خاطره ای از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، توطئه مشترک (انگلیس، آمریکا، شوروی و استبداد داخلی)

سه شنبه, 6ام مرداد, 1394
اندازه قلم متن

khosrow-seif

حزب ملت ایران قرار بود در غروب ۲۶ مرداد ۳۲ جشن ورزشی در قرارگاه حزب واقع در میدان بهارستان ابتدای خیابان صفی علیشاه برگزار نماید که نزدیک ظهر آن روز مورد حمله عده ای از اعضا و هواداران حزب توده که با چوب و چماق و سنگ و پاره آجر که به وسیله یک ماشین آورده شده بودند، قرار گرفت. البته افراد حزبی حاضر در ستاد حزب چند نفری بیش نبودند که با آن ها به مقابله پرداختند. محل حزب را به صورت نیمه خرابه در آوردند. به محض اطلاع، سریع خود را به محل رساندیم. دبیر حزب، زنده یاد “داریوش فروهر”، جلوتر از همه در آنجا حاضر شده بود. حاضرین در حزب همه عصبانی از وضع پیش آمده، آمادگی خود را برای پاسخگویی به این تجاوز گستاخی، به دبیر حزب اعلام نمودند.

این خبرها در آن روزهای حساس بلافاصله در شهر منتشر می شد. از این رو با شنیدن این خبر علاقمندان به حزب و جوانان هوادار، همه در محل حزب حضور یافتند. البته حمله به ستاد حزب ملت ایران و نقاط دیگر و تخریب و آتش سوزی در گوشه کنار شهر و شعار نویسی ضد رژیم بر روی دیوارها که به وسیله عوامل حزب توده انجام می گرفت، باعث هراس و ایجاد وحشت بین مردم شده بود و این امر در نهایت خواست عوامل کودتا بود چه بستر را جهت اجرای کودتا در رسیدن به اهداف آنها آماده می کرد.

حزب ملت ایران، مصمم بود با وجود وضع پیش آمده و تخریب قرارگاه حزب، جشن ورزشی را برگزار نماید. هموندان حزبی مامور آماده کردن محل برای اجرای برنامه جشن ورزشی شدند. بالاخره با کوشش های به عمل آمده همه چیز برای برگزاری جشن در شب ۲۸ مرداد آماده شد. در آن شب افراد زیادی در محل حزب ملت ایران گرد آمده بودند. نخستین سخنران روزنامه نگار شجاع شادروان “کریمپور شیرازی” مدیر روزنامه “شورش” بود. پس از او داریوش فروهر دبیر حزب به سخنرانی پرداخت و در اشاره به حمله ای که به محل حزب انجام شده بود، گفت: “ما ضمن حمایت صد در صد از نهضت ملی و رهبر اندیشمند آن دکتر “محمد مصدق”، اجازه نخواهیم داد جوجه بلشویک ها که سر بر آستان کرملین دارند و گوش به فرمان ملکه انگلستان در طول مبارزات ضد استعماری ملت ایران با اخلال و همسویی با دول استعماری سد راه مبارزاتی ملت ما بوده اند به اعمال نا شایست خود ادامه دهند.”

در این شب حضور سرگرد “خسروانی” مدیر باشگاه ورزشی تاج، آن هم با لباس نظامی در این جشن در محل حزب ملت ایران، تعجب برانگیز بود! سرگرد خسروانی حتا پیشنهاد کرد به جهت ترمیم خرابی هایی که در اثر حمله به محل حزب شده کمک هایی به حزب بشود. چکی نوشت که در اختیار حزب گذاشته شود. به محض رسیدن خبر این امر به دبیر حزب داریوش فروهر فورا پیشنهاد او را رد کرد. از نکات جالب این که سرگرد خسروانی می گفت که دستور داده ام تمام تابلوهای باشگاه تاج را پایین بیاورند و تابلوهایی با نام کلوب مصدق نصب نمایند. البته تابلوها آماده شده بود ولی کودتا فرصت نصب آن را نداد. حال به عمق این کودتا که سرگرد خسروانی که یکی از عوامل آن بود و شب کودتا بی اطلاع از همه چیز در یکی از پایگاه مصدقی ها حضور پیدا می کنند، کمی اندیشه کنیم که چگونه کودتایی بود که عوامل آن که در روزهای بعد جزو افراد فعال آن بودند، در شب کودتا از آن بی خبر بودند و سعی می کردند خود را مصدقی قلمداد کنند.

