اقوام ایرانی و ساختار دولتی آینده

یکشنبه, 28ام آبان, 1391
اندازه قلم متن

درنگ‌هائی درباره اقوام ایرانی و ساختار دولتی آینده

توضیح: این نوشته مربوط به چندسال پیش (۱۶ تیرماه ۱۳۸۵) است. و در پیِ تظاهراتِ اعتراضی که در تبریز و سایر شهرستان‌ها به کاریکاتوری صورت گرفته بود؛ نوشته شده است. به نظرم رسید که در پیِ سلسله مقاله‌های شش‌گانۀ پیشین که تحت عنوان «مبحث ملّی در ایران»، در ایران امروز منتشر شده‌اند، می‌تواند برای علاقه‌مندان این مبحث، اگر مقالۀ زیر را نخوانده‌اند و یا برای حضور ذهن بیشتر‌شان، خالی از فایده نباشد. امیدوارم که چنین باشد.

بابک امیرخسروی
۱۷/۱۱/۲۰۱۲

به‌باور من، تنوع قومی در ایران در نفس خود تهدید نیست تا احیانا برای رفع و دفع آن به تدبیرنشست و اقدام کرد. زیرا این امر، یک واقعیت عینی “تاریخی جامعه شناختی” ایران از بدو پبدایش آنست. از همان آغاز، اقوام آریائی ماد و پارس و پارت به هنگام اسکان واستقرار در نجد ایران، با دیگر اقوام آریائی و غیر آریائی پبش از خود و ساکنان این سرزمین درهم آمیختند . و به ویژه تحت تاثیر تمدن‌های پیشرفته تری نظیر عیلامی‌ها، در منطقه خوزستان، و مانناها، در اطراف دریاچه ارومیه، قرار گرفتند. ماننائی‌ها و عیلامی‌ها، از لحاظ فرهنگ و تمدن اثرات مهّم و ماندگاری از خود بر دولت مادها و هخامنشتیان برجای گذاشتند.

بعد‌ها نیز، با حمله اعراب به ایران و اسکان‌شان در سراسر کشور؛ سپس با هجوم قبایل و طوایف گوناگون ترک و ترکمان و تاتار و مغول‌ها؛ این درهم آمیزی عمق و گسترش بیشتری یافت و سیما و ترکیب خونی تباری ایرانیان را دچار تغیرات و دگرگونی‌های ژرف تری کرد. بافت مردم شناسی کنونی ما، بازتاب این اختلاط و آمیزش‌ها است و بی‌گمان پویائی و شادابی آن متاثر از آن می‌باشد.

بدیهی است که تنوع قومی در ایران، همچون واقعیّتی عینیِ جامعه کنونیِ کشور ما الزاماتی دارد. و حقوقی را می‌طلبد که مشروع‌اند. پس می‌بایست برای تامین عدالت و برابرحقوقی شهروندان، به آن‌ها توجه شود و راه حل ارائه گردد.

کشور ایران دوهزار و پانصد سال پیش، بر پایه رواداری و احترام به حقوق اقلیت‌های قومی- زبانی و مذهبی اداره می‌شد. استوانه‌های برجای مانده از کوروش و نوشته‌های کتیبه‌های بیستون و پاسارگاد به زبان‌های مختلف، حتی روایات کتاب مقدس تورات؛ بهترین گواه این راه و روش مدبّرانه کشورداری در ایران بوده است. آرنولد تورن بی، پژوهشگر و تاریخ نگار معتبر قرن بیستم، شیوه حکومت مداری هخامنشیان را «اولین سازمان ملل متحد» در جهان نامیده است! پس چگونه ممکن است در قرن بیست ویکم، که بشارت دهنده آزادی و حقوق بشر در جهان است، نسبت به این خواست‌ها بی‌اعتنا ماند؟ و از روی بی‌تدبیری، میدان را برای گروه‌های افراطی و سوء استفاده چی‌های بیگانه باز گداشت؟

تظاهرات خشم‌آلود مردم در چند ماه گذشته در تبریز، این زادگاه عزیز من؛ و در دیگر شهرهای آذربایجان، بر سر یک کاریکاتور واقعا کم اهمیّت، حوادثی که منجربه اعمال قهر و خشونت گردید و ده‌ها کشته و زخمی برجای گذاشت؛ بحق همه را برآشفت، نگران کرد و آزرده خاطر نمود. البته اگر نیک بنگریم، کاریکاتور، در ظاهر امر، و در واقع، بهانه‌ای بیش برای بروز خشم و اخطار جدی به زمامداران کشور نبود؛ تا شخصیت و هویت قومی آذربایجانی‌ها بیش از این مورد بی‌احترامی قرار نگیرد. و به خواست‌های بحق آن‌ها، نظیر فراگیری زبان مادری و مشارکت در اداره امور محلی، که مبنای دموکراسی است، توجّه عاجل شود. این از شگفتی‌های جامعه سیاسی کشور ماست که برای دفاع از یک حق انسانی اولیّه و به دست آوردن آن، باید به خیابان‌ها ریخت. کشته و زخمی داد، زندان و محرومیّت کشید!

فراگیری زبان مادری و به‌کارگیری آن در امور روزانه زندگی، در راس مطالبات مردم آذربایجان و سایر اقوام و اقلیت‌های زبانی فرهنگی قرار گرفته است. تاکید آن لازم است که این خواست، قبل از این که موضوع و مقوله‌ای در راستای قوم و قوم‌شناسی باشد؛ به نحوی که برخی عناصر افراطی قوم‌گرا آن را در مقوله «مساله ملی» قرار دهند؛ و اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را به میان به کشند، که مضمونی جز حق جدائی ندارد؛ اساسا یک خواست دموکراتیک و در زمره حقوق بشر است. و در منشور جهانی حقوق بشر نیز با همین مضمون وارد شده و روی آن تاکید ورزیده‌اند.

