به نام خدا
به نام ایران و برای سعادت ملت شریف ایران
حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند، و به عبارت دیگر، حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعیی چنین حکومتی، یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند و در چنین صورتی مردم حق هیچ اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم میداند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابر این یک حاکم غیرمسئول است، و این مادر استبداد و دیکتاتور فردی است، و چون خود را سایه و نمایندهی خدا میداند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچگونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمیدهد، بلکه رضای خدا را در آن میپندارد. گذشته از آن، برای مخالف، و برای پیروان مذاهب دیگر حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس، و دشمن راه دین و حق میشمارد، و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می کند. (شهید دکتر شریعتی، مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۰۶ و ۲۰۷)
مذهب در سیاست همواره به صورت یک ایدئولوژی رفتار کرده و به دنبال اتوپیای ماورایی خاص خودش بوده است، با این تفاوت که ایدئولوژی های دیگر صرفا برای مقاصد سیاسی و منافع دنیوی مطرح شده، اما خیزش های سیاسی مذهبی علاوه بر بحث منافع دنیوی با اهداف و ابزارهای معنوی هم همراه بوده است، فاکتور مذهب به عنوان چاشنی خیزش و به عنوان یک محرک اجتماعی برای جریان های مطالبه گر می تواند یک فاکتور مطلوب محسوب شود، اما از طرفی آن چه که از سمت تاریخ به ما رسیده است، می تواند منجر به خونین بار ترین و وحشیانه ترین نظام های سیاسی گردد.
برای درک بهتر موضوع، به زبانی ساده، به بررسی یک اصل می پردازیم، که دکتر شریعتی در کتاب تشیع صفوی و تشیع علوی نیز آن را به خوبی توضیح داده است، در علم جامعه شناسی اصلی داریم تحت عنوان تبدیل موومان Mouvement (واژه فرانسوی به معنای نهضت و خیزش) به انستیتوسیون Institution (یعنی نظام و سازمان)، به این معنا که در یک جامعه نهضتی و حرکتی بر اساس ایده آل ها و اهدافی ایجاد می شود و عامل محرکی برای اجتماع می گردد که برای رسیدن به اتوپیای (آرمان شهر) خود سراسیمه و با شور می جنگد، می خواهد هر عاملی که کوچک ترین ممانعتی در برابرش دارد را ویران کند و با سرعت و شور خاصی به اهدافش برسد و در واقع بر اساس ایدئولوژی و مکتبی خاص یک خیزش و نهضت شکل می گیرد، حال این نهضت پس از زمانی در مسیر میفتد و تبدیل می گردد به حرکتی مدعی برای تغییر نظام موجود و حالت انتقادی شدید، نسبت به هرچیزی که توجیه گر وضع موجودش باشد به خود گرفته و می خواهد ویران کند و شرایط نو و جدیدی را بیافریند.
حال همین نهضت یا همه چیز را تغییر می دهد و به هدف می رسد و یا حتی بدون آن که به هدفش نیز برسد، مرکزیت نظام اجتماعی کل، یعنی نظام سیاسی را تصاحب می کند، درست در همین لحظه درگیری و مبارزه اش از بین می رود، دیگر سد و مانعی در برابرش وجود ندارد، حالتش عوض می شود، می ایستد و متوقف می شود! و به شدت حالت محافظه کاری به خود می گیرد، چون در ابتدا می خواست دشمن را خلع سلاح کرده و نظام را تغییر دهد، ولی حالا که خودش قدرتمند است، می خواهد خودش را حفظ کند، فلذا حالا که خودش نظام سیاسی را به دست آورده، هر حرکتی که مخالفش باشد را اقدام علیه امنیت، شورش، خیانت، ضد انقلاب یا… می خواند.
برای این که این مسئله را بتوانیم بهتر بفهمیم از مثال های تاریخی استفاده می کنیم، در ایران، زمانی که حکومت اشکانی خسته جنگ های پی در پی با رومیان بود و به دلیل بی توجهی به مردم پایگاه های اجتماعی خود را از دست داده بود، مکتب و دین زرتشت به عنوان یک ایدئولوژی و عامل محرک و خیزش مردم، باعث یک صف کردن توده های مردمی در برابر حاکمیت نظامی اشکانیان شد، این عامل محرک منجر به تشکیل حکومت دینی ساسانی مبتنی بر ارزش های دین زرتشت گردید، اما درست در همین لحظه است که دیگر این خیزش پویایی خود را از دست می دهد، این مذهب تا پیش از این به صورت یک ایمان و یک حرکت بود، خواستار نو شدن و تحول بود، اما حالا خود در برابر هرگونه تحول و نو شدنی می ایستد، در همین لحظه است که این مذهب فقط بر ظاهر زندگی ها حکومت می کند، نه در دل ها و آرمان ها و دیگر پاسخگوی مقتضیات زمانه خودش نیست، چون که به جای پرداختن به اخلاق و زندگی بشر، تبدیل به ایدئولوژی سیاسی گردیده است.