پس از انجام مراسم در ۲۷ مرداد ساعت ۱۱ شب بود که محل حزب را ترک نمودم. در آن شب متوجه حضور ماموران زیادی که در شهر بودند شدم، و این حاکی از وضعی غیر عادی بود.

روز بعد یعنی روز ۲۸ مرداد از ساعت ۱۰ صبح تظاهراتی در گوشه و کنار شهر به وسیله اوباش آغاز شد. سازماندهی و رهبری آن با برادران “رشیدیان” و “سید مصطفی کاشانی” فرزند “آیت الله کاشانی” و “اردشیر زاهدی” و “سید جعفر بهبهانی” افرادی چون “شمس قنات آبادی” ، “حسن عرب” مدیر روزنامه پرچم خاورمیانه و “طیب حاج رضایی” و “محمود مسگر” ، “حسین رمضان یخی” ، “ملکه اعتضادی” ، “مهدی میر اشرافی” و تعدادی از زن های محله بد نام و “شعبان جعفری” ملقب به شعبان بی مخ و تعدادی افسران و سربازان بازنشسته در این پروژه ضد میهنی شرکت فعال داشتند. محل های مختلف از جمله دفتر روزنامه باختر امروز و قرارگاه حزب ملت ایران واقع در میدان بهارستان و دفاتر حزب ایران و نیروی سوم و … مورد یورش کودتاگران که همه از اوباش شهر بودند قرار گرفت و تخریب شد در حزب ملت ایران داریوش فروهر به اتفاق تنی چند از هم رزمان حزبی حضور داشتند که به دفاع از حزب پرداخته و مجروح شدند و داریوش فروهر را به بیمارستان نجمیه انتقال دادند تا پس از مداوای اولیه به جلسه ای که در فرمانداری نظامی تشکیل شده بود، شرکت نماید. بعد از آن بود که کودتاگران ادارات را بدون هیچ مقاومتی تصرف نمودند. داریوش فروهر از فرمانداری نظامی خارج و مخفی گردید و اداره رادیو هم به تصرف اوباش و اراذل کودتا در آمد و خبر پیروزی کودتا به وسیله خانم مشهور شهر تهران ملکه اعتضادی و میر اشرافی از رادیو اعلام شد.

من در آن زمان جوانی شانزده ساله بودم و بنا به علاقه ای که به دکتر مصدق داشتم به سوی منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ رفتم. خیابان کاخ به وسیله افراد گارد و محافظ اشغال شده و کامیون های نظامیان به صورت زیگزاگی قرار گرفته بودند؛ به طوری که هیچ ماشین یا وسیله دیگری نمی توانست از آن خیابان عبور کند. سپس به خیابان شاه، نادری و استانبول آمدم. در این موقع دکتر “منشی زاده” رهبر حزب سومکا که از زندان آزاد شده بود، در خیابان اسلامبول بر روی بلندی قرار گرفت تا برای مردم که حضور داشتند، سخنرانی کند. صحبت خود را با حمایت از دکتر مصدق شروع و در همین لحظه با مشاهده عده ای که شعار به نفع کودتا می دادند، صحبت خود را با یک چرخش ۱۸۰ درجه ای در حمایت از شاه ادامه داد. پس از این من به طرف چهار راه سی متری و شاه رفتم. به علت تاثر و تالم دیگر قادر به راه رفتن نبودم و با افسردگی تمام نظاره گر وضع خیابان ها بودم که کودتاگران ارتش به همراهی اوباش چاقوکش سوار بر ماشین های ارتشی با در دست داشتن وسایل غارت شده از منزل دکتر مصدق علیه ایشان شعار می دادند و در طرف دیگر در خیابان سی متری زن های محله بد نام به صورت زننده ای سوار بر ماشین های دولتی با شعار جاوید شاه در حال عبور بودند و مردم همه با بهت و حیرت نظاره گر وضع پیش آمده بودند.