به‌باور من، تمرکززدائی در ساختار قدرت نیز در ایران، صرفا، یک ضرورت برخاسته از بافت قومی ایرانیان نیست. بل، این امر نیز در ارتباط با الزاماتِ دموکراسی است. هدف نیز تامین مشارکت واقعی و موثرمردم در اداره امور روزمره زندگی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خویش است. لذا، هر راه حلی در این راستا، می‌باید شامل همه ایالات و ولایات ایران باشد، نه محدود به مناطق مسکونی اقوام ایرانی.

آن چه در رویداد‌های اخیر آذربایجان نگران کننده و هشداردهنده است، نیروگرفتن گروه‌های افراطی در درون و بیرون از کشور است. دستجاتی که با تکیه بر احساسات پاک و مطالباتِ روایِ قاطبۀ مردم آذربایجان، نغمه جداسری سرداده و استقلال آذربایجان را مطرح می‌سارند. قدرت‌های خارجی و همسایگان آزمند ایران نیز با مقاصد سیاسی و انگیره‌های اهریمنی، به اشکال گوناگون مشوّق آنانند. نغمه‌هائی همچون: «آذربایجان بیر اولسون، مرکزی باکی اولسون»(آذربایجان یکی شود، مرکز آن نیز باکو باشد) بازتاب آن است. این گونه شعارها روح آذربایجانیان ایران‌دوست را که تعلّق قلبی خود به ملت ایران را بارها در بزنگاه‌های تاریخ ایران، با جانفشانی‌ها به اثبات رسانده‌اند، سخت می‌آزارد. برای نسل من که در نوجوانی شاهد «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» بوده ام، ماجرای غم آور و عبرت انگیزی که ساخته و پرداخته بیگانگان بود. مشاهده این که این روزها، در خطه آدربایجان، گروهی ولو اندک، از جوانان و دانشجویان در صفوف این حرکات اعتراضی، به سوی این گونه شعارها و جریانات افراطی جدائی‌طلب جلب شده‌اند، بسیار تاسف‌انگیز است. شعار فوق‌الذکر شعار دیگری را در ذهن من تداعی می‌کند که نیم قرن پیش رایج بود و رهبران «فرقه دموکرات آذربایجان» در مطبوعات خود می‌نوشتند و در مراسم مختلف برزبان می‌آوردند: «یاشاسین میرجعفر باقروف، واحد آذربایجانین آتاسی»! (زنده باد میرجعفر باقروف پدر آذربایجان واحد).

با آن که خوشبختانه هواداران این گونه شعارها و خواست‌ها در ایران اندک‌اند. با این حال نباید خطر بالقوه آن را نادیده گرفت. ماجرائی که ۶۰ سال پیش به دستور ژوزف استالین و کارگردانی میرجعفر باقروف برای تامین هدف‌های آزمندانه استراتژیک و توسعه طلبانه روسیه و به قصد کسب امتیاز نفت شمال در عرض چند هفته سرهم‌بندی گردید؛ و هزار افسوس که کمونیست‌های پاکدامن و خوشباوری از تبار سیدجعفر پیشه‌وری، بازیگران آن سناریو شدند. بیاد دارم هنگامی که استالین قرارداد نقت شمال را با احمد قوام نخست وزیر وقت ایران امضا کرد و پنداشت که به کام خود رسیده است، پشت فرقه دموکرات را خالی کرد. پیامد این بازی سیاسی و معامله اهریمنی، قربانی و دربه‌در شدن هزاران زن و مرد شریف و ایران‌دوست آذربایجانی بود!

همان‌گونه که تشکیل یک شبه فرقه و اقدامات و دستاوردهای آن، حاصل یک شرایط استثنائی ناشی از جنگ و حضور ارتش سرخ در ایران بود، نباید پیدایش اوضاع و احوال استثنائی از نوع دیگر را، با توجه به اوضاع پرتنش منطقه و خصومت میان دولت جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل و آز و طمع همسایگان را، ناممکن و منتفی دانست. باید کاملا هشیار بود. منتهی، راه مقابله با گرایشات افراطی در میان اقوام ایرانی، ضرب و شتم و سرکوب هر اقدام و حرکت اعتراضی، آن گونه که تا به اکنون دولت پیش گرفته و در رویدادهای آذربایجان و کردستان و اهواز شاهد آن بودیم، نمی‌باشد. باید، هم به خواست‌های بحق اقوام ایرانی توجّه کرد و در جهت یافتن راه حل واقع‌بینانه، صادقانه تلاش ورزید. و هم دست به کار توضیحی و اقناعی گسترده زد. و جوانان را با تاریخ طولانی ایران و به ویژه با حوادثی که در یکی دو قرن گذشته است، آشنا کرد.

نوشته حاضر تلاش متواضعانه‌ای در این راستا و درنگ‌های من در اطراف این مقوله است. در این رابطه من طرحی هم تهیه کرده‌ام که امیدوارم در فرصت مناسب دیگر در اختیارخوانندگان محترم قرار بدهم.

به‌باور من، بدون توجّه و بررسی ویژگی‌های مقوله‌ی قومی- ملی در ایران؛ بدون درنظر گرفتن سرنوشت مشترک و مناسبات و پیوندهای تنگاتنگ تاریخی اقوام ایرانی طی سده‌ها و هزاره‌ها با یکدیگر و نقش آن‌ها در تکوین و شکل‌گیری ملت ایران، که خود از عناصر متشکله آنند. و به ویژه بدون بررسی جایگاه دولت واحد و مرکزی در این روند تاریخی. نه می‌توان به راهکار درست و واقع بینانه‌ای برای تامین خواست‌های به‌حق اقوام ایرانی دست یافت. و نه امکان دارد آن چنان طرحی درباره ساختار غیر متمرکز دولت در نظام دموکراتیک آینده ارائه داد که هم بازتاب واقعیت تاریخی جامعه شناختی ایران باشد و هم تحقق‌پذیر.

