باران پاییزی میبارید، دختر پرده را کنار زد و از پشت پنجره خانه قدیمی به کوچه نگاهی انداخت. او هنوز آنجا ایستاده بود. مرد سبزهروی چشم و ابرو مشکی با بارانی خوشدوخت، در خیال دختر، عاشقی دلخسته بود که روزها دنبالش میافتاد و شبها سر کوچه کشیک میداد. در واقعیت اما او یک مأمور امنیتی در تعقیب برادر بود. (توصیف نمایی از فیلم «بنبست»، فیلمی که سال ۵۶ ساخته شد ولی هیچوقت به نمایش درنیامد.) شخصیت ساواکی فیلم به تصویر تیپیکال سازمان امنیت کشور بسیار شبیه بود، به پرویز ثابتی که از قضا هردو هم دانشآموخته رشته حقوق بودند.
آبانماه، ماه گریختن مقام امنیتی ابروکمانی در ۳۷ سال پیش است. کسی که تا همین چند سال پیش نه خبری از او بود و نه تصویری. «مقام امنیتی» عنوانی بود که احتمالا خودش یا با همفکری همکارانش در سازمان اطلاعات و امنیت کشور انتخاب کرده بود، اصطلاح ابروکمانی را ولی چریکها رویش گذاشته بودند. «مقام امنیتی» را انتخاب کرد چون نمیخواست چهره پشت پرده ناشناس باقی بماند. از سویی دیگر هم نمیخواست مهر ساواکی خردهپا یا دونپایه بر پیشانیاش بخورد. برای همین سروکلهاش در تلویزیون ملی پیدا شد و نقش سخنگویی یا ویترینی سازمان بر دوشش افتاد. این حضور در دوران تلویزیون دوکانالی که تازه چند ساعت هم بیشتر برنامه نداشت، هم نادر و عجیب بود و هم مقام امنیتی را توی چشم میآورد. مصاحبه مطبوعاتی ترتیب میداد و از متهمان اعتراف تلویزیونی میگرفت. دیماه ۴۹ عباسعلی شهریاری تودهای سابق که حالا ساواکی شده بود، را به تلویزیون ملی آورد اگرچه چهره شهریاری را در سایه نشان داد و بدون اشاره به نامش او را مرد هزارچهره نامید. از ناصر سماواتی، پرویز نیکخواه، کورش لاشایی، سیاوش پارسانژاد و بهرام مولایی هم اعتراف تلویزیونی گرفت. در یکی از این مصاحبههای مطبوعاتی- تلویزیونی، در پاسخ به ادعای تایمز لندن که نوشته بود ساواک پنج میلیون عضو دارد، گفت: «بنده تصور نمیکنم که سازمانهای امنیتی آمریکا و شوروی هم این تعداد مأمور در اختیار داشته باشند. این رقم برای من تعجبآور و مسخره بود. ما دو نوع مأمور داریم. یک دسته کارمندان رسمی سازمان امنیت که مثل بقیه کارمندان رتبه شغلی و حقوق میگیرند و دسته دیگر که تعدادشان بیشتر است اما در استخدام رسمی ما نیستند و ممکن است برخیشان کارمند دولت هم باشند». ۱۵ فروردین سال ۵۰ پرویز ثابتی در تلویزیون ملی حاضر شد و برای نخستینبار بهصورت رسمی درباره ماجرای سیاهکل صحبت کرد.
میگویند نمونه کامل یک پلیس سیاسی بود. شلوار پلیاستر و کت چرمی و ادا و اطوار جانی دالریاش شخصیتهای سازمانهای جاسوسی داستانهای گرین و فورسایت را به یاد میآورد. «حسین فردوست» دوست دوران کودکی شاه و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی درباره او گفته است: «در این نمایشهای تلویزیونی او بسیار خوب و محکم صحبت میکرد و همه را تحتتأثیر قرار میداد؛ به دلیل بیان عالی و عدم تردید در سخنانش. دعوتها از او در خانه رجال شروع شد و ثابتی در چندین میهمانی از من خواهش کرد شرکت کنم که شرکت نمودم. در این میهمانیها خانمهای زیبا چندینهزار تومان هزینه آرایش خود میکردند تا موردپسند «مقام امنیتی» واقع شوند و دور او را میگرفتند و خود را معرفی میکردند و کارت و آدرس میدادند. من چند بار به چند خانم که میل داشتم صحبت کنم، نزدیک شدم و هرچه گفتم «من فردوست هستم» بیفایده بود! همه «مقام امنیتی» را میخواستند و فردوست و امثال فردوست برایشان مهم نبود! این عنوان «مقام امنیتی» تا انقلاب روی ثابتی ماند و همهجا به پذیرایی از او افتخار میکردند».
