حکومت اسلامى مجاهدین را به سمت دشمن آشتى ناپذیر شدن هُل داد. حکومت اسلامى، تمام راه هاى بیان عقیده و نظر را بر مجاهدین بست. حکومت اسلامى، اراذل و اوباش خود را مامور کرد تا مجاهدین خلق را بکوبند و بزنند و در صورت لزوم به قتل برسانند… مجاهدین خلق در ابتدا راه حل مسالمت آمیز براى به دست گرفتن گوشه اى از قدرت سیاسى را امکان پذیر و به مصلحت مى دانستند
ورود به وادى مجاهدین خلق، کار خطرناکى ست که از یک سو نویسنده را در مظان بدترین اتهامات از طرف حکومت اسلامى و طرفداران آن قرار مى دهد، و از سوى دیگر ممکن است خودِ سازمان مجاهدین و هواداران اش، نیش زهرآگین نه از ره کین شان را نثار نویسنده کنند.
بعد از انتشار خبر تایید نشده ى مرگ مسعود رجوى، هوادارى از هواداران سازمان مجاهدین خلق مطلبى نوشته بود، طبقِ معمولِ مجاهدین، پر از طلبکارى و حق به جانب بودن، به گونه اى که حتى سوال کردن مردم ایران از مجاهدین خلق در باره ى وضعیت رجوى را حق آن ها نمى دانست. یعنى در دنیا، این فقط مجاهدین و مجاهدین اند و بس و این مجاهدین اند که حق و ناحق را تشخیص مى دهند و تعیین مى کنند.
مسعود رجوی
در چنین وضعیتى، نویسنده اى که بخواهد انصاف را در بیان تاریخ رعایت کند، ممکن است از هر دو طرفِ حکومت، و مجاهدین شهید شود چون حتى مجاهدین، تاریخ بعد از انقلاب خود را آن طور که بوده، نه بیان مى کنند و نه آن را به صورت تحریف «نشده» مى پذیرند.
مجاهدین خلق در سال هاى اخیر و بعد از فرقه شدن شان، چنین القا کرده اند که از بدو تاسیس جمهورى اسلامى، با آن مخالف بوده اند و علیه آن مبارزه کرده اند و تاریخ میان سال ۵۷ تا ۶۰ اصلا وجود خارجى نداشته است. اما ما که تمام این روزگار تلخ و وحشت آفرین را به چشم دیده ایم، چگونه مى توانیم در قبال اش سکوت کنیم. ما هم دوستان و عزیزانى را که مجاهد خلق بوده اند و اصلا و ابدا نگاه شان به ایران و دنیا آن گونه که امروز مجاهدین ابراز مى دارند نبوده است، از دست داده ایم. حال باید این عزیزان از دست رفته را که امروز در اثر وارونه گویى هاى حکومت و خودِ مجاهدین، تبدیل به جاسوس عراق و انسان هاى خرابکار و خودفروخته شده اند، به مجاهدین بسپاریم تا هر طور که دل شان مى خواهد از آنان یاد کنند، و سرى را که درد نمى کند دستمال نبندیم؟!
چنین چشم بستن و خود را به کوچه ى على چپ زدن، بى انصافى مطلق است و لااقل من، که ترسى از حرف این و آن ندارم وظیفه ى خود مى دانم که در این باره چند کلمه بنویسم، چنان که در گذشته هم راجع به مجاهدین خلق نوشته ام و باز هم خواهم نوشت.
در مطلب «آگهى یک مرده»ى روزنامه ى شرق، نویسنده که احتمالا جوان بوده و سال هاى اول انقلاب را به چشم ندیده است، اظهار داشته که مسعود رجوى ۳۷ سال پیش، همان زمانى که وارد سالن بزرگ دانشگاه صنعتى شریف شد تا جهان را براى شنوندگان اش تبیین کند مرده بود!
نه! رجوى و هواداران سازمان مجاهدین خلق در آن سال نمرده بودند. آن ها تعداد زیادى جوان بودند که مثل خیلى هاى دیگر، صداى پاى استبداد مذهبى را مى شنیدند، و سعى مى کردند به انحاى مختلف جلوى مستبد شدن حکومت را بگیرند. در این «انحاى مختلف»، اسلحه و مبارزه ى مسلحانه جایى نداشت، هر چند مجاهدین به حکومت اطمینان نمى کردند که بخواهند اسلحه شان را در اختیار او قرار دهند.