اساسا مبحث دولت و نقش و جایگاه‌اش در تاریخ ایران، به ویژه در رابطه با ملت ایران، بسیار اساسی است. جستجوی راهکاری برای حل معضلات قومی- تباری در ایران؛ و راه حل ساختار دولتی غیر متمرکر در ایران، این نیست که نمونه‌های دیگر کشورها را مدل قرار دهیم؛ و با سلیقه خود بهترین و موفق‌ترین آن را برگزینیم؛. و به طور مکانیکی برای ایران پیشنهاد کنیم. این امر بدون در نظرگرفتن واقعیت تاریخی – جامعه شناختی ایران و تنگناهای امروزی ناشی از موقعیت جغرافیای سیاسی کشور، می‌تواند فاجعه‌آفرین باشد.

لذا مکث کوتاه روی برخی ازاین موضوعات را برای فهم بهتر موضع‌ام و راهکاری که پیشنهاد می‌کنم، ضروری می‌دانم. از مبحث دولت آغاز می‌کنم:

نقش دولت در شکل‌گیری ملت ایران

مهم‌ترین ویژگی ایران در مبحث ملی، تشکیل دولت و قدمت تاریخی و جایگاه آن در تکوین ملت ایران و پایداری آن است. کشورهایی نظیر ایران با تاریخ باستانی و برخوردار از یک دولت مرکزی، در جهان کم‌نظیرند. بی‌گمان ایران اولین کشور پایداری در جهان تا به امروز است که دست به تاسیس دولت زده است. در منطقه، پیش از تاسیس دولت در ایران و هم زمان با آن، دولت‌ها و تمدن‌های بزرگی نظیر سومری‌ها، بابلی‌ها آشوری‌ها و عیلامی‌ها درخشیدند و اثرات بزرگ و ماندگاری در فرهنگ و تمدن بشری در زمان خود بر جای گذاشتند. ولی همگی از میان رفتند. شاید علت ناپایداری آن‌ها، ناکامی‌شان در ایجاد یک ساختار دولتی استوار بود؟

تاکید روی این نکته از این جهت پر اهمیّت و شایان توجّه است که تشکیل دولت، در شکل گیری نهائی هر ملت، در مقام آخرین سنگ گنبد و تجلی نهایی آن است. بیهوده نیست که بسیاری از جامعه شناسان و صاحب نظران معتبر، دولت را به درستی، «هسته تاریخی- جامعه شناختی» ملت می‌شمارند.

لذا به همان اندازه که دولت در ایران قدمت تاریخی دارد، نطفه بندی ملت ایران و پیدایش عناصر متشکله آن نیز ریشه‌های باستانی یافته است. حال آن که بنا بر تعریف مکانیکی استالین از ملت که خود برگرفته از برخی صاحب نظران «اروپا- مرکز» بود؛ ملت یک پدیده نو و ویژه دوران تعالی سرمایه داری در اروپای غربی است. برمبنای این «تئوری»، ملت‌ها پیش از آن وجود نداشته‌اند. و بر این پندار بودند که با سرنگونی سرمایه‌داری (که آن را نیز در چشم انداز نه چندان دور تصور می‌کردند)، با پیروزی سوسیالیسم در جهان، مرحله ادغام ملت‌ها در یکدیگر آغاز شده و ملت‌ها رو به زوال خواهند گذاشت!

بدیهی است که با این گونه تئوری‌ها و تقلید از آن، نمی‌توان پدیده پیدایش ملت‌های باستانی، نظیر ایران را توضیح داد. احساس تعلّق به یک ملت، آگاهی و همبستگی ملی که موجودیّت و پویایی هرملّت در گرو آن است؛ واقعیّتی است که نمی‌توان آن را به طور مکانیکی و در همه جا و هر مورد، به یک دوران تاریخی و صورت بندی اقتصادی- اجتماعی معین، مثلا مرحله تعالی سرمایه داری محدود و محصور کرد. مشخصّات و شکل بندی ملت در ایران، از قرن‌ها پیش از پیدایش سرمایه داری آغاز شده و به تدریج و با گذشت ایّام، سیمای امروزین خود را یافته است. در اروپا نیز دولت‌های نسبتا پرسابقه، نظیر فرانسه و انگلستان، پیش از دوران تعالی سرمایه داری شکل گرفته بودند.

ایرانیان از ورای هزاره‌ها، در واکنش به الزامات ناشی از سازمان دهی مقاومت و دفاع از خود در برابر خطرات ناشی از تجاوزات و هجوم و تاراج پی‌درپی خارجی‌ها (به ویژه آشوری‌ها که بسیار چپاول‌گر و بیدادگر بودند)؛ و تامین نیازهای اقتصادی و اداره امور، دست به تشکیل دولت واحد زدند. این روند از زمان مادها آغاز شد. در امپراطوری هخامنشیان قوام گرفت و در اشکانیان ادامه یافت. و بی‌گمان در سلسله ساسانیان شکل نهائی به خود گرفت. ایران در طول بیش از دوازده قرن، یکی از دو ابرقدرت جهان باستان، تا حمله تازی‌ها به ایران بود.

عصر ساسانیان به خاطر برقراری وحدت و تمرکز دولت. از طریق ایجاد ارتش منظم؛ پایه‌ریزی دستگاه اداری- دیوانی؛ تعمیم دین مزدیسنان و آیین زرتشت در مقام آیین ملی و به مثابه ایدیولوژی قومی- ملی؛ توسعه بازرگانی و برقراری سیستم پولی و مالیاتی واحد؛ و بالاخره پیدایش آگاهی نسبی به ایرانیت و ایرانی بودن و تمایزخود از دیگران، از انیران، نشانه‌ها و عناصرمهّم و برجسته این تحوّل مهّم در روند درازنایِ پیدایش و تکوین ملت ایران است. آگاهی نسبی ملّی و پرورش فرهنگ ایرانیّت، پس از سلطه اعراب، علیرغم ازهم پاشیدگی کشور، به وبژه هنگام یورش‌های خانمان‌برانداز مغول‌ها، هم‌چنان در اشکال گوناگون تداوم یافته است.

بدیهی است که کلمات ملت و میهن دوستی، با معنا و مفهوم و تعاریف امروزی آن، که به ویژه پس از انقلاب مشروطه با آن خو گرفته ایم. و با بازتابی که در ذهن ما دارند، در قاموس سیاسی تازگی دارند. ولی این امر منافاتی با مفاهیم قدیمی چون ایرانیّت و ایرانی بودن که در گذشته به کار می‌رفته است و یا حب وطن و ایراندوستی ندارند و مقاصد و احساسات مشابهی را برمی‌انگیزند.

