جهان عوض شده است. دوران ما دوران داس و چکش و کلاشنیکف نیست؛ دوران ربات و هوش مصنوعى و تسلیحات نامرئى ست. از فیدل و «ال چه» همان نقش و تصویرى باقى خواهد ماند که بر تى شرت جوانان امروز و در قلب میانسالان دیروز مى بینیم. یادى از حماسه اى زیبا که وقتى تبدیل به واقعیت شد، زشت و کریه المنظر بود. و حال که اسطوره ها از جهان واقعیت مى روند، شاید که دوباره در ذهن ها تبدیل به همان اسطوره هاى زیباى گذشته شوند که این بار تصاویر و شعارهاى شان تبدیل به صفر و یک هاى اینترنتى شده و خاصیتى بیش از این ندارند.
فیدل کاسترو، اسطوره ى دوران جوانى ما و همسن و سال هاى ما، بعد از سال ها به زور زنده نگه داشته شدن درگذشت. دهه ى شصت و هفتاد میلادى، دهه ى انقلابى گرى بود؛ انقلابى گرى یى که حکومت ها را نشانه مى رفت؛ حکومت هایى که دیکتاتورى نامیده مى شدند و تغییر مسالمت آمیز سیاسى در آن ها ممکن نبود. جنبش هاى روشنفکرى و دانشجویى اروپا بر این انقلابى گرى دامن زدند و هوادارى جوانان غرب در عصر شور و شورش، علیه نُرم ها و هنجارهاى اجتماعى و سیاسى، از کسانى که به شکل قهرمان هاى نجات دهنده ى انسان از کشورهاى مختلف سر بر مى آوردند، انقلابى گرى را تبدیل به حماسه اى انسانى کرد؛ حماسه اى که پیش ترها در قصه ها و داستان ها نمود پیدا مى کرد و اکنون واقعیت پیدا کرده بود.
یکى از این حماسه سازان فیدل بود؛ قهرمان انقلابى، که با همراهى کسانى مانند چه گوارا، دیکتاتورى باتیستا را سرنگون کرد. وقتى کاسترو و چه گوارا تبدیل به قهرمانان افسانه اى و اسطوره شدند، روش مبارزه ى آن ها هم الگو قرار گرفت:
مبارزه ى چریکى مسلحانه.
در بسیارى از کشورها، از جمله ایران، از این الگو براى سرنگون کردن حکومت استفاده شد…
و کاستروى افسانه اى، و کوباى آزاد شده از چنگال باتیستا، به سمتى رفت، که جز افسوس براى دلدادگان به آزادى باقى نگذاشت:
دیکتاتورى نه از نوع باتیستایى بلکه از نوع کاسترویى!
امروز ما ایرانیان، معنى گذر از یک دیکتاتورى به دیکتاتورى دیگر را خوب مى دانیم. جوانان امروز، که در عصر انقلاب دیجیتال زندگى مى کنند، خام خیالانه نسل هاى قبل از خود را سرزنش مى کنند که چرا به دنبال انقلابى گرى سیاسى رفتند و دیکتاتورهاى جدید را بر سر کار آوردند.
آن ها با معیار امروز، و با نگاه به نتایج به دست آمده، نام کارِ مادران و پدران خود را «حماقت» مى گذارند و تصور مى کنند آن ها مُشتى کوته فکر بوده اند که به اندازه ى بچه هاى امروزى نمى فهمیده اند!
در آینده بودن، و تاریخ گذشته را بعد از وقوع، مورد نقد و تعریف قرار دادن، البته کار آسانى ست! این جوانان بهتر است از همین الان، خود را براى پاسخگویى به اشتباهات امروزشان در مقابل آیندگان آماده کنند! نسل قبل، لااقل در تصورات خود، مدینه ى فاضله اش را ساخته بود و به دنبال آن بود:
چپ ها، جامعه ى سوسیالیستى و در نهایت کمونیستى که همه در آن از امکانات مساوى برخوردارند و فقر و فاقه در آن وجود ندارد و ثروت اجتماع در دست عده ى قلیلى نیست، نهایت آرزویشان بود که براى آن مبارزه مى کردند.
مذهبى ها، مدینهالنبى و بازگشت به دوران صدر اسلام، نهایت آمال شان بود.
