امام علی می گفت:اَلناس بِا اُمرائِهم اَشبه مِنهم بِا آبائِهم، مردم به حاکمانشان شبیهترند تا به پدرانشان و من که این کلمات می نویسم، سالهاست که رنج میبرم و از خود دور میریزم این شباهتها که به جمهوری اسلامی دارم.
رنج شباهت به حاکمان عمیق است و پنهان، در گوشت و خون میرود و به عمر دراز هم شاید مداوا نشود. باید چندین نسل بگذرد بلکه حاکمان دگرگون شوند وعاقبت آن کودکِ دوره طلایی که «دهخدا» میگفت سر برآورد.
ما اَشبه به جمهوری اسلامی هستیم و شبیه استبداد پیشین، اما استبداد دینی تا عمق استخوان ما رسوخ کرد. خدای ما تعریفِ خمینیوار گرفت، رفتارمان سرشار از خشونت شد و افکار ما پر از کژتابیهای غریب و در یک کلام، نفر به نفر ، کم و بیش تا اینجای عمر یا بخشی از زندگی، جمهوری اسلامی زده شدیم و اگر غیر این بود این نظام پایدار نمیماند.
انقلاب ایران انفجار بود- نور بودنش بماند- و ایرانیان را تا چندین نسل موجی کرد و مگر نه اینکه پیروزی انقلاب، ناشی از موجی هیستیرک بود که به طبل مذهب بلند شد و شاه را انداخت.
یکبار دفترچه خاطرات یکی از همین آدمهای معمولی که در راهپیماییهای انقلاب راه افتاده بود را میخواندم، تا هفده شهریور هیچ خبری از سیاست و خمینی نبود و چند ماه قبلش از شمال نوشته بود و عیش و نوش و از شهریور به بعد انگار کسی دیگر مینوشت و پر بود از سید اولاد پیامبر.
مردمان سیاست ندیده، یکباره سیاست ورزانِ دو آتشه شدند و بعد از ۲۲ بهمن و قدری که گذشت و قیمتها سرسام گرفت و آزادیهای اجتماعی از دست رفت و جنگ شروع شد، تازه به حال عادی رسیدند اما دنیا دیگر غیر عادی شده بود.
خدا و اخلاق جمارانی
عوام همیشه دنبال تجسد خداوندند و ظهورش بر روی زمین و سادهاش اینکه در به در پی چهره نورانی و سیم وصل میگردند. خمینی، خدایی را معرفی میکرد که در همین ایران مقیم بود و انقلاب کار بزرگش و آزاد سازی خرمشهر عملیاتش و در این حضورِ کم ارتفاعِ خدا، همه چیز مقدس شد.
انقلاب ایران به طرز مهوعی همه چیز را مقدس کرد. دولت، امام زمانی شد. قوه قضاییه و لباس آخوندها مقدس و روحانی شدند. جنگ قداست یافت، مرگ بر آمریکا تقدیس شد و این اواخر قاری خاطی قرآن هم مقدس شده است.
در این تلنبارِ تقدس دو چیز از دست رفت؛ یکی جرئت نقد و دیگری امر مقدس. وقتی هر خرمهرهای، گوهر نام گرفت، قدر زر و زرگر و گوهری از دست رفت.
مفاهیم عرفانی و دینی هم به حراج گذاشته شد. تعهد جای تخصص را گرفت و علم بیقدر شد، چون بسیاری از کسانی که متخصص بودند، ریش نداشتند و احیانا خمینی برایشان امام نبود و یا اصلا اهل این امام بازی نبودند.
در فقدان علم، توکل جانشین شد. یعنی که بی هیچ دانشی به خدا توکل میکنیم و اگر که همه چیز خراب شد، اسمش را امتحان الهی میگذاریم.
خداوند و مذهب چادری شد که بر هر گند کاری انداختند. تاریخ جنگ ایران و عراق را نگاهی کنید تا بدانید در چه حد میتوان از مذهب سو استفاده کرد و بیتدبیری و ناشیگریها را با ذکر نام ائمه شیعه جبران کرد.
محسن رضایی یکبار گفته بود هر وقت ذکر یازهرا رمز عملیات بود ، پیروز میشدیم و متاسفانه گویا این فرمانده ۲۷ ساله جنگ به همین تجربه هم اعتنایی نکرد و رمز باقی عملیاتها یا زهرا نبود.