طرفدار بقایی
میگویند شهوت شهرت داشت و برای آینده هم نقشه قدرت. احتمالا علت علاقهاش به بقایی هم همین بوده است. خودش در خاطراتش گفته است در جبهه ملی بیشتر عاشق بقایی بود تا مصدق و سخنرانیهای افشاگرانه بقایی، او را شیفته کرده بود. احتمالا تحتتأثیر همین بود که بعدها میتوانست ساعتها بدون یادداشت سخنرانی کند. فردوست در همان خاطراتش مینویسد: «زمانی که قائممقام ساواک شدم، ثابتی یک جوان کمتر از سی سال بود و شغل او ریاست بخش مربوط به احزاب پنهانی بود. او را ندیدم تا زمانی که مقدم را به جای مصطفی امجدی مدیرکل سوم کردم…، برداشت من از ثابتی این بود که بسیار مقامپرست و متظاهر است. دارای هوش خوب – و نه بیشتر- است ولی قوه بیان خیلی خوبی دارد. در مجموع کارمند خوبی بهشمار میرفت، ولی به علت آن قدرت بیان و تظاهر، خود را بیش از آن چیزی که بود نشان میداد. این رفتار قطعا در من اثری نداشت ولی در دیگران مانند مقدم و نصیری مسلما بیاثر نبود. دروغ و راست را مخلوط میکرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را دو، سه برابر واقع جلوه دهد. آرام و مسلط بر اعصاب خود بود. ساختمان فکریاش طوری بود که همیشه به او خوش میگذشت. از خود انتقاد نمیکرد و راضی و خیلی راضی از خود بود…، ثابتی به هیچوجه نمیتوانست اعتماد مرا جلب کند و به نظر من او برای کار اطلاعاتی ساخته نشده بود و بیشتر به درد کار سیاسی میخورد. هیچوقت میل نداشتم مرئوس مستقیمی مانند ثابتی داشته باشم».
فردوست با اشاره به جاهطلبی ثابتی میگوید: «من که جاهطلبی ثابتی را میدیدم، خواستم که او را در کار سیاسی مشغول کنم لذا از هویدا خواستم که یک پست وزارت به ثابتی بدهد. او مطابق طبع هویدا هم بود. زمانی که مسئله را به ثابتی گفتم از خوشحالی باور نمیکرد. هویدا، ثابتی را خواست و وزارت را به او پیشنهاد کرد و او اجازه فکرکردن درباره نوع وزارتخانه خواست. در همین احوال منوچهر آزمون (کارمند ساواک) معاون نخستوزیر و رئیس سازمان اوقاف شد. این مسئله به ثابتی برخورد و از وزارت منصرف شد. او بعدا به من گفت: «وقتی آزمون که در ساواک چندین رده از من پایینتر بود، معاون نخستوزیر شود، دیگر وزارت چه افتخاری دارد؟!» من گفتم: پس صبر کن تا نخستوزیر شوی! این حرف در او اثر کرد و باورش شد و تا زمان انقلاب این مسئله در ذهنش بود».
برای همین پلهها را دوتا یکی طی کرد تا سال ۴۹ که معاون اداره کل سوم ساواک شد. اداره کل سوم مربوط به امنیت داخلی بود و از همینرو مخالفان، او را دشمن اصلی خود میدانستند. میگویند که از سمتهای وزارت تا استادی دانشگاه و معلمی و کارمندی در گرو اجازه ادارهای بود که ریاستش را او برعهده داشت. ثابتی کارش را خوب انجام داده بود. قلعوقمع چریکهای فدایی، مجاهدین و مبارزان مذهبی که در یک دوره ۱۰ ساله نفس حکومت را بریده بود در پنج ساله دوم دهه ۵۰ به طور کامل انجام شده بود.