درست در لحظه اوج اقتدار مذهب زرتشت است که از مرکزیت ایران پیامبران مانی و مزدک در دل مردم ظهور می کنند و بسیاری از مردم به سمت آن ها گرایش می کنند، درست در همین لحظه است که در شمال غرب ایران (منطقه قفقاز) مسیحیت ظهور می کند و به راحتی در دل مردمی که در لوای حکومت مقتدر مذهبی ساسانی زندگی می کنند جای می گیرد، درست در زمانی که موبدان در کاخ، تاج را بر سر شاه می گذاشتند و حکم شاه جز با شور نمایندگان خدا جریان نمیافت، در همان لحظه که آتشگاه ها از هر موقعی داغ تر و فروزان تر است، در بلخ که یکی از پایگاه های مهم مذهبی ساسانیان به شمار می آید، بودایی گری به دل ها و جان ها چیره می گردد و در کنار آتشگاه پر طمطراق بلخ معابد بودایی ظهور می یابند و تا خراسان و شرق ایران را تسخیر می کنند، درست در همین لحظه است که حاکمیت ساسانی هرگونه این تحرکات را تهاجم فرهنگی بیگانگان یا اقدام علیه حاکمیت خدا و عملی ضد دینی قلمداد می کند و عوامل خارجی یا فریب خوردگی را عامل آن می داند و برای مقابله با آن از هر راهبرد نظامی و امنیتی دریغ نمی کند و با اسم آرمان های دین زرتشت و نمایندگی خدا روی زمین حتی به جنایت نیز متوسل می شود (در حالی که اندیشه های دین زرتشت، کاملا صلح طلبانه و اخلاق مدارانه و یکی از عوامل پیشرفت و یکه تازی تمدن ایران در تاریخ پیش از اسلام بوده است)، حاکمیت ساسانی برای وفاداران خود طبقات تشکیل می دهد و توان قدرت اجرایی و سیاسی و اقتصادی کشور کاملا در تصاحب طرفداران حکومت مذهبی و دینی ساسانی قرار می گیرد و آن ها در زمینه آموزش، رفاه، زراعت و حاکمیت نسبت به عوامی که وفاداریشان به ساسانیان اثبات نشده در اولیتند. تا در نهایت نیز شاهدیم، حکومت ساسانی با این همه ثروت و جلال و شوکت و ادعای قدرت نظامی، چقدر سریع و به راحتی با شمشیر اعراب بیابانگرد که هیچ محرکی جز مذهب و آرمانشان در چنته نداشتند مغلوب می شوند، که اگر شمشیر عرب نیز به ایران نمی رسید، مسلما چیزی به پایان عمر استبداد مذهبی ساسانی نمانده بود.
نمونه این مثال ها در تاریخ ایران کم نیست، علاوه بر حاکمیت اموی و عباسی که خود مثال های بارزی محسوب می گردند و در نظام آن ها امیرالمومنین و نماینده و جانشین پیامبر بر مردم حکومت می کند، حکومت صفویان خود از دیگر نظام های دینی شیعی محسوب می شود، که در طول بقای خود با توسل به دین به منظور کسب اقتدار به استبداد ختم می شود و در آخر به راحتی با حمله شورشیان افغان با وجود ادوات نظامی و ادعای فراوان مغلوب می گردد و شاه سلطان حسین صفوی با دستان خود و در حالی که زانو زده، تاج شاهی را بر سر اشرف افغان می نهد تا زمانی که نادر شاه به خیزش ملی بلند می شود حاکمیت ملوک الطوایفی و حاکمیت افغان ها در ایران جریان دارد، مثال بارز دیگر تاریخی نیز حکومت علویان است که چنان به درگیری داخلی برای رسیدن به منصب حاکمیت دینی در می گیرد که مردم کاملا فراموش شده و نظام سیاسی از درون ریزش کرده و به راحتی با حملات ضعیف دشمن خارجی، کاملا از هم می پاشد.
پس همانطور که تاریخ نشان می دهد، خطر ابتلا به دیکتاتوری و جنایت در حاکمیت های مذهبی بسیار زیاد است، مثال های دیگر و بارز آن نیز حاکمیت مذهبی کلیسا در قرون وسطی اروپا است که در نهایت منجر به نوگرایی دینی و ظهور پروتستانیزم در اروپا می شود.
علاوه بر نظام های مذهبی تا حدی تبدیل موومان به انستیتوسیون متوجه حاکمیت های ایدئولوگ نیز می باشد، کتابی را به مخاطبین و خوانندگان پیشنهاد می کنم که روایتی کاملا داستانی و به زبان ساده و عمومی است، به نام قلعه حیوانات اثر جورج اورول که خیلی ساده این واقعیت تاریخی را در قالب داستان به تصویر کشیده است.
اما برای دوری گزینی از این خطر و ایراد نیز راه حل های قابل دسترسی وجود دارد، روی آوردن نظام سیاسی به سمت آرمان های ملی که عامل مشترک تمام اقشار و آحاد جامعه محسوب می شود و انعطاف پذیری نسبت به سلایق گوناگون و توجه به خواسته های فرهنگی و اقتصادی آحاد ملت و آزادی مطبوعات و احزاب دارای سلایق گوناگون و حق نمایندگی کلیه سلایق سیاسی در انتخابات و عدم تمرکز قدرت به صورت دائم در یک نهاد و تمرکز قدرت در نهادی که با انتخاب ملت، به طور موقت بر کرسی می نشیند می تواند چاره گشایی برای دوری از این آسیب باشد.
نسل قدیم قصد پرواز داشت، اما به زمین خورد. نسل جدید چشمانداز ندارد، گم شده است. (دکتر سوسن شریعتی)
پاینده ایران
محمدرضا شفیع زاده