حضور بی حساب و کتاب خداوند جایی برای تجربه هم باقی نمیگذاشت و برنامه ومنابع انسانی شوخی به حساب میآمدند؛ وقتی امداد غیبی قرار است کار راه بیندازد دیگر چه نیازی به وسایل مادی است.
اخلاق ایرانیان بر پایه آموزههای مذهبی است و نه قانون عرفی و دستاوردهای فلسفی، خرج بیرویه مذهب و حضور تمام قد روحانیان به عنوان الگوهای اخلاق و مراجع دینی در سیاست، باعث شد تا مردم دروغ را به طور مکرر از زبان کسانی بشنوند که درس اخلاق میدادند.
امام خمینی خدعه میکرد، حفظ نظام را از همه واجبات بالاتر و تنها اخلاق حاکمان میدانست. احکام ثانویه و حکومتیاش می توانست احکام اولیه را متوقف کند و آنچنان که روزگاری آذری قمی میگفت حتی نماز را هم به حکم ولی فقیه میشد که نخواند.
این اخلاق معطوف به قدرت در استبداد ایرانی البته همیشه مرسوم بوده اماهیچگاه اینگونه بامذهب نیامیخته و ابزار مدرن حکومت هم به یاریاش نیامده بود.
ریاکاری که همیشه در ایران نوعی وسیله دفاعی به شمار میآمد اینبار هم تقرب به حکومت میآورد و هم بنابر فرموده روحانیان لطف خداوند را شامل حال ریاکاران میکرد.
چه نمازهای بیغسل و وضو که خوانده نشد و چه ریشها و صورتها که زده و شسته نشد و چه قرآنها که به لحن و صوت برای رضای امام و رهبر خوانده نشد و این وسط دقیقا سر کسی بیکلاه ماند که همراه این خیل ریاکاران نشد.
حتی پرستیدن خدایی جز آنکه حکومت معرفی میکند یعنی خدای ولایت فقیه و حافظِ نظام، جرم تلقی شد. سرکوب روشنفکران دینی و تاراندن و تازیانه زدن بر دیندارانی مانند بازرگان و سحابی و سروش در وهله اول به اختلاف خدای حاکم و خدای اپوزیسیون بازمیگشت.
ریاکاری به راهکار زندگی تبدیل شد و نقابها که ایرانیان برای عبور از دالان حکومت یا در امان ماندن از نگاه حاکمان زدند، بر چهرهشان ماندگار شد و حتی در روابط شخصی هم معلوم نیست با چگونه موجودی طرف هستیم و اصل حال آدمها چهطور است.
در تنهایی نیز این دهپارگی درون، کاری کرده که آدمها خود را هم نشناسند چرا که هیچ وقت آزادانه زندگی نکردهاند تا بدانند از سر رغبت چه میخواهند و چه نمیخواهند، آخر خود شناسی آزادی میخواهد.
عرفای به دنیا بازگشته
خطرناکترین آدمها در جمهوری اسلامی که ریشه باقی مانده ارزشها را میزنند، عرفای به دنیا بازگشتهاند. انقلاب اسلامی آمده بود عالمی و آدمی دیگر بسازد. یکباره بسیاری در سنین شباب، زاهد و عابد شدند و در سیاست و جنگ هشت ساله معتکف گشتند. حتی عروسی نگرفتند و آهنگی گوش نکردند و در یک کلام جوانی را دور ریختند. پایان دهه شصت و شکست بسیاری از اعتقادات با درماندگی در جنگ، این عرفای مقطعی را به دنیا بازگرداند. اینبار عارفان سابق میدانستند خدا مرده است، هیچ اخلاقی جز لذت و ثروت نیست و اگر میبینیم بسیاری از جانیان و دزدان، رزمندگان دیروز هستند، حکایت همان است که یک وقتی از دنیا گریختهاند و در برهوت زهد، هیچ معنویتی ندیدهاند و حالا چهار نعل به دنیا تاخته اند. جمهوری اسلامی بام سقوطی است که گاهی از سر افراط و گاه از سر تفریطش میافتند.
شکستِ اخلاقی که روزگاری خدا و مذهب پشتوانه اش بود البته به دوران روشنگری و برآمدن اخلاقی تازه نینجامید. سرکوب مداوم هر فکر و محفلی و به انزوا رفتن مراجع فکری به عاقبتی رسید که امروز میتوان گفت منفعتطلبی و بزن در رویی به یک خلُق خوی عمومی تبدیل شده است. ایرانیان حتی اگر از سیاست چیزی ندانند و آمار اقتصادی را نگاهی نکنند به غریزه میفهمند که دیوارها در حال فرو ریختن است.