من و جوان های هم سن و سال ام، چیزی را که هرگز فکر نمی کردیم آن هم سقوط دولت ملی، نهضت ملی یعنی نهضت استقلال طلبانه مردمی ملت مان چه می توانستیم بکنیم. با اندوه فراوان با دوچرخه به سوی منزل روان شدم در مسیر دیدم چند نفری یک جوان را می زنند و سر او را شکسته اند، طاقت نیاورده به کمک اش شتافتم و با دوچرخه او را از آن مهلکه نجات دادم. بعدها به من گفتند که او در عکاسی فوکس در چهار راه امیر اکرم کار می کند.

آن شب من با افسردگی تمام و گریه گذراندم. گریه از جهت این که قادر به مقابله به مثل نیستم. کاری نمی توانیم انجام دهیم. از سوی حزب به من اطلاع داده شد که فعلا از منزل خارج نشو. زیرا عده ای از اوباش به سرپرستی شعبان بی مخ در محلات مختلف تهران در تردد هستند و جوان ها را شکار می کنند و در اختیار فرمانداری نظامی قرار می دهند. چند ماهی شهر تهران جولانگاه شعبان بی مخ و دوستان چاقوکش او بود. هر کاری که می خواست و می توانست به خصوص در مورد جوان ها انجام می داد که قلم از نوشتن آن شرمگین است. بله، همان شعبان جعفری که نویسنده به اصطلاح روشنفکر و بی اطلاع از وقایع سیاسی چند دهه گذشته با نشر مطالب عاری از حقیقت ایشان تحت عنوان خاطرات شعبان جعفری از او یک شخصیت “سیاسی” ساخته است. جای بسی تاسف و تاثر که ما در زمانی زندگی می کنیم که هستند افرادی که در اثر بی اطلاعی از رویدادهای تاریخی چنین برداشت هایی دارند. بگذریم، پس از مدت کوتاهی فعالیت حزبی ما به صورت مخفی ادامه پیدا کرد و روزنامه “آرمان ملت” ارگان رسمی حزب ملت ایران به صورت پنهانی با مطالب گوناگون علیه کودتاگران منتشر می شد. سازمان حزب به صورت شبکه های ۴ نفری در محل های گوناگون، در خیابان در پارک یا منازل تشکیل می شد. خوب به خاطر دارم چند جلسه ای در منزل شادروان “شیخ باقر نهاوندی” واعظ معروف از علاقمندان به نهضت ملی و دکتر مصدق برگزار شد.

در این زمان حزب ملت ایران و سایر احزاب و گروه ها در نهضت مقاومت ملی به مبارزات خود استمرار بخشیدند تا این که انتخابات دوره هیجدهم شروع شد. هر چند وکیل ها از پیش مشخص و تعیین شده بودند ولی برای حفظ ظاهر مبادرت به رای گیری کردند. حوزه های انتخاباتی در اختیار شعبان بی مخ و دار و دسته او و از سوی دیگر دار و دسته سرهنگ “سپهر” رهبر حزب آریا، با چاقو و قمه صورت رای های مردم را بررسی می کردند که غیر از کاندیداهای دولت کودتا، کس دیگری را ننوشته باشند. البته باید بگویم که مردم در انتخابات شرکت نکردند فقط با سازمان دهی که انجام شده بود عده ای را از روستاها به شهرها آورده و در حوزه های مختلف به دادن رای های تکراری مبادرت می کردند. تعرض این چاقوکشان به خصوص شعبان به مردم کوچه و بازار در آن روزها بسیار عادی بوده؛ هرچند که این ها به کارهای ناشایست دیگر هم مبادرت می کردند.

