاد او بود که شاه باید سلطنت کند، نه حکومت. اگر این استدلال درست باشد، باید گفت قائممقام نخستین رجل سیاسی تاریخ جدید ایران بوده که تمایزی میان سلطنت و وزارت عظمی وارد کرده است».
از: شرق