دریافتن اینکه همه چیز عنقریب ویران میشود، ایرانی را وامی دارد که بار خود ببندد و هر کس در هر مقامی به فراخور حال،آینده انفرادیش را تامین کند.
اختلاسهای عظیم و یکباره که هر روز خبرش میخوانیم یک دلیلش درکِ اختلاسگر است از بی آیندگی کامل نظام و ای بسا کشور، پس بردار و بدو .
تفکیک پایین و بالا تنه
۳۷ سال است که امام و رهبری و علما و بسیج و سپاه میخواهند بین بالا تنه و پایین تنه مردم دیوار بکشند. دو تلقی بیمارگونه جنسی در بهمن ۵۷ با هم تلاقی کرد و اخلاق جنسی جمهوری اسلامی را ساخت. چپهای مسلمان و نا مسلمان عمل جنسی را مغایر با مبارزه میدانستند و روحانیان، زن را به مثابه کالایی میپنداشتند برای لذت مرد. این دو به هم رسیدند و جمهوری اسلامی «زن» را گناه دانست و مرد را گرگ درنده .
مبارزه با نیرومندترین غریزه انسانی، بنابر رسم طبیعت به جایی نرسید اما بسیاری از مردان و زنان ایرانی را از درک جنس مخالف پاک محروم کرد. نگاه حوزوی به زن ، رجال را قوامون علی النساء میدانست و نه دوست و همراه . زن در خانه اسلامی میشد و در خیابان شیطانی.
با این حال شورشی جنسی در ایران در گرفته است. حرص و ولعی که از آن منع و بگیر و ببند میآید و بی قید و بندی که در اعتراض به آن قوانین سفت و سخت مذهبی ، شکل میگیرد. باز هم در این بلبشوی اخلاقی، زن و مرد قربانی میشوند و به نرینه و مادینه تغییر شکل میدهند.
هویت از دست رفته ایرانی
ایران چیست و ایرانی کیست؟ رسانههای جمهوری اسلامی با پسوند اسلامی که کنار نام ایران میگذارند به زبان بیزبانی میگویند که ایران بی این پسوند، اسلامی نیست. گویا که در همه این هزار و اندی سال پیش ، اسلام به زور و غلبه به ایران چسبیده بود و حالا باید این چسبندگی پسوند، رسمی میشد.
علمای اسلام پیشینه قبل از اسلامِ ایران را غالبا دوران جاهلیت میدانند و اگر رسمی از پیشینیان به ایرانیان مسلمان رسیده را به اکراه میپذیرند. بگذریم که برخی اصلا قبول ندارند که نوروز اوانِ سال باشد. هفتسینهای قرآنی و بیمحلی به شیراز و تخت جمشید پس از انقلاب به همین ستیز با گذشته باز میگردد.
نوجوان که بودم شاهنامه میخواندم و در مدرسه از معلم دینی، جنگاوری امام علی را میشنیدم و این سوال کودکانه برایم پیش میآمد که اگر میان رستم و علی جنگی در بگیرد کدام برنده است و عجالتا این مشکل به معلم دینی گفتم و پاسخ شنیدم که چه غافلی که رستم جزو یاران مهدی صاحب زمان است.
نظام اسلامی البته این خیالپردازی معلم دینی ما را نداشت که بالاخره یک آشتی بدهد میان قبل و بعد از اسلام .
حملات به تاریخ پیش از اسلام البته کارگر افتاد و ایرانیان از تاریخ قبلی بیخبرند یا به طرز مسخرهای به این ندانسته ها مباهات میکنند. از هویت اسلامی هم با آن شرحی که گذشت و اوضاعی که اسلام در جهان دارد، نمیتوان انتظار دلبری داشت.
با اینهمه، ایرانیجماعت، به برکت جمهوری اسلامی با هویت اسلامی و پیش از اسلامش در جنگ است و هر سمتی که پیروز شود ایرانی بودنش میلنگد.
بیماری جمهوری اسلامیزدگی ، صعب و پنهان است اما بیدرمان نیست. گوش ها را باید شنوا کنیم، از زبان کمتر کار بکشیم. کمی هم به دیگران حق بدهیم و سعی کنیم همان باشیم که هستیم. سخت است به گواهی این چیزها که نوشتهام ، من که نتوانستهام.
از: زیتون