با سقوط ساسانیان، ایران از حالت بزرگ‌ترین قدرت آسیای عصر خود به درآمد و دست نشانده اعراب شد و شکوه و عظمت خودرا پس از ۱۲ قرن از دست داد. دوره‌هایی را شاهدیم که استقلال و تمامیّت ارضی ایران بکلی خدشه دار شده، هرج و مرج برکشور و سیستم خانخانی مستولی می‌شده است. اما به شهادت تاریخ، همواره از ژرفای تاریکی‌ها؛ در حالی که عزا و ماتم ایران را فراگرفته بوده است؛ فرزندان برخاسته از ایل و قبیله‌های گوناگونِ وابسته به اقوام ایرانی و یا اقوام مهاجم ایرانی‌شده، که در لحظه، تجلی وجدان ملت ایران بوده‌اند؛ به طورمعجزه آسائی بپا خواسته، بار دیگر تمامیّت ارضی بر باد رفتۀ ایران را دوباره برقرار شده است.

سرزمین کنونی ایران، محصول چنین تاریخی کهن است. ارثیه‌ای است که از سده‌ها پیش به ما منتقل شده است. نیاکان ما، از همه اقوام و طوایف برای حراست آن قربانی‌های فراوان داده و مصیبت‌های بزرگی را متحمل شده‌اند. با آن که کشور ایران طی سده‌ها جولانگاه و موطن سامی‌ها، ترک‌ها، مغول و تاتارها و ترکمن‌ها بوده است. ولی این مهاجمان، پس از فرونشستن کشت و کشتارها و پایان ویرانگری‌ها و غارت‌ها، باگذشت زمان و زندگی در این سرزمین، تاثیرگذاری و تاثیرپذیری متقابل در فرهنگ و سنت‌ها و آداب و رسوم یکدیگر، عاقبت رنگ و بوی ایرانی گرفته و ایرانی شده‌اند. فرهنگ مشترک امروزی ایرانیان حاصل این درهم آمیزی است. با این حال، شاخص‌های قومی، به‌طور بارزی در زبان و گویش‌ها و در هنر و فرهنگ خود ویژه آن‌ها، بر جای مانده است. زیبایی بافت مردم شناختی امروزی ایران درست در همین وحدت در تنوع آن است.

هویت قومی و تعلق ملی

هویت قومی – تعلّق ملی، این است چکیده حرف و تز اصلی من در مبحث ملی در ایران. ملت ایران در برگیرنده اقوام و اقلیت‌های زبانی- فرهنگی متعدّدی است که مولّفه‌های تشکیل دهنده و اجزایِ جدایی ناپذیر آنند. ایرانی‌ها هرجای کشور باشند، از یک «هویت قومی- تباری» برخوردارند که ریشه در منشا تاریخی مردم شناختی (اتنولوژیک) آن‌ها دارد. هویت قومی به ویژه در زبان یا گویش و فرهنگ آن‌ها به‌طور بارزتری تجلّی دارد. از سوی دیگر، اقوام ایرانی از ورای سده‌ها همزیستی و سرنوشت مشترک، با رشته‌های فراوان تاریخی، فرهنگی و عاطفی، به هم پیوند خورده، ملت ایران را به وجود آورده‌اند. این پدیده، بیانگر«تعلق ملی» آن‌ها به ملت واحد ایران است. به عبارت دیگر، ملیت همه اقوام ایرانی، یعنی تعلّق‌شان به یک ملت، ایرانی است. از این منظر، «هویت قومی- تباری» و«تعلق ملی»، دو روی یک سکه و مکمل هم‌اند، نه نافی یکدیگر.

لذا وظیفه ما، بررسی و یافتن مناسب‌ترین راه حلی است که بتواند درعین احترام به مظاهر و شاخص‌های هویت قومی تباری ایرانی‌ها، بهترین شرایط را برای رشد و شکوفایی آن‌ها، به انسانی‌ترین و معقولانه‌ترین وجه، فراهم آورد. بی‌گمان، این از وظایف دولت دموکراتیک برآمده از ملت ایران، در جمهوری آینده است. دولت دموکراتیک می‌باید نسبت به پیامد‌ها و اثرات ناشی از این تنوع قومی توجه کرده، راه حل‌های دموکراتیک و مسالمت آمیز و انسانی ارائه دهد. بدیهی است که این به معنی دست روی دست گذاشتن تا روز موعود نیست. همه آزادی خواهان و پایبندان به حقوق بشر، می‌باید ازهم اکنون و هر قدر ممکن است، برای دستیابی به این خواست‌ها دست بکار شوند و از مبارزات بحق اقوام ایرانی پشنیبانی کنند.

نسخه برداری، رهیافت مساله ملی در ایران نیست

احساس من این است که طیفی از روشنفکران و سیاسی‌های قوم‌گرا، متاسفانه به تاریخ ایران کم توجه‌اند و در چگونگی مناسبات و پیوند عمیق و یکدلی و یگانگی که میان اقوام و اقلیت‌های زبانی- فرهنگی ایرانی وجود دارد، درنگ لازم نمی‌کنند. آن چه به ویژه تاسف آور است نسخه برداری از کشورهای دیگری است که کوچک‌ترین سنخیتی با ایران ندارند. این طیف با اختلاط مقوله قوم با ملت، و با چنین برداشت نادرستی، ایران را کشور چند ملتی یا «کثیرالمله» می‌نامند. و یا به جای قوم کلمه ملیت را به کار می‌برند و از ملیت‌های ساکن سرزمین ایران سخن می‌گویند! گوئی «ملیت» مرحله‌ای بینابین قوم و ملت است! حال آن که ملیت، معنایی جز تعلق هر شهروند به یک ملت معین ندارد. لذا به کارگیری آن جز «کثیرالمله» انگاشتن ایران نیست. در واقع این دوستان قوم را که یک مقوله مردم شناسی است با ملت که یک پدیده جامعه شناختی- تاریخی است یکی می‌گیرند. و قانونمندی‌های ویژه ملت را به اقوام تشکیل دهنده آن تعمیم می‌دهند. به عبارت دیگر، پدیده ملت را به قوم و تبار تقلیل می‌دهند. حال آن که هر قوم فی نفسه ملت نیست و کمتر ملتی است بر قوم واحد استوار بوده باشد.