ملى ها، براى داشتن کشورى مستقل، به دور از دست استعمارگران، با یک حکومت ملى و مردمى، نه با روش هاى چریکى دو گروه اول، که با توصیه و مدارا و مبارزات مسالمت جویانه ى مدنى تلاش مى کردند…
ولى نسل امروز جز رهایى از شرّ حکومت فعلى و جایگزین کردن حکومتى که حتى شکل و صورت آن مشخص نیست، و برنامه ریز و مدیریتى هم ندارد، و نهایتا شعار کلى «حقوق بشر» مى دهد، چیزى نمى خواهد و نمى تواند بخواهد. الگوى قبلى و کاسترویى بر باد رفته، و الگوى متمرکز جدیدى هم در دوران انقلاب دیجیتال -بنا به طبیعت این دوران- وجود ندارد که کسى بخواهد به دنبال آن برود. اگر آینده ى نسل قبل، با آن همه تصویر زیبا و انسانى، با آن همه ایدئولوژى «دگرگون ساز و لفظاً بشردوستانه» و برنامه ى مشخص و رهبرانى که محبوب بودند و جماعت بسیارى آن ها را مى پرستیدند به اینجا رسید که مى بینیم، واى به آینده ى جوانانى که فردیت شان، اجازه ى اعتماد مطلق کردن به هیچ شخص و شخصیت و گروه و دسته اى را نمى دهد، و باید هم چنین باشد…
بارى، کاسترو ى رهایى بخش، به تدریج تبدیل شد به کاستروى زندان بان؛ زندانى به نام کوبا. دوستداران قدیمى کاسترو در مقابل این نظر، فورا موضع خواهند گرفت که آرى! شرایطى که امریکا و امپریالیسم بعد از انقلاب کوبا در آن کشور به وجود آورد باعث محدودیت ها و خرابى ها و خرابکارى هاى بسیار شد، و کاسترو هر چه کرد، به خاطر این شرایط بود، والّا…
یعنى همان حرف هایى که هواداران هر دیکتاتور سابقا آزادیخواهى براى توجیه دیکتاتور شدن رهبرشان مى زنند. روش کاسترو، در برخورد با جهان آزاد، که شباهتکى به برخورد حاکمان امروز ایران با جهان آزاد دارد، باعث شد که دور کوبا قفسى ساخته شود که امپریالیسم نتواند به داخل آن نفوذ کند، غافل از این که مردمان کوبا را داخل قفس مى کند! همان اتفاقى که در برلین شرقى افتاد و دیوارى که براى جلوگیرى از تهاجم فاشیسم و امپریالیسم، به آلمان سوسیالیستى کشیده شد، به درْ پشتِ دیوار ماندن مردم شرق برلین منجر شد!
رشد انسان به آزادى ست. انسان موجودى گلخانه اى نیست. حتى دادن آب و مواد لازم و مقوّى به صورت مستمر و از روى لطف و سوسیالیسم، کمکى به رشد انسان گلخانه اى نمى کند، و با تعجب بسیار مشاهده مى کنیم که در بهترین شرایطِ نگهدارى هم، انسانِ محصور، پژمرده و ناکارا مى شود.
بر عکس، انسان آزاد، حتى در بدترین شرایط زیستى هم همواره با امیدْ داشتن حقیقى یا واهى به آینده ى بهتر، تلاشى را که او را زنده نشان مى دهد انجام مى دهد، گیریم در اکثریت جامعه، این تلاش به جایى نرسد و انسان در بدترین شرایط زیستى به سر برد. همین موضوع به ظاهر ساده، تفاوت بهشت (!) سوسیالیسم با جهنم (!) سرمایه دارى را نشان مى دهد.
یک معیار خوب، براى درک خوبى و بدى یک کشور، و قابل زیست بودن یا نبودن آن، تعداد کسانى ست که به آن پناهنده مى شوند یا مایل به زندگى مستمر در آن ها هستند. کوباى کاسترو، کشورى نشد که حتى کمونیست هاى فرارى، خواهان پناهنده شدن به آن باشند و بر عکس هزاران نفر، از کوبایى که کاسترو ساخت گریختند (که این موضوع هم تحت الشعاع زرنگى سیاسى کاسترو و آزاد کردن و اجازه ى خروج دادن او به تبه کاران زندانى قرار گرفت).
فیدل، اسطوره ى سال هاى جوانى میانسالان امروز، مثل هر رهبر بر صدر نشسته ى بت شده اى، تا جایى که امکان زنده نگه داشتن او وجود داشت، زنده نگه داشته شد و نفس کشید، و جسماً، مانند کوبا، و مانند سیستم سیاسى کوبا، تبدیل به پوست و استخوانى بى فایده و بى حاصل شد، که امروز فرو ریخت. شاید این پوست و استخوان را با تکنیک هاى پیشرفته، تبدیل به مجسمه و بتى مومیایى کنند که روزگارى روح و زبان و تفکرى داشت، و به خاطر آن مبارزه مى کرد.
اما این بت، که در دهه هاى شصت و هفتاد مورد پرستش بود، تنها یک شىء موزه اى خواهد شد و نه بیشتر. جهان عوض شده است. دوران ما دوران داس و چکش و کلاشنیکف نیست؛ دوران ربات و هوش مصنوعى و تسلیحات نامرئى ست. از فیدل و «ال چه» همان نقش و تصویرى باقى خواهد ماند که بر تى شرت جوانان امروز و در قلب میانسالان دیروز مى بینیم. یادى از حماسه اى زیبا که وقتى تبدیل به واقعیت شد، زشت و کریه المنظر بود. و حال که اسطوره ها از جهان واقعیت مى روند، شاید که دوباره در ذهن ها تبدیل به همان اسطوره هاى زیباى گذشته شوند که این بار تصاویر و شعارهاى شان تبدیل به صفر و یک هاى اینترنتى شده و خاصیتى بیش از این ندارند.
از: گویا