در انتخابات تمام وکلا منصوب شدند و زمان با بگیر و ببندها سپری شد. فرماندار نظامی با صدور چند اعلامیه مبنی بر احضار داریوش فروهر سرانجام در روز ۱۳ دی ۱۳۳۲ موفق به کشف مخفی گاه او شده و پس از دستگیری به زندان لشگر ۲ زرهی منتقل شد. با دستگیری داریوش فروهر مبارزات حزب ملت ایران هم چنان ادامه پیدا کرد. در این راستا ماه محرم فرا رسید و عزاداری در نقاط مختلف شهر تهران شروع شد و بازار تحت پوشش نیروهای شهربانی و فرمانداری نظامی قرار داشت. در روز عاشورا طبق قرار قبلی به اتفاق چند تن از هموندان حزبی در بازار حضور پیدا کردیم. نزدیکی های ظهر به صحن مسجد شاه و تکیه زرگرها در ضلع شمال شرقی مسجد، شادروان شیخ باقر نهاوندی منبر رفته بود. مسجد مملو از جمعیت بود. ناچار به همراه دوستان در پشت درب در صحن مسجد میان جمعیت انبوهی که گرد آمده بودند، ایستادیم. درضلع جنوب شرقی مسجد در حیاط مسجد با نصب بلند گوهایی که برای فداییان اسلام در نظر گرفته شده بود، “عبدالحسین واحدی” نفر دوم فداییان در حال سخنرانی از منبر بود. نامبرده ضمن سخنانی در حمایت از کودتاگران، به مصدق دشنام می داد و او را مصدق جنایتکار می نامید. به ظهر عاشورا نزدیک می شدیم. شیخ باقر نهاوندی صحبت هایی که باید بکند، کرد و سپس گفت: “مردم گوش فرا دهید صدای یا حسین بلندگو به دست ها از همه جا شنیده می شود ولی ما که فاقد بلندگو هستیم و برای این که ثابت کنیم ما نسبت به حسین مخلص تر هستیم چیزی را که من می گویم با صدای بلند تکرار کنید.” حاضران نیز چنین کردند و جمعی از ما که در بیرون بودیم با صدای بلند جواب می دادیم به نحوی که صدای بلند گوی فداییان اسلام را تحت الشعاع قرار دادیم. شیخ باقر نهاوندی منبر را ترک کرد و شعارها تبدیل به یا مرگ یا مصدق شد و با حرارت و جدیت هر چه تمام تر از داخل مسجد زرگرها و بیرون آن ادامه پیدا کرد. ما که شروع کننده بودیم پس از چند لحظه صحن مسجد را ترک کرده در یکی از تکایا مخفی شدیم. بعدا درب های مسجد به وسیله ماموران بسته شد و عده زیادی به اتفاق شیخ باقر نهاوندی دستگیر و مستقیما به قلعه فلک الافلاک منتقل شدند.

شب های دیگر ایام عزاداری واعظ “فلسفی” با بادیگاردهای خود که مرکب از شعبان بی مخ و عده ای از هم پالکی هایش بودند به مسجد شاه می آمدند و ایشان در منبر با تایید حکومت کودتا و عنوان کردن جمله معروف این که “آقا زنبورها هم شاه دارند” از رژیم حمایت و به نهضت ملی و رهبر خردمند آن حمله می کرد. ما جوان ها برای به هم ریختن این جلسات به مسجد شاه می رفتیم و به شعار دادن در جهت محکوم کردن کودتا و به حمایت از نهضت ملی می پرداختیم که منجر به چند مرتبه درگیری و دستگیری دوستان مان شد.

در تمام این شب ها که فلسفی در آن جا منبر می رفت، بدین شکل عمل شد و پس از آن مبارزات ما در حزب ملت ایران و نهضت مقاومت ملی که به زعامت آیت الله “سید رضا زنجانی” و شرکت نمایندگان تمام احزاب ملی و همکاران دکتر مصدق تشکیل شده بود ادامه پیدا کرد.

این خلاصه ای از خاطرات من در این برهه از زمان بود که مربوط به ۶۰ سال پیش است در حالی که شانزده سال بیشتر نداشتم. امید است در فرصتی دیگر در مورد تشکیل نهضت مقاومت ملی و سپس تجدید فعالیت جبهه ملی در سال ۱۳۳۹ مطالبی را به آگاهی علاقمندان برسانم. ( منبع : نشریه بین المللی کورش)


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.