پیامد «کثیرالملله» تلّقی کردن ایران لازمه‌اش انطباق اصل«حق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خویش» در مورد تک تک این «ملت»‌ها، پذیرش حق جدائی آن‌ها برای برپایی دولت‌های مستقل، به تعداد مدعیان آن است! یعنی گام گذاشتن در زمین لغزانی که دیر یا زود، زمینه را برای پاره پاره شدن ایران فراهم خواهد ساخت.

شاید نیازی نباشد، ولی باز تاکید می‌کنم که در ایران مناسبات «ملت سلطه‌گر» که ظاهرا «ملت فارس» ناموجود مد نظر است و «ملت‌های زیرسلطه» که از قرار اقوام ساکن ایرانند، وجود نداشته و ندارد. این به معنی انکار برخی تبعیضات موجود و عدم رعایت حقوق اقوام و اقلیت‌های زبانی فرهنگی نیست. منظور من نقد مواضع کسانی است که با طرح این گونه تزهای نادرست تخم کین میان «ترک و فارس» کاشته و مسئله‌های بیهوده می‌آفرینند. متاسفانه این اواخر، بازار این گونه سم پاشی‌ها رونق پیدا کرده است.

برای تعمّق بیشتر کسانی که با حسن نیّتی این حرف‌ها را تکرار می‌کنند، مطالعه دوباره تاریخ، حتی نه چندان دور میهن مان دعوت می‌کنم:
چه حکمتی در این نهفته است که در ۵۰۰ سال گذشته، همه سلسله‌های پادشاهی که هر کدام به قوم خاصّی تعلق داشته‌اند، هرگز به فکر تشکیل دولت قومی- زبانی خاص خویش نیفتادند و همواره اولین هدف‌شان تامین وحدت سرتاسری ایران و ایجاد دولت واحد ایران بوده است؟ چه رمزی در این نهفته است که صفویه از اردبیل بپا می‌خیزد و شاه اسماعیل تا پایش به تبریز می‌رسد خود را پادشاه ایران می‌خواند نه آذربایجان؟ و اولین اقدام‌اش جنگ با اُزبک‌ها و ترک‌های عثمانی می‌شود؟

چگونه است که صفویه‌ی آذری تبار، بدون دودلی، پایتخت خود را از اردبیل به تبریز و از آنجا به قزوین و سرانجام به اصفهان منتقل می‌کند. و شاه عباس از اصفهان است که نصف جهان می‌سازد نه از اردبیل یا تبریز؟ و تمام همّ و غم او سرافرازی ملت ایران است نه یک ایالت و قوم خودی؟ رفتار و هنجار قبایل افشار و قاجار نیز کم وبیش، بر همین روال است.

تمرکز زدایی در ساختار دولت

از جمله تدابیر لازم، ایجاد یک ساختار دولتی غیرمتمرکز است که می‌تواند راهگشای برخی از معضلات کنونی کشور باشد. این تدبیر در عین حال، می‌تواند بستر مناسبی را برای پاسخگوئی به برخی ازخواسته‌های اقوام ایران نیز فراهم آورد. تمرکززدائی در شمار موضوعاتی است که دموکرات‌های ایرانی از هر نحله و گرایش سیاسی، برای اداره امور و کشورداری به آن می‌اندیشند و خواستار آنند. با این قید که ساختار غیرمتمرکز دولت، همه ایالات را دربر بگیرد و اساسا بر پایه تقسیم بندی‌های جا افتاده اداری کشور باشد نه ترکیب قومی آن. زیرا اساسا، تقسیم بندی ساختار اداری کشور ایران برمبنای قومی، با توجه به درهم آمیختگی اقوام در یکدیگر؛ پخش و پراکندگی آن‌ها در سراسر کشور ناشی از مهاجرت‌ها و جا به جائی‌های درون کشوری، که به دلایل گوناگون طی قرن‌ها صورت گرفته و جا افتاده است؛ و به ویژه به علت تعریف‌ناپذیر بودن «فارس زبان‌های» کشور به مثابه قوم واحد، که از خراسان تا فارس و کرمان و ایالات مرکزی را در برگرفته است، امری ناممکن می‌باشد.

بی گمان، شیوه کشورداری غیرمتمرکز و اساسا هر نوع تمرکززدایی و انحصارشکنی دیگر، از جمله شکاندن بخش قدرقدرت مالی – صنعتی متمرکز در بخش دولتی و انتقال آن‌ها به بخش خصوصی، شرط لازم و از الزامات رشد موزون و شکوفایی اقتصادی- فرهنگی برای کل کشور، به ویژه برای مناطق عقب افتاده ایران است. بی‌تردید، تمرکز زدائی در هر عرصه و زمینه‌ای، از پیش شرط‌های برقراری دموکراسی به معنی مشارکت واقعی و پایدار مردم در امور کشور پهناور و پرجمعیت ایران است. لذا این یک خواست دموکراتیک عمومی است و مستقل از معضلات و خواست‌های اقوام ایرانی می‌باشد.

شیوه کشورداری غیرمتمرکز در ایران به قدمت تاریخ مدون آن است. ساتراپ‌ها در زمان امپراطوری هخامنشیان؛ شهریاران به هنگام اشکانیان با دو مجلس که حدود اختیارات پادشاه را تا حدی کنترل می‌کردند؛ مرزبانان در دوره ساسانیان، سیستم ممالک محروسه از اواخر صفویه تا انقراض سلسله قاجار؛ نمونه‌ها و اشکال مختلف آن است. با این ویژگی که انواع این گونه ساختارهای غیرمتمرکز، همواره در چارچوب یک دولت مرکزی با پادشاهان کم و بیش قدرقدرت در مرکزیت آن، توام بوده است.