حکومت اسلامى مخالفان عقیدتى و سیاسى خود را به هر ترتیب که مى توانست تار و مار مى کرد. در جاهایى هم با اسلحه و کشتن تک و توک مجاهدین مى خواست از آن ها زهر چشم بگیرد (نمونه اش به مسلسل سنگین بستن هواداران مجاهدین از بالاى ساختمان نیمه تمام رو به روى امجدیه که موجب کشته شدن چند نفر در آن روز کذایى شد).
دیدار مسعود رجوی و موسی خیابانی، رهبران مجاهدین خلق با آیت الله خمینی در اوایل انقلاب
حکومت اسلامى مجاهدین را به سمت دشمن آشتى ناپذیر شدن هُل داد. حکومت اسلامى، تمام راه هاى بیان عقیده و نظر را بر مجاهدین بست. حکومت اسلامى، اراذل و اوباش خود را مامور کرد تا مجاهدین خلق را بکوبند و بزنند و در صورت لزوم به قتل برسانند. این اراذل و اوباش هم زیر چتر حزب جمهورى اسلامى دکتر بهشتى و سازمان نیمه مخفى و نیمه رسمى مجاهدین انقلاب اسلامى گرد هم مى آمدند و با سردمدارى آدمکشانى مثل هادى غفارى -معروف به هادى گلو پاره کن- و سخنرانى هاى تحریک آمیز سخنورانى مانند فخرالدین حجازى بر آتش خشم و کینه ى میان دو طرف مى دمیدند. چه سنگ ها بر سر مجاهدین بارید و چه خون ها که در شهرها و شهرستان هاى ایران بر زمین ریخته شد. مجاهدین که یک سازمان شبه نظامى بودند، از یک سو سعى در فعالیت رسمى و علنى داشتند و از سوى دیگر، چون سرکوب هاى وحشیانه را مى دیدند، وضعیت نظامى و نفوذى خود را حفظ مى کردند و به صورت پنهان گسترش مى دادند.
خانه هایى خریدارى مى شد و بچه هاى مجاهدین خود دست به تغییرات این خانه ها مى زدند و اسلحه هاى خود را در جدار دیوارها پنهان و اعضاى خود را به شکل فامیلى در این خانه ها مستقر مى کردند. اما قصد مجاهدین به رغم تمام این آمادگى ها «حقیقتا» درگیر شدن مسلحانه با حکومت نبود. نه این که بترسند یا خود را ضعیف و حکومت را قوى بدانند بلکه راه حل مسالمت آمیز براى به دست گرفتن گوشه اى از قدرت سیاسى را -مثلا به عنوان نماینده مجلس یا نماینده فلان و بهمان شورا و امثال این ها- امکان پذیر و به مصلحت مى دانستند. اما حکومت اسلامى دست بر دار و اهل کوتاه آمدن نبود و روزى نبود که مجاهدین با سر و کله ى شکسته و دفاتر مورد هجوم قرار گرفته، گامى به طرف مقابله به مثل بر ندارند.
بالاخره پیش از واگذار کردن ساختمان اصلى مجاهدین به حکومت و پخش شدن در خانه هاى سازمانىِ مخفى و نیمه مخفى، مهدى ابریشمچى، به عنوان نماینده ى رهبرى مجاهدین، در «زمین چمن» ستاد اصلى مجاهدین (به زیر زمین ستاد طالقانى-مصدق به خاطر داشتن موکت سبز رنگ «زمین چمن» مى گفتند) در میان هواداران جوان و بچه سالِ گرد آمده در آن زیر زمین وسیع حضور یافت و گفت دیگر حکومت راهى براى فعالیت مسالمت آمیز نگذاشته است و از آن جمع کثیر جوان پرسید که آیا باید به مقابله به مثل برخاست و با حکومت به زبان خودش سخن گفت؟ در ستاد محلات نیز، یکى از مسوولان هوادارانِ غیر علنى از آن ها پرسید که اگر فردا امریکایى ها در خیابان هاى تهران حضور پیدا کنند، آیا شما حاضر هستید علیه آن ها از اسلحه استفاده کنید… که بعدها معلوم شد موضوع امریکایى ها نبوده است و مبارزه ى مسلحانه باید علیه حکومت اسلامى انجام مى شده است…
آخرین تجمع مسالمت آمیز مجاهدین خلق در مقابل خانه ى رضایى ها بود که بر خلاف تمام تجمعات مجاهدین در آرامش مطلق برگزار شد و هیچ کس به این تجمع -که اتفاقا تعداد کثیرى هم در آن حضور یافته بودند- حمله نکرد و این آرامش قبل از طوفان وحشتناکى بود که سال هاى بعد، تمام ایران و زندان ها و شکنجه گاه هاى آن را در نوردید.