ثابتی در نقش نماینده دانشجویان
سرتیپ «اصغر کورنگی» که زمانی در دهه ۴۰ ریاست زندان قصر را برعهده داشت در کتاب خاطراتش (در دست انتشار) به خاطره جالبی از «ثابتی» اشاره میکند: «یکی از موارد جالب تحقیقات ساواک، موردی بود که پرویزثابتی که روزگاری معاون قدرتمند ساواک شد به اتفاق خانم راسخ که هر دو مأمور مخفی ساواک بودند و ظاهرا عنوان نمایندگان دانشجویان را یدک میکشیدند با پرویز نیکخواه (زندانی محکوم در جریان تیراندازی فروردینماه ۴۱ به شاه) ملاقات داشتند. برای این ملاقات که گفته بودند در دفتر زندان انجام شود یک افسر از اطلاعات شهربانی آمد و اتاقی در طبقه دوم ساختمان قدیمی دفتر زندان تهیه کردند و در کشوی میز اتاق خیلی ماهرانه میکروفون نصب کردند و دستگاه ضبطی را در یک کمد مخصوص پروندهها گذاشتند. به محض ورود ثابتی باید یکنفر میرفت در این کمد و با شروع صحبت آنها دستگاه را روشن میکرد. ابتدا آمدند و در اتاق من چای خوردند. ثابتی ظاهرا جوان منظم و خوشتیپ سبزه و بلندقدی بود (در باطن اما مار خوشخطوخال چه مفاسد اخلاقی و غیرانسانی در او پنهان بود، خدا میداند). فورا مقدمات فراهم شد و نیکخواه را از زندان شماره سه آوردند. به اتفاق به طبقه دوم رفتیم ولی سرگرد هاشم طوسی، افسر صدیق و زحمتکش زندان قصر را در قفسه ضبط صوت جا دادیم و حدود یکساعتونیم این ملاقات طول کشید درحالی که بهزعم خودشان محرمانه و فقط بین خودشان دو نفر بود، غافل از اینکه سرگرد طوسی در قفسه حرفهای آنها را ضبط میکرد. به محض رفتن آنها در قفسه را باز کردیم. آقای طوسی عرق کرده بود و پیراهنش از عرق مرطوب بود. صورتش سرخ و برافروخته بود و گفت دیگر حوصلهام تمام شده بود و نفسکشیدنم سخت. نوارها را افسر اطلاعات بلافاصله برد و من نمیدانم چه شد اما بعدا شنیدم که در مسابقه اطلاعاتی ساواک و شهربانی، تیمسار مبصر این اطلاعات را صبح فردایش قبل از گزارش ساواک به دفتر مخصوص گزارش کرده بود و این موجب تعجب شاه شده بود. ماجرا این بود که ساواک در همهچیز دخالت میکرد و به تفکیک وظایف اعتقاد نداشت».
ثابتی طرفدار سرکوب
گفته میشود که گزارشهای داخلی کشور را ثابتی تهیه میکرد و از طریق نصیری رئیس ساواک به اطلاع شاه میرسید. نمونه مشخص آن که خودش هم به آن اذعان کرده مربوط به ماههای آخر حکومت پهلوی است. ثابتی فهرستی از هزارو ۵۰۰ فعال و مبارز سیاسی تهیه کرده و درخواست دستگیری آنها را کرده بود. شاه اما با آن مخالفت میکند و در نهایت به یک فهرست ۳۰۰ نفره رضایت میدهد. میگوید که شخص شاه و آموزگار نگران جوابی بودند که باید به نهادهای بینالمللی و حقوقبشری میدادهاند. اما ثابتی میگوید من به آنها گفتم که جواب آن با شماست. کسی از من سؤال نمیکند من یک دستگاهی با وظایف مشخصی هستم. ثابتی طرفدار سرکوب و برخورد خشنتر و جدیتر با تظاهرات سالهای ۵۶ و۵۷ بود. پیش از رفتن هویدا هم از طریق او به شاه پیغام داد که عنان کار را به ساواک بسپارد. گویا سر همین تاکتیک برخورد با مخالفان با آموزگار دعوایش میشود و بعد هم نزد هویدا که هنوز وزیر دربار بوده، میرود و از او میخواهد که شاه را برای دستگیری تعداد مورد نظر او متقاعد کند. سر همین ماجرا با ناصر مقدم، جانشین نصیری در ساواک هم مشکل پیدا کرد. خودش گفته است: «مقدم از آمریکا آمده بود و آزادیخواه شده بود». کوران انقلاب که شدت گرفت باید عناصری از رژیم که نماد و مقصر وضع موجود بودند به جز خود شخص شاه یکییکی کنار میرفتند. ساواک هم از این قاعده مستثنی نبود. روزنامه اطلاعات در تاریخ هشتم آبان ۵۷ عکس بزرگی از پرویز ثابتی چاپ کرد به اضافه فهرستی از ۳۴ عضو سازمان اطلاعات و امنیت کشور. اطلاعات نوشته بود این مأموران بلندپایه که ثابتی هم جزء آنهاست اخراج، بازنشسته یا تصفیه شدهاند. زیر عکس نوشته شده بود «پرویز ثابتی معروف به مقام امنیتی از مهمترین پست ساواک برکنار شد».