یادآوری این نکته نیز در رابطه با بحث ما درخور اهمیت است که تاریخ ایران فاقد دوران برده داری به مثابه شیوه تولید و نیز فاقد سیستم فئودالی از نوع اروپائی آن بوده است. در اروپا، فئودال‌ها هر یک در قلمروِ خود همچون «شاهک»‌هائی، مانع مرکزیت و تمرکز قدرت در دست پادشاهان بوده‌اند. روند شکل‌گیری دولت و ملت در این کشورها، یا به گونۀ فرانسه، از راه حذف قهرآمیز فئودالها و نظام فئودالی، صورت گرفته است. و یا مثل آلمان، از اتحاد آن‌ها در یک نظام فدراتیو. در ایران به دلایلی که ورود در آن خارج از حوصله این نوشته است، از ۳ هزار سال پیش، جز در دوره‌هایِ ضعف و ازهم پاشیدگی کشور؛ که ناشی از تهاجمات و کشت و کشتارهای بیگانگان بوده است؛ معمولا دولت مرکزی با شاهان کم‌وبیش پرقدرت حکومت کرده و مانع از «فئودالیزه» و قطعه قطعه شدن ایران شده‌اند.

تشکیل دولت واحد و مرکزی درایران، چه در ایران باستان و چه از پانصدسال به این سو، به طورعینی دستاوردی مترقی و فرجام یک روند طولانی است. لذا اصلاحات ساختاری و دموکراتیزه کردن آن می‌باید با حفظ این دستاورد تاریخی صورت بگیرد، نه به گونۀ برگشت به دوران‌های غم‌انگیز ملوک الطوایفی! افراد صادق و با حسن نیتی که از روی اعتقاد بر سیستم فدرالی در ایران اصرار می‌ورزند؛ باید عنایت کنند که فدرالیسم در ایران، مستقل از غیرعملی بودن آن که در بالا اشاره کردم. تحت هر شکلی که ارایه شود، با توجّه به بافت مردم‌شناسی کشور؛ و وجود مناطق و ایالاتی که ساکنان آن بافت قومی- تباری نسبتا یک پارچه دارند، در عمل، به همان فدراسیون اقوام تقلیل خواهد یافت. چنین رهیافتی، در موقعیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه، می‌تواند عواقب ناگواری ببار آورد.

شایان توجه و درنگ است که اغلب سازمان‌های سیاسی و قاطبه صاحب نظران قوم گرا که راه حل فدراتیو را برای ایران مطرح می‌سازند، منظورشان همان فدراسیون اقوام است. واگر نیک بنگریم، همان‌ها نیز، از کشور چند ملت‌ای یا «کثیرالملله» ایران سخن می‌گویند و طرفدار آتشین تحقق اصل «حق ملت‌ها برای تعیین سرنوشت خویش» در مورد اقوام ایرانند.

نگاهی به رویدادهای انفلاب مشروطه نشان می‌دهد که پایان دادن به دوران خانخانی و هرج ومرج، آمال وآرزو وخواست پایه گذاران جنبش مشروطه ایران بود. تلاش آن‌ها برقراری حکومت قانون و تشکیل یک دولت مرکزی مقتدربود. تلاش‌هائی که طی صد سال گذشته دراین زمینه صورت گرفته است، مستقل ازایراداتی که به شیوه عمل‌ها و رفتارها وارد است، به طور عینی دستاوردی مثبت و مترقّی بوده است. بدیهی است منظور پایه‌گذاران جنبش مشروطه از تشکیل دولت مرکزی، استقرار یک دولت متمرکز غول پیکر و احیاء «استبداد شرقی مدرن» نبود.

به همین مناسبت، پدران آگاه و روشن‌بین ما، موازی با خواست پایان دادن به سیستم ملوک الطوایفی و ایجاد یک دولت مرکزی؛ هم زمان با تصویب قانون اساسی و متمم آن، قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را نیز از تصویب گذراندند. این امر بازتاب درایت آن‌ها برای برپائی و احیاء دولت مرکزی مدرن به شیوه بدیع کشورداری غیرمتمرکز در شکل «انجمن‌های ایالتی و ولایتی»، که خود ملهم از شیوه‌های سنتی کشورداری در ایران بود. این طرح کاملا اصیل و ایرانی، از ابتکارات بدیع پیکارجویان راه آزادی در انقلاب مشروطه به ویژه در خطه آذربایجان بود.

حالا نیز پیشنهاد من برای ساختار دولتی غیرمتمرکز، احیای همان تجربه اصیل انجمن‌های ایالتی است که یادگار ناکام انقلاب مشروطیت می‌باشد. البته به شرط به روزکردن و اصلاح آن. این راه حل، همه ایالت‌های ایران را در برمی‌گیرد و چارچوب قومی ندارد. ولی در طرحی که من جداگانه تهیه کرده ام، قید شده است که راه حل انجمن‌های ایالتی، در مناطقی نظیر آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان و منطقه عرب‌نشین خوزستان، می‌تواند و باید اضافه بر وظایف و حقوق عمومی و مشترک با سایر انجمن‌های ایالتی، وظیفه مضاعفی را بر عهده بگیرد. اداره و تصدی امور مربوط به آموزش زبان مادری، در کنار زبان فارسی در مقام زبان مشترک ایرانیان؛ ترتیب به کارگیری زبان مادری در امور محلی و اداری؛ و نیز فراهم آوردن شرایط و امکانات برای توسعه و شکوفایی فرهنگ قومی- تباری و تشویق سرایندگان و نویسندگان به آفرینش‌های هنری و ادبی به زبان محلی، در شمار این وظایف‌اند.