مجاهدین در آن دوران، نه هوادار عراق بودند نه جاسوس آن. بچه هاى هوادار، همه خالص و مخلص، عشق به اسلام «غیر ارتجاعى» و علاقه ى شدید و قلبى به مسعود و موسى و اشرف و دیگر سمبل هاى مبارزه با ظلم و استبداد مجاهدین داشتند. رجوى هم جوانى بود مثل جوان های دیگر. سخنرانى هاى او را که در آن دوران بشنوید، متوجه صداقت بیان و کلام او خواهید شد.
«تبیین جهان» رجوى در دانشگاه هم سخنان بدى نبود و روند تکامل را از زاویه ى دید مجاهدین و اسلامِ مجاهدین بیان مى کرد. مجاهدین بارها خواستار حضور در جبهه هاى جنگ علیه صدام حسین شدند…
ممکن است عده اى بگویند شما با حقه بازی هاى این ها آشنا نبودید و این ها شما را هم فریب مى دادند. نه. اگر کسى آشنایى عمیق با مجاهدین داشت و طریق عمل آن ها را به چشم مى دید، امکان چنین نگاه خبیثانه اى به ایران ابدا وجود نداشت. این را من با قاطعیت عرض مى کنم گیرم امروز خودِ مجاهدین بگویند ما از اول در صدد توطئه علیه حکومت اسلامى بودیم و همه چیزمان از همان بدو انقلاب براى سرنگونى حکومت برنامه ریزى شده بود!
حتى در خانه هاى مخفى مجاهدین، در مراکز علنى یا به عبارتى نیمه علنى مجاهدین، کلامى از سرنگون کردن حکومت یا دست به اسلحه بردن علیه حکومت اسلامى نبود. در ساختمان مخروبه ى پشت مرکز درمان مجاهدین در خیابان بهار که خانه ی سابق سرهنگ زیبایى بود و محافظان مجاهدین در این ساختمان به ظاهر مخروبه به صورت غیر آشکار مستقر بودند و به ورزش رزمى مى پرداختند یا در حالت آماده باش در صورت حمله به مرکز بهداشت مجاهدین بودند، تنها ابزارى که براى مقابله با حمله کنندگان احتمالى اجازه ى استفاده از آن داده شده بود، شیلنگ کوتاه بود!
داستان هاى شگفت انگیز در این باره بسیار است. و این ها تا زمانى بود که حکومت دیگر راه برگشت براى مجاهدین باقى نگذاشت و این بار اسلحه ها از محل هاى پنهان به دست اعضا و هواداران خشمگین از این همه ظلم و ستمى که بر آن ها رفته بود رسید و از این به بعد بود که سوزن ریل مجاهدین کشیده شد و قطار آن ها به سمت عراق و دشمنان جمهورى اسلامى و دشمنان ایران و فرقه گرایى و انقلاب ایدئولوژیک ادامه ى مسیر داد…
و امروز قطار مجاهدین به مقصدى رسیده است که وقتى سخن از مجاهدین خلق ایران به میان مى آید، نفرت و انزجار به ارمغان مى آورد و این نفرت، بدبختانه شامل حال کسانى مى شود که در دهه ى شصت، علیه حکومت ایستادند و جان خود را بر سر آرمان شان نهادند.
نه! رجوى و هواداران سازمان مجاهدین در سال ۶۰ نمرده بودند. حکومت آن ها را کشت و جنازه شان را به دامن عراق و صدام و منفورترین سیاستمداران جهان انداخت.
من وظیفه داشتم این «حقایق» را بازگو کنم، حتى اگر در لاى منگنه ى کلامى حکومت و مجاهدین خلق قرار گیرم.
از: گویا