اولین شاکی
سه روز بعد خانواده زندانیان سیاسی در باشگاه دانشگاه تهران جمع شدند. در میان آنها یک پزشک از ثابتی بابت شکنجه برادرش اعلام جرم کرد. فرد دیگری هم به نام جلیل ظروفچیان، ثابتی را مقصر مرگ بیدلیل برادرش میدانست. برادرش را گماشته همسر ثابتی به قتل رسانده بود. ماجرا از این قرار بوده که ۱۸ اسفند سال قبل همسر ثابتی در فروشگاه شارل ژوردن در خیابان شاهعباس مشغول خرید کفش بوده اما متوجه میشود که کیف پولش گم شده است. به فروشنده دستور میدهد کرکره مغازه را بکشد و همه مشتریها هم بازرسی شوند. برادر جلیل ظروفچیان که تازه ازدواج کرده بود به همراه همسرش در فروشگاه که مشغول خرید بودهاند به این اقدام اعتراض میکنند، اما با پرخاش همسر ثابتی روبهرو میشوند. در همین حین از منزل تماس گرفته میشود که گویا کیف پول در خانه جا مانده است. همان فرد دوباره معترض میشود و از همسر ثابتی میخواهد که بابت رفتار نادرستش از جمع عذرخواهی کند اما باز با پرخاش همسر ثابتی روبهرو میشود و گماشته با گلولهای آن فرد را به قتل میرساند. این شرحی است که آن زمان در روزنامه اطلاعات از ماجرا منتشر شد اما ثابتی خود در خاطراتش درباره این ماجرا گفته است این ماجرا به سال ۵۴ مربوط میشود و راننده من میخواسته تیر هوایی شلیک کند که اتفاقی به آن پسر میخورد و او هم دو هفته بعد در بیمارستان فوت میکند».
چه کسی دروغ میگوید
از ثابتی اخیرا کتابی در قالب تاریخ شفاهی منتشر شده است که البته همه خاطراتش نیست. خودش گفته خاطراتش را همان ابتدای خروجش از کشور نوشته ولی فعلا قصد انتشارش را ندارد. انتشار این کتاب اما با انتقادات بسیاری بهویژه از سوی زندانیان سیاسی سابق روبهرو شد. مهمترین اتهام او دروغگویی و تحریف واقعیت بود و مهمترینش تکذیب شکنجه در ساواک. تن و ذهن زندانیان سابقی که هنوز در قید حیاتاند، شاهد و گواه انواع شکنجههای جسمی و روانی ساواک بود که حالا ثابتی کتمانش میکرد. نصرتالله تاجیک از زندانیان سیاسی سابق، آذرماه۹۱، یادداشتی برای یکی از روزنامهها نوشت و درباره خاطرات ثابتی گفت: «در بازداشت سال۵۲-۵۳ چون در زندان اوین بودم او را ندیده بودم و همچون سایرین وی را به نام مقام امنیتی میشناختم تا اینکه در دستگیری سوم در کمیته مشترک ضد خرابکاری در میان شکنجه و بازجوییها او را که میان بازجویان، «آقا» نامیده میشد دیدم. در دو نوبت توسط رسولی و ثابتی مورد سؤالوجواب و شکنجه قرار گرفتم که نسخههای بازجویی من به احتمال زیاد موجود است». این درحالی است که ثابتی در گفتوگویی که با صدای آمریکا داشته و عین آن در مستندی که «شبکه مستند» درباره او ساخته آورده شده است، نقش خود را در هرگونه بازجویی رد کرده بود. تاجیک درادامه مینویسد: «یکی از لطیفههای خندهدار در این کتاب این بود که ثابتی گفته است «با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنچه در توان داشتم از آن جلوگیری میکردم. هیچگاه ندیدم فردی مورد شکنجه قرار گیرد. موقعی که از سرپرستان