حدود کلی و تمایز وظایف دولت مرکزی و انجمن‌های ایالتی را در خطوط اصلی آن، می‌توان چنین ترسیم کرد:
دولت مرکزی، مسئول و مجری سیاست خارجی؛ تنظیم سیاست مالی و پولی و امور گمرکی؛ امور ارتش و دفاع ملی و پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی ایران؛ برنامه ریزی در مقیاس کشور و نیز مالک ثروت‌های تمام ملی نظیر نفت و گاز است. مجلس شورای ملی به مثابه تنها قوه مقننه، مسئول قانون گذاری در سطح کشور در اصلی‌ترین امور اقتصادی، آموزش و پرورش و تدوین قوانین مدنی وحقوق اساسی شهروندان است.

انجمن‌های ایالتی، از طریق نهاد‌های شورایی و اجرائی محلی انتخابی، مسئول اداره و تصدی امور منطقه در زمینه‌های اداری، فرهنگی، آموزش و پرورش، بهداری و بهداشت، محیط زیست و آبادانی و امور انتظامی و امور شهرداری و نظایر آن‌ها، در چارچوب اصول و مبانی قانون اساسی کشور، و رعایت استقلال و تمامیت ارضی ایران است.

از جمله مسائلی که می‌توان در به‌روز کردن تجربه انجمن‌های ایالتی مورد مطالعه قرار داد، پیش‌بینی مجلس دومی از نمایندگان انجمن‌های ایالتی است. نقش آن‌ها عبارت است از: مشارکت و نطارت بر طرح‌های آبادانی و برنامه ریزی سراسری؛ بودجه کشور و توزیع آن و مسئل دیگری که در قانون اساسی باید پیش‌بینی شود. چنین مجلسی در کنار مجلس شورای ملی و نهادهای مدنی، می‌تواند به سهم خود، نقش کارسازی در کنترل دولت و جلوگیری از تمرکز آن و توزیع عادلانه ثروت و رشد موزون و هماهنگ مناطق مختلف باشد.

فدرالیسم مناسب ایران نیست

با در نظر گرفتن ملاحظات بالا، و نیز راه حل «انجمن‌های ایالتی» که به‌باور من مناسب‌ترین شیوه ساختار غیرمتمرکز دولتی در شرایط ایران است. به‌باور من، راهکارهائی نظیر فدرالیسم و به ویژه استقرار فدراسیون اقوام در ایران را مغایر با واقعیت‌های عینی و سیاسی- جامعه شناختی کشور و حتی زیانبار برای ایران است. مقایسه ایران با کشورهای دیگر، از جمله کشورهای مرجع نظیر ایالات متحده آمریکا، سویس، کانادا و هندوستان و غیره، قیاس مع‌الفارق است. حتی مقایسه ایران با ترکیه و عراق نیز نادرست می‌باشد.

اصولا سیستم فدراتیو به مثابه شیوه‌ی کشورداری مناسب ایران نیست. زیرا فدرالیسم معمولا هر جا عنوان شده، هدف و انگیزه دیگری جز هم‌گرایی واحدهائی که قبلا به دلایل گوناکون تاریخی- سیاسی، جدا ازهم می‌زیستند، نداشته است. هدف غائی آن‌ها نیز، نیل به یگانگی و تشکیل دولت مشترک واحد بوده است. بنا برحقوق بین المللی، دولت فدرال جامعه سیاسی مرکب از کشورها و یا واحد‌های کوچک‌تر است. وهدف اساسی آن همگون کردن دولت‌های عضو و یا واحد‌های جدا از هم، در قالب و چارچوب کشوری نوین است. دولت فدرال، پویشی از تفرق به تجمع و از پراکندگی به سوی یگانگی است. این واقعیت در مورد ایالات متّحده، سویس، آلمان، جمهوری فدراتیو سابق یوگسلاوی و ایضا شوروی سابق و هندوستان به هنگام کسب استقلال آن و بسیاری از کشورهای فدراتیو صادق و قابل رویت است. ایالات متحده آمریکا از اتحاد ۱۳ دولت مستقل به وجود آمد. دولت سویس شکل فدرال را از سال ۱۸۴۸، برپایه‌ی اتحاد کانتون‌ها به خود گرفت. اتحاد فدراتیو آلمان در آغاز، ناشی از اتحاد دولت‌های پروس و باوئر و ساکس و ورتمبورگ بود. هندوستان نیز به هنگام استقلال در ۱۹۴۹، با نه‌صدملیون جمعیت و بیش از هشتصد زبان و گویش و چندین مذهب و سیستم کاست و خطرات و دشواری‌های بی‌شمار، برای جلوگیری از پاره پاره شدن کشور و جنگ‌های داخلی، سیستم فدراتیو تمرکزگرا را برگزید. جمهوری فدراتیو یوگسلاوی و اتحاد شوروی سابق و سایر نمونه‌ها نیز، انگیزه و سرگذشت مشابهی داشته‌اند. به عبارت دیگر، پیش از گزینش فدرالیسم، جدا ازهم و گاه بیگانه به هم بودند.

آیا ایران در چنین شرایطی قرار دارد؟ مسلما پاسخ منفی است. ملاحظه می‌شود که تحمیل فدرالیسم به ایران، جدا کردن مصنوعی اقوام ایرانی از یک دیگر است که طی سده‌ها زیر چتر یک دولت مرکزی، در کنار یک دیگر زندگی کرده، همزیستی داشته‌اند. و در‌هارمونی با یک دیگر زندگی می‌کرده‌اند. به شهادت تاریخ، جداشدن پاره‌هائی از پیکر ایران، هیچ گاه محرّک و انگیزه داخلی نداشته و همواره ناشی از تجاوزات خارجی و شکست ایران در جنگ‌های تحمیلی و نابرابر بوده است.

یادآوری این نکته نیز ضرورت دارد که جز یکی دو مورد؛ نادرند کشورهائی که ساختار دولتی متمرکز خود را به سود ساختار فدراتیو تغییر داده‌اند. تنها مورد تیپیک کشور بلژیک است. جمهوری تازه تاسیس شده عراق که حاصل یک وضعیت کاملا استثنائی، با آبنده و چشم انداز نامطمئن و شکننده، مورد دیگر آن است. اما مقایسه این کشورها با ایران و مدل قراردادن آن‌ها واقعا ناوارد است. بلژیک کشور جوان و حاصل ساخت و پاخت‌های دولت‌های بزرگ است. ملت بلژیک سابقه تاریخی نداشته است. از ۱۹۷۰ و بازنگری قانون اساسی و گزینش سیستم فدرالی، خطر تجزیه کشور و جدائی فلامان‌های هلندی‌تبار از والونی‌های فرانسه زبان، پیوسته کشور را تهدید می‌کند.

تا ۱۹۳۲ کشوری بنام عراق و با این ترکیب قومی وجود نداشت. عرب‌ها و کردهای ساکن عراق، هرگز در تاریخ زندگی مشترک نداشتند. و از لحاظ ریشه و تبار قومی و زبان و فرهنگ، کوچک‌ترین سنخیتی با هم نداشته و ندارند. معلوم است که برای زندگی و همزیستی اجباری در چارچوب یک کشور، سیستم فدرالی برای آن‌ها گریزناپذیر و مناسب‌ترین راه است. در مناطق تحت کنترل کردها، هم زمان و موازی با انتخابات اخیر در عراق، برای استقلال کردستان نیز رای‌گیری شد. ۹۰ درصد موافق رای دادند! ملاحظه می‌شود تا چه اندازه چشم انداز فدراسیون عراق تیره و شکننده است.

این نکته را ناگفته نگذارم که برخلاف نظر بعضی طرفداران فدرالیسم در ایران، که موضوع ممالک محروسه در ایران در زمان قاجاریه را برای توجیه نظریه خود پیش می‌کشند. یادآوری این نکته لازم است که تقسیم‌بندی کشور براساس ممالک محروسه، به هیچ وجه مبنتی بر مرزهای قومی نبوده است. به طور مثال، ناصرالدین شاه در فرمان خود، کشور را، برپایه‌ی اهمیت و جایگاه مناطق مختلف کشور به معیارآن زمان، ممالک محروسه را به چهار بخش بزرگ تقسیم کرده بود. این چهار مملکت عبارت بودند از: «مملکت آذربایجان» که ولیعهد نشین بود، «مملکت اصفهان»، «مملکت خراسان و سیستان»، و «مملکت کرمان و فارس». ملاحظه می‌شود که در این تقسیم بندی تنها آذربایجان رنگ و نشان قومی دارد. نه از کردستان نامی هست و نه از ترکمن‌ها و بلوچ و عرب!

در دوران مشروطه نیز، پس از تصویب قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی، در تلگرامی به سراسر کشور، فقط چهار مملکت آذربایجان، خراسان، فارس، کرمان و بلوچستان به عنوان ایالت مقبول شد.

قوم پارس و زبان فارسی دری

در پایان، مکث بسیار کوتاهی در رابطه با زبان پارسی و قوم فارس را ضروری می‌دانم: از لحاظ قوم‌شناسی (éthnologique) که موضوع بحث ماست، قوم فارس در ایران اگر موجودیت آن به اثبات برسد، اصلا اکثریت عددی ندارد. زیرا هرکس به زبان فارسی صحبت می‌کند، از نظر قومی پارس نیست. قوم پارس از لحاظ ریشه تاریخی آن، عمدتا در ایالت فارس کنونی و اطراف آن سکونت داشته‌اند. معلوم هم نیست ساکنان کنونی آن اساسا خصلت قومی و احساس هویت قومی داشته باشند. زبان قوم پارس نیز در گذشته‌های دور، به گونه مادها و پارس‌ها از خانواده زبان پهلوی و لهجه‌های آن بود. به همین لحاظ، صاحب نظران برای تمیز زبان مردم پارس‌های آن ایام از گویش‌های دیگر، اصطلاح «گویش پارسیک» را به کار می‌برند. برهمین روال، زبان ایرانیان مشرق در عهد اشکانیان را «پهلوانیک» و مردم آذربایجان را«گویش آذری» می‌خوانند. به همچنین است گویش کردی، گویش خوزی، گویش طبری، دیلمی و غیره. این که چگونه فارسی دری که از خراسان برخاست، عمومیت یافت و به تدریج زبان اکثریت شد به درازا می‌کشد. ولی آنچه مسلم است، اصولا هیج شخصیت سیاسی و حزب مسئول و معتبر، مخالف به کارگیری زبان فارسی دری در جایگاه زبان مشترک ایرانیان نیست. اما زبان مشترک به معنی تک‌زبانی نیست.

پس مساله بر سر چیست؟ مهم‌ترین مساله، شناسایی حق اقوام و اقلیت زبانی- فرهنگی غیرفارس زبان ایران برای آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی؛ و بکارگیری آن در امور محلی و اداری؛ و فراهم آوردن شرایط لازم برای رشد و شکوفایی فرهنگ و هنر قومی- محلی است. این‌ها از اصول پایه‌ای مصوبات سازمان ملل متحد و از مبانی و موازین حقوق بشر است؛ و ربطی به «مساله ملی» ندارد که موضوع آن، بررسی وحل مناسبات «ملت سلطه‌گر» و «ملت زیر سلطه» می‌باشد. امری که واقعا هیچ موضوعیت و سنخیت و ارتباطی با واقعیت مناسبات تاریخی و کهن اقوام ایرانی باهم ندارد.

در ماده ۲۷ از میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد صراحت دارد: «در کشورهایی که اقلیت‌های نژادی- مذهبی یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به اقلیت‌های مزبور را نمی‌توان از این حق محروم کرد که مجتمعا با سایر افراد گروه‌شان، از فرهنگ خاص خود متمتع شوند و به دین خود متدین بوده و بر طبق آن عمل کنند، یا زبان خود را به کار بگیرند». بنا براین، مساله در ایران، اجرا و تحقق تمام و کمال موازین مندرج در مصوبات سازمان ملل و مندرجات منشور جهانی حقوق بشر و رفع تضییقات و محرومیت‌هایی است که همبودی‌های قومی- زبانی از آن رنج می‌برند.

بابک امیر خسروی
۱۶ تیرماه ۱۳۸۵
Email :b.amirkhosrovi@free.fr

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.