بازجویی سؤال میکردم غالبا جواب این بود که زندانی با مأموران به زدوخورد پرداخته و مجروح شده است». ناصداقتی در بیان مطالب این کتاب موج میزند». ثابتی در همان کتاب درباره شهید بهشتی و ارتباط و رفاقتش با برخی مقامات مطالبی گفته بود که بنیاد حفظ و نشر آثار شهید بهشتی در اطلاعیهای پاسخ داد: «بسیاری از ادعاهای ثابتی از دسترس اعتبارسنجی علمی خارج است و در دو مورد هیچ مدرکی یافت نشد. ارتباط با آزموده و رفاقت با اکبر دادستان». ثابتی در خاطراتش میگوید: «من در تمام مدت حدود ۲۰ سال خدمت در ساواک، حتـی از یک نفـر، بـازجویی نکردهام و همیشه کار ستادی داشتهام». این درحالی است که سعید شاهسوندی از اعضای سابق سازمان منافقین پیش از تغییر ایدئولوژیک، در گفتوگو با ویژهنامه نوروزی سه سال پیش روزنامه بهار گفته بود: «ثابتی بنا به طبیعت شغلیاش دروغ میگوید، دروغ پشت دروغ، بهنحویکه اگر قرار باشد به همه موارد بپردازیم باید به تمامی تاریخ خاندان پهلوی بپردازیم». محمدمهدی جعفری هم در همان ویژهنامه در مطلبی با عنوان «دلالی تبرئه ساواک یا تاریخ شفاهی!» درباره خاطرات ثابتی نوشته بود: «مطالب سرهمبندیشده این کتاب را حتی جوانان هم باور نمیکنند. تنها چیزی که از این کتاب زمستانی میماند روسیاهی ذعال است».
روایت نادری یا ثابتی
روایت کشتهشدن ۹ نفر از رهبران چریکهای فدایی در تپههای زندان، فروردینماه ۵۴ هم یکی دیگر از دروغهایی است که به ثابتی نسبت میدهند. همان اوائل انقلاب «بهمن نادری» معروف به تهرانی- شکنجهگر مشهور ساواک- تصمیمگیر اصلی این کشتار را «پرویز ثابتی» دانسته بود و در اعترافات تلویزیونیاش ماجرای تیرباران آنها را اقدامی تلافیجویانه از سوی ساواک یا حاکمیت دانسته و جزئیات آن را شرح داده بود. «پرویز ثابتی» ولی در خاطرات خود مدعی میشود که اعترافات نادری تحت فشار بوده و بیژن جزنی و دوستان وی درصدد بودهاند با فرار از زندان، از خود قهرمانسازی کنند برای همین با بریدن دستبند از «ون» خارج و قصد فرار داشتهاند که راننده و یک مأمور برای تعقیب به همراه آنها از ون خارج شده، لذا مأموران همراه به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته و مأمور همراه راننده نیز، تیر خورده و زخمی شده است.
از ثابتی سالها خبری در دست نبود. برخی میگفتند که به اسرائیل رفته و با موساد همکاری میکند و بعد هم به آمریکا رفته است. آنجا نام کوچک خود را به پیتر تغییر داده و وارد کار ساختمانسازی شده و چندین شرکت دارد. سال ۸۴ روزنامه خراسان نوشت او اخیرا راهی آمریکا شده و گفته میشود که مسئولیت تجدید سازمان تشکیلات ساواک در افغانستان را برعهده گرفته و در صدد توسعه آن در عراق است. پرویز ثابتی، پدر پردیس ثابتی، زیستشناس و سومین زن در تاریخ است که با معدل ۱۰۰ و مدارج کامل از مدرسه پزشکی دانشگاه هاروارد آمریکا فارغالتحصیل شده است. او بهعنوان یکی از ۱۰۰ چهره نابغه جهان از سوی گروه بینالمللی Creators Synectics معرفی شده است.
از: شرق